مجنون عشق حالات
گنجوي نظامي مجنون و داستانليلي از روانشناسي - اجتماعي تحليلي
آثار موفقترين جمله از گذشته ، روزگار غنايي داستانهاي ميان در مجنون و ليلي داستان
از بعد كه يافت نظيرهگوييهايي در ميتوان را ادعا اين دليل روشنتريناست فارسي ادب
.است شده سروده - ديگران و وحشي و جامي تا گرفته خسرو امير از - شاعران ديگر توسط نظامي
برداشتهاي قابليت بيانگر سو يك از عرفاني ، آثار در داستان اين آور اعجاب نفوذ بهعلاوه
شخصيت داستان اين دراست آن موفقيت نشاندهنده سو ديگر از و است اثر اين از عرفاني
شخصيت اين حول - ليلي حتي -داستاني عناصر و حوادث بقيه و دارد محوري نقشي مجنون
به توجه با.ميزنند دور مركزي نقطه يك اطراف بر كه مغناطيسي طيفهاي مثل درست ميگردند ،
شخصيت تدريجي تكامل و تكوين سير كه نيست قاعده از مجنون ، خالي شخصيت برجسته نقش اين
حال عين در و مفصل است حديثي خود اين و كنيم بررسي داستان انجام تا آغاز از را مجنون
.شيرين
فقط او حركت كه است اين دارد خاصي برجستگي مجنون شخصيت تكامل و تكوين سير در آنچه
در مجنون شخصيت تكامل آن ، كنار در بلكه نيست عاشقي سوي به عاقلي از يعني محور يك در
هم وحدت نوعي از متحدند ، كه حال عين در محورها اين.است تشخيص قابل هم ديگر محور چهار
.باشد داشته حضور (مجنون) شخصيت يك وجود در محور پنج هر شده باعث كه وحدتي.برخوردارند
.است ديگر محور مكمل و ادامه محوردر يك گاه و يكديگرند موازات به گاهي محورها اين
.كرد خواهند معلوم بهتر كرديم ، بيان اجمال به سطر چند اين در كه را آنچه بعدي ، بررسيهاي
به پرداختن از قبل گنجه ، شاعر.عاشقي تا عاقلي از مجنون شخصيت شكلگيري سير:اول محور
از شاعر كلي دريافت نشاندهنده البته كه - بيتي چند و كوتاه مقدمهاي در حوادثداستان ،
.ميكند اشاره مجنون دردناك ظاهرا سرنوشت به تلويحا -هست نيز داستان
وجودش برسرتاسر كه عشقي از متاثر كه مييابد ادامه آنجا تا مجنون در عشق تكوين سير
مايه را غم مثال براي و ميشود دگرگون او نظر در نيز دروني حالات ارزش افكنده ، سايه
.ميداند خود جان راحت
نباشد اگر طلبي آن هرچ
نباشد در به مصلحتي از
شمارست در كه بدي و نيك هر
است كار صلاح درنگري چون
بيني ساز به يافتهگان بس
بيني چوبساز به نايافته
(ص 470 گنجوي ، نظامي كليات)
از ابرام اصرارو به مجنون پدر آن در كه است داستان از بخش آن به مربوط ابيات اين
.نيست او نفع به درخواستي چنين يك كه حالي در فرمايد عطا او به فرزندي ميخواهد خدا
الهي اراده برابر در انساني اراده آن در كه بود خواهد حوادثي مجموعه داستان ترتيب بدين
در كرده ، تن مقدر آدمي براي خداوند آنچه به و ميكند اندام عرض
شكل تراژدي كه است اساس اين بر است ، خواري به محكوم ارادهاي چنين يك البته و نميدهد
.ميگيرد
مجنون كودكي دوران به آغاز از پس نظامي
دايگاني حكم به دورانش
مهرباني شير به پرورد
سرشتند دلش در كه شير هر
نوشتند او بر وفا ز حرفي
دادند غذاش از كه مايه هر
نهادند او در دوستي دل
ميداد آب دستي دو به عشقش
ميداد تاب عشق گوهر زو
(ص 470 همان)
او نهاد و فطرت جز و عجين مجنون گوشت و پوست با عشق برميآيد ابيات اين از چنانكه
راهي در مجنون اگر و است فطري حركت عاشقي طرف به او ميل و حركت اساس ، اين بر.است شده
