لعنتي نويسنده اين
منتقد نگاه
روزنامهنگار نگاه
لعنتي نويسنده اين
ربگرييه آلن داستاني جهان به نگاهي
خرم يزداني مهدي
ربگرييه به فقط حالا بود ، كرده شروع را خود حركت ميلادي دهه 50 از كه جرياني نو رمان
ربگري آلن !است "زنده" كلام يك در و ميكند صحبت مينويسد ، هنوز كه مردي !ميشود ختم
طبعآزمايي هنري زمينههاي اكثر در كه او.است شده متولد فرانسه در م.سال 1922 در يه
به او كه ميدانيم همه.ميشود شناخته سينماگر _ نويسنده بهعنوان بيشتر است ، كرده
را نو رمان نام به جرياني بوتور ميشل و سيمون كلود دوراس ، مارگريت ساروت ، ناتالي همراه ،
را جديد قصهاي پروست ، و جويس ميراث دادن ، قرار دستآويز با كه جرياني نمود ، پيريزي
ربگرييه.ريخت هم در تولستويوار و كلاسيك قصه باورهاي و بنيادها آن در كه ساخت
مهمتر همه از و قهرمان كه كوشيد نو رمان "جريان" قصهنويسان مهمترين از يكي بهعنوان
معرفي داستاني اثر يك محور بهعنوان را "شي" و كرده دگرگون را داستاني پيشرونده روايت
چالش به را مخاطب ذهنيت نو ، رمان جريان ادبيات اين خاص نوع علت به ديگر طرفي از.كند
وقتي.ميآيد شمار به جامعه خاص قشر از معمولا نو ، رمان آثار مخاطب كه نحوي به كشاند ،
از مخاطب شدن دور آن ، و ميافتد مهمي اتفاق شود ، حذف قصه يك از داستان مانند مهمي پايه
پنج اين از يك هر ديگر ، طرفي از است داستان دروني جهان با باورپذيري و همذاتپنداري
به مردميتر نويسندهاي دوراس مثال بهطور.داشتهاند خود به منحصر سويهاي نويسنده
نوعي دوراس آثار.است معتقد داستاني غافلگيركننده لحظات به هم هنوز چون ميآيد حساب
نويسنده او.ميشود مشخص خطوط و خط دچار مخاطب آن در كه ميسازند را پنهان رسالت
به باجي هيچ سيمون كلود همچنين و گرييه رب اما.است انسان احساسي زواياي دورترين
منطقي داستاني ، خوانش باورهاي تمام حذف و قطع با دو اين.نميدهند خواننده و داستان
و هجو به..و قدرت زيبايي ، عدالت ، مانند كلاني روايتهاي آن ، در كه ميسازند را جديد
"درنمييابم را خود وجود كه چون مينويسم ، من":مينويسد گرييه رب.ميشوند كشيده نقد
بزند آثاري نوشتن به دست نويسنده ، كه شده موجب جهان و خيال وجود ، لحظه به لحظه كشف اين
است ، آشنا ايران در گرييه رب.ميكند جايگزين را جديد جهاني و مخدوش را واقعي جهان كه
روبين قاسم دهه 70 ، بالاخص و گذشته دهه دو در دوراس مارگريت آثار اقبال به توجه با
با شهدي پرويز ترجمه ، اين از پسميكند ترجمه ربگرييه از را "ماندگار" فيلمنامه
معرفي گرييه رب آثار مترجم را خود باد مارين در گذشته سال و جن پاككنها ، :ترجمه
به را كتاب آخرين (نيست موفقي ترجمه) تو هزار در ترجمه با نيز اسلامي مجيد ميكند ،
رب ميشود آيا اينكه.است بسيار بحث گرييه رب آثار ترجمه درباره.ميكند عرضه بازار
اين آثار ترجمه فارسي اصولا يا و (تو هزار در) كرد؟ ترجمه انگليسي از را گرييه
