تمدن و فرهنگ باب در تاملاتي
كاركرد چگونگي نيز و كدام هر تشكيلدهنده عناصر و ساختار تمدن ، و فرهنگ مبحث:اشاره
فلسفه در موجود مباحث مهمترين و برانگيزترين جنجال جمله از بشر تاريخ فراگرد در آنها
در كه كردند ظهور بزرگي انديشمندان روشنگري عصر آغاز از پس و مدرن دوران در.است تاريخ
از توان مي زمينه اين در.پرداختند تمدن و فرهنگ باب در بحث به جديد كاملا مفاهيم قالب
شك بي.برد نام... و هگل ، ديدرو ، روسو ، بوكهارت ، هردر چون فيلسوفاني و انديشمندان
قلمرو در انديشه تحول چگونگي باب در متفاوتي انداز چشم شده ياد فيلسوفان از كدام هر
حنايي محمدسعيد دكتر اينترنتي سايت از كه زير مطلب اند كرده عرضه بشري تمدن و فرهنگ
.ميپردازد مسئله اين گوناگون ابعاد بررسي به شده ، برداشته كاشاني
هگل
لاتيني زبان از را خودشان اصلي معناي [تمدن] "civilization" هم و [فرهنگ]"culture" هم
شهروندي مقام به كهcivis از و ميشود گفته زمين كردن بهكشت كه cultura از ;ميگيرند
بهطور.كردهاند كسب نيز ثانوي معنايي لاتيني زبان در كلمه دو اين اما.ميگردد اطلاق
اصطلاح (سيسرون) چيچرو كه هنگامي نمونه ،
به cultura لفظ از شمرد ، يكي دانش كلي بهطور يا فلسفه با را [روان پرورش]cultura animi
تفوق بر دال بلكه نيست ، روم شهروندي بر دال فقط نيز civis كلمه.كرد استفاده ديگر معناي
معناي همچنين و مكتسب معناي روي ، هر به.هست نيز بربرها يا بيگانگان بدوي حالت بر آن
چه اگر شدهاند ، گرفته كار به جديد عصر در"civilization" و "culture"كلمات تحتاللفظي
.نبودند متداول اروپايي تفكر در هجدهم قرن دوم نيمه تا
ولتر
دهه آخرين از قبل حتي حقيقت ، در و شدند متصل يكديگر به زود بسيار رسيده ارث به معاني
اين ذكر به را گوتفريدفونهردر يوهان آلماني فيلسوف لفظ ، دو اين معاني كثرت هجدهم ، قرن
گسترده استعمال ;"نبود كلمه اين از نامعينتر چيز هيچ" كه واداشت "فرهنگ" باب در نكته
قرن نويسندگان از لوئل ، لاورنس.ا.نيفزود چيزي آن وضوح بر نيز بعد دوره در لفظ اين
در و..نيست [كلمه اين معناي از] گريزپاتر چيز هيچ جهان اين در" كه ميكند بيستم ، شكوه
وقت آن تازه و است مشت در هوا درگرفتن سعي مانند به كوشيدن[فرهنگ] آن معناي تحديد
در كلوكهن كلايد و كروبر.ل.ا ".هست جا همه در ما ، چنگ در جز به آن ، كه ميبينيم هم
و "فرهنگ" ميان تمايز.كردهاند ارائه زيادي هاي مفهومتعريف اين باب در تازهاي بررسي
.است فراوان نسبتا نيز "تمدن"
با نيز مواردي در و دانستهاند يكي فرهنگ با را انسان معنوي يا روحي تكامل مواردي در
نيز او بيروني اجتماعي مناسبات و روابط و طبيعت بر انسان تسلط خصوص در امر همين ;تمدن
پيراستن يا او مادي زندگي احوال و اوضاع اصلاح و انسان اخلاقي تكامل غالبااست صادق
بدين.دانستهاند آنها ، تقويت نه و تمايلات با مخالفت در را او اجتماعي رسوم و آداب
