دكارتي شك
:اشاره
بنيانگذاريشك با و شود خارج انديشه جزميت از كه است آن خواهان خود ، متد با دكارت
با است مايل دكارت.يابد دست جوشد مي انسان درون از كه يقيني است ، به آن پي نوين ، در
روشمند حركت با امر ، اين براياست اعتماد قابل زماني چه ادراك ، كه بگويد خود تاملات
گمان راكه آن مغاكهاي سپسآخرين و ميريزد فرو را يقينياتكاذب ساختمان ذهن ،
به برخورد با دكارت.ميخواند فرا چالش به تشكيك ، با ، كرده لانه آنجا در يقين ميرود
كه انساني يقين زلال سرچشمه به ميبرد گمان و ميشود متوقف خويش وجود در تشكيك اصل
اينروش ، بر تاكيدي با مقالهزيراست يافته باشد ، دست باري ذات بر اثباتي ميتواند
نويسنده.ميباشد چاپ دست در مازيار انتشارات توسط كه عملاست در فلسفه كتاب از بخشي
ميپردازد ، فلسفه دشواري و يقين درجههاي خود ، هستي در ترديد چون موضوعاتي به بخش اين در
:ميخوانيم هم با
انديشه گروه
امكان دكارت به روش اين كه ميرفت گمان.بود يقين به شدن هدايت دكارت ، شك روش از منظور
بر يقيني مطلقا يكاعتقاد فقط و كند رد قابلترديدشرا اعتقادهاي همه كه است داده
براستي اماسازد برقرار كاملي مطلقا علم بتواند آن براساس وي كه اعتقادي گذارد ، جاي
برآيد؟ كار اين عهده از توانست
بودنش ناپذير ترديد به وي كه بود اعتقادي يافتن داد عملاانجام دكارت آنچه
به ديگر اعتقادهاي به رسيدن و اعتقاد اين از رفتن پيش با كه كوشيد آنگاه.داشت اطمينان
.يابد دست يقين
ميكنم ، شك اعتقاداتم در:ميآورد دليل طور اين.بود او خود بنياديهستي يقين يك
;باشم داشته وجود كه آن مگر شككنم نميتوانم اما ميكنم ، شك هم باز ديگري كار هر در پس
اقسام از يكي كردن شك.دارم وجود باشمكه ميتوانممطمئن حال هر در رو ، اين از
در استدلالرا اين دكارت.دارد نياز انديشنده انديشيدنيبه قسم هر و است انديشيدن
."هستم پس ميانديشم ، ":است جمعبنديكرده مشهور عبارتي
شما پيرامون در واقعي جهاني كه ثابتكنيد بخواهيد كه باشد اين تان واقعي هدف اگر
كشف براي روشي بهعلاوه و معتقديددرستند بدانها هميشه كه چيزهايي اكثر دارد ، وجود
هنر واقع در خودتان وجود اثبات براي صورت اين دارد ، در طبيعتوجود رازهايحقيقي
تاملات در او.است كرده همهنر خيلي كه بود مدعي دكارت.ندادهايد خرج به زيادي چندان
گاه هر چگونه ، كه دهد نشان تا است پرداخته متعددي استدلالهاي به ديگر كتابهاي در و
كار از درست هم ديگر اعتقادات از بسياري باشد ، تثبيتشده يقيني اعتقاد يك اين
كه اين و باشد داده انجام دكارت ميرود گمان كه كاري اجراي نحوه دربارهدرميآيند
كارشناسانتوافق ميان دهد ، گسترش را يقين دامنه ميتواند ميكردكه تصور وي چگونه
.نميشود مشاهده زيادي چندان
كه است دارد ، اين تاملاتتناسب در انديشهها توالي با ميرسد نظر به كه امكان ، يا
خدا كه كند ثابت سپس و رساند اثبات به را خدا وجود خود هستي اثبات از پس كه داشت قصد وي
روحي وجود قبيل از) اهريمني امكاني كه گذاشت نخواهد است ، اعتماد قابل و نيك موجودي چون
نظر به ليكن.كشاند خطا راه به نادرست و درست تشخيصامور در را مردمان حس( فريبكار
دارد نياز خدا وجود اثبات براي وي زيرا ميانجامد ، دردسر استدلالبه سير خط اين رسد مي
حال ، اين با.بداند برميخورند بنبست به اهريمني امكانهاي اثر در كه چيزهاييرا نوع
را رياضي برهانهاي عام سرشت كندكه مي عرضه استدلالهايي خدا وجود اثبات براي دكارت
خدا وجود اثبات براي كه برهاني كه برانگيزد را فكر اين آدمي در بتواند بايد
.است متقاعدكننده واقع در نيست متقاعدكننده