ترجمه به كه شده موجب دست اين از سوالاتي و (پاككنها) است؟ سالم حد چه تا نويسنده
و ميزند را اول حرف زبان كه آثاري در.كرد نگاه ترديد و شك ديده با گرييه رب آثار
قضيه اين ديگر طرف است ، قضيه طرف يك اصلي زبان دانستن ندارد ، وجود روايت براي قصهاي
.است مناسب فارسي يك به تسلط و شناخت
و كند روايت هضم با كه است نويسندهاي ربگرييه گفتم كه همانطور:قصه و روايت_1
شرح كه بسازد را قصهاي ميكوشد ، جويس ، آثار درخشان زبان از استفاده و پروست سنگين
قضيه داشته ، اهميت حد چه تا همنسلانش و او براي جنگ اينكه حالاست روايت بدون جهاني
.است دادائيسم جوان و آشفته سبك خلف نو ، رمان كه بگويم ميتوانم جرات به.است ديگري
را بينظم و اتفاقي جهاني و گرفت سخره به را مدرن ابزارهاي تمام اول جنگ از بعد كه سبكي
ديگر جهتي از و شد آن عمر كوتاهي موجب سبك اين افراط و تندروي برگزيد ، ادبيات براي
.بود جهان به شيواره نگاه اين جديد برادر نو ، رمان.آورد وجود به را سوررئاليسم
دن" بدون جهاني تا كوشيدند ساله چهارصد مدرنيسم ساختارهاي فروريزي با نو رمان نويسندگان
.ندارد وجود بورژوا خواننده و اشرافي ادبيات براي جايي ديگر كه كنند معرفي را "كيشوت
به و داد گسترش نو رمان جريان بر را خود سايه كامو نهيليسم و سارتر اگزيستانسياليسم
را فرانسوي معاصر انسان بيتفاوتي آن كه هستند آثاري گرييه ، رب اوليه آثار جهت همين
اصل سه بر را خود جهان گرييه ، رب.است قضيه اين مصداق پاككنها.كرد حس آن در ميتوان
رمان اصولا و گرييه رب آثار صبغه مهمترين اين:داستاني روايت مرگ _ميكند1 بنا مهم
اصليترين را روايت آن به مفرط علاقه و رئاليسم دقيق شناخت با گرييه رب.ميباشد نو
مقابل در عناصري كردن برجسته.ميشود جهان ارزشگذاري موجب روايت.ميداند آن دشمن
و ذهني جنسي عناصر اين.است قصهگو ادبيات اصولا و رئاليسم ويژگي اين ديگر ، عناصري
ادبيات تعريف ، اين با.ميشود ديده آن در مطلوب به مصادره نوعي كه دارند پرورشيافته
جهان به را مخاطب اينكه ، نخست ميكند ، بزرگ خيانت دو مخاطب ، به كه است ادبياتي روايتگر ،
كه است جهاني ادبيات ، اين جهان.ميكند دور جبرياش رئاليسم از را او و كرده دعوت خود
ادبيات تيپ اين آدمهاي.دارد ارزشگذار منطقي واقع ، جهان با تشابه و نزديكي وجود با
اين گرييه رب...و ميكند گريه ميخندد ، آنها با او ميشوند ، مخاطب پشتيبان و حامي
اين خيانت دومين.ميكند فرض مخاطب به خيانت را رئاليستي ادبيات به موسوم ادبيات نگاه
و تضاد يك اين واقع در.ميكند تعريف خود مخاطب براي را جهان رئاليستي ادبيات كه است
و شده تعريف آدمها.ميشود "داستان" و "زيبايي" فداي چيز همه.ميآيد حساب به تناقض
گرييه رب از پيش ادبيات مخاطب.ميشود مواجه "ادبي لذت" نام به نخنما عنصري با مخاطب
را اطرافش و خود و ميبرد پناه ادبيات به پيرامونش ، و جهان عذاب و رخوت از فرار براي