فرعي فرهنگ گونهاي آن ، از مرحلهاي يا تمدن از خاصي جزء منزله به فرهنگ از باز ترتيب ،
حال كردهاندو محسوب كليتر لفظي را فرهنگ نيز گاهي.ميشود بحث "اصلي فرهنگ" درون در
معمولا نيز ، توسعه شيوههاي برحسب.است شده منحصر و محدود شهرها فرهنگ به تمدن كه آن
روندي (شده تعريف "فنون" به كه) تمدن كه گفتهاند آن طبق بر و شدهاند قائل را تمايزي
كه آن حال و است جهاني انتشار به توانا و تعميمپذير روشهاي مستعد و حجمي و پيوسته
روشهاي مستعد و ميدهد روي تفرق به (ميشود تعريف "آفرينندگي و ابتكار" به كه) فرهنگ
.نيست انتقالپذير همچنين و تعميمپذير
به را مفاهيم اين جامعه و فرهنگ كتاب در ويليامز ، ريموند معاصر نويسنده ديگر ، سوي از
(ميشمرد1 پيوسته هم به و اطلاق قابل معناي چهار اتصاف قبول با مترادف مستوفايي طور
ميشود ، انگاشته انسان كمال آنچه با و شده ملكه انسان نفس در كه حالتي يا كلي حالت
طريق (و 4 ;هنرها تمامي (3;جامعه كل در فكري تكامل كلي حالت (2;دارد نزديك قرابتهايي
كه شدهاند مرتبط چيزي آن با نخست معناي سه.معنوي و فكري و مادي جمله از زندگي ، كلي
معمولا چهارم معناي كه آن حال و ميشوند ناميده فرهنگ از "انسانگرايانه" برداشتهاي
.است مرتبط "انسانشناسانه" رويكردهاي با
روسو ژاك ژان
فعاليت بخشهاي از برخي كه ميشوند محسوب گزينشي برداشتهاي انسانگرايانه برداشتهاي
برداشتهاي.ميگذارند فرهنگي نام آنها بر و ميكنند جدا ديگر برخي از را انساني
پود و تار كل به "فرهنگ" لفظ برداشتها اين در و ميشوند محسوب غيرگزينشي انسانشناسانه
آنچه هر و او اجتماعي سنن تمامي به همچنين و ميشود اطلاق معين جامعه يك در انسان زندگي
قوم به افتادن در ترس از انسانشناسان كه حالي در.كند اضافه سنن آن به ميتواند او
مطلوب حقيقت در و امكان به انسانگرايان ميكنند ، اجتناب ارزشي احكام صدور از محوري ،
ارزشهاي پرتو در انساني آمال و انساني فعاليت خصوص در ارزشگذاري گوناگون صور بودن ،
كه اين با.تشخيصاند قابل عيني بهطور ارزشها اين كه دارند اصرار و قائلاند جهانشمول
توافق اجتماعي زندگي و انسان زندگي در زيستي جنبه از فرهنگي جنبه تمييز به نياز سر بر
است اساسي و مسالهزا آنچه درخصوص برداشت دو اين نظرات محور هست ،
.است متفاوت
تمدن و فرهنگ باب در نظري تفكرات
وا كردن نابود و اعتقاد ، ساختن كنش ، به را انسانها آنچه به نسبت اخير سال دويست طي در
پديد شديدي علاقه آنهاست ، نفوذ زير انسان كه تاثيراتي و احوال و اوضاع همچنين و ميدارد
و ارزشها و هنجارها و انديشهها حفظ تهديدگر يا ياريگر چيزي چه همچنين.است آمده
توازن از اندازه چه همچنين است ، شده آنها مصنوعات و نهادها و رسوم و آداب و نمودگارها
زماني تاريخ حيث از آنها ، دگرگوني با يا آن با مقارن اجتماعي شكلبنديهاي يا تنش يا
اين.است بوده همراه (انسانشناسي مصطلحات به بنا فرهنگ "زماني در" و "همزماني" حالت)
