شده لعنت حماقت اين
ادبيات حاشيه
ميوزيد ساق يك تن بر سموم وقتي
شده لعنت حماقت اين
او آثار مجموعه چاپ تجديد بهانه چخوفبه آنتوان داستاني جهان به كوتاه نگاهي
يزدانيخرم مهدي
زوال و پوسيدن كرداين آشكار را روس انسان دروني پوسيدن بودكه افرادي نخستين جزو چخوف
موقعيتهاي در روسي انسان ابتذال و شيوارگي يعني آن اصلي بنمايههاي علت به
است شده روايت طنزآلود شدت به
دست در را قصههايش وقتي كه نويسندهاي.است آشنا نويسندهاي چخوف پاولوويچ آنتوان
جهان كه درمييابي ميبندي ، را كتاب آخر در و ميدهي تحويل ذهن به را كلماتش ميگيري ،
زيبا جهان زيباييهايش ، خاطر به جهان داشتن دوست اندازه به مضحك است ، مضحك پيرامونت
م.سال 1860 به روس برتر نمايشنامهنويس و نويسنده چخوف آنتوان.بگذريم...شايد ؟!نيست
آن تزاري جامعه متوسط طبقات جمله از او خانواده.آمد دنيا به سرفتبار مادري و پدر از
اربابها بردگي قانون قيد از را خود بودند توانسته دور چندان نه گذشته در كه بود دوران
نوشتن دوره همان در و شده مسكو پزشكي مدرسه وارد مدر 1879 چخوف.شوند آزاد و كرده رها
كوتاه داستانهاي براي مقدمهاي كه او داستان اولين.ميكند آغاز را طنز نشريات براي
سن در پزشكي دكتري درجه اخذ از پس چخوف آنتوان.ميشود منتشر سال 1880 در است بيشمارش
آرامش با نويسنده اين زندگي اصولا.ميكند كشف خود در را سل نشانههاي نخستين سالگي 24
.نوشت زيادي داستانهاي و كرد متعددي سفرهاي كوتاهش عمر طول در او است بوده همراه نسبي
مانند آثاري.شد نوشته عمرش پاياني سال در 14 چخوف نمايشنامههاي و قصه مهمترين اما
...مستاجرو آلبالو ، باغ خواهر ، سه ملوس ، سگ با بانو دهقانان ، دريايي ، مرغ
متعدد سفرهاي.ميكرد نرم پنجه و دست سل بيماري با شدت به عمرش پاياني سال بيست طي او
سال در او.نميكرد او به كمكي هم دريا كنار در اقامت و اروپا هواي و آب خوش مناطق به
مهمي مقام روسيه ادبيات در چخوف آنتوان.درگذشت سالگي سن 44 در و صبح ساعت 3 در 1904
كوتاه قصه سال و كمسن ژانر ادامهدهنده و بسطدهنده گوگول ، نيكلاي مانند به او دارد
صريح ريتم و طرف يك از ناگهاني صورت به فضاها تغيير همچنين و طنزنويسي در او قدرت.بود
ديگر ، طرف از فوقالعاده شخصيتپردازيهاي همراه به داستاني روايت رئاليستي و
تكنيكهايي حتي.بود كرده تبديل كوتاه قصهنويسان براي درسهايي به را او داستانهاي
نويسنده اين خاص تكنيكهاي عنوان به "چخوفي فربه" يا و "داستان در چخوفي پايان" مانند
استپانيان سروژ ياد زنده ترجمه به دهه 70 اوايل در چخوف آثار جلد مجموعه 5.شدند ثبت
اين چاپ تجديد.باشيم داشته هم كنار را او نمايشنامههاي و داستانها تمام تا شد موجب
به مقاله اين دراست ايران در چخوف آثار چاپ اتمام و تكميل واقع در جلد ، در 7 مجموعه
دورهاي در چخوف:روزگار و چخوف.ميپردازم "داستاننويس چخوف" ويژگيهاي از گوشههايي
داستايوفسكي ، چون نوابغي كنار در او.است معروف روس ادبي غولهاي عصر به كه كرد زندگي
و كرده رها روس رماننويسي سنت از را خود توانست..و تورگنيف گوگول ، نيكلاي تولستوي ،
كوتاه قصه يعني ادبيات فرانسوي سنت كردن دروني به گوگولوار دغدغههاي و طراوت حفظ با