.است تعجب جاي ميگذاشت ، گام اين جز
چنين داستاني چنان براي و بميرد عاشق و بزيد عاشق شود ، عاشق تا شده آفريده كودك اين
اوليه تدوينكنندگان يا نظامي كه كاري همان كرد ، ترسيم را فطرتي چنين بايستي شخصيتي ،
.دادهاند ترتيب مجنون شخصيتپردازي براي هنري آغازي و كردهاند داستان
آن در كه است دوراني مجنون شخصيت تكامل و تكوين سير اين ادامه در اينو از بعد
.ميشود ليلي عاشق آنجا در و ميرود مكتب به مجنون
ديدش قيس كه دلداري از
خريدش دل مهر به و داد دل
ميجست قيس هواي نيز او
ميرست مهر دو هر سينه در
ماهي چو لعبتي آراسته
گاهي نظاره سهي سرو چون
سپرده آن جمال به جان اين
سپرده جان وليك برده دل
نهاد نظر بررخاين وان
نداده دل كام و داده دل
(همان ، 2471)
آن ميشود ، ديده مجنون شخصيت عاشق نيمه شدن فعال نشانههاي اولين ابيات اين در
شدن فراهم با اكنون بود ، شده سرشته او نهاد در بالقوه صورت به كودكي دوران در كه خصلتي
.است داده نشان را خود سرعت به لازم زمينههاي
تاثير منتظر بايد تكويني سير اين ادامه در و مجنون شخصيت عاشق نيمه شدن فعال از پس
بيشتر در بايد مجنون عاشق نيمه شدن فعال اثر چه باشيم ، مجنون دروني حالات بر عشق شديد
تكامل و تكوين ادامه در و اين از بعد.او بيروني رفتار در تا باشد موثر وي دروني حالات
كرده تسخير پيش از بيش را او وجود عشق كه ميرسيم مرحلهاي به مجنون ، شخصيت از بعد اين
.ميكند دور عاقلانه رفتار از پيش از بيش را وي و
به مجنون و ميكند محدودتر را او عاقل نيمه بهتدريج مجنون شخصيت عاشق نيمه
.است شده نزديكتر ميشود غيرفعال و تاثير كم بسيار او عاقل نيمه كه مرحلهاي
بازار و كوي گرد به ميگشت
آزار دل در و سرشك ديده در
زاري به عاشقان چو ميخواند
كس هر ميزدند و ميشد او
(همان 4473)
آشكار داشت دروني صرفاجنبه حال به تا كه عشقي بيروني ابياتتظاهرات اين در
عاقل نيمه فرمانهاي و معيارها برخلاف او شخصيت عاشق نيمه از متاثر رفتار و ميشود
وجودش سرتاسر بر عشقي از متاثر كه آنجا تا مييابد ادامه همچنان سير اين.است شخصيتش
نيمه كه را غم مثال براي و ميگردد دگرگون او نظر در دروني حالات ارزش افكنده ، سايه
:ميداند جان راحت مايه ميشمارد ، ناپسند آدمي وجود عاقل
دل راحت تو غم و درد اي
دل جراحت هم و مرهم هم
(همان ، 475)
جدايي مدتي از پس كه است مجنون و ليلي ديدار به مربوط تكويني سير اين بعدي مرحله
.اغيار چشم از دور و پنهاني هم آن ميگردد ، ميسر
داشتن ، سر بر دست شكايت ، و شكوه:است قرار اين از ديدار اين در مجنون رفتار و حالات
.شدن پژمرده و كردن زاري و گريه داشتن ، دل بر داغ سوختن ، خود در
و گرفته را عقل جاي او وجود در كه عشقي از متاثر مجنون ميشود ملاحظه چنانكه
ليلي بارگاه و درگاه به روي (مست مردم چون نظامي قول به) عقلاني معيارهاي به بيتوجه
كه است اين ميرساند شگفتآوري نتايج به را ما آن در آن تامل كه نكتهاي اما.مينهد
.است جدايي زمان در او رفتار مثل وصل لحظات در مجنون رفتار
شده ، رفتارهاخوگر و حالات بدان اصولا استو معلوم فراق روزگار در او تكليف
و بگيرد پيش در بايد را رفتاري چه نميداند و است متحير رسيده ، وصال به كه حالا اما