تاريخي خودآگاهي به آن از جديد عصر در كه است چيزي آن نشانه و علت روزافزون خاطر اشتغال
فيلسوفان و مورخان دورگه گونه از تحقيق اين عمده صاحبنظران.ميشود تعبير فرهنگي و
ترجيح شايد ماركس كارل يا كنت اوگوست و كوندورسه دو.ژ.م همچون برخي گرچه بودهاند ،
منتقدان اغلب متفكران اين.شوند انگاشته اجتماعي علوم دانشمندان زمره از كه دهند
پي به اشتياقشان از كمتر آينده ، در تحول آوردن پديد به آنان اشتياق و بودند نيز اجتماعي
ملهم يا همگي روش ، يا رويآورد در اختلاف وجود با آنان اما.نبود گذشته در آن رد گرفتن
اين و دادند نشان واكنش علوم اين طلب معارض پيشرفتهاي برابر در يا بودند طبيعي علوم از
كشفپذير اصول بر مبتني پديدارهايي انساني رويدادهاي تكامل و تداوم و ظهور كه انديشه
و يكتا اصول اين كه ورزيدند اصرار كه وقتي حتي نشد ، دور خاطرشان از هيچگاه بودند
.تحصيلپذير طبيعي علوم روشهاي با متفاوت اساسا روشهايي با و فريداند
انسان ، فرهنگي جهان از كه كرد اعلام صريحا كه بود كسي يگانه حقيقت در ويكو جيامباتيستا
تا بود انساني تحقيق به رازهايش كردن تسليم متوقع ميتوان بيشتر بود ، انسان آفريده چون
اين.بشناسد يقين با را آن ميتواند جهان آن آفريننده يگانه خدا ، تنها كه طبيعت جهان
نظري تفكرات زيربناي تلويحا ، يا صريحا جديد ، علم عنوان با كتابش در ويكو اصلي مقدمه
.گرفت قرار فرهنگي توسعه و محتوا و تكوين درباره بعدي دورانهاي
فرهنگ تكوين باب در انديشههايي
انسانها چون مدني ، جهان يا ملتها جهان" كه شد مدعي جديد ، علم كتابش ، در ويكو كه هنگامي
مقام در انسان كه نبود آن مقصودش "آيد در انسان شناخت به ميتواند بودند ، ساخته را آن
بارز صفت كه ساخته را هنجارهايي و نمودگارها و نهادها آگاهانه وقت ، هر و جا هر در فرد ،
جهان"بناي در آفريدگان كه گامهايي نخستين عكس ، به بلكه.است مدني تمدنهاي يا فرهنگها
عنوان به ترتيب ، بدين.بودند كرده قصد كه نبود آنان افعال آن نتايج برداشتند "ملتها
مرتبه در و بود ديگري چيز كاملا انسانها مقاصد" كه بود هنگامي دين آمدن پديد نمونه ،
."دولتهاست بنيادي پايه نخستين او پرستش كه ميداشت وا خدايي از ترس به را آنان نخست
اجتماعي فرهنگهاي توسعه و ظهور مكمل بهوضوح ناخواسته نتايج كه ميبينيم ترتيب بدين
غالبا و دارند محدودي فكري توان انسانها كه ميكند تاكيد حقيقت در ويكو.ميشوند تصور
آنان ي"خواستهها" و مقاصد كه ميكند تاكيد او همه اين با بيخبرند ، شان افعال نتيجه از
براي" آنان آمده كانت جهاني تاريخ انديشه سوم قضيه در كه چنان.است آگاهي بر مبتني
.ميكوشند سخت باشند ، كرده قصد كه آن بدون حتي ،"آمد خواهند ايشان از پس كه كساني
مقاصد نخواهند يا بخواهند كار اين دادن انجام با و خودشاناند روح مطيع صرفا انسانها
.ميبرند پيش را آيندگان