ورود مدد به كه دورهاي است روس امپراتوري ابهت و شكوه دوره چخوف دوره جهتي از.بپردازد
.ميگيرد خود به مترقي هوايي و حال كشور اين روسيه به اروپايي مدرنيسم
"فرهنگي" نگرههاي زمينهساز ميشود آن به جامعه طرف از كه چشمگيري توجه با روسي تئاتر
خانه درب دم كه هستند همانهايي پايتختنشين ، مردم بالاخص و روس مردم اين.شدهاند
دوره اين در روس ادبيات و هنر پس !بپرسند ابله ادامه از تا ميشدند جمع داستايوفسكي
گرفت سرعت روسها از ناپلئون شكست از پس كه شكوهمند دوره اين.است همهگير و مردمي امري
دگرگون چهرهاش كامل بهطور م.در 1918 و شده كمرنگتر چخوف مرگ از بعد سال نوعي 5 به
.بود كجا اجتماعي مدرنيسم اين ميان در چخوف جايگاه اما.ميشود
عكس بر كه است منتقد و ناراضي نويسندگان مهمترين از گوگول نيكلاي كنار در چخوف آنتوان
و اجتماعي جنبه مهمترين سراغ به سنتگرا تورگنيف روانشناس ، داستايوفسكي پير ، تولستوي
و سركوبشده روياهاي طبقاتي ، تلخ شكافهاي مدرنيسم ، و سنت ميان جدال يعني روس انسان
به همخاكش معاصر انسان كه مينويسد دورهاي در او.است رفته...و روزمره آدمهاي
او داستانهاي آدمهاي اصولا و چخوف معاصر انسان.است شده محكوم بورژوازي در افراط
ملالي دچار و "آورده بالا" را فرانسوي شده گرفته وام به رمانتيسم كه هستند افرادي
كرد ، آشكار را روس انسان دروني پوسيدن كه بود افرادي نخستين جزو چخوف.ميشوند احمقانه
در روسي انسان "ابتذال" و شيوارگي يعني آن اصلي بنمايههاي علت به زوال و پوسيدن اين
.است شده روايت طنزآلود شدت به موقعيتهاي
پاسخي است محسوس نيز او نامههاي مجموعه در حتي آثارش تمام در كه چخوفي طنز اصولا
به را اجدادي و آبا ميراث دستي دو كه مردمي.است روس سنتزده و نمادگرا ملت به نمادين
اين بگويند ، سخن ديگري زبان با فرانسه زبان از غير به نيستند حاضر جهتي از و ميكشند رخ
و طرف يك از نوزدهم قرن پاياني دهههاي روس انسان بطن ناهمگوني و آليته دو يعني مسئله
كنشها بين عميقي شكاف ديگر طرفي از روستانشين و شهرنشين به روس جامعه جديد تقسيمبندي
.ميآورد وجود به انسان اين اعمال و
عشق يك حد در ذهنيش جهان كه ميشود تبديل منطقگريز و احساسگرا موجود يك به صرفا او
فرد به منحصر پايانبندي و فوقالعاده طنز با و نگاه اين با چخوف است ، تباهكننده و خام
دام به و كرده دور گوگول يعني هموطنش هجونمايي و سياهي آن از را خود آثار داستانهايش ،
قصه اطلاق كه است بيپرده و سطحي آنقدر او انساننميافتد هم تولستويوار اخلاقي قصه
متوسط مرفه طبقه معمولا را او شخصيتهاي.ميآيد نظر به خندهدار چخوف به روانشناختي
اوژني" رياكاري و "حماقت" نوعي راوي آثار اكثر در كه ميدهند تشكيل فقير يا و
.هستند "گراندهوار
انسان قراردادن تنگنا در با نيز نمايشنامه ژانر در خود معروف آثار در چخوف آنتوان
قصههايي او ، داستانهاي تعاريف اين با.ميكشد تصوير به را او گوناگون رفتارهاي معاصرش
تحسين مورد اخلاقي و فلسفي لعاب و رنگ حتي كه قصههايي ميآيند ، حساب به "متفاوت"
را او فراوان آثار همهگير نقد اجازه گفتار ، اين.است كشيده نقد به هم را همنسلانش
بسنده نويسنده اين داستانهاي مولفههاي مهمترين از مقوله سه بيان به بنابراين نميدهد
