شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۲۷ - April . 19, 2003
خرد گرايي اخلاقي افلاطون
اشاره : مطالعه فلسفه هيچ لطفي ندارد مگر آن كه در خود شما آمادگي انديشيدن مستقلانه وجود داشته باشد. از اين رو نكته غم انگيز اين است كه آدم هاي برخوردار از ذهن درخشان و حافظه اعجاب انگيز گاهي اوقات نمره هاي خيلي خوب در درس فلسفه نمي گيرند. زيرا سعي نكرده اند كه خودشان مستقلاً بينديشند، شايد ميل ندارند تن به اين خطر بدهند كه در پايان احساس كنند كه كمتر از آنچه قبلاً مي دانستند، اكنون مي دانند، براي اين گونه افراد خواندن فلسفه مضر است، اما مقاله زير به خوانندگاني ارائه مي شود كه با آگاهي به اين امر همدلانه، بدون حاكميت عوامل خارجي، عقل و درون خويش را معيار بگيرند و با غور در معيارهاي عدالت، خود را محك بزنند و جايگاه اخلاقي خويش را در حوزه معيارهاي اخلاقي مطلق و معيارهاي اخلاقي نسبي، بيابند. گروه انديشه
010315.jpg

افلاطون در مشهورترين اثرش، جمهور، به شرح چيزي مي پردازد كه آن را صورت آرماني حكومت مي انگارد. نتيجه گيري هاي وي در نظر ما حيرت انگيزند: حكومت آرماني، به عقيده افلاطون، حكومت خودكامه غيردموكراتيكي است كه گروه زبده اي اداره اش كنند.
پيش از بررسي دلايل افلاطون براي اين نتيجه گيري هايي كه باور كردنش دشوار است به نكته اي توجه كنيد كه در اين باره بسيار موجه و پذيرفتني مي نمايد. آنچه پذيرفتني جلوه مي كند آن است كه يك نظام خرد گرايي اخلاقي مفهوم دادگري را كانون توجه خود قرار داده است.
تصور كنيد كه فيلسوفي درس فلسفه اي مي دهد و شاگرداني آن درس را فرا مي گيرند. فيلسوف در نظر دارد كه بنابر قاعده زير به شاگردان نمره دهد: به همه شاگرداني كه به او لبخند مي زنند نمره هاي قبولي دهد و بقيه را مردود كند. اين قاعده به وضوح نامنصفانه است، زيرا كه شرط لازم دادگري را پايمال مي كند.
تصور كنيد كه حكومتي در كار توزيع برخي از نعمت هاي جامعه باشد، مثلاً مستمري براي سالخوردگان، يا دسترسي به آموزش و پرورش براي خردسالان. حكومت چنين نعمت هايي را بر طبق اين قاعده توزيع مي كند كه همه اشخاصي كه در همان گروه قومي نخبگان قرار دارند بايد نعمات را دريافت كنند و به اشخاص ديگر نبايد چيزي تعلق گيرد. اين امر نيز آشكارا ناقض شرط لازم دادگري است.
اكنون به آنچه تصور كرده ايد بينديشيد. شما حقايق اجتماعي يا نظريه هاي اقتصادي پيچيده اي را بررسي يا زير و رو نكرده ايد. از دانش عميق درباره طبيعت انساني بهره نگرفته ايد. به طور ساده از اين واقعيت استفاده كرده ايد كه غالباً مي  توانيد در موقعيت هاي واقعي و خيالي، دادگري را از بي دادگري باز شناسيد.
اين امر نشان مي دهد كه بخش هايي از فلسفه سياسي ممكن است شبيه به رياضيات باشند. مي توانيم با در نظر آوردن موردهاي خيالي يا آرماني و با استفاده از توانايي خرد خويش در جهت تشخيص تمايزات و استخراج نتايج، به برخي از مسائل مربوط به دادگري بينديشيم.(اين را مي توان موضوع يك رمان علمي- تخيلي دانست كه ماجرايش در سياره اي مي گذرد كه با سياره زمين سخت متفاوت است و موجوداتي ساكن آنند كه با انسان ها تفاوت بسيار دارند، به طوري كه هر خواننده رمان از بي دادگري بعضي از اين موجودات احساس نفرت مي كند.)