و ميكنند شركت فرهنگشان يا زندگي شكل در انسانها كه فرض اين از آگاهي با ويكو بنابراين
فهميد نحوي به را انساني مقاصد يا خواستهها نتيجه ميتوان و نيستند آن مشاهدهگر تنها
غيرانساني پديدارهاي نتيجه فهم به اميد سان همان به نميتوانند هيچگاه انسانها كه
كه اين بر تاكيد با او.كرد مبادرت انساني فرهنگهاي خاستگاه گرفتن پي به باشند ، داشته
ديگر قوم از قوم هر و داشته جداگانهاي خاستگاههاي مختلف اقوام ميان در" فرهنگها اين
همداستان پيوسته انسانها همه نهادهايي چه در" كه بود آن كشف صدد در ،"بوده بيخبر
همانگونه) را ابدي و كلي مبادي آن نهادها اين زيراهمداستاناند نيز هنوز و شدهاند
را خودشان نهادهاي ملتها همه كه بدهند ما به ميتوانند (باشد داشته بايد علمي هر كه
نهادهاي اين ويكو "آنهاست به بسته هنوز نيز آنها دوام و گذاشتهاند بنيان آنها براساس
و ازدواج و تولد آيينهاي و دين با بود تصورناپذير فرهنگ وجود آنها بدون كه را اوليه
بنابراين ، .ميدانست فرهنگها همه در مشترك و مسلم واقعيتهاي از و ميشمرد يكي تدفين
انتشار نظريه سو يك از او.ميكند مطرح فرهنگ تكوين درباب نظريه دو واقع در ويكو
فرهنگ مستقل خاستگاههاي تعدد نظريه و ميكند رد معين فرهنگ يك ظهور تبيين در را فرهنگ
گوناگون جلوههاي و ميشمرد لازم را مشترك خاستگاه نظريه ديگر ، سوي از و ميگزيند بر را
كه هم برهاني و ميانگارد "ملتها همه نزد در مشترك" مثالي صور برخي "تبدلات" را فرهنگ
در اساسايكساني معاني عاميانه حكم و امثال در ميديد او كه بود اين داشت آن براي
ميان در هم و قديم ملتهاي ميان در هم اينها و ميشوند يافت مختلف بسيار تعابير كسوت
از برداشتن پرده و فرهنگي جلوههاي گوناگوني مشاهده بنابراين.دارند وجود جديد ملتهاي
آن ويكو نظر از كه بود تاريخي زبانشناسي وظيفه آنها زير در نهفته "مشترك فكري زبان"
آن بر را خودش نظري عمارت ميتوانست فلسفه كه ميآورد فراهم را اساسي و تجربي بنياد
.كند قائم
كه ميپرسد فرهنگ درباره تحقيق در هردر.است هردر آن از ويكو تفكر به تفكر نزديكترين
آفريده مقام در او زيستي وجود با تمايزي چه و چيست فرهنگ آفريده مقام در انسان بارز صفت
كه را تصور اين زبان ، خاستگاه درباره خودش ، فلسفي مهم اثر نخستين در هردر.دارد طبيعت
كه "قوه" يا ذات نوعي همچون عقل داشتن يعني ;كرد رد است"عاقل حيوان" ذاتا انسان
با "بنياد از" انسان كه شد مدعي او.باشد شده ضميمه انساني حيواني طبيعت صرفابه
"مجموع در" او قواي تمامي وظيفه گفتن سخن به انسان توانايي بنابراين.است متفاوت حيوان
رويآورد اين واسطه به انسان ".اوست ارادي و شناختي و ادراكي طبيعت كل نظام" تجلي و
انسان ".نيست طبيعت دست در نقص و بيعيب ماشينوارهاي" ديگر توانهايش ، متفاوت كاملا
آن تحصيل به فطري ميلي او نميشود ، زاده خودآگاهياش از آگاهي با تولد بدو همان از