توجه او شخصيتهاي به بايد چخوف نوشتههاي دقيق خوانش براي:شخصيت تراژدي - ميكنم1
اتفاق و گره نوعي روايت به كه او آثار هستند همسان معمولا چخوف آدمهاي.داشت خاصي
ديوانگي اينميكشند عذاب مدرن ديوانگي نوعي از كه است آدمهايي راوي پرداخته ، داستاني
يا و (مسكويي هملت معروف قصه) ميشود روايت انسان عادي رفتارهاي در اختلال صورت به يا
فاقد تيپ نوع اين.(آرديانه قصه) است شده ساخته احساسي و عاشقانه نابخردانه روابط در
است جا اين جالب.بفروشد هم را خود سرزمين حتي است حاضر لذت ، آني درك براي و است اصول
حس اين با او مخاطب و كرده دوستداشتني و سمپاتيك را انسانها اين چخوف تيپسازي كه
كننده مجذوب و پرترهاي موجودي چخوف روسي زن.كند لمس را طنزآلود ديوانگي اين ميتواند
انسان محبوب تيپ نوعي به كه زن اين.است شده روايت ساكن و غريزي روزمره ، شدت به كه است
تيپ و كرده تبديل جهان با حماقتبار مبارزه براي ميداني به را چخوف قصههاي است ، روسي
دو اين بين ديالكتيكميكند وادار داستاني اعمال به را زيباييپرست عاشق كه او مرد
قرن روس انسان رويايي عشق ثمره كه ميشود تبديل سرخوردگي و ملال نوعي به شخصي جهان
.است نوزدهم
عناصر اين كردن فروكش از بعد و كرده روايت را خود احساس تنش و حرارت با كه انسانهايي
راه دنبال به روز شبانه انسان اين.ميشوند موجود وضع با ساختن و خودسانسوري دچار
فراتر هم اين از چخوف آثار در شخصيت تراژديميگردد موقعيت اين از نجات براي چارهاي
جنبه ساختارهايش ناكارآمدي علت به كه ميشود بدل مزورانه نهيليسم نوعي به و ميرود
و سطحي موجودي به كلي تعريف يك در چخوف انسان.نميكند پيدا نيز اسطورهاي حتي و ارزشي
مفاهيم و شده خود ذهني جهان اسير پيرامون جهان با نبرد در كه است شبيه رفتارگرا
مفاهيم همين كردن فروكش و پروسه اين طي با.ميدهد برتري عيني جهان بر را سوبژكتيو
.ميشود مشغول خود سرنوشت تحمل واقع در و خود زندگي به تنها و گشته ذهن خالي او سوبژكتيو
ايشان مرگ با گويي و است بيتاثير و كوتاه سريع ، چخوف انسانهاي مرگ كه است اينجا جالب
!ميشود برداشته جهان شانه از باري
مهم نكته دو اماخواندهايم بسيار چخوفي جهان در طنز مقوله باب در:خاكستري طنز _ 2
چخوف آنتوان داستانهاي در طنز اين اجراي نخست نكته.است بحث قابل تكنيكي رويكرد اين در
چه او آدمهاي.است كرده پيريزي داستان زبانروايي در را خود طنز چخوف واقع در.است
و شخصيتها كدام هيچ هستند تحصيلكرده مرفه كه آنها چه و درمانده و مغلوب كه آنها
خاص رويكردي موقعيت طنز به چخوف اصولا اينكه دوم.نيستند متفاوت يا و مضحك تيپهايي
اما.است اجتماعي گاهي و خشن رئاليستي ، جهاني چخوف داستان دروني جهان بنابراين.ندارد
با اوميشود منجر خاص طنزي تولد به رئاليسم و صراحت اين از چخوف روايت نحوه
ميزانسن يك در آن دادن قرار و كليشهاي عاشقانه رابطه يك مثلا بزرگنمايي و درشتنمايي
بنفكني را روايت رئاليستي بار تمام ناخودآگاه (داستان در تئاتري رويكردهاي) استادانه
آشكار را او طنز چخوف قصههاي خوانش پس.ميكند دعوت جديد جهان اين به را مخاطب و كرده
دماغ شنل ، ) گوگول داستانهاي مانند موقعيتهايي او آثار به گذرا نگاهي واقع در و ميكند