گاليلئو و دكارت مي خواستند بعضي از نظريه هاي علمي را پيشاپيش رد كنند، زيرا هنگامي كه درباره آنها مي انديشيم پي مي بريم كه ممكن نيست آن نظريه ها درست باشند. به همين نحو نيز افلاطون و بسياري از فيلسوفان سياسي ديگر مي خواهند بسياري از نظام هاي سياسي را پيشاپيش رد كنند، زيرا هنگامي كه درباره آنها مي انديشيم در مي يابيم كه ممكن است آنها نظام ها نتوانند نيازهايي از قبيل شرط هاي لازم براي تحقق دادگري را برآورند.
(هشدار: افلاطون تقريباً دو هزار سال قبل از گاليلئو مي زيست. اگر پاي تأثيرپذيري در ميان باشد، تأثير افلاطون بر گاليلئو در كار است و نه بر عكس.)
اكنون استدلال افلاطون در مورد حكومت جمهوريش را باختصار از نظر بگذرانيد. وي از دو جهت مسأله را بررسي مي كند. از يك سو مي انديشد كه عادلانه عمل كردن بايد براي شخصي كه عادلانه عمل مي كند چيز خوبي باشد، بايد زندگيش را از آنچه هست خوش تر سازد. پس بايد جنبه اي عميق در درون هر شخصي وجود داشته باشد كه فقط هنگامي ارضا مي شود كه شخص بر طبق دادگري عمل مي كند. از اين رو، جنبه عميق ذهن يا روح ماهيت دادگري را آشكار مي سازد. همين كيفيت دادگري را در دولتي دادگر-يعني شهر يا كشوري دادگر- مي توان يافت.(در روزگار افلاطون، يونان مجموعه اي از شهرهاي خودمختار بود. هيچ حكومت ملي اي وجود نداشت. فيلسوفان يونان دولت ها را در وسعت يك شهر مي انگارند.) و بنابر اين، به گفته افلاطون، هر دولت دادگري بايد به نحوي ساختار ذهن را منعكس كند. وانگهي، افلاطون گمان مي كند كه ذهن مركب است از تمايلات، اراده و عقل. انسان سعادت مند كسي است كه اين هر سه در وجودش هماهنگ عمل كنند و دولت دادگر دولتي است كه گروه هاي اجتماعي متناظري در آن وجود داشته باشند كه به همان گونه هماهنگ باشد.
ديدگاه ديگر افلاطون در مورد اين مسأله به موضوع هايي درباره فساد اخلاق و تمايلات و منافع خاص مربوط مي شود، او بوضوح مي بيند كه گرايش دولت هاي مردم سالار(دموكراتيك) در پاي هيجان زدگي هاي پرشور توده ها قرباني مي شود و گروه هاي خاصي كه ذي نفعند تحريك مي گردند و گرايش خودكامگان به فساد و خودپرستي را نيز مشاهده مي كند. از اين رو، فكر مي كند كه بر دولتي شايسته بايد كساني فرمان برانند كه سود و سودايي شخصي در نتايج حاصل از تصميم ها نداشته باشند. اينان تصميم گيرندگاني كاملاً بي طرف و بي غرض خواهند بود.
در آخرين توصيفي كه افلاطون از جمهوري خود مي كند اين دو نحوه نگرش به يكديگر نزديك مي شوند. «نگاهبانان» يعني فيلسوف- شاهاني بر جمهوري حكم مي رانند كه از مالكيت بي بهره اند و زندگي خصوصي ندارند. همه تصميم هاي مهم را آنان مي گيرند؛ ورزيدگي هاي علمي شان در رياضيات، فلسفه و اخلاق است و از اين رو مي توانند نماينده بخش عقلي ذهن باشند. پايين تر از ايشان سربازان و مديرانند كه با قواي تصميم گيري ذهن متناظرند و كارگران، كه در حكم تمايلاتند. بدين سان، كل دولت تصويري است از ذهني هماهنگ، متعادل و خرسند، رها از فساد و منافع خاص.