خود داستانهاي دنياي مقوله اين شناخت با گرييه رب آلن.است خيانت اين و ميكند فراموش
ساختار از خودش قول به كه حلزونوار ساختاري از استفاده با او.ميكند تهي روايت از را
تلخ نمايش اين و ميدهد نمايش مخاطب براي را جهان تنها و تنها گرفته ، نشات پاريس شهر
از قصه از خيالي صور طرد و طرف يك از ادبي تشبيه نوع هر تحريم و كردن دوري با اواست
نور با مساوي خورشيد نور گرييه رب براي.ميرود انتزاعي ادبيات عليه نبرد به ديگر طرفي
به مخاطب و اثر ذهن كردن روايتمند با مساوي تخيل پرواز يا و تشبيه هرگونه و است خورشيد
بين از هم ثقل نقطه اين بنابراين ، ميگذارد كنار داستان از را قهرمان او.ميآيد حساب
گزارش آنقدر اشيا.ميشوند محسوب "اشيا" نوعي به او داستانهاي قهرمانهاي.ميرود
است ممكن كه هولناك رازي و رمز.ميپذيرد صورت كشفي ناگهان و ميگيرند جان كه ميشوند
صفحات "هزارتو در" رمان در او.است گرييه رب رئاليسم اين.باشد داشته تحرير ميز يك
وجود به تعليقي كنش ، اين واقع در.ميكند فضا اين داخل اشيا و فضا گزارش وقف را بسياري
ساختار همان از استفاده با گرييه رب.ميشود همراه مخاطب با اثر آخر تا كه ميآورد
واقع در او.ميدارد نگه "اتفاق" و "قصه" انتظار در را مخاطب خود دوري و حلزوني
كنش اينكند بازسازي آن شده شناخته و طبيعي صورت و شكل همان به را جهان تا ميكوشد
كه شود باعث و بگيرد فرا را گرييه رب ادبيات واقعي جهان هراس و تلخي تا ميشود موجب
هرگونه از خالي و عاري جهانيببيند خود چشمان مقابل را جهان اين در زندگي رنج مخاطب ،
جهان كلام يك در و نميشود يافت هم كافكا تلخ طنز آن در كه جهاني.لذتبخش روايتي و قصه
.ميكند تنفس سختي به آن در مخاطب كه سياهي
قطعيت داراي اشيا چون.ميرود اشيا سراغ به گرييه رب جهان اين تعريف با:شيمحوري _2
جهانبيني بنابر.نميشوند !رستاخيز با همراه مرگ دچار فيزيكي عناصري بهعنوان و هستند
عنصري بهعنوان نيز انسان نيستند ، اتكا و بحث قابل سوبژكتيو عناصر كه دانستيم گرييه رب
واقع در.نيست وجودي قطعيت داراي او اينكه اول.است داده دست از را خود جايگاه ابژكتيو
است يافتن دست غيرقابل انسان مهمي ، دليل به.نميرسد نظر به شناخت قابل موجودي انسان
كه است موجودي او واقع در.ميشود تفكر و خيال رويا ، دچار و ميانديشد دارد ، حافظه چون
درباره اگر و است معتقد اصل اين به گرييه ربدارد را خويش مورد در قضاوت حق خودش تنها
يا و مينويسد (اتوبيوگرافي) خود شخص درباره يا او.نيست خارج حال دو از بنويسد انسان
و دارد پراگماتيك سياقي و سبك گرييه رب انسان.ميكند معرفي عمل مثابه به را انسان
رب را نگاه اين.نميكند بحث دروني چنين اين سوالاتي اصولا و نبودن بودن ، درباره
زمان موضوع انسان كه است اين بعدي مسئله.است كرده تصوير وضوح به "جن" رمان در گرييه
اين براي خوبي معرف نميتواند او دليل همين بهمرگ بودن ، تولد ، :طبيعي كنش دچار و است