عين در و دوستداشتني جدي ، آدمهايي به تا واميدارد را خود مخاطب او.ندارند (...و
ديگر نگاهي در.است چخوف هنر اين !بزند پوزخند و بخندد احساسي ارزشهاي از سرشار حال
.ندارد اعتقادي سياه طنز به دوره آن قصهنويسان و گوگول برعكس او.است خاص طنزي چخوف طنز
چالش و نقد به را او انسان تنها كميك بارقههاي با او قصههاي در زيستن و زندگي
او.است احترام قابل و ستودني بسيار چخوف براي انسان همين مفهوم كه حالي در واميدارد
بلكه نميگيرد طنز به را عيني جهان و انسان مفهوم خود دوران ارزشي بركلاسيسم اعتقاد با
در چخوف آنتوان.ميشود كشيده چالش به كه است معاصرش انسان پراگماتيسم و رفتارها اين
و ميشكند آثار فضاي نشده پيشبيني بخش يك طرح با خود داستانهاي از بسياري پايان
از محكم سيلي يك با معمولا او قصههاي در طنزميروند فرو سكوت در قصه و خواننده
كه سوگواري و مرثيهخواني نوعي.ميايستد ساكت آدمها اين سرنوشت بر و شده خاموش واقعيت
تكنيك پيشگامان مهمترين از يكي چخوف گفت بايد پس.ميكند متصل واقعيت حلقه به را چخوف
به تبديل خود سرانجام در خاكستري لعابي و رنگ با او طنز.است "گروتسك" روايت و
كشف آن پس در را هولآوري عجز و وحشت آن خوانش حين در مخاطب كه ميشود موقعيتهايي
خاكستري جهان بعدي چند تكنيك به طنز اين تبديل با واقع در و گروتسك اين با چخوف.ميكند
اين او طنز فاقد داستانهاي در.ميكند تبديل پنهان وحشت از ساختاري به را آدمهايش
متن حسي كاملا رويكردي با مخاطب كه است ضربهزننده و منقلبكننده چنان آنان ترس و وحشت
.ميكند خوانش را
حماقت ، روايت عين در تا جسته سود طنز حربه از نكبت و وحشت اين كردن پنهان براي چخوف پس
كه وقتي.است كرده تجربه را آن چخوف مخاطب هر كه لحظاتي بكشد ، تصوير به نيز را آن ميراث
_كرد30 تعبير را آن بولگاكف بعدها كه پيشگويي.هستي وحشتزده حال عين در و ميخندي
لحاظ از آورد روي كوتاه قصه به چخوف چرا اينكه:تكنيك يك عنوان به كوتاه داستان
براي ژانر اين اصولا و كوتاه داستان اما.دارد فراواني دلايل خود تاريخي سبكشناسي
تكنيكي كنشي بيشتر ميكرد زندگي اروپا رماننويسي دورههاي مهمترين از يكي در كه چخوف
.است
در جور رمان تيپ تعريفهاي با ايشان زندگي عرياني و صراحت و او شده تعريف آدمهاي
روايت رمان دروني جهان در را آدمها اين ايجازنويس و دوست اتفاق چخوف اگر.نميآيد
"عمق" صاحب را آدمهايش نخواهي خواهي ، واقع در و شده دور خود ضربهفكني از قصه ميكرد ،
.ميكند پيدا خوانش و معني كوتاه داستان ساختارهاي در دقيقا چخوف نيش و برندگي.ميكرد
.دارند خود زندگي در مهم داستان يك معمولا شده بحث روزمرگي همان علت به او آدمهاي
.باشد ظاهري توهيني يا و باروك عشق يك ميتواند داستان اين
اتمام به را خود روايت آن هنرمندانه پايان و داستاني لحظههاي تك اين روايت با نويسنده
كاملي و مفصل روايت اجازه چخوف شخصيتهاي بودن تكبعدي و دونمايگي واقع در.ميرساند
اتفاق ماجراها و لحظهها تك همين در چخوفي مفهوم به زندگي كه چرانميدهد را زندگي از
غريزي واقع در كه احساسگرايي اين.هستند احساسگرا چخوف آدمهاي ديگر جهت از.ميافتد
رو و تنگ پريشان ، ذهن اين بتواند تا دارد نياز ايجاز به خود لازم تاثير ايجاد براي است