منعكس"با آن در كه برسد تكامل از حالتي به ميتواند حيوان برخلاف سان بدين و دارد
نقصهاي از خودآگاهي به توانايي اين دليل به انسان.شود متفكر موجودي "خودش در خودش كردن
زندگي بارز صفت.است "ناخرسند و جنبش در بيقرار ، همواره" لذا و بود آگاه شديدا خودش
.است "دائمي شدن" ،"است كامل خانهاش نخستين ساختن هنگام از كه" زنبور برخلاف انسان
آزادي از انسان آگاهي بر ويكو ، خودش از پيش متفكر مانند تفكر ، به توانايي بر علاوه هردر
براي او طبيعي غرايز كه قلمرو آن به و است طبيعت كلاآفريده حيوان.ميكند تاكيد نيز
و است آزادي آفريده و نيست چنين انسان اما ميشود ، محدود است شده ساخته آن در فعاليت
عنوان با كتابش در هردر.است خورده گره ويژگي همين با دقيقا او فساد يا كمالپذيري
جاي به را "اختيار" الهه كه است انسان تنها":مينويسد تاريخ فلسفه يك براي انديشههايي
انتخاب بديل شقوق ميان و بيازمايد را ممكن شقوق ميتواند او ،...است ساخته "ضرورت" الهه
پادشاه باز استفادهميكند ، آزادياش از نحو بدترين به كه هنگامي حتي انسان..كند
بدين ".كند انتخاب را بدترين اگر حتي كند ، انتخاب ميتواند هنوز زيرا.است[موجودات]
ذاتي پيششرطهاي آزادياش از آگاهي همچنين و خودش نقص از انسان آگاهي ترتيب ،
.ميشوند انگاشته انساني فرهنگ توسعه و ظهور (روانشناسانه)
يك آگاهي تكامل شرط را آن و گرفت كار به نو از را هردر فلسفه در خودآگاهي مضمون هگل
رساله در اجتماعيتر شكلي به انسان بيقراري تصور كه آن حال و داد قرار تاريخ از قوم
را"جامعه در متقابل خصومت" كانت.بود شده مطرح دوباره جهاني تاريخ درباره كانت
.بود دانسته "ميسازد آراسته را انسان ابناي كه هنري و فرهنگ هر" خاستگاه
و تكونيافته ذاتا اجتماعي و شناختي و خيالي تمايلات تعيينكنندههاي نخستين آيا اما
طبيعي محيط به نسبت برآمده و عارضي بودند واكنشهايي آنها واقع در يا بودند خودمختار
آن با ميخواست اساسا منتسكيو كه بود پرسشي اين مييافت؟ آن در را خودش انسان كه خاصي
جامعه يك در "كلي روح" منبع و طبيعت درباره روحالقوانين در او.كند نرم پنجه و دست
و فيزيكي يا طبيعي عناصر ميان دروني روابط وجود از كامل آگاهي با او.كرد تحقيق معين
نهايي تعيينكننده عامل را كدام كه ترديدداشت گاهي ظاهرا نهادي ، يا اجتماعي عناصر
.سياسي نهادهاي برابر در اقليمي ناحيه اولويت سر بر او ترديد بود سان همين به و بشمرد
عوامل معنايتعيينكنندگي به تمدنها طلوع از او تلقي غالب فحواي تقدير ، هر به
با كتابش در كه آرنولدتوينبي ضابطه در او نظرهاي انعكاس و بود اقليمي و جغرافيايي
هنگامي ترتيب بدين.است آشكار هنوز آمده ، پاسخگويي و تحدي تعبير با تاريخ مطالعه عنوان
رسوم و آداب و عرف حكومت ، دستورات قوانين ، دين ، :مانند فرهنگ ، تعيينكننده عوامل او كه
.ميكند ذكر اقليمي احوال و اوضاع "از بعد" را اينها برميشمرد را