طريقي از بايد نفرين اين بازسازي براي و است جهان اين شده نفرين خود او زيرا باشد جهان
و سبك هر به انسانمحور آثار انبوه از گرييه رب.بگيرد قرار آفرينش مورد خودش از غير
ديالكتيكي اين و قصه با مساوي روايت و روايت با است مساوي انسان زيرا ميكند دوري سياقي
و ميكند انسان مفهوم جايگزين را شي او دلايل اين با.ميشود محسوب شده طرد و تكراري
با.ميشويم مواجه شيمحور نگاهي با دقيقا ميشود گزارش و وصف او آثار در انسان اگر
با اوميكند استوار اشيا بر را خود داستانهاي پايه و اساس ربگرييه تعريف اين
.ميدهد گزارش را اشيا كسالتآور و سرد نگاهي با و سينما امكانات و تجربيات از استفاده
انسان مرموز ، و نيمهباز چشماني با و بگيرند جان اشيا كه ميشود موجب فضاسازي نوع اين
مرگ و تخيل حافظه ، مانند مصاديقي چون.دارند وجودي قطعيت اشيا اين.كنند تماشا را معاصر
جهان بازتاب اشيا اين از هركدام ديگر جهتي از.نميشود صادق آنها بر شده تعريف و رسمي
انسان مفهوم ندارد ، كردن تعريف براي قصهاي ديگر كه جهانيميشود انسان ملالآور
گرييه رب نهيليسم اين.ميآيد حساب به روزمره و مصرفي اشيا مانند نيز او و شده بنفكني
و جسم فرسودگي و زوال ميان در.ميكند گزارش و معرفي اشيا كوچك دايره در را جهان كه است
متن حافظه بهمثابه را اشيا گرييه رب.ندارد جايي زيبايي و لذت از نوشتن انسان ، روح
كه است شي يك كوچه اين ميگذري ، آن از روز هر تو كه پاريس در كوچهاي.ميكند معرفي خود
كوچه اين واقع در.ميشود پيرتر و پير آن در روز هر پويا و زنده موجودي بهعنوان انسان
اطراف جهان به دقيق نگاه با:مينويسد گرييه رب.است متفاوت انسانهاي گذر از حافظهاي
جهتي از.كردهاند ضبط را خاطرهها و قصهها حد چه تا اشيا كه دريابيم ميتوانيم خود
بلكه نميشوند تبديل قهرمان به هرگز...و شهر ديوار ، ساعت ، مانند گرييه رب اشيا ديگر
تيپ اينميآيند شمار به نويسنده زندگي دوره شده فنا انسان وجدان براي حافظهاي آنها
به است كوشيده شده ، شناخته ساختارهاي تمام حذف با او.ميآيد حساب به گرييه رب داستاني
متن ، هولناك رئاليسم رغم به آن در كه يابد دست محور تعليق حال عين در و شيواره نگاهي
را او جهان گرييه رب مخاطب.باشد نداشته را آن با همذاتپنداري قدرت و اجازه مخاطب
به را بودن هراس چون است گريزان آن از اما ميكند باور حال عين در و ميكند حس ميبيند ،
ترك يا و شكاف كوچكترين از آن در كه ساخته را فضايي جن رمان در او.است داده تحويل او
.است شده پنهان شكاف همين لابهلاي هراس كه چون گذشت ، نميتوان هم سقف و ديوار روي
كامو و بكت براي.دارد زيادي بسيار تفاوت كامو يا و بكت نهيليسم با گرييه رب نهيليسم
به و برده فراتر متن از را خود نگاه كامو بالاخص.است بودن معلق و پوچي با مساوي جهان
او.ميكند تعريف متن درون در را نهيليسم گرييه رب اما.ميدهد تسري جهان اجزاي تمام
مانند به كه ميسازد را دوري ساختاري قصوي روايت و داستاني تعريف هرگونه از امتناع با