پس ميانديشم ، " -هستيخود به مربوط برهان با ميخواهد دكارت كه است اين ديگر امكان
به كه آنگاه.چيست واقع در دارد حقيقت چيزي چرا كه اين فهميدن كه دهد نشان صرفا -"هستم
چهطورممكن كه متوجهميشويد ببريد ، پي "هستم پس ميانديشم ، " در نهفته مفهوم كنه
تصور" را دكارتآن كه است چيزي همان اين كه ميشويد متوجه.نادرستباشد فكر نيستاين
ديگر تصورهاي با را تصور يا عقلي صورت اين ميتوانيد سپس.ميناميد"متمايز و روشن
اگر.نه يا كنندهاند متقاعد اندازه همين به هم آنها آيا كه دريابيد تا كنيد مقايسه
.بپذيريد را آنها ميتوانيد هستند
وهله در سپس و كنيد اذعان رياضيات بودن قبول قابل به كه است اين اول وهله در هدف ،
و ششمين در دكارت.دهيد دست به جهان درباره برهان و شك به آميخته علمي گزارش يك آخر ،
مجهزيم ، آدمي سازواره درباره علمي درك به ما ، چون كه ميگويد آخرينتاملاتخود
به.درستند سنتيما اعتقادهاي كدامين و است اعتماد قابل كي ادراك بفهميمكه ميتوانيم
كم دست كه ميشويم موفق سرانجام علم راههاي كوره در پرسهزنيطولاني از ترتيبپس اين
.رسانيم اثبات به بودهاند ترديد معرض در آغاز از كه را حقانيتاعتقاداتي
كسي گاه هر- بودنشان درست كه هستند متمايزي روشنو تصورهاي"دارد وجود مادي جهاني"
وجود من" بودن درست كه است اندازه همان ظاهرابه-درآورد سر آنها به مربوط دليلهاي از
اين كه ندارد قبول كه داد شكاكي به قانعكننده جوابي نميتوان بيان اين با اما."دارم
;"يافت درخواهي و كن امتحان خودت":ميگويد دكارت.ميكنند جلوه روشن نظرش در چيزها
."نمييابم در و ميكنم امتحان":ميگويد شكاك
.ميرود دست آسانياز به دارد وجود كه جنبههايي از يكي انديشه سير خط اين در اما
ديگري ، واقعاجدي علم هر در فيزيك ، يا يا رياضيات در ناچيز كارينهچندان كه كس هر
هر.است چيز آن كردن درك واقع در كه ميشود باز چيزي روي بر چشمانش باشد ، داده انجام
آن از كمتر چيزي به كه بود خواهد دشوار برايتان باشيد ، رسيده بصيرت از حد اين به كه گاه
نشان براي كه هست چيزي پس.نميپذيريد را ابهام و دقتي كم صورت ، ديگر آن در.شويد قانع
كمتر به" كه گفت او به سپس و آورد زبان بر بتوان كسي به"متمايز و روشن" تصورات دادن
."درمده تن حد اين از
توفيق با چندان خود ترديدهاي از يافتن رهايي براي دكارت ترتيب ، كوششهاي اين به
يقيني توانست نخواهيم كه است ميدهداين نشان دكارت ناكامي آنچه چيست؟ پس.نيست قرين
كاملاترديدناپذيري دليلهاي به ما.اثباترسانيم به را اعتقاداتمان از بسياري بودن
يا دارد ، وجود مادي جهاني كه شويم آنهامعتقد پرتو در بتوانيم كه يافت نخواهيم دست
نميشود ثابت اينجا از اما.است نادرستي كار بيگناهان كشتن يا ذهنند ، داراي ديگر اشخاص
دليلهاي پي در جايبرآمدن به.نداريم چيزها اين به معتقدشدن براي اصلادلايلي كه
از حد اين حتي اگربرآييم كننده متقاعد و كافي دليلهاي پي در بايد ناپذير ، چرا و چون
.شد خواهد گشوده بصيرتمان چشم هم باز دهد دست نيز توفيق
خود هستي در حتي كردن ترديد
هم خودش كه والا قدري به ميكند ، يقينتعيين براي والايي بسيار معيار دكارت
اثبات براي دكارت استدلالهاي كه نميرسد نظر به يعني.سازد برآورده را آن نميتواند
اين منظور.بود طالبش او كه باشند يقيني ماديپيرامونشبرآورنده جهان وجود و خدا وجود
طالب دكارت اما;نباشند جهان و خدا وجود اثبات براي خوبي استدلالهاي آنها كه نيست
معيارهاي كه اين دريافتن براي.باشد قويتر خيلي استدلاليبسيارخوب از كه بود چيزي