در اين باره بسا چيزها هست كه در نظر ما ناآشنا و حتي نفرت انگيز، جلوه مي كند. با اين حال افلاطون به شرح جامعه اي پرداخته است كه بر پايه هاي استوار برابري و بي طرفي قرار دارد.(و اين نكته را به ذهن القا مي كند كه زنان از بسياري جهات بايد از همان حقوق مردان برخوردار باشند؛ و ارتقا به طبقه حاكم بايد بر اساس قابليت  باشد نه بر بنياد زادمان.) اگر جامعه اي را كه افلاطون وصف مي كند نمي پسنديم شايد دليل نپسنديدنمان اين باشد كه جنبه مهم ديگري هم براي جامعه اي شايسته وجود دارد كه او آن را از قلم انداخته است. اما آن جنبه چيست؟ فرض كنيد بتوانيم بگوييم كه افلاطون در كجا به خطا رفته است، خواه با نشان دادن اين كه جمهوري او زندگي خوبي براي ساكنانش به ارمغان نمي آورد و خواه با شكافتن اين نكته كه براي سازمان دادن هر جامعه اي راهي بهتر از اين هم وجود دارد. در آن صورت، باز از راه خرد و خيال به نتايج خود خواهيم رسيد. هر يك از اين دو راه قدرت خردگرايي اخلاقي را به نمايش مي گذارد.
سه استدلال از جمهور افلاطون
در بخش زيرين سه قطعه معروف از مكالمه جمهور افلاطون ذكر شده است. او در اين مكالمه جامعه يا دولت آرماني خود را وصف مي كند. وي گمان مي برد كه جمهوريش شهري است تقريباً به وسعت شهرهاي يونان باستان، كه كشورهايي مستقل بودند و با هيچ دولت مركزي پيوندي نداشتند.
قطعه اول سخناني است كه حريف عمده سقراط در مكالمه، يعني گلائوكون، بيان كرده است. نقطه ها(...) نشان مي دهند كه در كجا كلمات حذف شده اند، و [قلاب] دربرگيرنده كلماتي است كه فقط خلاصه اي از سخنان افلاطون را منعكس مي كنند.
تصور كنيد كه هم به دادگر و هم به بي دادگر آزادي داده شود كه هر آنچه دلخواه شان است انجام دهند و سپس كارهايشان را در عالم خيال دنبال كنيد و ببينيد كه هوا و هوس آنان را به كجا خواهد كشانيد. آنگاه درخواهيم يافت كه انسان دادگر به سبب نفع شخصي اي كه هر آفريده اي طبعاً از آن پيروي مي كند، به همان شيوه اي رفتار خواهد كرد كه انسان بي دادگر... [فرض كنيد كه آنان داراي] قدرتي باشند كه زماني نياي گوگس از آن بهره مند بود [گوگس انگشتري پيدا كرده بود كه اين قدرت در آن بود كه] وي هر گاه آن را به سويي مي گردانيد، از نظرها ناپديد مي شد و هنگامي كه آن را به سويي ديگر مي گردانيد، ديده مي شد. گوگس، به محض آن كه به اين امر پي برد، بي درنگ ترتيبي داد كه او نيز به عنوان يكي از قاصدان به نزد شاه فرستاده شود و زماني كه به كاخ رفت همسر شاه را اغوا كرد و با كمك وي بر شاه تاخت و او را كشت و پادشاهي را به چنگ آورد.