اتفاقي واقع در و نميگيرد صورت حركتي هيچ.بازميگردد خود محور به چيز همه پروست
در.كند اثبات را جهان پوچي تا مينويسد قصه او كامو ، جهان در كه حالي در.نميافتد
نگاهي با او.است ارزشگذاري با مساوي تفكري نوع هر تصديق و رد گرييه رب براي كه حالي
ميمانند ، باقي خود جاي در عناصر همه و مينويسد را آن و ميبيند را جهان سرد و منفعل
چيست؟ حقيقت كه ميپرسم خودم از و مينويسم من":مينويسد او.است گرييه رب نهيليسم اين
دوباره.است صبح الان:مينويسم.ميكنم نگاه را بيرون و ميروم پنجره كنار به
از.است شب الان:مينويسم.ميكنم نگاه را بيرون.ميروم پنجره كنار به باز و مينويسم
با او ".است "الان" كه است اين ميماند باقي آنچه ميماند باقي چيزي چه ميپرسم خودم
نيست اتكا و شناخت قابل آن از جزيي هيچ كه ميسازد را تهي و شيواره جهاني ديدگاه اين
.نميشود محسوب تاريخي شوخي يك جز چيزي حقيقت تعريف و ندارد وجود حقيقت پس
چگونه را جهان اين او حال.شناختيم را گرييه رب جهان از گوشههايي:داستاني اجراي _3
كارآگاهي _ پليسي نويسندگان كنار در را او ربگرييه داستاني اجراي ميكند؟ بازآفريني
حركت و اتفاق آن در كه هستند پليسي قصههاي شيوههاي بر متكي او آثار !است داده قرار
هجو و تخريب به داستاني ژانر اين انتخاب با گرييه رب !ميزند را اول حرف داستاني
.است تحرك از پر قصهاي پليسي ، قصه ميدانيم ما همه.است پرداخته روايتمحور داستان
قصه انتخاب با گرييه رب.ميزند را اول حرف منطقي پايان و معما اتفاق ، آن در كه قصهاي
پليسي آثار فضاي از واقع در اوميكند بنفكني را داستاني ژانر روايتمندترين پليسي
اين.هستند او آثار اساسي ركن دو تعليق و انتظار گفتم ، كه همانطورميكند استفاده
مخاطب ميشود ، تمام حركتي و پايان هيچ بدون او قصه وقتي.است پليسي داستان يك ويژگي
قصه او.است ساخته را او آثار هميشگي تعليقي.ميشود پريشاني حال عين در و بحران دچار
و مرموز را خود واقعي فضاهاي تمام كنش اين با و ميدارد نگه ترديد و شك حالت در را
داستان بياهميت جزئيات تمام مراقب مخاطب ذهن پليسي داستان يك خوانش در.ميكند جادويي
ميكند بنا گونهاي به را خود آثار فضاي بنابراين ميشناسد را مولفه اين گرييه رب.است
طراحي سينمايي هم او ديد زاويه چون.بگيرند نظر زير را آدمهايش حركات و اشيا مخاطب كه
اضطراب و هراس همه اين و كنش اين.ميكند تصوير را فضاها مخاطب دليل همين بهاست شده
كه درمييابد مخاطب اثر پايان در و نميآورد همراه به داستاني پاياني يا و نتيجه هيچ
او را اضطراب اين.است انسان اضطراب نويسنده ربگرييه.است رمان اول در هنوز گويا
رب واقعي جهان در كه درمييابي اضطراب اين درك با كني ، حسش تو كه ميشود باعث و ميسازد
عميق اضطراب اين.پليسي داستانهاي در كه دارد وجود نفرت و ترس اندازه همان به گرييه
ساختن براي گرييه رب.كند خنثي را آن نميتواند ابرمردي هيچ و ندارد پاياني چون است