اما نطلبيد ، تحدي به را فرض اين روشنگري عصر متفكران از ديگر بسياري همچون نيز ولتر
تفاوتهاي تعيينكنندههاي نخستين عنوان به اقليمي -جغرافيايي عوامل بر منتسكيو تاكيد در
واقعيات نه كه ساخت مدلل ملتها روح و رسوم و آداب باب در رساله در ولتر.كرد شك فرهنگي
كه واقعيتهاست اين بر شدن چيره در انسان خلاقه توانايي و ابتكار بلكه معين ، محيط يك
تمدن حقيقت در بود ، زيستي زندگي فقط انسان زندگي اگر.است بخشيده قوام را تمدن ريشههاي
از وسيعتر بسيار سنت و عرف دامنه" اما.ميبود مشابه يكسان طبيعي احوال و اوضاع هر در
صورتي عالم صحنه به و برميگيرد در را عادات همه و اخلاقيات و رسوم و آداب و است طبيعت
(كه است)"فرهنگ" بلكه نيست ، طبيعت كه ميگيرد نتيجه ولتر بنابراين ، ."ميبخشد ديگر
وسايل و گوناگون فرهنگي تلاشهاي اين كامل توفيق ولتر."ميآورد بار به مختلف ثمرات
ظهور با فرهنگ دانستن قرين در او اما ، .ميديد بزرگ شهرهاي درپيدايش را آنها تداوم
تهديدي را شهرها رشد كه نيز بعدي نويسندگان از بسياري با بلكه منتسكيو ، با فقط نه شهرها
.بود مخالف آن زوال قطعي نشانه نه و ميانگاشتند فرهنگ تداوم براي
فرهنگ محتواي باب در انديشههايي
نقد اساسا كه رويكردهايي آن (دارد1 وجود يكديگر از متمايز رويكرد دو كلي طور به
آن (و 2 ميكنند تاكيد آن فرهنگي پارگي پاره بر و ميگيرند عهده به را جديد تمدن
با موضع دو هر نظر گاهي.ميانگارند پيوسته هم به و يكپارچه كلي را فرهنگ كه رويكردهايي
.ميشود وحدت دستاويز واقع در بيوحدتي نقد و ميشوند مقارن هم
تازهتر ، يا رومانتيكها ، هردر ، روسو ، ديدرو ، كه هنگاميتمدن برابر در فرهنگ (1
ماشيني ، مصنوعي ، و سويي از مبتكر خلاق ، سازوار ، طبيعي ، ميان تباين بر اشپينگلر ،
يا توحش ، همترازي آزادي ، بودن ، راسخ والامنشي ، ميان و ديگر سوي از سطحي و كليشهاي
جديد انسان استثمار و بردهمانندي بيگانگي ، تباهي ، و وسطايي قرون انسان رضاي و تسليم
يا انسانشناسي آيا اينكه و داشت جدلي جنبه بيشك اصلي انگيزه ميگذاشتند ، انگشت
بحث مورد اصلا بود ، وسطايي قرون انسان يا بدوي انسان به بخشيدن قداست هاله مويد تاريخ
همراه نخوت و غرور باد كردن خالي و معاصر تمدن دعاوي كردن افشا داشت اهميت آنچه.نبود
تا بود گرم عواطف و خلوص خودجوشي ، به شديد اشتياق بيشتر مجادلات اين زيربناي.بود آن با
به بردن پي و انتزاعي تا بود انضمامي شيء به شديد اشتياق بيشتر همچنين و سرد بودن عاقل
از شماري در گرچه ويكو انديشههاي.بيمعيار و قياسناپذير دارند وجود چيزهايي اينكه
بودند شده شناخته ندرت به ابتدا در اما ميدادند ، تشكيل را اصلي هسته رويآوردها اين
.بود نافذتر همه از كنند ، نفوذ انديشهها در هردر و روسو آنكه از پيش ديدرو ، نفوذ وبيشك
ويكو
با او رمان در جديد ، انسان خودبيگانگي از بر متمركز معاصر ، جامعه از نقدديدرو