و احمقانه احساسگرايي اين ميآورد روي رمان به چخوف اگر.كند تصوير را ديوانگي به
.است گريزان آن از چخوف كه است ذهني ارزشهاي با مساوي اصول ميگرديد ، اصول دچار غريزي
خودكشي يك روايتگر و خلاق ذهن فاقد آدمهاي اين دادن قرار دوره ، آن رماننويسي ديد با
ميتوان كوتاهتر تعريف يك در.ندارد مصداقي امروز رماننويسي در قضيه اين البته.بود
جذابيت داستاني لحاظ از كه ميپردازد آدمهايي روايت به كه ناميد نويسندهاي را چخوف
را آنها چخوف هولناك طنز همراه به كه است داستانها اين ضربه و پايان اين بلكه.ندارند
امري چخوف باب در نوشتن كه بگويم بايداست كرده تبديل داشتني دوست شخصيتهايي به
برشي به ميتوانيم فقط جهان كلاسيكهاي ميان در او طبقهبندي به توجه با و است پيچيده
كتابخوان قشر براي را چخوف خود تمهيد اين با توس نشر.كنيم اشارهاي كلمات هجمه اين از
.درگذشت مزمن سل بيماري دليل به سال 1904 در چخوف آنتواناست كرده دستنيافتني دانشجو
.نداشت بيشتر سال مرگ 44 هنگام در او
ادبيات حاشيه
نيامدهاند بازار به هنوز كه كتابي دو *
.كند منتشر را آن ني نشر است قرار كه است كوثري عبدالله جديد كتاب "سوررئاليسم سرگذشت"
كرد ، مطرح را خود فوئنتس و يوسا آثار ترجمه با كه هفتاد دهه فعال مترجم كوثري عبدالله
به كه كتاب اين.است گذاشته نشر عرصه به پا تاريخي - تئوريك اثر يك ترجمه با بار اين
مرجعي عنوان به ميتواند است ، پرداخته سوررئاليسم مكتب سبكشناختي ، تاريخي ، بررسي
آبان در بود قرار كه كتاب اين بر علاوه كوثري.كند باز را خود جاي آكادميك دانشگاهي ،
چاپ انتظار در نيز را يوسا بارگاس ماريو رمان آخرين سوربز بيايد بازار به گذشته ماه
.دارد
ايران در زنش و موراويا *
نشر توسط شهدي پرويز ترجمه به ايتاليايي نويسنده موراويا آلبرتو نوشته "انزجار"
ترجمه نيز "زن دو" و "دنبالهرو" چون ديگري آثار نويسنده اين از.ميشود منتشر دشتستان
اجتماعي و سياسي مسائل به نوشتههايش در و دارد واقعگرا سبكي موراويا.است شده
رمان براساس برتولوچي.دارد ويژهاي توجه تصويرپردازي به آثارش در موراويا.ميپردازد
نويسندگان از يكي موراويا همسر مورانته الزااست ساخته نام همين به فيلمي دنبالهرو
.ميشود منتشر افسري منوچهر ترجمه با تاريخ نام به او از اثري كه است ايتاليا بزرگ
نوشته طاقنصرت و كالوينو نوشته ناموجود ، شواليه دوكتاب امسال انزجار مترجم شهدي پرويز
.است فرستاده بازار به نيز را ماريارمارك اريك
تازه كتابي با غفارزادگان داوود *
از قبل.است نداده ناشر به هنوز كه دارد انتشار آماده داستاني مجموعه غفارزادگان داوود
به نشر آن در اثر اين اما.بود داده ققنوس نشر به را داستان مجموعه اين غفارزادگان اين
مجموعه كه غفارزادگان داوود.است نرسيده چاپ به غيرحرفهاي دلايل به نويسنده گفته
سبك صاحب نويسندهاي رسيده چاپ به او از هستيم..و نفر سه ما فالخون ، داستانهاي
معدود از و برده بسياري جوايز نوجوان و كودك ادبيات و جنگ زمينه در غفارزادگاناست
.ميكند كار جدي بهطور بزرگسالان و نوجوانان ادبيات زمينه دو در كه است نويسندگاني
و سانتيمانتاليسم از ميكوشد آثارش در او دارد ، تند ضرباهنگ با صريح نثري غفارزادگان