ندارند ، نام او آدمهاي ميكند ، سلب آدمها از را نام شبهاكسپرسيونيستي ، فضاهاي اين
حساب به جنايت يك براي مظنوني مثابه به آنها از هركدام !نه هم شايد باشند ، سمبل شايد
:ميماند تنها حس يك با او مخاطب كه ميچرخد خود دور به آنقدر دايره اين ميآيند ،
كه مولفهاي ميكند ، پنهان را چيزي هميشه نويسنده اين.مرگ از ترس همراه به واقعيت
دو گرييه ، رب رمانهاي پليسي ژانر بنابراين.كند حس را آن و كند كشفش بايد مخاطب
به را ضدروايت قصه و نكردن روايت هنر ژانر اين از استفاده با او اينكه اول دارد كاركرد
مقابل را انسان يعني مخاطب وجودي وجوه بنياديترين او اينكه دوم و ميبرد بالا جايگاهي
به وجه هيچ به كه او.جهان اين در بودن شناور حس نوعي و نفرت ترس ، .ميآورد چشمانش
به خود "نبودن" در كه ميسازد را معلق و رها انساني نيست معتقد سارتري اگزيستانسياليسم
قول به.برميگيرد در را او هستي اضطراب و شده ريشهكن خوشبختي به اميد.ميبرد سر
رب ".گفت خواهم سخن داخائو از من بگويند سخن مسيحي اخلاق از من با اگر" دوراس مارگريت
هميشه از تر"تنها" انسان آن در كه فروريزي.است مدرن انسان افتادن فرو نويسنده گرييه
.ميرسد نظر به بيهوده و عبث كه اميدي.ميگردد راحتي و آرامش دنبال به
منتقد نگاه
گاري رومن زندگينامه كتاب به نگاهي
مادرزاد اقليتي گاري ،
يوسفي سپيده
قرن اعجوبه:كتاب
بونا دومينيك:نويسنده
عدناني منوچهر:ترجمه
ثالث:ناشر
ارنست اورول ، جورج مالرو ، آندره گاري ، رومن بيستم قرن در جهان ادبيات تاريخ در
وراي در كه ميآيند شمار به ممتاز و بزرگ نويسندگان از طبقهاي ارنبورگ ايليا و همينگوي
.بودهاند برخوردار سياسي و اجتماعي روحي ، پيچيده بسيار ابعاد از نيز خود آثارشان ، خلق
خود آن از را گنكور جايزه دوبار او آثار و قهار نويسندهايست آنكه جهت به نه گاري رومن
قرن دوم نيمه در اجتماعي و سياسي صحنههاي در او حضور كه جهت بدان بيشتر بلكه كرده
فعاليت قرن نيم طول در گاري رومنآرمانگراست و دموكرات آزاد ، انساني تبلور مايه بيستم
جهت همين به.است گذاشته نمايش به متضاد گاه و متفاوت شخصيتي خود از ادبي ، و سياسي
پر و مرموز شخصيتي چهره هزاران تجلي او كه است معتقد او نويس حال شرح نويسنده دومينيك
قرون و اعصار همه ادبي شوخيهاي و بازيها جذابترين از يكي گردان صحنه كه است رمز و راز
به دستيابي از قبل كه ديپلماتي آزاد ، فرانسه نيروي خلبان دوگل ، سرباز ميشود ، محسوب
همسر لوسآنجلس ، در فرانسه سركنسول مينوردد ، در را اروپا سراسر آمريكا ، متحده ايالات
ادبي جايزه دريافت به دوبار كه نويسندهاي بالاخره و سينما نامدار هنرپيشه سيبرگ جين
به گذر براي فزايندهاي تلاش و شوق وسوسه دچار تفاصيل اين با و ميگردد مفتخر گنكور
بود ، خواهد آرام شب اروپايي ، تربيت كوپر ، گاري خداحافظ چون آثاري خالق.است خويش فراسوي