.شد بيان نحو گزندهترين به رامو برادرزاده عنوان
نادرستي و بودن قلب از كار اين دادن انجام با و ميستايد را شر فرومايه راموي
پيشتر سال پانزده حدود كه نيز روسو فنون و علوم در گفتار.برميدارد پرده مسلط ارزشهاي
ادعا روسو.ميكرد تعقيب را بيگانگي مضمون همان ديدرو ، تشويق به البته بود ، شده نوشته
ميكرد ادعا فقط او ;بود بهتر ذاتا فنون و علوم پيشرفت از قبل انسان طبيعت كه كرد نمي
خلاف بر جديد ، تمدن.داشت نزديكتري هماهنگي آن با اجتماعي رسوم و آداب و زندگي كه
انسانها به را خودش الگوي سربرميآوردند ، انسان نيازهاي درون از كه اصيلي فرهنگهاي
و ذهن هر و ميكند تحميل را شكل يك الگويي كلا جديد تمدن آنكه ، مهمتر.ميكند تحميل
.ميريزد واحد قالبي در را روحي
به بود ، داده انجام او از پيش ويكو چنانكه نابرابري ، خاستگاه درباره گفتار در روسو
و اصيل با مصنوعي گرفتن اشتباه دليل به:ميكند شديداحمله طبيعي قانون نظريهپردازان
مجموعهاي به طبيعي قانون نام دادن و پنداشتن فيلسوف باشد انسان آنكه از قبل را انسان
و رسوم و آداب كردن عقلي همچنين و پيبردهاند آنها لزوم به اتفاقي كه هنجارها از
جديد تمدن با شايد طبيعي قوانين اين.خصوصي مالكيت كردن عقلي ويژه به و موجود نهادهاي
خصوصي مالكيت.ندارند اشتراكي وجه هيچ اصيل سنتهاي و رسوم و آداب با اما باشند ، منطبق
زندگي مالوف شيوه با خصوصي مالكيت اين اما باشد ، شده جلودار تمدن عصر در شايد حقيقت در
است؟ كرده چه پيشتر فرهنگهاي در
يك هم باز ;يعني او كتاب از چنانكه.كرد متهم را خودش عصر شدت همين با نيز هردر
تمدن به را ويرانگري بسيار حمله اندك استناد با او ميشود ، مستفاد ديگر تاريخ فلسفه
افشا را هجدهم قرن جهان چركين زخمهاي جراحي برنده چاقوي با او.ميگيرد عهده به معاصر
است كرده نفوذ خاكي كره اين از باريكهاي در تنها تمدن و روشنگري اصطلاح به اينميكند
را مردم تمدن.نشدهاند محو هرگز ناميمون سايههاي است ، افشانده پرتو كه هم آنجا حتي و
نيروي زبالهداني به تبديل سريعا كه است كرده شهرهايي و عصاري چرخهاي معادن ، از ناگزير
كه است شده ماشيني قدر آن مدني زندگي و جنگ طبيعت ، هنر ، .ميشوند انساني توان و حياتي
شده بيگانه خودش با انسان.است داده دست از را كار به خودش اشتياق "انساني" ماشين اين
آن آرمانهاي كاغذي ، فرهنگي عصر اين فرهنگ.ميشوند داده كرايه جدا جدا دل و سر:است
.ست ا خودفريبي ابزارهاي و صرف انتزاعيات
از بودند ، گفته اروپا در هجدهم قرن تمدن بيماريهاي درباره ناقدان اين آنچه از بخشي
اثر بعد دوره اجتماعي -سياسي نوشتههاي در قبيل اين از و استعمار بيگانگي ، درباره جمله
كتاب در كه نيست دقيق چنان آن مصطلحات و احوال شباهت كجا هيچ همه اين با ;ميگذاشت
روبه مرحله آخر تمدن اشپنگلر ، نزد در.دارد وجود زمين مغرب افول عنوان با اسوالداشپنگلر