اكنون فرض كنيد كه دو انگشتر از اين نوع وجود داشته باشد، كه يكي را انسان دادگر بر انگشت كند و ديگري را انسان بي دادگر. در اين حال، ديگر هيچ يك از آن دو دادگرانه عمل نخواهد كرد و ابايي نخواهد داشت كه اموال ديگران را بستاند، حتي آنچه را بخواهد با آسودگي خيال از بازار بربايد، به خانه ها وارد شود،هر كس را بكشد يا از بند برهاند و از هر جهت درست مانند يكي از خدايان رفتار نمايد... و اين امر ثابت مي كند كه هيچ كس بدلخواه دادگر نيست بلكه فقط ناگزير است كه چنين باشد، زيرا هر شخص، هر گاه بداند كه مي تواند از زير بار كيفر بگريزد، به رفتار نادرست روي مي آورد. همگان معتقدند و به حق هم معتقدند كه از بي دادگري سود بيشتري حاصل مي شود تا از دادگري. چون اگر كسي كه از اين گونه قدرت برخوردار است از اجراي بدكاري يا از ستاندن دارايي هاي مردمان ديگر بپرهيزد، كساني كه از اين نكته آگاه باشند در او به چشم ابلهي قابل ترحم خواهند نگريست، اگرچه او را در انظار عمومي بستايند. زيرا اينان از ترس آن كه مبادا گرفتار بي دادگري شوند، يكديگر را مي فريبند.
تصور انگشتر گوگس بسيار جالب توجه است. اما گلائوكون براي رسيدن به چه نتيجه اي به استدلال مي پردازد؟ در اينجا چند چيز هست كه هر كس ممكن است تصور كند كه اين قطعه مي خواهد آنها را به ذهن القا نمايد.(به ياد آوريد كه اينها نتيجه گيري هاي افلاطون نيستند. او شخص گلائوكون را وامي دارد كه اين نتيجه ها را بر زبان آورد زيرا به گمان وي لازم است كه اين نكته ها بروشني بيان شوند و با قوت و قدرت مورد دفاع قرار گيرند تا او بتواند بطلان شان را به اثبات رساند.)
(۱) در صورت وجود وسوسه كافي، بهترين اشخاص هم دست به كارهاي ناشايست خواهند زد.
(۲) هيچ كس دادگري را براي خاطر خود دادگري نمي خواهد.
(۳) مردم دادگري را فقط به اين دليل پسنديده مي خوانند كه بيان چنين سخني به نفع شان است و نه به اين دليل كه بدان معتقدند.
(۴) ميان دادگرانه عمل كردن و بي دادگرانه عمل كردن هيچ فرقي نيست.
(۵) همه مخلوقات بنا بر نفع خود عمل مي كنند.
(۶) كساني كه دادگرانه عمل مي كنند ابلهند.
اين شش دعوي را به رده «آ»، «ب» و «پ» به ترتيب زير تقسيم كنيد:
(آ) نتيجه گيري هاي اصلي اين قطعه- يعني دعوي هايي كه گلائوكون ميل داريد مؤيد دعوي هاي ديگري باشند كه او عنوان مي كند؛
(ب) نتيجه گيري هاي فرعي اين قطعه- يعني دعوي هايي كه گلائوكون در كنار نتيجه گيري هاي اصلي خود عنوان مي كند؛
(پ) غير نتيجه گيري هاي اين قطعه- دعوي هايي كه گلائوكون عنوان نمي كند.
اكنون رده بندي خود را با گذاشتن علامت در جدول مشخص كنيد.(درباره جدولي كه حاصل مي شود با ساير افراد گروه خود به بحث پردازيد. يا جدول مورد توافق خود را با جدول گروه ديگر مقايسه كنيد.)
قطعه بعدي بخشي از سخنان سقراط است كه در قسمت بعدي گفت وگو ايراد شده است. سقراط با گلائوكون گفت وگو مي كند. پاسخ هاي گلائوكون به روال معمول داده مي شوند.