بشريت از غريب و ناهمگون متعارض ، تصاوير صرف را خود كوشش سپيده ، وعده آسمان ، ريشههاي
او كه يافت دست انساني به انساني غريب تصاوير اين خلال از ميتوان جهت همين به ميكند
از را او عين و ذهن عرصههاي در گاري چندگانگي و غرابت.نيست ديگري انسان گاري رومن جز
و مهاجر يك از و ميسازد مبدل آزاد فرانسه نيروي در خلباني به دوگل وفادار يك هيات
مارشال احترام و افتخار مورد كه جهاني معتبر نويسنده به روزنامه ناشناس و مجهول نويسنده
انتشار از پس دوگل كه روست همين از.مينمايد معرفي جهاني جامعه به گرفته قرار دوگل
يادآور او به را آثارش شكوه و عظمت تا مينويسد گاري رومن به در 1960 سپيده وعده كتاب
.شود
خواندم هيجان و ميل با را آن است ، عالي كتابي سپيده وعده رمان عزيزم گاري رومن"
من و هستيد خود درخشش اوج در شما حيث اين از است ، درخشان رفته كار به آن در كه استعدادي
را شما شكوفايي كه ميگويم تبريك خودم به هست ، و بود متعلق ما همه به كه دلايلي همه به
احساسات و پايدار خاطرات از ميكنم خواهش عزيز گاري رومن ميكنم ، مشاهده ادب عرصه در
".باشيد مطمئن من صميمانه قلبا
با جملهها كه آنهاست بندي جمله سبك در چيز هر از قبل گاري رمانهاي اعتبار و اهميت
توصيف و توضيح اينكه عين در كه جملههايي ميگيرند ، قرار هم كنار در معنوي پيوند
در بار هر كه است خلاقيتي و صنعت چنين با گاري رومن اساسا.متفاوتاند هم با همديگرند
.ميكند حفظ كلام در را آفرين انتظار وقفههاي يكپارچگي ، و رنگها ، تنوع
و قيد از آزادي است ، دلبسته آن به سخت گاري كه مولفهايست مهمترين آزادي همه ، اين با
در.است گرفته خود به دنيوي صبغه حيات هياهوي پر حديث در كه آنچه هر و دنيوي تعلقات بند
ستايشگر و آزادي مدافع او آثار در تن يك كم دست شخصيتها همه نه شايد او ، آثار همه
چه و باشند سياسي چه گاري رومن قهرمانهاي است ، كرده ايفا را آزادي تجسم يا و آزادي
آرزوي دل در كه موجوداتي ياآزادند انسانهاي همه آنارشيست ، يا بورژوا كولي ، و اراذل
در.ندارد وجود زيباتري و مهمتر روياروي آنان براي كه جهت بدان بيشتر دارند ، را آزادي
اندازه به موروثي نسنجيده پيشداوريهاي نيز و طبقاتي و صنفي حزبي ، روحيه او رمانهاي
آزادي به تعصب ميخورد ، چشم به يكتعصب تنها آثار آن در و ميشود گرفته تمسخر باد به
.انسان
نسبت.است شده شناخته هم به متعارف نسبتهاي با خود ادبي و سياسي زندگي سال در 50 گاري
مولفه از بعد او نسبت مهمترين شايدمالرو دوگل ، آزادي ، گاري ، و بشريت گاري ، با مرگ
باعث انساني چنين به نسبت او فروتني احترام ، دوگل ، مارشال نام به است پديدهاي آزادي
به بعدها كه او علاقه و عشق گردد ، هدايت ناكجاآباد سوي به زندگياش مسير گاه كه شده
گاري رومن بعدها كه است بوده فرانسه ملت براي باشي هشدار زنگ چنان انجاميد او سرخوردگي
شده مبدل فرانسه آرمانخواهان بت به زماني كه گليسم ساخت ، مشهور مادرزاد اقليتي به را