شده ، خوگر بدانها جدايي طولاني روزگار در كه عاداتي به بنا و ناخودآگاه ضمير از متاثر
نتيجه.داشت فراق روزگار در كه دارد را رفتار و حالات همان هم وصل كوتاه لحظات اين در
وي عشق آتش كردن فروكش و مجنون كردن آرام به منجر كه وصالي براي كهديدار اين مهمتر
بر بود ممكن كه - را عشق آتش كه بوده آن ديدار اين انگيزه بلكه نشده ، پيشبيني ميگردد ،
اين بر.سازد برافروختهتر مجنون وجود در-كند فروكش اندكي جدايي دوران استمرار اثر
تدوين عاشقي طرف به عاقلي از حركت در مجنون شخصيت تكامل براي داستان ، بخش اين اساس ،
.است نشده
و ميگذارد مجنون شخصيت تكامل و تكوين سير بر را خود تاثير حادثه اين حال ، هر به
حوزه مقابل در و ميشود مسلط وي شخصيت آشكار و پنهان لايههاي بر پيش از بيشتر عشق
:ميشود محدودتر عقل اين فرمانروايي
رفتارش و زندگي نحوه:است كرده پيدا دوگانه شخصيتي زندگي ، از مرحلهاي در مجنون *
حكيم يك بيانات به شبيه افكارش و سخنان حال عين در ولي است اجتماعي خرد از دور كاملا
.است آگاه
پويان خويش ديار ز مردم
سرودگويان شدي نجد بر
نشنيد پند و دادند پندش
نشنيد و فسانهاي گفتند
(همان ، 477)
كه كنيم روشن بخش اين آغاز در.جنون تا عاقلي از مجنون شخصيت شكلگيري سير:دوم محور
زندگي براي ميدهد ما به كه خردي است ، همان اجتماعي خرد به پايبندي عاقلي ، از ما مراد
بخش ، اين در هم جنون از مراد كه چنان باشيم ، پايبند آن معيارهاي به بايد اجتماع در
را داستان اين مجنون كه اين.است آن به زدن پا پشت و است اجتماعي خرد اين از رهايي
ديوانه معادل و شده محروم فردي عقل از وي وجود كه نيست اين اعتبار به ميخوانند "مجنون"
پا پشت اجتماعي خرد به وي كه است اعتبار اين به بلكه است ، كلمه خاص معناي به - فارسي
جنون) است اختيار و خودآگاهي سر از يكي كه است آن جنون نوع دو اين بارز تفاوت.است زده
به فارسي در آنچه).است اختيار روي از نه و ناخودآگاه حالتي ديگري و (ما داستان مجنون
نكته بدين هم خودش و است برگزيده را راه اين آگاهانه مجنون.(است شده ترجمه ديوانگي
يك اما است ، اجتماعي خرد قبول مورد معيارهاي برخلاف او رفتار و حالات كه دارد اذعان
تكويني سير آغازين نقطه باري ، .ندارد خود رفتار به نسبت شعوري و آگاهي چنين ديوانه
برخي شده باعث و زده هم بر را مجنون دروني آرامش عشق كه آنجاست محور اين در مجنون شخصيت
از نظامي اين از پيش تا.ندارد سازگاري اجتماعي خرد معيارهاي با كه سرزند وي از رفتارها
.ميبرد بهره -هست هم وي عاقل نيمه نماينده حال عين در كه قيس يعني -مجنون واقعي نام
معيارهاي خلاف مجنون رفتارهاي كه دارد آن از نشان ، مرحله اين تا قيس نام از استفاده
:است نبوده اجتماعي خرد
كار را قيس گشت شيفته چون
گرفتار شد عشق چنبر در
افتاد در پا ز دلش يكباره
افتاد خر هم و دريد خيك هم
بودند نيوفتاده كه آنان و
بودند نهاده لقبش مجنون
(همان ، 473)
ادامه جنون سمت به عاقلي از حركت در مجنون شخصيت تدريجي سير كه است اين از پس
فعالتر مجنونش نيمه و فروغتر كم را او شخصيت عاقل نيمه ميگذرد ، چه هر و مييابد
مجنون كه دادند ترتيبي و بردند مجنون عشق راز به پي ليلي خانواده كه آنگاه.ميشود
و افكنده سايه وي وجودي ابعاد بر گستردهتر شكلي به جنون نمايد ، ديدار او با نتواند