درج اين پاسخ ها تا حدي به اين منظور است كه به سبك استدلال سقراط، كه متضمن طرح بسياري از پرسش هاي راهنمايي كننده است نشان داده شود. در پايان قطعه به نگاهبانان اشاره مي شود. اينان كساني هستند كه جمهوري را اداره مي كنند: نقش هاي سربازان، قاضيان، قانونگذاران و كاركنان شهري را در هم مي آميزند.
در اين نكته توافق كرديم كه ممكن نيست يك تن بر چندين حرفه مسلط شود.
... خوب، فكر نمي كني كه جنگيدن خود يك حرفه است؟...
همين طور است.
آيا لازم است كه به حرفه كفشگري بيشتر از حرفه جنگيدن توجه شود؟
به هيچ وجه.
پس اگر طالب كفش هاي خوب باشيم، نمي توانيم روا بدانيم كه كفشگر در عين حال برزگر، بافنده، يا بنا هم باشد و همين طور بايد به هر شخص يك حرفه اختصاص دهيم، حرفه اي كه آن شخص در خور آن و طبعش سازگار با آن باشد.
... آيا ذره اي شك داريم كه درست جنگيدن اهميتي از اين هم بيشتر دارد؟ اما هيچ كس نمي تواند، براي مثال، در بازي شطرنج يا نرد چيره دست شود مگر آن كه از كودكي آن را بياموزد و به تمرين در آن بپردازد. پس آيا كسي كه زمين را آماده كشت و زرع مي سازد مي تواند در عين حال سرباز و كفشگر يا ماهر در پرداختن به هر كار ديگري هم باشد؟ هيچ ابزار يا وسيله اي كسي را پيشه ور يا ورزشكار نمي سازد مگر آن كه اشخاص چگونگي استفاده از ابزارها را شناخته و با آنها به تمرين پرداخته باشند. آيا بايد معتقد شويم كه كسي كه سپر يا سلاح ديگري را فقط به دست مي گيرد مي تواند شايستگي جنگيدن را داشته باشد؟
دست گرفتن ابزار كه تجربه اي به بار نمي آورد!
وظيفه نگاهبان ما از همه مهم تر است، زيرا فراغتي بيشتر از كارهاي ديگر را مي طلبد و به دانش و ورزيدگي بيشتري نياز دارد.
آري، همين طور است.
آيا اين نوع وظيفه نيز وجود انواع خاصي از اشخاصي را كه در خور آن باشند ايجاب نمي كند؟
چرا.
گلائوكون در مورد پنج نكته با آنچه سقراط مي گويد هم عقيده است (همين طور است، به هيچ وجه و از اين قبيل). هر بار كه چنين تصديقي مي كند سقراط نتيجه ديگري در جهت نتيجه نهايي خود مي گيرد. نتيجه اي را كه سقراط در مورد هر يك از اين پنج نكته مي  گيرد بيان كنيد. به نظر نمي رسد كه گلائوكون مخالفت چنداني با سقراط ابراز كند. در كدام نكته ها گلائوكون نمي بايست به آساني موافقت كرده باشد؟ (در عوض مي بايست چه سخني گفته باشد؟)
010310.jpg

در سومين قطعه منتخب، افلاطون، با زبان سقراط، به نفع يكي از انديشه هاي خود كه از لحاظ فلسفي دشوارترين انديشه او است به استدلال مي پردازد. آن انديشه اين است كه دادگري، از آنجا كه هم در دولت تجلي مي يابد و هم در شخصيت انساني منفرد پديدار مي شود، چيزي است واحد؛ پس بايد تشابهي ميان ساختار دولت - البته دولتي دادگر- و ساختار ذهن آدمي وجود داشته باشد.
فرض كرديم كه اگر دادگري را در وجود چيزي بزرگ تر از فرد آدمي مشاهده كنيم درك دادگري در فرد آسان تر خواهد شد. تصديق كرديم كه اين چيز بزرگ تر دولت است و بهترين دولت را هم آن طور كه توانستيم وصف كرديم و دانستيم كه دادگري در دولتي نيك و شايسته متجلي مي شود. اكنون بايد ملاحظات خود را بار ديگر به فرد معطوف كنيم... .