از بسياري در او كه آوريد خاطر به بودهاند ، والا حد چه تا شناخت مورد در دكارت
كه شروري روح وجود فرض اثر پايههايشاندر كه ميكرد شك رو آن از خود پيشين اعتقادات
به كه است مدعي دكارت.باشد شده سست است ممكن ميافكند اشتباه به موردمحاسبه در را او
مبتني اعتقادهاي يعني نميشوند ، سست فرض اين با پايههايشان كه است يافته دست اعتقاداتي
طور آن آيا دارد وجودخود به كه اعتقادي حتي اما.دارد وجود خودش كه اين به اطمينانش بر
كه 32 مورد اين در را شما شروريبتواند روح اگر است؟ اعتماد قابل ميكند تصور كه
فريب داريد وجود كه اين مورد در را شما نيست ممكن آيا افكند ، اشتباه به يا 7 ميشود 5
كه چنان آن واقع در هم شخص خود وجود كه كردهاند عقيده اظهار متعددي فيلسوفان دهد؟
.نيست يقيني ميكند ادعا دكارت
:است كرده بيان گونه اين خويش وجود اثبات براي را برهانش دوم ، تامل در دكارت
همه از كه معتقدم ;باشند باطل پندارهاي ميبينم آنچه هر كه ميكنم فرض بنابراين ،
هيچ كه ميكنم تصور.است نداشته وجود چيز هيچ هرگز ميگويد من به حافظهدروغگويم آنچه
چه پس.نيستند واهي خيال جز چيزي مكان و حركت امتداد ، شكل ، جسم ، كه معتقدمندارم حسي
يقيني چيز هيچ كه اين آن و بلندتر را چيز يك فقط شايد انگاشت؟ حقيقي ميتوان را چيزي
.ندارد وجود
نيست ، لازم فرضي چنين دهد؟ جاي من ذهن در را انديشهها اين كه...نيست خدائي آيا...
اما...نيستم؟ چيزي من خود حال ، هر در پس.كنم ايجاد را آنها بتوانم خودم شايد زيرا
نه زميني ، نه آسماني ، نه نيست ، جهان در چيز هيچ كه كردهام متقاعد را خود اين از پيش
شده ، متقاعد چيزي به اگر !هرگز ندارم؟ وجود هم من كه نشدهام متقاعد مگر.بدني نه و ذهني
فريبدهندهاي شايد اما.باشم داشته وجود بايد مسلما باشم ، انديشيده چيزي به حتي يا
او اگر.دهد فريبم تا ميكوشد سخت همواره كه زيرك بسيار و نيرومند بسيار باشد ، ميان در
باز بكوشد ، دادنم فريب در كه هم قدر هر و دارم وجود من كه نيست ترديد پس ميدهد ، فريبم
از.نباشم چيزي هستم چيزي كه ميكنم فكر كه حال همان در كه كند كاري توانست نخواهد هرگز
و "هستم من" گزاره اين كه بگيرم نتيجه بايد سرانجام انديشيدن ، دقيق و درست از رو ، پس اين
.است صادق لزوما كنم تصور ذهن در يا آورم زبان بر را آن كه بار هر ،"دارم وجود من"
ذكر را قطعه اين به (18721970) راسل برتراند انگليسي فيلسوف واكنش اينجا در
:ميكنيم
كه است چيزي بيانگر "هستم پس ميانديشم ، ".است نياز مورد توجهي دكارت استفاده در اما
به امروز ما گويي كه آيد نظر به چنان شايد.ميرود فراتر اندكي است يقيني آنچه حد از
.نيست درست روي هيچ به جهتي از مسلما اين و بوديم مطمئن ديروز كه مطمئنيم كسي همان وجود
نميآيد نظر به و واقعي ميز به رسيدن كه است دشوار همانقدر واقعي "خود" به رسيدن اما
.دارد تعلق خاصي تجربههاي به كه باشد دارا را متقاعدكنندهاي و مطلق قطعيت آن كه
كاملا اول وهله در آنچه ميبينم ، قهوهاي رنگ نوعي و ميكنم نگاه ميزكارم به كه هنگامي
[ گزاره] بلكه نيست "ميبينم قهوهاي رنگي من "[گزاره]است يقيني
ميكند ايجاب را(كسي يا) چيزي وجود البته امر اين.است "شود مي ديده قهوهاي رنگي"
آن نيستكه ثابتي بيش و كم شخص آن وجود مستلزم لزوما اما ;ميبيند را قهوهاي رنگ كه
رنگ كه چيزي كه باشد اين شايد است ، كار در كه جايي تا بيواسطه ، يقين.ميناميم "من" را
تجربههاي بعد لحظه در كه نيست چيزي همان و گذراست و موقت يكسره ميبيند را قهوهاي
.دارد متفاوتي