.است نشده چاپ داستاني غفارزادگان از است مدتها.كند پرهيز شدت به رمانتيكگونه احساسات
وسواس اين كه نيز بار يك.ميدهد نشان وسواس كتاب چاپ براي و شده سختگير روزها اين او
.شد روبهرو اقبالي بد با ققنوس نشر در گذاشت كنار را
ميوزيد ساق يك تن بر سموم وقتي
سليماني بلقيس
از قبل نوشتههاي من.ميكند دنبال را خاصي فكري خط كه است نويسندهاي حمزوي خسرو
هشتاد دهه اوايل و هفتاد دهه در كه اثري سه اما.نخواندهام را نويسنده اين انقلاب
به يكهاي نگاه اوميكند خلق و ميانديشد كه است نويسندهاي او داد نشان كرد منتشر
مقوله اين كه دارم سراغ ايران در را رماننويسي كمتر شخصا مندارد تجدد و سنت مقوله
عميق چنين نگاهي كه نميشناسم را نويسندهاي طرفي از.باشد او آثار همه مستمر درونمايه
.باشد داشته آن سازوكار و سنت مقوله به دقيق و
اين از قبل او اما _ سال 1379 _ درخشيد "مرد سدر درختان زير كه شهري" رمان با حمزوي
رمان اينبود كرده منتشر سال 1371 در را "ميوزيد ساق يك تن بر سموم وقتي" رمان اثر ،
تنوع و چندلايه ، شخصيتهاي حضور و نثر پختگي اگر.دارد "...شهري" رمان شبيه ساختاري
.ميبرد فراتر اثر اين از گام چندين كه گام يك نه را "..شهري" رمان روايت ، شيوههاي
را انديشه صاحب و پرقدرت نويسندهاي حضور خواندهاند ، را اثر اين كه آنان همه اما
.دريافتهاند بيدرنگ
دست به "...شهري" رمان از كمي فاصله به كه است حمزوي اثر سومين "تاك برهنه تن خشخش"
به نكته اين اما.است موفقي رماننويس حمزوي بيشك.رسيد داستاني ادبيات به علاقهمندان
رمان كه ميزان همان به حمزوي.بگيريم دستكم را او كوتاه داستانهاي كه نيست اين معناي
منظومه در ميرسد ، نظر به امادارد شناخت نيز كوتاه داستان از ميشناسد ، را آن عناصر و
او آثار ديگر و ميدرخشد منظومه اين مركز در كه است "..شهري" رمان اين حمزوي آثار
هر در نيست ديگر وجودي استقلال نفي معناي به سخن اين البته.ميچرخند آن وجود گرد بر
.است شده بيان هنرمندانه شكلي به تجدد و سنت جدال برديم ، نام حمزوي از كه اثري سه
مناسبات از پيچيدهاي شبكه شكل به را سنت حمزوي كه است اين است مهم كه آنچه اما
.بكشد چالش به را آن يا بايستد آن روياروي نميتواند آساني به نوآوري و تجدد كه ميبيند
نيروي ميشود قرباني و ميماند ناكام ميخورد ، فريب آنكه اثر سه هر در اينكه شگفت و
در ماني "...سموم وقتي" رمان در.نيست سنت پيچيده سازوكار درك به قادر كه است جواني
مناسبات از پيچيدهاي شبكه به خود ، راستين هويت به دستيابي و خويش خويشتن بازشناسي پي
و فهم به قادر كس هيچ كه ميدهد نشان وقفنامهاي شكل در را خود شبكه اين.ميشود وارد
.نيست آن كردن كارآمد نتيجه در و آن درك
اين در.ميشود خود استقلال و جستوجوگري قرباني كه است كيان اين "...شهري" رمان در
در ميشوند ، تصوير دقت به ميبخشند نيرومند اقتداري را آن كه سنت پنهان لايههاي اثر
اصولا كه نميتابد بر را استقلال و نوآوري تنها نه خشونت ، و قدرت بر تكيه با سنت اينجا
كيان مردم ، سنتي باورهاي ياري به سنت ، بر متكي قدرت اثر اين در.ميكشد مسلخ به را آن
.بماند همچنان تا ميبرد ، قربانگاه به را جوان
بازياي وارد شبانكار ساسان "تاك برهنه خشخش" مجموعه از "پاشا" كوتاه داستان در