.ميكند دورتر اجتماعي خرد تاييد مورد معيارهاي از را او رفتارهاي
ذكر ميتوان علت سه جنون به او رويكرد و عقل از مجنون رويگرداني براي اساس ، براين
ابيات از كه چنان.جامعه تلقينات سوم معشوق ، از جدايي دوم است ، عشق خود نخست علت:كرد
شدن درفعال نيز.ميكردند خطاب مجنون پيوسته را او جامعه در كه ميآيد ، اين مذكور
مييابد ادامه تدريجي سير اين حال هر به و است داشته بسزايي تاثير وي شخصيت مجنون نيمه
نجد كوه به ليلي ديدار براي شام هر و گذارده فراتر هم اين از را پا مجنون كه آنجا تا
.ميرود ليلي ، قبيله حوالي
باعث گذاشت ، مجنون روحيه به ديدار اين در كه شديدي تاثير و ليلي با اتفاقي ديدار يك
جنون ساحت به و دورتر اجتماعي خرد از و بگذارد كنار هم را احتياط مقدار اين وي گرديد
فقط نه و ميكرد ليلي قبيله قصد ساعت هر ديدار ، اين از پس كه بهگونهاي.گردد نزديكتر
بسيار كه -را او شخصيت عاقل نيمه نبود قادر نيز ديگران پند سو ، ديگر از.شبانگاهان
.كند پوياتر و فعالتر -بود شده كمفروغ
مخالفت و ليلي از خواستگاري ماجراي از بعد را مجنون شخصيت تكويني سير اين ادامه
ميتواند حادثهاي چنين يك است طبيعي.كرد مشاهده ميتوان ازدواج اين با ليلي پدر اكيد
خرد به مجنون خاطر تعلق اندك همان كه دهد قرار خود تاثير تحت را مجنون شخصيت چنان آن
:ببرد پيش خرد اين از كامل تقريبا رويگرداني حد تا را او و گرفته او از هم را اجتماعي
كوي هر به شده صفت ديوانه
سوي هر به زنان ليلي ليلي
سرگشاده دريده احرام
فتاده او ملامت كوي در
ساخت در بود كه بدي و نيك با
نشناخت نيك ز بد و بد از نيك
هست مردمي كه آن از فارغ او
دست نهد كسي حرفش بر يا
( همان ، 479)
با (تضاد) داشتن دوره ، اين در وي رفتارهاي بارز ويژگي ميشود ملاحظه چنانكه
بيان صراحت با پاياني بيت در بهخصوص معني اين.است اجتماعي خرد تاييد مورد معيارهاي
.است شده
كه ميگردد باعث بلكه نميشود ختم جا همين به ليلي پدر مخالفت و خواستگاري ماجراي
ارزيابي به لحظه چند همين در و گردد فعال مجنون شخصيت عاقل نيمه كوتاهي لحظات براي
مورد معيارهاي از رويگرداني سبب به را خويشتن حتي و بپردازد خود رفتار و اعمال عاقلانه
.مرگ آرزوي هم نهايت در و كند سرزنش اجتماعي خرد تاييد
بگريست هايهاي به و بنشست
چيست من دواي چهكنم كاري
چنانم مان و زجان آواره
ندانم ره خانه به كوي كز
زمانم در كه ناخلفي از
خانم ديو و خلق ديوانه
(همان ، 480)
عاقل نيمه با باشد ، داشته سازگاري وي شخصيت مجنون نيمه با كه آن از بيش سخنان ، اين
چنان ليلي با ازدواج از مجنون شدن نوميد كرديم اشاره كه چنان و دارد تناسب او شخصيت
شخصيتش غالب زمينه از كوتاهي لحظات براي وي كه گذاشت برجاي او روحيه بر وحشتناكي تاثير
ميبينم را مجنون اين از بعد چون بود ، كوتاه بسيار لحظات اين اما.شد جدا -بود مجنون كه
پس كه تفاوت اين با ميگيرد ، پيش در را صحرا راه شخصيتش ، غالب زمينه از متاثر دوباره كه
به چنين و ميشود نزديكتر دوم محور شخصيتشدر تكوين اوج نقطه به او رفتارهاي اين از
:سازد دور عقل از بيشتر چه هر را او كه بود وسيلهاي خواستگاري حادثه كه ميرسد نظر
تنگ خرابي فلان به اينك
سنگ بر مار همچو ميپيچد
رنجور و دردمند و ديوانه
...دور آدمي چشم ز ديو چون