:(19051980)سارتر پل ژان فرانسوي فيلسوف واكنش هم اين و
"هستم پس ميانديشم ، من" استدلال يعني ] "كوژيتو" با بايد "من" چرا كه پرسيد ميتوان
است ناب شعور آگاهي شود ، برده كار به درستي به اگر ،"كوژيتو" زيرا رسد ، ظهور به [دكارت
هرگز چون نيست ، واجب اينجا در "من" حقيقت در.نيست معطوف عملي يا واقعه هيچ به و
به كه كرد تصور را خودآگاهي و ناب شعور ميتوان حتي.نمييابد وحدت شعور با مستقيما
.ميانديشد غيرشخصي خودانگيختگي عنوان به خود
.دربردارند را دكارت "هستم پس ميانديشم ، " از مشابهي تقريبا انتقادهاي قطعه دو اين
مطلب متفاوتي كاملا فلسفي سبكهاي به سارتر و راسل زيرا است ، توجه جالب هم چقدر و)
القا ذهن به را نكته اين ديگر ، نكتههاي به اشاره بر علاوه قطعه ، دو اين. (مينويسند
چيزي كه كند ثابت بتواند او شايد).نميكند ثابت را او هستي دكارت استدلال كه ميكنند
.(است دكارت يعني او خود همان چيز آن كه است نكرده ثابت اما دارد ، وجود
اين دكارت كه ميگويد راسل.است گرفته ناديده را چيزي كه است متهم دكارت صورت هر در
را شما انديشههاي چيزي كه بدانيد بتوانيد شايد شما كه است داشته دور نظر از را امكان
تنها نه دكارت بنابراين).شماييد چيز كهآن بدانيد بتوانيد نيست معلوم اما ميانديشد
است نكته اين اثبات به ناگزير همچنين بلكه است ، انديشيدن كار در چيزي كه كند ثابت بايد
وي كه را انديشههايي كه است چيزي همان ميانديشد را "او" انديشههاي امروز آنچه هر كه
دور نظر از را امكان اين دكارت كه ميگويد سارتر. (است انديشيده دارد ياد به ديروز از
به دانستگي مستلزم وجه هيچ به كه باشد داشته وجود آگاهانهاي تجربه شايد كه است داشته
.نيستند يكسان اما مشابهند نكتههايي اينها.نيست "من" يا خود
امكان كه اين بر دارند دلالت آنها از برخي.است شده ذكر خيالي موقعيت چهار اينجا در
دلالت سارتر نظر مورد امكان وقوع قابليت به آنها از برخي و است وقوع قابل راسل نظر مورد
.دارند
دو اين كه آنگاه ميگيرند نظر در را -هلن و جورج -شخص دو آيندهگرا دانشمندان (الف)
جرقه آنان از يك هر ميشوند بيدار كه هنگامي.ميسازند مرتبط يكديگر به را مغزها خوابند
لحظهاي جورجاست شده اندوخته ديگري مغز در كه دارد ذهن در خاطرههاييرا از كوتاهي
مرد كه ميكند تصور لحظهاي هلن و دارد ، فرزند پنج كه است سالهاي زن 45 كه ميكند تصور
.است جنگنده هواپيمايي خلبان
ايلاين كه نيست مايل باريساست سلطهجو و اغواگر باريس دلباخته ايلاين (ب)
را ايلاين كودكي دوره به مربوط ساختگي قصههاي رو اين از و باشد داشته والدينش با تماسي
چندين عرض در.ميكند تكرار را او خود خاطرههاي دارد گويي كه ميخواند گوشش به چنان
تولدت روز چطورپدرت كه گفتي من به بار يك" كننده گمراه نسبتا حد از قصهها اين ماه
كه ميكني فراموش گاهي كه اين از نميكنم تعجب") دروغ كاملا حد به "ميكرد فراموش را
("ميزدند كتك را تو هنوز مادرت و پدر موقع آن در چون ميكردي ، زندگي وايومينگ در
ديگر اودارد خود گذشته درباره نادرست كاملا اعتقادهايي ايلاين سرانجام.كردند پيشروي
.كيست كه نميداند
فراموشي به نتيجه در و ميشود مغزي آسيب دچار اتومبيل با تصادف از پس جواني مرد (پ)
نيروي بر حال اين با.است كرده چه پيش دقيقه بيست كه نميداند او.ميآيد گرفتار شديد
با.است نيامده وارد آسيبي موقعيت برابر در واكنش دادن نشان زمينه در استعدادش و وي هوش
."باشم شده خلق پيش دقيقه پنج شايد.كيستم من كه نميرسد فكرم به":ميانديشد خود
مورتون ادم:نويسنده
مجيدي فريبرز:ترجمه
دارد ادامه
|