.ميخورد شكست دليل همين به بپذيرد ، نميخواهد يا نميداند يا را آن قواعد كه ميشود
ساسان.است آمده او نزد به خود پاي به خود كه برميخورد اسبي به ارژن دشت در ساسان
بايد اسب ايل سنتهاي مطابق.شود قصاص بايد پس است "سواركش" اسب اما.ميشود اسب شيفته
ميتواند ساسان كه است آيين اين برگزاري از پس.شود تطهير تا بگذرد آتش پشته دو ميان از
آن دم صاحبان دست به دليل همين به نميگذرد آتش پشتههاي ميان از اسب.شود صاحب را اسب
مانع نميتواند تنها نه ساسانميگيرد قرار مرگ آستانه در كه ميشود تنبيه چنان
اسب ميدهند دستش به كه تيري هفت با و ميشود سنت بازيچه نهايت در كه شود آيين برگزاري
ايلي جامعه سنتهاي دام در او ميكند شليك خود به نوعي به اسب به شليك با و.ميكشد را
واقع در پاشا نجات در ساسان ناتواني.ببرد بهره او از ايل ميگذارد و ميشود كشيده
"هموار" اسبي زيرا است "ابليس" ايل براي پاشادارد خويشتن نجات در او ناتواني از حكايت
اسبي واقع به او.ميكشد _ است خان پسر آنان از يكي قضا بر دست كه _ را خود سواران نيست ،
اسب يك جايگاه در گرفتن قرار با ميتوانست كه زيبا و جوان اسبي براي عصيان و است عاصي
قربانيان دو هر هستند ، هم قرينههاي ساسان و اسب ميآورد ، جوانمرگي بدرخشد ، خوش "مطيع"
.هستند "سنت"
.ميشود بيان گونه سفر ساختاري در تجدد و سنت تقابل و نسل دو رويارويي "سفر" داستان در
دوست را خود ميآيد ، مشهد مقيم كرمانشاهي دانشجوي مجتبي ديدن به حيلهگر و حريف مردي
مجتبي براي كسالتآور و خود براي سودآور سفرهاي به خود با را او و ميكند معرفي او پدر
يكسو از حيلهگر مرد با خود رابطه به سفر طول تمام در هملتوار ترديد با مجتبي.ميبرد
چهره تدريج به مجتبي و ميگيرد او از را خود سفر خرج مرد.ميانديشد ديگر سوي از پدرش و
(سنت) مرد مقابل در او پاي و دست گويي نميزند كاري به دست اما درمييابد را مرد حقيقي
زير در و گرفتار شن طوفان در او ميراند ، خود از را او مرد وقتي نهايت در.است بسته
كه است پيرمرد است ميدان پيروز آنكه نيز داستان اين در.ميشود مدفون شن تپههاي
بهره او از و ميكند خام را جوان و ميداند را مردم خواب رگ است ، مزبور و حيلهگر
مرد با مقابله در هست آيندهاش به اميدها و است زرنگي دانشجوي اينكه با مجتبي.ميبرد
او.ندارد عمل قدرت و ميزند پا و دست "ترديدهايش" در كه است روشنفكري او است ، ناتوان
در.ميكشد قربانگاه به سرگردان برهاي همچون را او مقتدرانه مرد.است مرد دست ملعبه
فضايي در داستان.است شده پرداخته و ساخته استادانه داستان پاياني فضاسازي سفر داستان
.پايانميرسد به خوفناك
كه داستانهايي ويژگي.ميشوند داستان حركت كندي باعث گاه سفر طول در مجتبي واگويههاي
_ بدانيم دروني سفري بيشتر را مجتبي سفر اگر اما.است تحرك ميشوند ، نوشته سفر فرم با
توجه قابل نكته.مينمايند درست و سنجيده واگويهها اين _ آگاهي به ناآگاهي از سفر
به.ميشود پدرش شخصيت درباره ترديدهايي سبب نهايت در پيرمرد ، از مجتبي شناخت اينكه ،
اساسي پرسشهاي آن برابر در اكنون ، داشت معمولي نگاهي سنت به تاكنون كه مجتبي عبارتي
.ميشود گذاشته نمايش به نسل دو رويارويي هم باز "تاك برهنه تن خشخش" داستان در.دارد
|