خاطره يك دوگل من نظر از".يافت تجلي زندگي در تصادفي و محو خاطره به گاري نظر در بود
ميدهد ، رخ كشورها همه تاريخ در گاهي چنانچه تصادف ، يك تاريخ ، از بود لحظهاي بود ،
در است ، بهتر خيلي اينطوري و است شده تمام ديگر حال گذشته فرانسه كشور فراز از كه نسيمي
آن بود ، خواهد ديگر نسيمهاي و ديگر ، تصادفهاي ديگر ، انسانهاي ديگر ، لحظههاي آينده
".كرد موميايي را آن نميشد و زنده بود چيزي نبود ، آخريشان يكي
روزنامهنگار نگاه
فرهاد البته و خسرو شيرين ، من ،
صديقي فريدون
حكم تقريبا من براي نوشتن و خواندن مجله و روزنامه است ، سرد هواي از بهتر گرم دود
.بياورد است قرار آنكه از و رفت و افتاد و آمد آنكه از يوميه دانستن.دارد را گرم هواي
شيرين و ميرود شيرين بهدنبال پرايد با كه فرهادي يا نرگس ، پاي زير ريخته لب ديواري از
را مختلف رويدادهاي كه هم اين حتي و اينها.ميرود خسرو موتور ترك بر گذاشته قال را او
در مينيمالهايي.روزنامه آن و روزنامه اين در تصويري شعرهاي حتي بخوانيم ، تحليلي
اصلا من ، جان و سر اما.دارند را سرد هواي در گرم دود حكم اينها همه منقطع ، شاتهاي
ورق را خودم كه ميخوانم كتاب.دود بدون آتش ;نخوانم كتاب اگر.نميرسند سرانجام به
بازيهاي از درون ، مكاشفه از تعمق و تامل از سطرهايي كنم ، خطي خط را سفيديهايم بزنم
چگونه بايد باشم ، آنكه براي.هستم بفهمم و بدانم تا ميكند وصلم دانستگي به كه فكري
.برسانم ايستگاه به را خودم هنگام به و بخرم بليط بايد شوم ، قطار سوار آنكه براي باشم؟
با تنها و.ميشوند خيالاتي نرسيده ، هنگام به و نخريده بليط مهتاب دوره مسافران فقط
كشدار اما كوتاه سالهاي و ماهها اين در !ميگذارند سر پشت را "تجربه و تعقل" تخيل ،
رخشش ، نه حتي و اسب با نهبرساند شيرين به پرايد با بايد را ما خيالپردازي و تخيل
و بسازند و كنند بيدار را ما تفكر و تعقل كه ميزنند دامن ما تخيل به وقتي كتابها
و سالها اين فرهاد ، .ميرسانند شيرين به پرايد با را ما خيالپردازي ، گرده بر آنگاه
.امروز حتي و ديروز رهوار نه كند طريق طي فردا رهوار با بايد سالها همه واقع در
تا ميخوانم كتاب اغلب گرچه.بروم راه فردا يا امروز در تا ميخوانم كتاب البته من
با امروز جوانان كه است اين ما جامعه مشكل ;ميگفت كسي.بروم راه امروز در لااقل
.ميكنند رانندگي ديروز خيابان در فردا ماشينهاي
سالهاي در.فرداست و امروز ديروز ، در توازن عدم محصول غمانگيز ، و تلخ سريع ، مرگهاي
بر آنها از بخشي.برسند فردا به تا ميخواندند امروز را ديروز كتابهاي بعضي من ، جواني
من مثل بخشي و شاعر و اديب بخشي فرهيخته ، بخشي.ميشدند سياسي كتاب ، پويه و پيام حسب
كه خودم ، عالم در هم امروزميكردند زندگي روز همان در كتابها همان با آنها.شدند
.فردا نه بزنم قدم امروز در كه ميخوانم كتاب باشم ، كرده همت است من جامعه عالم
|