حال اگر براي چيزي بزرگ و چيزي كوچك نام واحدي به كار بريد، آيا اين دو چيز از آن لحاظ همانند يكديگر نيستند؟... پس انسان دادگر و دولت دادگر از حيث دادگري همانندند. ... و باز دانستيم كه شهر هنگامي دادگر است كه سه گونه آدمي در آن... وظايفشان را اجرا كنند و از اين جا نتيجه گرفتيم كه يكايك اشخاص بايد اجزايي يكسان در ذهن هاي خويش داشته باشند.
روشن است كه در اينجا چه نتيجه اي گرفته شده است: نتيجه اين است كه ساختار ذهن آدمي بايد شبيه به ساختار دولت آرماني باشد (به بياني تفصيلي تر: هم در ذهن و هم در دولت بايد سه جزء وجود داشته باشد كه با فضيلت هاي «دانايي»، «شجاعت» و «فرمانبرداري» متناظر باشند. افلاطون در ادامه سخن سه جزء ذهن را «عقل»، «ميل»و  «اراده»  توصيف مي كند. اينها با طبقه هاي اجتماعي «پيشوايان»، «مجريان» و «كارگران» متناظرند.)
و روشن است كه افلاطون براي چنين استدلالي از چه پيش فرض هايي استفاده كرده است. او فرض مي كند كه دادگري در دولت ها و در افراد يك چيز است و دولت آرماني داراي انواع گوناگوني از آدم ها (در واقع سه نوع آدم) است كه هر يك وظيفه اي مختص به خود انجام مي دهد. آنچه به هيچ وجه روشن نيست اين است كه چگونه افلاطون گمان مي كند كه آن پيش فرض ها به آن نتيجه مي انجامد. در اينجا چند استدلال ذكر مي شود كه براي رسيدن از پيش فرض ها به نتيجه شايد بتوان از آنها استفاده كرد.
۱- هر دولت دادگر داراي سه طبقه از مردمي است كه وظيفه هاي گوناگوني انجام مي دهند.
پس هر دولت دادگر سه جزء جداگانه دارد.
دادگري در دولت ها و مردم يكسان است.
پس ذهن هر شخص دادگر هم سه جزء جداگانه دارد.
پس ذهن هاي همه مردم سه  جزء جداگانه دارند.
۲- هر دولت دادگر داراي سه طبقه از مردمي است كه وظيفه هاي گوناگوني انجام مي دهند.
پس سه وظيفه وجود دارد كه در هر دولت دادگر بايد اجرا شود.
دادگري در دولت ها و مردم يكسان است.
پس در دولت هاي دادگر و در مردم دادگر بايد وظيفه هايي يكسان اجرا شود.
پس سه وظيفه وجود دارد كه در ذهن هاي مردم دادگر بايد اجرا شود.
پس سه وظيفه وجود دارد كه در ذهن هر شخصي بايد اجرا شود.
پس در ذهن هر شخصي سه جزء وجود دارد.
۳- هر دولت دادگري داراي سه طبقه از مردمي است كه وظيفه هاي گوناگوني انجام مي دهند.
دادگري در دولت ها و مردم يكسان است.
پس سه وظيفه وجود دارد كه در هر دولت دادگر يا در هر شخص دادگر بايد اجرا شود.
اين وظايف در هر دولت يا شخص دادگر بخوبي اجرا خواهد شد.
پس خوبي نحوه اجراي آنها در دولت يا شخص بي دادگر كمتر خواهد بود.
پس آنها در هر شخصي به نحوي خوب يا كمتر خوب اجرا خواهند شد.
پس سه وظيفه وجود دارد كه در هر دولت يا شخصي اجرا مي شود.