از يك هر با عملا ميدهد نسبت تمدن به او كه صفاتي در.است فرهنگ يك تلاشي و زوال
در را فرهنگي (افول)فروشد اصلي منبع اشپنگلر.ميشويم مواجه كرديم بحث قبلا كه مضاميني
نيست ، اجتماع عظيم شهري جامعه.ميبيند "megalopolis" خودش تعبير به يا عظيم شهر وجود
سر به آينده يا گذشته از تهي انگلي ، و كوچنشينانه زندگي گونهاي در كه است "توده" بلكه
.چرا و كجا به بداند حركت ، بيآنكه در پيوسته و بيسنت بيقرار ، بيريشه ، :ميبرد
خود دل در نابودي بذر پروردن و نفي نفي اثباتكننده-تمدن آن با و -شهرها اين فرجام
.است
هرور
مقام نمايانگر اساسا فرهنگ آرنولد ، ماتيو و كالريج و كانت مانند نويسندگاني نزد در
فرهنگ بيترديد.است جامعه اعتباريات معناي به تمدن آنكه حال و است فرد اخلاقي منزلت و
ضمن كانت ، .است قرين "مادي" ارزشهاي با تمدن آنكه حال و بوده قرين "معنوي" ارزشهاي با
قضيه)ميافزايد نرفته ، خطا به هم چندان وحشيان حالت نهادن ترجيح در روسو ميگويد اينكه
گونه همه راه در افراط با حتي" شدهايم ، متمدن اينكه با ما (جهاني تاريخ انديشه در هفتم
شويم انگاشته اخلاق به آراسته بتوانيم آنكه از پيش هنوز...نزاكت و ادب اجتماعي اشكال
."باشد شده انجام بايد بسياري كارهاي
است اخلاقي كمالجويي ديدگاه از فرهنگ برجسته مدافعان از ديگر يكي آرنولد ، ماتيو
را "فرهنگ دو" مضمون پيشاپيش توجهي جالب طرز به مرج و هرج و فرهنگ عنوان با كتابش ودر
و است اخلاقي اصلاح چيز هر از قبل فرهنگميكند طرح است قائل آن به اسنو پي.سي چنانكه
او ، خلاف بر اما ، .(فصل 1)"محض دانش به علمي شوق و شور ]كمال[ ابتدائا يا صرفا" نه
بدويشان خاستگاههاي از اجتماعي فرهنگهاي توسعه شكل برترين را تمدن كلي طور به توينبي
.ميكند محسوب
نخستين كه جديد فرهنگي انسانشناسان نوشتههاي در تمايزها اين از يك هيچ اما
بدوي فرهنگ عنوان با كتابش در اونداشت انعكاسي بود ، تيلور.با آنان برجسته نماينده
اخلاقيات ، هنر ، قانون ، اعتقاد ، دانش ، شامل"كه كرد تعريف "پيچيدهاي كل آن" را فرهنگ
اين اما ، ."است جامعه عضو مقام در انسان مكتسب عادات و تواناييها ديگر و رسوم و آداب
.بودند آنان از بعد و هردر تا ويكو آن متقدمانفكري ;نبود بديع يكسره گرايانه كل برداشت
نيز رويآورد اين در ويكو انديشههاي.پيوسته هم به و يكپارچه كلي مقام در فرهنگ (2
درخصوص او نظريه هم و مستقل خاستگاههاي تعدد خصوص در او نظريه هم.مينمايد اصيل بسيار
نظر در هياتها يا كلها برحسب را فرهنگها او كه ميدهد نشان وضوح به تاريخ دوري توسعه
هم به مقوم عناصر از پيچيده تركيبي خودش توسعه از مرحله هر در معيني فرهنگ هر.ميگرفت
برخي داشتن در ديگري با آنها از يك هر كه ميگذارد نمايش به را وابسته هم به و مرتبط
.است شريك متمايز صفات
دارد ادامه
بارنارد.م فردريك
كاشاني حنايي محمدسعيد:از ترجمه
www.fallosafah.org:منبع
|