سگاليد هم غزلي خود با
ناليد گاه و نمود نوحه گه
مست چنان بادهبيخودي از
هست كسي جهان در كه نه گه كا
(همان ، 486)
اين از پس چون ميرسد ، خود پيشرفتهتر مراحل به مجنون شخصيت تكوين سير اين از پس
مراحل از اين و ميكند زندگي صحرا وحشيان ميان در عريان بدني با كه ميبينيم را مجنون
:است دوم محور در مجنون شخصيت تكامل سير نهايي
عذرا دويد همي بيعذر
صحرا وحشيان موكب در
مردم ميان از شده وحشي
دردم افتاده دوسه وحشي
(همان ، 489)
خوب قهرمان نوفل ، دارد تاثير مذكور سير در كه است حوادثي از بخشي هم نوفل ماجراي
اينكه بر مبني)ميدهد او به كه قولي با و ميرود بيابان در مجنون ديدار به دلسوزي سر از
ساحت به مدتي براي را او شود مي موفق (آورد خواهد فراهم ليلي با را او ازدواج مقدمات
رفتارهاي مجموعه ظاهرا دوران ، اين در چند هركند نزديك بشري جامعه و اجتماعي خرد
از اينكه نخست:كرد فراموش نبايد را نكته دو اما ميگيرد ، سرچشمه او عاقل نيمه از مجنون
اجبار سر از و تصنعي اجتماعي خرد به وي پايبندي كه برميآيد مجنون سكنات و حركات همه
تا كرده هموار خود بر را اجتماعي خرد به اجباري و تصنعي رويكرد اين وي اينكه ديگر و است
پايان اجتماعي ، خرد به مقطعي رويكرد اين وجود با اينكه مهمتر نكته.برسد بالاتري هدف به
جنون حوزه به و دور اجتماعي خرد ساحت از پيش از بيش مجنون كه است گونهاي به ماجرا
سوي به بلافاصله مجنون و كند عمل خويش وعده به كه نميشود موفق نوفل.ميگردد نزديك
مجنون كه ميدهد نشان خوبي به ميآيد اين از پس كه حكايتي.ميآورد وحشيروي طبيعت
.است شده نزديك جنون اوج نقطه به نوفل ماجراي از متاثر
ميدهد سائلي پيرزن دست به را آن و مينهد برگردن ريسماني مجنون حكايت ، اين طبق بر
مجموعه در.كنند كمك سائل پيرزن به طريق اين از و برانگيزد را مردم ترحم وسيله بدين تا
ديده اجتماعي خرد به بياعتنايي مايه اين گاه هيچ اينجا ، تا مجنون رفتار و حالات
.نميشود
ازدواج از است مجنون يافتن آگاهي دوم ، محور در مجنون شخصيت تكاملي سير اين اوج نقطه
را صحرا وحشيان با انس و وحشي طبيعت در دائم اقامت مجنون اين ، از پس.سلام ابن با ليلي
.ميگذارد پا زير را اجتماعي خرد تاييد مورد معيارهاي همه و ميگيرد پيش در
گانه دو شخصيتي مجنون اين ، از پس كه است اين ميكند پيچيدهتر را داستان آنچه اما
گريخته جسته ، صورت به هم اين از پيش را دوگانگي اين ريشههاي چند هر ميكند ، پيدا
نحوه.است معلوم و مشخص حيرتآور دوگانگي اين بعد ، به اينجا از اما ميكنيم مشاهده
شبيه افكارش و سخنان حال عين در و است اجتماعي خرد از دور كاملا مجنون رفتار و زندگي
خمنشين حكيم ياد به ناخودآگاه خواننده ، چنانكهاست عارف و آگاه حكيم يك بيانات به
طور" به اجتماعي خرد از شدن رها از پس مجنون ، گوياميافتد قبيل آن از كساني يا يوناني
براي ;است "طور" اين به مجنون يافتن حاصلدست اقوال و آرا اين و يافته دست "عقل ماوراي
:ميگويد را ابيات اين ميرود ، او ديدار به ماجراها اين از پس پدرش وقتي مثال
رفت من زياد پدر نه تنها
رفت من نهاد از من ياد خود
ورزد عشق كه من خاطر در
نيرزد حبهاي همه عالم
نامم چه من كه غلطم خود در
كدامم عاشقم و معشوقم
(همان ، 529)
علي سبزه ليلا
دارد ادامه
|