پس در ذهن هر شخصي سه جزء وجود دارد.
بي اعتقادي خود به آن پيش فرض ها و نتايج اين استدلال ها را موقتاً  به حال تعليق درآوريد. كدام يك از آنها بيش از همه متقاعدكننده است؟ (شايد ترجيح دهيد كه مطلب اين گونه تعبير شود :  كدام يك از اين استدلال ها كمتر از همه متقاعدناكننده است؟)
در اينجا ايرادهايي ذكر مي شود كه مي توان بر اين سه استدلال وارد آورد. كدام يك از اين ايرادها بر كدام يك از استدلال ها قابل اطلاق است.
(آ) آنچه در ذهن شخصي دادگر روي مي دهد شايد با آنچه در ذهن شخصي بي دادگر مي گذرد بسيار متفاوت باشد.
(ب) يك جزء از هر دولت يا از هر ذهن مي تواند چندين كار انجام دهد.
(پ) دادگري را با انفجار مقايسه كنيد. تكه اي ديناميت و بمبي اتمي هر دو ماده منفجر اند. اما ميان اجزاي تكه ديناميت و اجزاي بمب اتمي شباهت چندان زيادي وجود ندارد.
(ت) گاهي براي بحث درباره چيزهاي بسيار متفاوت از كلمه واحد استفاده مي كنيم. مثلاً  «سردي»، آن گونه كه در مورد هوا به كار برده مي شود، با «سردي»، آن طور كه بر شخص قابل اطلاق است به كلي فرق دارد.(۱) بنابراين ابلهانه است اگر مثلاً گفته شود كه «سردي امري است واحد، خواه در هوا يافت شود خواه در اشخاص».
(ث) وظيفه اي كه در دولت يا شخص دادگر بخوبي اجرا مي شود ممكن است در دولت يا شخص بي دادگر اصلاً اجرا نشود.
هنگامي كه اين ايرادها مد نظر قرار گيرند، كدام يك از استدلال ها [يك)، (دو)، يا (سه)] متقاعد كننده تر از همه جلوه مي كند؟ براي متقاعد كننده تر ساختن آن آيا مي توان باز هم آن را جرح و تعديل كرد؟
استدلال هاي افلاطون در اين باره كه دولت دادگر و شخص دادگر بايد شبيه يكديگر باشند شايد شما را متقاعد نسازد و نتيجه گيري هاي وي درباره اين كه دولت دادگر چه ماهيتي دارد ممكن است ناخوشايند به نظر آيند. به احتمال زياد، شما از اين فكر كه اكثر مردم كشور نبايد هيچ تأثيري در خط مشي هاي آن داشته باشند دلزده خواهيد شد، اما همچنين به احتمال زياد اين فكر كه اين خط مشي ها بايد بيشتر بر بنياد امور خردمندانه استوار باشند تا براساس اموري صرفاً عامه پسند، شما را جلب خواهد كرد. ليكن افلاطون گمان مي كند كه تحقق خصوصيت دوم مستلزم تحقق خصوصيت اول است. بايد به ياد آوريد كه افلاطون استدلال هاي ديگري هم دارد؛ جمهور كتابي است مفصل. با اين حال افلاطون، در پروردن اين استدلال  ها، عقايدي را در فلسفه وارد كرد كه جاي خالي نخواهند كرد. اينها مشتملند بر اين عقيده كه دادگري كيفيت اصلي دولت ها است؛ به عوامل محرك مردم كشور و ساختار سياسي آن مربوط مي شود؛ و از همه مهمتر، ما با استفاده از نيروهاي استنتاج و تخيل خود مي توانيم نظام هاي سياسي اي را وصف كنيم كه با نظام هايي كه عملاً  تجربه مي كنيم تفاوت بسيار دارند.
ادامه دارد
نويسنده: ادم مورتون
ترجمه: فريبرز مجيدي

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
آموزشي
خارجي
سياسي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
همشهري ورزشي
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |  
|  ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |