سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۴۸- May, 13, 2003
ديپلماسي ايران در گفت و گو با معاون وزير امورخارجه
فرصت  از دست رفته
من عميقاً معتقدم كه اگر درك درستي از فروپاشي شوروي داشتيم و به شرايط واقع بينانه نگاه مي كرديم نه تنها مشكلات پيش از آن را حتي با آمريكا حل مي كرديم بلكه فرصت هاي مهمي را در منطقه به دست مي آورديم اين فرصت ها از دست رفت و فروپاشي شوروي مايه تهديدها عليه ما شد
وقتي كه يك كشور قدرتمند مانند آمريكا ماجراجو شودو در منطقه دنبال دشمن بگردد ما نمي توانيم آن را ناديده بگيريم
معتقدم با حفظ اصول و عزت نظام امكان رفع تهديد و رفع يا لااقل كاهش اختلافات ما با آمريكا وجود دارد و البته معتقدم كه اگر بدبينانه باور داشته باشيم كه آمريكا به دنبال بهانه مي گردد و نهايتاً با ما درگير خواهد شد باز هم براي اتمام حجت بايد در اين راه قدم برداريم
011245.jpg

گروه ايران ـ فرشاد محمودي: از سياست خارجي ايران چه مي توان گفت؟ سخنگوي وزارت امور خارجه مي گويد اين مقوله اي جذاب است و خيلي ها علاقه دارند درباره آن سخن بگويند پس دستاوردها گاه ناديده گرفته مي شود. منتقدان نيز كه غالباً در درون حاكميت نقش و مسئوليتي دارند يا داشته اند بعضاً همه چيز را ناديده مي گيرند و ديپلماسي ايران معلق ميان تمايلات جناحي مي شود؛ در نتيجه مي توان انتقاد از سياست خارجي را محكوم كرد كه ديدگاه جناحي دارد و نه كارشناسي. از ديگرسو محدوديت و معذوريت هاي دستگاه ديپلماسي ايران چنان است كه اگر منصفانه به آن نگاه شود جاي انتقادي باقي نمي ماند. در اين فضا چه مي توان كرد؟ به سراغ مسئولان ديپلماسي مي رويد از محدوديت ها مي گويند و راهكار مي خواهند، از كارشناسان و منتقدان مي پرسيد به گله و شكايت بسنده مي كنند. محسن امين زاده معاون وزارت خارجه در امور آسيا اقيانوسيه سعي مي كند با پذيرش انتقادها به دفاع از عملكرد وزارتخانه اي بپردازد كه از طرف شخص رئيس جمهور در آن ماموريت يافته است. در فضايي كه موضوع ارتباط ايران و آمريكا بحث روز محافل و رسانه هاي خارج از ايران است. امين زاده از امكان گفت وگو با آمريكا سخن مي گويد.
• • •
• انتقاد از سياست خارجي اخيراً به اوج خود رسيده است. نسبت به اين انتقادها چه نظري داريد؟
ابتدا اجازه بدهيد از همه آنان كه به ابعاد مختلف سياست خارجي پرداخته و آن را نقد كرده اند تشكر كنم. اين انتقادها با هر انگيزه اي كه صورت گرفته باشد از نظر ما مغتنم است و من به سهم خودم اين توجه را ارج مي نهم. در پس هر انتقادي ممكن است نكات جديدي باشد و نظرات تازه اي مطرح شود و پرداختن نقادانه به مسائل در هر حال آثار مثبت خود را دارد. اما از زاويه ديگري هم مباحث مطرح شده حائز اهميت است. حتي ممكن است اتخاذ موضع نقادانه پوششي براي طرح مسائلي باشد كه پرداختن به آن در جامعه به طور معمول مجاز نبوده و خط قرمز تلقي مي شده است. در همه اين نقدها به شكلي بحث آمريكا، ضرورت مذاكره با آمريكا و انتقاد نسبت به از دست دادن فرصت هايي در اين رابطه وجود دارد. در حالي كه سال گذشته دادگستري تهران بحث درباره اين مباحث را جرم اعلام كرد، حالا اين مسائل از زبان مسئولاني مطرح مي شود كه مصونيت دارند و مي توانند در اين رابطه خط شكن باشند، كساني كه مدت هاست در اين مورد ساكت بوده و يا بيان ديگري داشته اند. تابوشكني در چنين مباحثي مي تواند كمك بزرگي به هنجارتر شدن سياست خارجي بكند و در همان حال كمك مهمي به جامعه است.
سانسور و ممنوعيت بحث و نپرداختن به ابعاد مختلف بحثي مورد توجه جامعه مثل بحران روابط ايران و آمريكا، نه تنها كمكي نكرده، بلكه مورد سوءاستفاده آمريكا واقع شده است. در نتيجه شيوه عمل ما و تبليغات آمريكا عده اي در كشور، بحران روابط ما با آمريكا را ناشي از عدم انعطاف ما تلقي مي كنند و درك درستي از رفتار و روش هاي آمريكا ندارند. البته نمي توانم تاسفم را از تاخير در اين موضع گيري ها پنهان كنم. در سال هاي گذشته فرصت هاي خوبي به خاطر كشمكش ها و فشارهاي داخلي از دست رفت. عدم سكوت و حمايت منتقدين محترم در برابر اين فشارها مي توانست بن بست هاي مقابل سياست خارجي را بشكند ولي متاسفانه سياست خارجي حمايت نشد، بلكه در مواردي برعكس هم شد.
• منتقدان مطرح كرده اند كه چرا اين بحث را بسته ايم و براي آن محدوديت به وجود آورده ايم و نمي توان درباره آن صحبت كرد؟
دقيقاً اين همان بحثي است كه من سعي دارم توضيح دهم. به عقيده من بحث علمي و همه جانبه در اين رابطه كمك مهمي به سياست خارجي مي كند. ما مي توانيم بهتر آمريكا را در سطح بين المللي نقد كنيم. بهانه هايي را از دست آمريكا بگيريم و تفاهم بيشتري بر سر مسائل خارجي در جامعه ايجاد كنيم و نسل جوان را به خصوص نسبت به اين پديده بهتر توجيه كنيم. بسياري از جوانان ما درك درستي از مشكل ما با آمريكا ندارند. بنابراين ممكن است علل اختلافات را درست لمس نكنند. آنان در كشوري كاملاً مستقل رشد كرده اند. شايد تصوير ملموسي از استعمار نداشته باشند و درك نكنند كه چرا و چگونه انسان ها در قرن گذشته به قيمت همه هستي خود براي آزادي از يوغ استعمار جنگيده اند. عده اي كاملاً ساده انگارانه تصور مي كنند كه با تغيير موضع ما همه مشكلاتمان با آمريكا حل مي شود و همه اينها ناشي از ممنوعيت ها نسبت به اين مباحث در جامعه است. به عقيده من مخالفان ارتباط با آمريكا كه نسبت به مقاصد آمريكا بدبين هستند دلايل مهمي براي خود دارند اما ممنوعيت ها فرصت را از آنان نيز براي طرح باورهايشان گرفته است.
جنبه ديگر مسئله هم اين است كه تصميمات ما درباره چنين پديده حساسي بايد در يك فرآيند دموكراتيك به تصميمات ملي بدل شود، سياست خارجي دائم در معرض پديده هايي از اين نوع است. وقتي تصميمات نظام داراي پشتوانه ملي است و همه جريان هاي موثر جامعه درباره آن ديدگاهي مشترك يا نزديك دارند، كار سياست خارجي و مجريان آن بسيار ساده تر و موضع آنان تاثيرگذارتر خواهد بود. در يك فضاي بسته چنين اجماعي به دست نمي آيد.
اما تاكيد كنم كه اگر به شيوه كنوني به عنوان يك كشمكش جناحي مسئله مطرح شود نتيجه آن براي كشور نامطلوب خواهد بود، به عقيده من فضاي تند و اتهام آلودي كه با ملاحظات داخلي حول اين مسئله ايجاد شده بايد برطرف شده و به شيوه اي كه اشاره كردم زمينه تفاهم بر سر راه حل فراهم شود. به عقيده من كسي كه موافق تعامل با آمريكاست مويد چنين سياستي به هر قيمتي نيست. فكر مي كند براي تامين مصالح كشور از اين طريق مي توان به راه حل رسيد. كسي هم كه مخالف تعامل با آمريكاست، مويد عدم تعامل به هر قيمتي نيست، نسبت به دولت آمريكا بدبين است و معتقد است كه نهايتاً نمي توان از اين طريق به مصالح كشور رسيد. او هم اگر تضميني براي مصالح كشور باشد طبعاً مخالف نيست. هر دو ديدگاه نگراني هاي مشتركي دارند و مي توانند به يك اجماع دست يابند اما متاسفانه به جاي اين اتهام و تهديد و تحقير و. . . اين بحث حساس را به بن بست مي كشانند، بايد راهي براي رفع اين مشكل جسته شود و در اين مورد اجماع نسبي در كشور ايجاد شود.
• در انتقادها جنبه هاي ديگري از سياست خارجي هم مطرح شده است.
صرف نظر از جنبه هايي كه اشاره شد آنچه درباره سياست خارجي مطرح شده خلاف و غالباً غيرمنصفانه است. براي ارزيابي دستاوردهاي سياست خارجي كشور كافي است كه ارديبهشت سال ۱۳۶۶ را با بهار سال هاي بعد و امروز مقايسه كنيد. اصلاً شرايط امروز قابل مقايسه با ۶ سال قبل نيست. نيمه دوم سال ۶۵ و بهار سال ۶۶ بحراني ترين دوره زماني در سياست خارجي كشور ما پس از انقلاب اسلامي است. در اين دوره سياست خارجي ما عملاً به سمت فروپاشي كامل سوق پيدا كرده بود. همه چيز در حال متلاشي شدن بود. در آن زمان ما با آمريكا دچار مشكل نبوديم بلكه تقريباً با همه كشورهاي مهم كم و بيش دچار بحران بوديم. بحراني ترين روابط را با كل كشورهاي اروپايي پيدا كرده بوديم. با همسايگان دچار مشكلات جدي بوديم و حتي با كشورهاي مهمي مانند چين و ژاپن هم دچار مشكلات شده بوديم. تقريباً هيچ كشوري آمادگي همراهي با ما نداشت و هزينه روابط خوب با ايران بسيار بالا رفته بود و كشورها در ناسازگاري با ما سبقت مي گرفتند. آنچه مسئولين سياست خارجي تحويل گرفتند واقعاً تكان دهنده بود، با شروع به كار دولت آقاي خاتمي به سرعت همه چيز تغيير كرد و ايران اسلامي طي اين سال ها نه تنها آثار اين دوره بحراني را زدوده است بلكه شان و منزلت شايسته اي را براي كشور ايجاد كرده است.
بخش عمده موفقيت هاي سياست خارجي مديون خط مشي و استراتژي تنش زدايي و اعتمادسازي و تغيير گفتمان و شيوه بيان و تعامل شخص رئيس جمهور است. مواضع اطمينان بخش آقاي خاتمي كه سياست هاي داخلي و خارجي ايشان را ترسيم مي كرد تاثير سريعي در سطح جهان داشت و نظريه گفت وگوي تمدن ها رئيس جمهور كشورمان را در زمره برجسته ترين رهبران جهان قرار داد.
البته همه اينها بدان معني نيست كه آنچه ما و به خصوص ما مسئولين سياست خارجي انجام داده ايم بي نقص بوده است و بهترين كاري است كه مي توانستيم انجام دهيم، بلكه به معناي آن است كه در اين دوره كار بزرگ و بي نظيري در سياست خارجي كشورمان انجام شده است. شايد اگر خطاي ما كمتر بود و شايد اگر موانع كمتر بود ما نتايج بسيار بهتري به دست مي آورديم.
سياست خارجي در اين دوره با موانع بزرگي هم مواجه بود كه با تمام توان سعي در متوقف كردن روند پيشرفت سياست خارجي داشتند. تقريباً براي هر قدم مهمي در سياست خارجي تلاش هاي گسترده براي خنثي كردن اين فشارها لازم بود. اين تلاش ها ارزش كار دولت آقاي خاتمي را افزايش داده اما به هرحال هميشه موفق نبوده و در موارد مهمي اين فشارها تاثير خودش را داشته و مانع استفاده از فرصت ها شده است. وقتي آقاي خاتمي گفتمان جديدي را با مردم آمريكا آغاز كردند دولت آمريكا به شكل بي سابقه اي منفعل شد و دنيا تاثير زيادي از منش رئيس جمهور ما گرفت. فرصت هاي جديدي براي كاهش مشكلات حتي با آمريكا در موضع با عزت و از طريق ارتباط با مردم و جريان ها و گروه هاي معتدل تر آمريكايي ايجاد شد. اما جريان هاي سياسي و گروه هاي فشار واكنش هاي مخربي را اعمال كردند كه اين دوستان به خوبي از آن آگاهند. اين رفتار محدود به مسئله آمريكا نبود و در تمامي حوزه هاي سياست خارجي وجود داشت. هر قدمي كه برداشته ايم با موجي از جنجال، اقدامات مخرب، اتهام و تهديد مواجه بوده ايم. معمولاً عامل مهمي كه باعث انفعال دولت مي شد ترس از فشار به اشخاص نبود، ترس از تخريب شدن حوزه هاي بيشتري از سياست خارجي و فرصت ها در اثر ماجراجويي هاي جريان هاي فشار بود. با ملاحظات سياسي اعمال فشار كرده اند و مي كنند و معمولاً دولت در برابر آنها تنها مانده است. و تا آنجا كه مي دانم هيچ گاه اين منتقدين درصدد منع يا حتي نقد آنان برنيامده اند. شرايطي كه در آن زمان توسط اين جريان هاي فشار در سايه اين سكوت تخريب شده بسيار شرايط با ارزشي بوده است.
• البته آقاي هاشمي اخيراً گفته بودند علت ضعفي است كه در وزارت خارجه وجود دارد. مرتباً مراجعه مي كنند و در مورد مسئله آمريكا بحث مي كنند. مي خواستم در مورد مسئله آمريكا بيشتر صحبت كنيد و بگوييد مشكل اصلي كجاست؟ آيا در وزارت خارجه، يا دولت، يا در سطح كارشناسي است؟
من به عنوان يك مدير در وزارت خارجه حداكثر در محدوده اختياراتم مي توانم عمل كنم و بيش از آن نياز به تصميم مقامات بالاتر دارد. به ميزاني كه به ما اعتماد شده، با ما همكاري شده، نشان داده ايم كه مي توانيم از فرصت ها به خوبي بهره برداري كنيم. من و همكارانم در محدوده وظايفمان حتي نگران فشارها عليه خودمان هم نبوده ايم و نيستيم. تا جايي كه امكان داشته ايم حتي بيش از ظرفيت و محدوده كارمان تلاش كرده ايم و نتيجه آن هم بخشي از افتخارات وزارت خارجه است. اما به هرحال همه اينها حد دارد. آنچه شما نقل مي كنيد حاكي از وجود اختيارات وسيع تري براي كار است كه اگر تحقق يابد كاملاً مورد استقبال ماست. من در حد خودم و همكارانم مي توانم متعهد و پاسخگو باشم كه به ميزان اختياراتمان، تلاش كنيم، از هر فرصتي حداكثر بهره را براي كشور به دست آوريم. اما به هرحال سياست خارجي در كشور ساختاري براي تصميم گيري دارد. در اجرا هم متاسفانه وزارت خارجه همه ماجرا نيست و نهادهاي موثر بيشتري هم هستند. من و همكارانم هم بخشي از وزارت خارجه هستيم و نه بيشتر.
اما در مورد مسئله آمريكا اگر بخواهيم به همه جوانب بپردازيم مسائل را بايد هم در ايران مرور كنيم و هم دنيا و از جمله در آمريكا. در مورد ايران بيشتر توضيح دادم، اجازه دهيد درباره تحولات برون مرزها كه تاثيرات عميقي بر رفتار ديگران نسبت به ما داشته است هم صحبت كنم.
011115.jpg

آنچه به عنوان مشكلات ما با آمريكا مطرح است به دو دوره كاملاً متفاوت تعلق دارد. مشكلات ما قبل از فروپاشي شوروي با شرايط بعد از فروپاشي شوروي بسيار متفاوت است. در دوران جنگ سرد، كشورهايي مثل ما به خاطر رقابت دو ابرقدرت، نوعي امنيت و حوزه مصونيت داشتند. دو ابرقدرت به دليل اولويت مواجهه با ابرقدرت مقابل خود رفتاري قابل تحمل با ديگران در صحنه بين المللي داشتند. تلاش اصلي ابرقدرت آمريكا اين بود كه حكومت هاي ديگر اگر مطلوب واشنگتن هم نيستند تحمل شوند تا به اردوگاه دشمن رانده نشوند. تحمل دو ابرقدرت نسبت به عملكرد و حتي تندروي هاي كشورهاي مستقل تر و غيرمتعهد قابل توجه بود. بدترين و بحراني ترين دوره روابط ما و آمريكا مربوط به دوره تندترين برخوردهاي ما با آمريكا نيست. درست است كه اقدام ما عليه آمريكاييان در واكنش به رفتار غلط و ستم هاي دولت آمريكا عليه مردم ايران در اشغال سفارت آمريكا در سال ۱۳۵۸ متجلي شد و اين اقدام با هنجارهاي حقوقي منطبق نبود، اما حتي اين مقطع هم بحراني ترين دوره روابط ما و آمريكا نيست. بعد از آن طرفين سعي كردند كه اختلافات را كاهش دهند.
بحراني ترين دوره روابط ما به يك دهه بعد يعني به دوران بعد از فروپاشي اتحاد شوروي مربوط است. همه قوانيني كه در آمريكا عليه ما وضع شده و تحريم هاي اقتصادي عليه ما هيچ ارتباطي به دهه اول انقلاب اسلامي ندارد بلكه مربوط به دوره اول رياست جمهوري كلينتون يعني بعد از فروپاشي اتحاد شوروي است.
• در اين وسط يك فضايي هم به وجود آمد.
درباره آن هم صحبت مي كنم. به هر حال تحولات جهاني ناشي از فروپاشي شوروي بسيار عظيم بود. اين تحولات براي ما هم فرصت هايي ايجاد كرد اما بيش از آن اين تحول نياز به توجه دقيق ما داشت. بي توجهي ما به اين تحول و ادامه سياست ها و تكرار روش هاي دوران جنگ سرد از سوي ما باعث شد كه با بحران هاي بسيار مواجه شويم ما پايان جنگ سرد را ناديده گرفتيم. با هيجان بسيار فقط فرصت ها را ديديم. رفتارمان، گفتارمان و سياست هايمان همه مويد اين بي توجهي است. اين بي توجهي ها ما را به مسير بحراني تر شدن شرايطمان در صحنه بين المللي كشاند. مسيري كه اوج آن در سال ۱۳۶۵ نمايان شد. من معتقدم كه اگر ورود آقاي خاتمي به صحنه سياست عالي كشور نبود و سياست خارجي ايشان حاكم نشده بود، ما در اين مسير به نقاط بسيار سخت تر و تلخ تري مي رسيديم. معمولا تحليلگران براي تحليل مشكلات امروز ما با غرب و به ويژه آمريكا، از سال هاي اول انقلاب آغاز مي كنند. البته همه اين پديده ها مهم است. انقلاب ما انقلابي ضد استعمار و ضد آمريكا هم بود. واكنش مردم انقلابي ما در اين سال ها كاملاً منطبق با اين جنبه انقلاب و طبيعي بود، اما من عميقاً معتقدم كه اگر درك درستي از فروپاشي شوروي داشتيم و به شرايط واقع بينانه نگاه مي كرديم، نه تنها مشكلات پيش از آن را حتي با آمريكا حل مي كرديم بلكه فرصت هاي مهمي را در منطقه به دست مي آورديم. اين فرصت ها از دست رفت و فروپاشي شوروي مايه تهديدها عليه ما شد. سياست خارجي آقاي خاتمي نقطه عطفي براي تغيير مسير سياست خارجي بود. ايشان گفت وگو را مطرح كرد. بردباري را مطرح كرد. بر آزادي و برابري تاكيد كرد و اينها را نه تنها در جهان بلكه در سياست داخلي كشور هم مورد تاكيد قرار داد. ايشان با زباني به سخن با جهانيان پرداخت كه تمام مخالفان ما را منفعل كرد. آنان كه گوي سبقت در دوري از ما مي ربودند به مسابقه براي نزديك شدن به ما روي آوردند. شرايط به شكلي درآمد كه آمريكا درصدد جبران برآمد و بعضي اقدامات و موضع گيري هاي مهم آمريكاييان از جمله عذرخواهي آنان به خاطر گذشته به ويژه كودتاي ۲۸ مرداد را در اين دوره داريم. ما مي توانستيم عذرخواهي دولت آمريكا را يك پيروزي براي يك دوره مقاومت تلقي كنيم و گامي در جهت بهبود برداريم، اما همه جريان هاي سياسي مخالف دولت بسيج شدند كه چنين نشود. شايد هم نمي خواستند كه اين همه مشكلات را خاتمي حل كند.
با تغيير دولت آمريكا اتفاق مهمي نيفتاد اما عمليات تروريستي يازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ همه چيز را تغيير داد. دنياي بعد از يازده سپتامبر دنياي ديگري بود و آمريكا نيز متفاوت شده بود، بزرگترين فرصت براي نظاميان تندرو آمريكا فراهم شد تا دست به ماجراجويي بزنند. آنان فرصت يافتند كه سياست آمريكا را كاملاً تهاجمي كنند. بعد از حادثه تفاوت مهم آن بود كه براي اولين بار امنيت به مفهوم امنيت در داخل مرزهاي آمريكا موضوع مورد توجه دولت و مردم شد. چيزي كه تفاهم ميان دولت و مردم آمريكا براي تهاجم نامحدود در بيرون مرزهايشان را ايجاد كرد. اگر مرور كنيد هميشه دغدغه دولت ها در آمريكا در مورد اتباع آمريكايي و خطر جاني براي آنان مانع مهمي در ماجراجويي هاي آمريكا بوده است. آمريكاييان همواره از جنگ ويتنام به بعد مخالف آن بوده اند كه نيروي مسلح آمريكا در برون مرزها وارد جنگي شود كه مسئله مردم آمريكا نيست و باعث مرگ فرزندانشان شود. ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ يك فرصت بي نظير براي نظامي گرايان آمريكايي فراهم كرده است كه حتي با تلفات جاني به جنگ در برون مرزها برود و دغدغه افكار عمومي آمريكا را نداشته باشند.
تحرك تندروها در آمريكا در اين دوره با گذشته متفاوت است و اگر باز هم ما به اين تفاوت ها توجه كافي نداشته باشيم ممكن است خسارات سنگين تري به ما تحميل شود. ما در استراتژي هاي سياست خارجي بايد اين تحول را به خوبي بشناسيم و در سطح كشور همه به آن توجه كافي داشته باشيم. اگر عوامل و يا نهادهاي موثر ديگر در سياست خارجي هم اين موضوع را درست درك نكنند و آن را لحاظ نكنند منافع ملي ما آسيب جدي مي بيند. در سياست خارجي نهاد پاسخگو وزارت خارجه است اما نهادهاي مداخله كننده تعدادشان واقعاً زياد است. من كشوري را سراغ ندارم كه تا اين حد در سطوح مياني درباره مسائل خارجي موضع گيري كند، طبعا در هر كشوري نظرات مختلف وجود دارد و طبعا در احزاب يا محافل سياسي نظرات بسيار متفاوتي بيان مي شود، ولي آنچه شما به عنوان موضع دريافت مي كنيد اظهارات شخصيت هاي محدودي است. البته دنيا عادت كرده است و كمتر نسبت به سخنان افرادي كه مسئوليت رسمي ندارند حساسيت نشان مي دهند اما متاسفانه هم اظهارنظرهاي مسئولين غيرمرتبط با سياست خارجي زياد است و هم وقتي مي خواهند برايمان پرونده بسازند از همه مطالب مسئولين و غيرمسئولين منتشره در رسانه هاي ما استفاده مي كنند.
در ميان نهادها قوه قضاييه نيز نقش موثري در سياست خارجي ايفا مي كند. ابتدا من تصور مي كردم كه در اين قوه به اندازه كافي به آثار خارجي اقداماتشان توجه نمي شود اما تدريجا به اين رسيدم كه در برخي موارد اين توجه كاملا وجود دارد و در مواردي نيز اين توجه بيشتر است. به هر حال با توجه يا بي توجه آثار اقدامات قضايي بعضا بسيار مشكل ساز است.
نيروهاي مسلح هم مي توانند به شدت تاثيرگذار باشند، نقش آنان در اعتمادسازي با ديگران هم بسيار جدي است. جريان ها و گروه هاي سياسي و گروه هاي فشار نيز تاثير قابل توجهي دارند، آنان از نفوذ خود براي تاثيرگذاري استفاده مي كنند و از روش هاي مختلف و حتي بعضا روش هاي قهرآميز براي اعمال نظر خود استفاده مي كنند. يكي از عوامل مهمي كه اين شرايط را شكل مي دهد گرايش گروه ها وجريان هاي سياسي براي بهره برداري داخلي مسائل خارجي است. درواقع به نظر مي رسد كه در بسياري موارد منافع ملي محور اصلي ما براي موضع گيري هاي جريان هاي سياسي نيست و هدف ملاحظات داخلي است. بايد واقعاً تلاش كنيم كه منافع ملي در برابر بيگانگان را از منافع داخلي در مقابل رقيبان سياسي جدا كنيم، اين هم بخشي از توسعه سياسي جامعه است كه بايد تحقق يابد.
• آقاي رضايي هم صحبتي كردند و گفتند كه در مقابل بحران هاي احتمالي، وظيفه سياست خارجي است كه آنها را مهار كند و در اين حالت خودش پيشتاز و پيشرو باشد. حال چه جوابي داريد؟
اگر منظور ايشان از سياست خارجي وزارت خارجه است، من اميدوارم كه ايشان به همين اندازه نيز حامي بازگشت اختيارات به حوزه طبيعي كار يعني وزارت خارجه باشند. طبعا وزارت خارجه به ميزاني كه اختيارات داشته باشد پاسخگو هم بايد باشد. در مواردي كه هماهنگي مناسبي ميان نهادهاي كشور وجود داشته و وزارت خارجه موقعيت درستي براي اعمال سياست داشته نتايج حاصل شده نيز بسيار قابل توجه بوده است. افغانستان نمونه اي است كه در آن نهادهاي مختلف كم و بيش تابع سياست هاي وزارت خارجه بودند. شايد اگر جز اين بود ما در آنجا هم تكرار فاجعه داشتيم.
• شما به يك دوره اشاره كرديد نيمه دوم سال ۶۵ و نيمه اول سال ۶۶... البته آمريكاييان از عملكرد سال هاي گذشته خود از جمله كودتاي ۲۸ مرداد معذرت خواهي هم كردند. بعضي از منتقدان مي گويند كه از فضاي آن سال ها نتوانسته اند استفاده ببرند و از كنش هايمان بكاهيم و به يك فضاي مفاهمه اي با آمريكا برسيم، حالا اين فضا پس از يازده سپتامبر از دست رفته و موج اتهامات بالا گرفته است، مي خواهم بدانم چه عواملي باعث شد كه در آن دوره ما نتوانيم به موفقيت هايي كه پيش بيني مي شد برسيم. با آنكه روند روبه رشد خوبي داشتيم. به قول شما سياست خارجي آمريكا را منفعل كرديم و آنها بيشتر منتظر عمل ما بودند تا عكس العمل نشان دهند.
فرصت هاي ايجاد شده در اثر سياست خارجي دولت آقاي خاتمي، ابعاد مختلفي داشت. يك جنبه آن حل مسائل با آمريكا بود. من معتقدم كه از اين فرصت ها استفاده شده است و زمينه هاي زيادي براي توسعه كشور فراهم شده است. ما در اين دوره بحران هاي زيادي را پشت سر گذاشته ايم و توسعه كشور با موانع سياسي خارجي بسيار كمتري مواجه است. در دوره اي كه اوج بحران سياست خارجي بعد از انقلاب تلقي مي شود قوانين بسيار سختي عليه كار اقتصادي با ايران در آمريكا تصويب شد. بعد از آن براي مدتي تقريبا هيچ كمپاني معتبري با ايران همكاري جديدي را شروع نكرد و عده اي از توافقات قبلي هم منصرف شدند. درست است كه در دوره آقاي خاتمي قوانين لغو نشد اما اين تحريم ها عملا كارايي خود را نسبت به كمپاني هاي غيرآمريكايي از دست داد و هيچكس به خاطر كار با ايران مجازات نشد. تحريم شكني با قراردارد پارس جنوبي با كمپاني هاي توتال فرانسه، گاز پروم روسيه و پتروناس مالزي آغاز شد و در ابعاد وسيعي گسترش يافت.
در سال ۶۶ ما در گروه ششم از گروه هاي هفتگانه ريسك اقتصادي قرار گرفته بوديم و بحث سقوط ما به گروه هفتم مطرح بود. يعني ما فقط به دليل سياسي در كنار بدبخت ترين و فقيرترين كشورهاي جهان دسته بندي شده بوديم. در اين حالت نه تنها سرمايه گذاري جدي در ايران ممكن نبود، اعتباري داده نمي شد بلكه نرخ بالاي بيمه تجارت عادي ما را هم بسيار گران كرده بود. در سال هاي اخير ما به گروه چهارم اين دسته بندي ارتقا يافتيم كه با وضع اقتصادي ما گروه خوبي است و حالا بحث ارتقاي ما به گروه سه هم مطرح شده كه گروه مطلوبي است. يعني مسائل سياسي از اين منظر هزينه اي به اقتصاد كشور وارد نمي كند و باقي مباحث اقتصادي است.
در اين سال ها به شكل بي سابقه اي راه جذب اعتبار از كشورهاي ديگر باز شد. ما براي اولين بار وام بدون شرط دريافت كرديم و هيچ پروژه اي امروز مشكل جذب اعتبار خارجي ندارد. مفهوم اين شرايط به وجود آمدن اطمينان نسبت به وضعيت سياسي و اقتصادي كشور است. اين وضعيت باعث شد كه ما به بزرگترين سرمايه گذاري ها دست يابيم. سرمايه گذاري در عسلويه نه تنها بزرگترين مورد در سال هاي پس از انقلاب اسلامي است، بلكه در اين فاصله زماني و با اين ابعاد حتي در سال هاي قبل از انقلاب اسلامي بي نظير بوده است.
در اين دوره عليرغم وجود شرايط مستعد، ما با بحران هاي بزرگي مانند دوره قبل از آن مواجه نبوده ايم و اين مسئله محصول تدابير سياست خارجي با استفاده از فرصت هاست. سياست ما در رابطه با افغانستان از اين دست است.
• منتقدان ما از دوره اواخر رياست جمهوري كلينتون صحبت مي كنند و در مورد آن بحث مي كنند، چه عواملي باعث شد كه ما اين فرصت را هم از دست بدهيم؟
بله ما در رابطه با آمريكا در حد لازم موفق نبوديم. اما واقعيت اين است كه اين مسئله تنها به خاطر مواضع ما نبود. در واشنگتن هم تندروها عليه كاهش تنش فعال بودند، نبايد در اين مورد اغراق كنيم. من مطمئن نيستم كه فرصت مهمي براي حل همه مسائل وجود داشته است. به هر حال مهمترين قوانين تحريم عليه ما در دوره آقاي كلينتون تصويب شده بود و بعد از اين تحولات هم اقدامي جبراني در اين رابطه صورت نگرفت. عليرغم اين من قبول دارم كه چون ما واكنشي در حد كنش دولت آمريكا هم نشان نداديم، شايد بتوان مدعي شد كه با كنش محدود ما امكان حل حداقل بخشي از مسائل ديگر فراهم مي شد.
اما در هر حال در ايران نيز مجموعه نهادهاي جامعه آمادگي نداشتند كه در آن مقطع قدمي از سوي ايران براي كاهش تنش برداشته شود، نه تمايلي نسبت به اين مسئله بود و نه كسي رفتار آمريكا را فرصت تلقي كرد. شايد امروز با فضاي سنگين كنوني، اين فرصت جدي تر از آن زمان ديده شود و بهتر درك شود. در آن شرايط هر حركت كوچكي در اين رابطه با واكنش تند گروه هاي فشار مواجه مي شد. اگر نگاهي به مطبوعات مخالف دولت در آن دوره را داشته باشيد متوجه واكنش هاي تند آنان به اين مسائل مي شويد. در آن ايام عليرغم تحريم هاي آمريكا جمعي از بازرگانان آمريكايي به ايران آمدند. اين سفر در چارچوب كشمكش هايي با دولت آمريكا مي توانست يك پيروزي براي ما تلقي شود زيرا ما آمريكا را تحريم نكرده ايم بلكه آمريكا ما را تحريم كرده است. لذا آمدن بازرگانان آمريكايي عليرغم مخالفت دولت آمريكا براي ما نوعي پيروزي بود. اما چنين نشد. عده اي مسلح به اتوبوس حامل آنان حمله كردند و بعد از ايجاد وحشت شديد شيشه هاي اتوبوس را شكستند. كسي به خاطر اين اقدامات مجازات نشد اما هزينه گزافي به منافع كشور تحميل شد. چنين اقداماتي تاثير عميقي در تحولات بعدي داشت. اگر عملكرد مطبوعات مخالف و جريان هاي مخالف دولت را مرور كنيد جواب سوالتان را خواهيد يافت.
• الان چه اراده اي در دولت وجود دارد. با توجه به اتفاقاتي كه در اين مدت افتاده است بعد از يازده سپتامبر به آن توجه شده يا نه؟ آيا بعد از ۱۱ سپتامبر وارد جريان تازه اي شده ايم؟
نه به طور كامل. ولي به هر حال وقتي كه يك كشور قدرتمند مانند آمريكا ماجراجو شود و در منطقه دنبال دشمن بگردد، ما نمي توانيم آن را ناديده بگيريم و اگر بتوانيم با حفظ اصولمان، در معرض تهديد قرار نگيريم مي توانيم آن را يك پيروزي تلقي كنيم. البته قبول دارم كه به ميزان حساسيت موضوع ما عملكردمان جامع نبوده است. تنها بعد از يازده سپتامبر مشاركت ما در بحران افغانستان و مبارزه ما با گروه هاي تروريستي، تا حد قابل توجهي در اين رابطه موثر بوده است. من فكر مي كنم در چارچوب مصالح مان در افغانستان به نتايج خوبي در آن كشور رسيديم، چيزي كه البته در كنترل تهديدات هم موثر بود.
• يعني اين همكاري، صددرصد براي رسيدن به اهداف ايران در افغانستان بود و نگاهي به چالش هاي با آمريكا هم نداشتيم.
انتخاب ما براي همكاري در چارچوب سازمان ملل با آمريكا مبتني بر مصالح كشور و كاملاً سازگار با استراتژي كشور درباره افغانستان بود. ما هيچ انتخابي بهتر از اين همكاري در چارچوب مصالح و سياست هاي خودمان نداشتيم. اين همكاري صددرصد در مسير سياست ثابت چند ساله ما در افغانستان بود و در واقع اين آمريكا بود كه برخلاف عملكرد گذشته اش در رابطه با افغانستان و تروريسم در اين كشور واقع بينانه برخورد مي كرد. اما اين همكاري طبعاً مي توانست تاثيرات گسترده تر از افغانستان هم در سياست خارجي ما داشته باشد. به دلايل مختلف پس از يازده سپتامبر ما مي توانستيم در معرض تهديد قرار گيريم. به دليل تلاش افراطيون در آمريكا عليه ما، به دليل فعاليت گروه هاي فشار اسرائيلي عليه ما، به دليل موضع مستقل ما در سطح جهان كه خوشايند بسياري نيست و حتي به دليل تلاش آناني در منطقه كه تهديد عليه ما را در جهت منافع خود مي دانند و البته به دليل نياز آمريكا به داشتن دشمن خارجي و استفاده از چالش با آن دشمن واقعي يا موهوم براي توجيه ماجراجويي هاي برون مرزي آمريكا و وجود زمينه هاي رواني در آمريكا براي توجيه دشمني با ايران، به دليل تاثير همه اين عوامل محتمل بود (همچنان كه امروز هست) كه ما در معرض تهديد قرار گيريم. يا هدف انتقام جويي هاي كوري قرار گيريم كه پس از اين عمليات تروريستي در آمريكا طرفداران بسياري پيدا كرده بود، طبعاً ماموريت دائم وزارت خارجه تدبير درست در صحنه بين المللي براي از بين بردن و كاهش تهديد محتمل است. اين وظيفه در اين صحنه هم بايد دنبال مي شد كه شد و نتيجه بخش بود.
• آيا اين همكاري بهترين انتخاب ما بود؟
حتماً. در چارچوب سياستمان در منطقه و افغانستان و در چارچوب مصالح كشور بهترين تصميم بود. من اين رويكرد را يك ديپلماسي بسيار موفق مي دانم و به تعبيري مدعي هستم كه عملكرد ما در برابر بحران پس از يازده سپتامبر و افغانستان يكي از موفق ترين پديده ها در سياست خارجي ما پس از انقلاب اسلامي است. به خصوص در دنياي پرتحرك امروز سياست خارجي موفق و پويا، غالباً چيزي بيش از تصميم گيري درست و به موقع در مواجهه با پديده ها، براي استفاده از فرصت ها و خنثي كردن تهديدات در چارچوب اهداف و منافع ملي نيست. به دليل همين پرتحركي سياست جهاني و بازيگران متعدد اين صحنه است كه هدف گذاري و استراتژي نويسي در سياست خارجي شكل و ماهيت بسيار متفاوتي نسبت به گذشته پيدا كرده و به اندازه تحولات عالم پرتحرك شده است. اما خوب است روي چند نكته تاكيد كنم. اولاً: ما قادر به جلوگيري از حمله به افغانستان نبوديم. بيهوده است كه كسي وضع كنوني ما را با عدم حمله آمريكا به افغانستان مقايسه كند. البته عده اي معتقدند كه حمله آمريكا به افغانستان به امنيت ملي ما كمك كرده است، اما بسياري هم معتقدند كه حمله آمريكا به افغانستان و پيروزي سريعش اين كشور را ماجراجوتر كرده و تهديد عليه ما را بيشتر كرده است. هر كدام درست بگويند اصل بحث بيهوده است ما نمي توانستيم درباره حمله آمريكا يا عدم آن تصميم بگيريم بلكه مي توانستيم نسبت به چگونگي مواجهه با اين پديده تصميم بگيريم و تصميماتي كه گرفتيم كاملاً درست بود، ثانياً نگاه تابويي در سياست خارجي بسيار خطرناك است. آمريكا هر قدر با ما بد بوده و به ما بدي كرده، همكاري با اين كشور در چارچوب سازمان ملل در افغانستان براي ما خوب بوده و به ما كمك كرده است. همكاري با آمريكا نيز مانند همه پديده هاي عالم نه سياه سياه است و نه سفيد سفيد. بستگي به شرايط و نتايج آن دارد. ما بايد در چارچوب مصالح كشور بر مبناي الگوي سه گانه عزت، حكمت و مصلحت درباره آن تصميم بگيريم و انتخاب كنيم. ثالثاً: موضع اصولي الزاماً موضعي تند و شعاري و خشن و عامه پسند نيست. اتفاقاً احتمال غيراصولي بودن چنين موضعي خيلي بيشتر است. درست است كه اختلافات ما با آمريكا مباني اصولي دارد، اما مخالفت ما با تروريسم و تحجر و طالبانيسم هم مباني اصولي دارد. ما در رابطه با افغانستان همان قدر اصولي عمل كرديم كه در مخالفت با ماجراجويي هاي آمريكا رفتار مي كنيم.
• پس به طور كوتاه مدت به اين قضيه نگاه مي كرديم چون بلافاصله بعد از سخنراني بوش حوادث ديگري رخ داد.
نگاه ما در رابطه با افغانستان استراتژيك بود و به نتايج استراتژيك آن هم بسيار خوشبينيم. البته عده اي به ما انتقاد مي كنند كه چرا تنها به نتايج اين همكاري در افغانستان بسنده كرديم. آنان مي گويند تاثير ما در مسئله افغانستان تا آن حد جدي بوده كه در اين مسير مي توانستيم به دنبال حل يا كم كردن اختلافات خودمان هم با آمريكا باشيم. آنان انتقاد مي كنند كه مثلاً چرا تلاش نكرديم تحريم هاي عليه ايران لغو شود، بر سر اين كه مسئله افغانستان مي توانست تا اين حد تاثيرگذار باشد اختلاف نظر وجود دارد. من معتقدم كه ما مي توانستيم در اين رابطه به موفقيت هاي قابل توجهي برسيم اما طبعاً چون تجربه نشده قابل اثبات هم نيست. اما به هر حال به دليل حساسيت بالاي كار سياسي براي كاهش اختلافات با آمريكا نياز به يك اجماع و آمادگي و ديدگاه مشترك ميان مسئولان عالي كشور دارد. در آن زمان چنين شرايطي فراهم نبود و سقف كار ما محدود به رفع تهديدات احتمالي و استفاده از فرصت براي دستيابي به نتايج مطلوب در افغانستان بود.
• چه نتايجي؟
افراط گرايي طالباني، تروريسم، شرارت، ناامني، بي ثباتي، فقر و در نتيجه آن آوارگي افغان ها در ايران، توليد و قاچاق مواد مخدر، همه پديده هاي ناشي از شرايط افغانستان است كه مستقيم و غيرمستقيم بر امنيت ملي ما تاثير دارد. هزينه آوارگان افغاني و مواد مخدر در ايران را بيش از ده ميليارد دلار در سال تخمين مي زنند. تغيير شرايط در افغانستان فرصت مهم تغيير اين وضع را فراهم كرده است. ما با سازمان ملل، آمريكا و اروپا در جهت استقرار يك دولت قانوني مردمي همكاري كرديم و اين همكاري را در مرحله بازسازي هم ادامه مي دهيم. براي تغيير وضعيت و رفع تهديدات بايد وضعيت سياسي با ثباتي ايجاد شود و اوضاع اقتصادي نيز در افغانستان تغيير كند. مجموعه اي از بهترين ها در افغانستان حكومت را در دست گرفته اند كه غالب آنان دوستان خوب ما در دوران مقاومت در افغانستان هستند. آقاي كرزاي، همرزمان مسعود، رهبران گروه ها و بقيه. . . اين وضعيت جديد براي ما مطلوب است و به نفع صلح و امنيت در منطقه نيز هست. البته بايد باز هم كمك بكنيم كه اين شرايط مطلوب تقويت شده و در عين حال ضرورت حضور نيروهاي خارجي منتفي شده و اداره كشور و تامين امنيت آن نيز به طور كامل توسط نيروهاي افغاني محقق شود.
• در اين شرايط كه آمريكا به دنبال دشمن مي گردد و ايران را تهديد كرده است، استراتژي نظام بايد چگونه باشد؟
من معمولاً تاكيد مي كنم كه سنگ نشان ما چيزي جز منافع ملي نيست. به عنوان كارگزار سياست خارجي ما در طرح ها، پيشنهادها و فعاليت هايمان سنگ نشاني جز منافع ملي نداريم و نمي توانيم داشته باشيم. بايد مسير حركت خودمان را با اين نشان تنظيم كنيم و عملمان را با آن محك بزنيم. طبعاً مبناي استراتژي ما در اين مورد هم همين است ما بايد ترسيم درستي از شرايط داشته باشيم و كمك كنيم كه شرايط به درستي شناخته شده و درك شود و با يك استراتژي منطبق با اين درك درست، براي رفع تهديد و دستيابي به فرصت ها طرح بدهيم و تلاش كنيم. به طور عام رفع هر تهديدي در مسير منافع و امنيت ملي است و به طور خاص درباره اين مسئله همه مسئولان نظام معتقدند كه بايد تلاش شود امنيت و منافع كشور در معرض تهديد يك ماجراجويي ديگر از سوي آمريكا در منطقه قرار نگيرد. تهديد آمريكا به هر شكلي و در هر قالبي كه محقق شود، حتي اگر به علت واكنش هاي ما، براي آمريكا هم گران تمام شود، به هر حال براي كشور ما بسيار گران و خسارت بار خواهد بود. لذا استراتژي ما ادامه سياست اعتمادسازي و گسترش و تعميق روابط همه جانبه با دنيا و در همين حال اتخاذ تدبير براي رفع تهديد با حفظ عزت و لحاظ مصالح كشور است.
• چگونه؟ آيا فكر مي كنيد با مجموع شرايط ما، امكان رفع تهديد وجود دارد؟
من جزو كساني هستم كه معتقدم با حفظ اصول و عزت نظام امكان رفع تهديد و رفع يا لااقل كاهش اختلافات ما با آمريكا وجود دارد و البته معتقدم كه اگر بدبينانه باور داشته باشيم كه آمريكا به دنبال بهانه مي گردد و نهايتاً با ما درگير خواهد شد باز هم براي اتمام حجت بايد در اين راه قدم برداريم و هم به ملت خودمان كه طبعاً با مشكلات سنگيني مواجه خواهند بود و هم به جهانيان نشان دهيم كه همه تدابير را براي راه حل سياسي دنبال كرده ايم و به نتيجه نرسيده ايم.
يك باور وجود دارد كه چون آمريكا در معرض فشارهاي زيادي براي ماجراجويي هايش قرار دارد و به خاطر سياست يك جانبه گرايي اش با دوستانش هم دچار اختلاف شده است، لذا ما مي توانيم از اين اختلافات براي رفع تهديد استفاده كنيم. باور درستي است و حتماً بايد در جهتي قدم برداريم كه اجماع جهاني راه را بر ماجراجويي هاي آمريكا ببندد و از هر تشريك مساعي در اين رابطه استقبال كنيم. اما اين كافي نيست. . . البته اين واقعيت وجود دارد و تصور هم مي شود كه در معرض فشارهاي بيشتري قرار گيرد و جهانيان اين تك تازي خطرناك را تحمل نكنند و به فكر چاره اي باشند و حتماً ما هم مي توانيم از اين فرصت استفاده كنيم و بايد با آن همراه باشيم، اما متاسفانه اين واقعيت ها مشكل ما را حل نمي كند. به هر حال وقتي آمريكا ماجراجويي هاي خود را آغاز كرد ديگران كاري از پيش نبردند و همه براساس منافع ملي خودشان در حدي متوقف شدند و در ميانه اين شرايط درهم سعي كردند خود را كنار بكشند تا زماني مناسب تر را براي تدبير به دست آورند. حتي جريان منطقي مخالفت با آمريكا هم اصرار دارند كه ما دقيق عمل كنيم، تحت تاثير القائات قرار نگيريم، واقع بين باشيم و بهانه به دست ديگران ندهيم بلكه برعكس با عمل درست خودمان ابزاري براي دوستانمان فراهم كنيم كه آنان نيز بتوانند به درستي از ما در مقابل ماجراجويي هاي احتمالي دفاع كنند.
• يعني شما معتقديد كه با جريان تندرو كنوني هم مي توان به راه حلي رسيد؟
بله. فكر مي كنم دولت فعلي آمريكا هم تمايل به كاهش تنش با ما دارد. البته نياز به واقع بيني و تدبير از سوي دو طرف دارد. دليل اينكه من فكر مي كنم با تدبير درست مي توانيم مسائلمان را با آمريكا حل كنيم اين است كه به عقيده من حداقل بخش موثري از حاكميت آمريكا نيز به اين رسيده اند كه رفتار ناشايست شان نسبت به ما را مرور كنند و تجديد نظر نمايند. آمريكا به دلايل زيادي بايد رفتارش را نسبت به ما اصلاح كند. آمريكا در اين منطقه همواره تحت تأثير اسرائيل بوده و مسائل را از عينك اسرائيل نگاه كرده است اما واقعيات در منطقه چيز ديگري است. آمريكا وقتي در معرض تهديد مستقيم در درون سرزمينش قرار گرفت و مجبور شد از زاويه منافع و امنيت ملي خودش نيز به مسائل منطقه نگاه كند با واقعيات ديگري مواجه شده است.
واقعيت اين است كه طالبان و القاعده محصول نگاه آمريكا به مسائل منطقه و دشمني با ايران بود. براي سال ها افراطيون ضدايراني منطقه توسط آمريكا ت

نگاه اول
ديپلماسي ايران در سه برداشت
مهران كرمي
ديپلماسي جمهوري اسلامي حكايت آن مرد داستان راستان استاد شهيد مرتضي مطهري است كه همسايه نصراني اش را به اسلام دعوت مي كند و در شبانه روز اول تشرف به دين جديد، برنامه فشرده اي از عبادات و مناسك را به او تحميل مي كند كه مسيحي تازه مسلمان شده روز دوم به دين سابق خود برمي گردد.
سال ۱۹۹۱ كه اتحاد جماهير شوروي فرو پاشيد، شور زايدالوصفي در بين مردم جمهوري هاي مسلمان نشين براي تجديد پيوند با مسلمانان در كشورهايي كه زير حاكميت كمونيسم قرار نگرفته بودند، پيدا شد. اين علاقه به بازيابي هويت پيشين در مسلمانان جمهوري آذربايجان كه ريشه هاي هويت تاريخي، ديني و فرهنگي خود را در سرزمين هاي اين سوي ارس و مردم هم كيش و هم زبان خود در ايران جست وجو مي كردند، بيشتر به چشم مي خورد. آذري هاي تازه رسته از بند سوسيال امپرياليسم، خود را به آب و آتش مي زدند تا با رسيدن به وطن مألوف، هم تجديد ديداري با خويشاوندان زباني و مذهبي خود بكنند و هم خاطرات و مكنونات سركوب شده شان را زنده گردانند. اين كشش در ميان ايرانيان، به ويژه در استان هاي ترك نشين شمال غرب كشور نيز به همان اندازه ديده مي شد. در سطوح مردمي و غيررسمي اين تعاملات ادامه يافت، اما در سطح سياسي بازده موردنظر به دست نيامد. براي آنها كه به مدت دست كم سه نسل، سرنوشتي متفاوت را تجربه كرده بودند، درك تفاوت هاي فرهنگي و باورهاي ديني ديگري دشوار مي نمود. آنها كه تحت فشار حاكميت كمونيستي آن هم از نوع استاليني اش به مدت چند دهه از ريشه هاي ديني، فرهنگي و تاريخي خود فاصله گرفته بودند، مي دانستند كه چيزي متفاوت مي خواهند و به عبارت ديگر مي دانستند چه نمي خواهند ولي درست نمي دانستند چه چيزي را طلب مي كنند. تصميم گيرندگان سياست خارجي و همچنين سياست گزاران فرهنگي جمهوري اسلامي از درك اين تفاوت ها عاجز ماندند و درست همان نسخه هايي را براي هم مسلكان خود كه تازه به آغوش اسلام برگشته بودند، تجويز مي كردند كه براي مردم ايران. سياستمداران و ديپلمات ها با پيام هاي تبشيري و ميسيونري به تبليغ و فعاليت پرداختند و دستگاه هاي تبليغي هم تلاشي براي درك نيازهاي واقعي فرهنگي و معنوي مسلمانان جمهوري آذربايجان به عمل نياوردند. حتي برخي از طريق تريبون هاي عمومي از لزوم بازگشت ۱۶ شهر قفقاز به مام ميهن سخن مي گفتند. نتيجه آن كه جمهوري آذربايجان چه در زمان حكومت ابوالفضل ايلچي بيگ با گرايش هاي ضد مذهبي و ضد ايراني و چه حيدرعلي اف با گرايش طرفداري از ايران تبديل به كشوري شد كه هيچ گاه روابط كاملاً دوستانه اي با ايران برقرار نكرد. مردم جمهوري آذربايجان به جاي رو آوردن به تبريز و اردبيل و تهران، خريدار كالاهاي فرهنگي كشورهاي ديگر شدند و ديش هاي ماهواره اي خود را به سمت استانبول و آنكارا تنظيم كردند. در عرصه سياست، باكو به محل استقرار پايگاه سياسي و اقتصادي آمريكا تبديل شد و ايران به عنوان همسايه بزرگ جنوبي اين كشور از صحنه معادلات حذف شد يا اگر نقشي ايفا مي كرد به عنوان مزاحم تلقي مي شد. نمي توان كتمان كرد كه روابط خصمانه بين ايران و آمريكا از عوامل اصلي بروز چنين شرايطي شد، اما سوءتفاهماتي كه از بيم تلاش ايران براي بروز حكومتي از نوع جمهوري اسلامي در كشور آذربايجان بروز مي كرد و عملكرد برخي دستگاه هاي اجرايي و سياسي هم مويد آن بود و نيز ترويج الگوهاي حكومتي شبيه تركيه كه از سوي آمريكا هم حمايت مي شد، در اين رويكرد بي تأثير نبود. بعداً در افغانستان كه همچون آذربايجان بيشترين قرابت هاي تاريخي و فرهنگي را با ايران دارد، فرصت طلايي حضور تأثيرگذار ايران پس از سرنگوني طالبان كمرنگ شد. در اين مورد هم همان عوامل قيد شده در بالا به گونه هاي ديگري دخيل بودند.
اين بار در همسايگي غربي ايران، عراق براي نخستين بار پس از سه دهه دوران بي حضور صدام حسين را تجربه مي كند. رژيمي كه بيشترين دشمني را با ايران داشت. مردم عراق در فرصت پديد آمده ناشي از تغيير رژيم به دست آمريكا و انگليس، براي نخستين بار پس از چند دهه، آزادانه احساسات مذهبي عميق و سركوب شده خود را بروز مي دهند. همزمان بودن فروپاشي رژيم صدام با ايام سوگواري دهه آخر ماه صفر، موج شكوهمندي از عزاداري و احساسات مذهبي مردم عراق را به گونه اي نمادين و گسترده به نمايش گذاشت. نقش محوري را در اين رويداد تاريخي ـ مذهبي البته علماي ديني در اماكن مقدس شيعيان در عراق داشتند. آنها نيز همچون مردم عراق شديدترين دوران خفقان را پشت سر گذاشته بودند و صدام تأثيرگذارترين علماي عراق را نابود كرده بود. البته اين شيعيان احساس مثبتي به ايرانيان و هم كيشان خود در همسايگي شرقي داشتند. اما اين بار هم از دو سو اين احساس طبيعي مورد استفاده هايي قرار گرفت، كه زمينه تأثيرگذاري مثبت ايران در تحولات عراق را كمرنگ مي كند. يكي از جانب سياستمداران و برخي از تريبون هاي عمومي در ايران كه سعي مي كنند از موج احساسات مذهبي مردم عراق بهره برداري سياسي كنند و ديگري از سوي دولت ايالات متحده آمريكا كه مي كوشد اظهارنظر اين افراد را به عنوان نشانه هايي از تلاش ايران براي برپا كردن حكومتي اسلامي و شيعي در عراق معرفي كند و تأكيد بورزد كه جمهوري اسلامي درصدد مداخله در امور داخلي عراق است. اگر اين هر دو سوي تلاش ها ادامه يابد، در آن صورت بايد در عراق هم منتظر تحولاتي بود كه پيشتر در كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز، افغانستان و بوسني هرزگوين به وقوع پيوستند. با اين تفاوت كه اهميت عراق از نظر امنيتي، اقتصادي و سياسي براي ايران قابل مقايسه با ديگر همسايگان نيست. در صورت استمرار چنين روندي بايد شاهد بود كه ايران به بهاي حمايت از يك گروه مذهبي، روابط خوبش را با كردهاي عراق، اعراب سني و شيعيان غيرمتمايل به تشكيل حكومت ديني ولي علاقه مند به تعاملات فرهنگي و ديني دو كشور از دست بدهد. مردم عراق البته تازه مسلمان نيستند كه با سخت گيري هاي مذهبي همسايه مسلمانشان از دين برگردند، اما اگر احساس كنند كه احساسات ديني آنها دستمايه تلاش براي تحميل مي شود واكنش نشان مي دهند. سايه دوران جنگ تحميلي صدام بر هر دو ملت هنوز از اذهان رخت برنبسته و سياست تبليغي دولت آمريكا كه نه دل خوشي از جمهوري اسلامي دارد و نه روي خوشي به بسط حاكميت چنين الگويي در كشورهاي منطقه نشان مي دهد، هم در اين شرايط مانع از آن است كه روش هاي كنوني در سياست خارجي ايران به نتيجه مطلوب جمهوري اسلامي بينجامد.

ويترين احزاب
آبستن بحران
011125.jpg
شهرام رستگار
سال ۸۲ را بايد سال اعتراضات و تجمعات اجتماعي و سياسي ارزيابي كرد. سالي كه با نقطه عطف اعتراضات كارگري و معلمان آغاز شده است و روز به روز فراگيرتر مي شود؛ اما هنوز ضلع ديگر مثلث بحران يعني دانشجويان به صحنه نيامده است. پس از فروكش كردن اعتراضات دانشجويي به حكم اعدام هاشم آقاجري كه سال گذشته رخ داد تا اين تاريخ جنبش دانشجويي در محاق به سر برده و تحرك قابل ملاحظه اي از خويش نشان نداده است. به اعتقاد برخي ناظران شايد هنوز بهانه اي به دست نيروهاي اين جنبش نيفتاده است كه براساس آن بتوانند شعله اي برافروزند و خود را به خيل كارگران و معلمان اضافه كنند.
گرچه ناظران قليلي نيز بر اين باورند كه جنبش دانشجويي پس از گذار از اعتراضات خويش بر سر حكم اعدام آقاجري عملاً منفعل شده است و ديگر تواني براي اداره خويش و ساماندهي اعتراضات دانشجويي را ندارد. به اعتقاد اين ناظران چنان چه در آينده نيز اعتراضي از سوي دانشجويان نسبت به مسائل روز جامعه صورت گيرد به حساب تشكل هاي دانشجويي موجود از جمله دفتر تحكيم وحدت نخواهد رفت بلكه اين اعتراضات توسط هسته هاي خودجوشي هدايت خواهد شد كه هيچ ديني به تشكل هاي موجود ندارند. به باور اين ناظران حركت شتابنده بدنه جنبش دانشجويي به سمت آرمان هاي فرااصلاحات كه بيشتر از خارج كشور القا مي شود تشكل هاي دانشجويي از جمله تحكيم وحدت را واداشته است تا يك سلسله اعتراضات جديد دانشجويي را ساماندهي كند. اعتراضاتي كه احتمالاً بر سر بازداشت احتمالي يك عضو اسبق دفتر تحكيم وحدت و نماينده فعلي مردم تهران در مجلس برپا مي شود. اما غالب ناظران بر اين باورند كه تير ماه و در آستانه سالگرد حمله به كوي دانشگاه اوج اعتراضات دانشجويي خواهد بود. به اعتقاد اين ناظران اگر تشكل نيمه فعال تحكيم وحدت قصدي براي شروع اعتراضات داشته باشد و بدنه رها شده دانشجويان نيز در آستانه ۱۸ تير به اين جريان بپيوندند، تير ماه آبستن حوادث تازه اي خواهد بود. اوج گيري تنش هاي سياسي بر سر لوايح دوگانه رئيس جمهوري، برپايي رفراندوم جهت تصويب اين لوايح و افزايش دامنه اعتراضات صنفي در ميان اقشار مختلف، جامعه را آبستن بحران ساخته است و تحرك هر يك از احزاب و يا اقشار اين روند را تشديد خواهد ساخت. از سوي ديگر برخي محافل خبري محافظه كاران در سايت هاي خبري شايع ساخته اند كه برخي اصلاح طلبان درصدد تحريك دانشجويان هستند و قصد دارند تا با حساس كردن فعال دانشگاه ها در آستانه ۱۸ تير فضاي مناسبي براي طرح لوايح دوگانه ايجاد كنند. برخي آگاهان سياسي بر اين باورند كه پس از غلبه آمريكا بر رژيم صدام حسين نگاه جنبش دانشجويي به مسائل منطقه اي كاملاً دگرگون شده است. بيانيه هاي مختلفي كه در چندين روز اخير توسط برخي انجمن هاي اسلامي و تشكل هاي دانشجويي صادر شده است و نشست هايي كه در برخي استان ها برپا كرده اند به خوبي گوياي اين نكته است كه دانشجويان تحت تاثير شرايط داخلي عراق قرار گرفته اند. آنان ضمن استقبال از سقوط رژيم صدام، سقوط اين رژيم را نتيجه محتوم حاكميت  بسته بعث توصيف كرده اند. رويكرد جنبش دانشجويي به غرب و استقبال از شعارهاي ترويج دموكراسي و مردم سالاري پس از يازده سپتامبر يكي از ويژگي هاي اساسي اين جنبش در سه سال اخير بوده است. اين رويكرد در نخستين مرحله پس از سقوط طالبان در افغانستان آغاز شد. عملكرد طالبان به عنوان مظهر تحجر و استبداد ديني همواره مورد نقد دانشجويان قرار داشت و حتي با عملكرد برخي كه بعضاً ديدگاه هاي طالبان را در جامعه القا مي كردند مقايسه مي شد و بديهي بود كه سقوط اين رژيم توسط آمريكا با استقبال جنبش دانشجويي روبه رو شود. اين موضوع در قالب تجمعات دانشجويي و در قالب برخي شعارها نمودي بارز داشت.
پس از استقرار كرزاي در افغانستان نيز تعدادي از دانشجويان عضو انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه اميركبير در نامه اي به حامد كرزاي رئيس دولت انتقالي افغانستان، دولت مورد حمايت آمريكا، از وي خواستند آنها را در كابل بپذيرد تا ادامه تحصيلات خويش را در آن كشور سپري كنند و اين درخواست نيز با استقبال كرزاي روبه رو شد. اين روند تاكنون حفظ شده است تا جايي كه امروز برخي دانشجويان جشن سقوط طالبان را برپا مي كنند اما به راستي اين باور كه جنبش دانشجويي تا چه اندازه از اصلاح طلبان درون حاكميت رهنمود مي گيرد، موضوعي است كه به راحتي نمي توان درباره آن قضاوت كرد. به اعتقاد برخي ناظران حوادث بزرگي چون ۱۸ تير ماه سال ۱۳۶۸ و اعتراضات دانشجويي عليه حكم اعدام آقاجري همگي نشان مي دهد كه اين اعتراضات بدون حمايت و چراغ سبز اصلاح طلبان درون حاكميت نبوده است زيرا حادثه كوي دانشگاه در واكنش به توقيف روزنامه سلام به عنوان نماد اصلاح طلبان درون حاكميت صورت گرفت و اعتراضات گسترده دانشجويان به حكم اعدام آقاجري نيز در واقع مي توانست اعتراض به حكم اعدام يكي از اعضاي برجسته مجاهدين انقلاب تعبير شود. اما ناظران ديگري به اين باورند كه جنبش دانشجويي شايد از اقدامات مخالفان عليه اصلاح طلبان درون حاكميت به عنوان يك بهانه استفاده نمايد اما هدف غايي آنها چيزي كه اصلاح طلبان درون حاكميت خواهان آن هستند، نخواهد بود.

حاشيه ايران
• بالاخره يكي پيدا شد
ظاهراً در ميان اعضاي شوراي مركزي مجمع روحانيون مبارز، بالاخره يك نفر پيدا شده كه با «خروج از حاكميت» موافق باشد. اين فرد، «محمدعلي ابطحي» معاون پارلماني رياست جمهوري است. او در حاشيه بازديد از نمايشگاه مطبوعات در پاسخ به اين پرسش كه «نظر شما درباره پيشنهاد يك نماينده مجلس مبني بر استعفاي تدريجي ۵۰ نفر از نمايندگان چسيت؟» گفت: «خروج از حاكميت حق مسلم اصلاح طلبان است.

• حاشيه حكم ملي ـ مذهبي ها
011120.jpg

به دنبال اعلام حكم متهمان پرونده ملي ـ مذهبي ها، سايت «رويداد» چند خبر كوتاه از مسائل حاشيه اي جريان اعلام حكم منتشر كرد كه جالب توجه است. طبق يكي از اين خبرها، در احكام صادره براي متهمان ملي ـ مذهبي يكي از مهم ترين مسائل در پرونده هاي ملي ـ مذهبي، برداشته شدن اتهام براندازي و محاربه از پرونده كليه متهمان است. علاوه بر اين، طبق خبري كه «رويداد» منتشر كرده ظاهراً در مورد بعضي متهمان كه اتهامات سنگين ديگري نيز داشته اند، چنين اقدامي صورت گرفته است. از جمله اين موارد پرونده «هدي صابر» است كه پيش از اين از سوي دادگاه انقلاب و برخي تريبون ها به ارتباط با گروه رجوي متهم شده بود اما اين اتهام در پرونده نيامده است. همچنين در پرونده «محمد محمدي اردهايي» نيز اتهام دريافت كمك مالي از خارج كشور كه در اطلاعيه هاي دادگاه انقلاب مطرح شده و «كيهان» بارها به آن استناد كرده بود خبري نيست، فعالان ملي ـ مذهبي با اشاره به اين مسائل، بار ديگر از روند موجود، اطلاعيه هاي صادره و برخورد رسانه هاي مخالف اصلاحات كه باعث شكل گيري وضعيت «اتهامات علني و دفاع غيرعلني» در اين پرونده شد، انتقاد مي كنند. نكته ديگر آنكه ضارب «سعيد حجاريان» روز شنبه در محل شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب حضور داشته است. فعالان ملي ـ مذهبي كه براي دريافت حكم خود مراجعه كرده بودند، ضارب و همراهان او را ديده اند.

• اشتباهات تكرار نمي شود
«حسين شريعتمداري» هفته گذشته در جريان نمايشگاه مطبوعات خبر داد كه شوراي نگهبان نمايندگان فعلي مجلس ششم را در انتخابات مجلس هفتم رد صلاحيت خواهد كرد. وي گفته است كه شوراي نگهبان با دفاتري كه در شهرستان تأسيس كرده است، اشتباهي را كه در مجلس ششم كرد در مجلس هفتم نخواهد كرد.

•«خروج از حاكميت» ممكن نيست
يك عضو حقوقدان شوراي نگهبان، اوايل اين هفته در يك سخنراني، عملي كردن مباحثي چون «استعفا» و «خروج از حاكميت» را غيرممكن ارزيابي كرده است. «محسن اسماعيلي» در جمع اعضاي دفاتر نظارت و بازرسي شوراي نگهبان در استان فارس مطرح شدن مسائلي مانند استعفا، خروج و اخراج از حاكميت را «شعارهاي تنش آفرين» خوانده و انجام اين اقدامات را «غيرممكن و به زيان منافع و اقتدار ملي» ارزيابي كرده است. او گفته: «نشانه هاي اميدواركننده مبني بر عزم همكاري براي تفاهم و وفاق ملي ديده مي شود و با منزوي شدن عناصر افراطي در همه گرايش هاي سياسي مي توان به يافتن نقطه اعتدال و آرامش اميدوار بود.» او درباره تصويب كليات طرح شيوه انجام همه پرسي در مجلس گفته: «همه پرسي موضوع اصل ۵۹ قانون اساسي و از جمله ابزارهاي تحقق حاكميت ملي است كه پس از طي مراحل قانوني نظير تصويب دوسوم مجموع نمايندگان و تاييد شوراي نگهبان مي تواند به عنوان راهي براي قانون گذاري عادي مورد استفاده قرار گيرد؛ بنابراين همه پرسي نبايد مغاير شرع يا قانون اساسي باشد.»

• فراخوان دوباره وزير دفاع
نمايندگان مردم تهران، اصفهان و شيراز در رابطه با بيانيه هاي سپاه، وزير دفاع را به صحن علني مجلس فرا خواندند. «رضا يوسفيان»، «محسن آرمين»، «رجبعلي مزروعي» و «ميثم سعيدي» با فراخواني «علي شمخاني» به كميسيون امنيت ملي مجلس از وي در مورد بيانيه هاي سپاه پاسداران در رابطه با سخنان دكتر هاشم آقاجري سوال كردند كه به گفته يوسفيان، وزير دفاع اعلام كرده است: «سپاه پاسداران من را جوابگوي كار خود نمي داند و لذا من پاسخگو نيستم. » روزنامه «اعتماد» با درج اين خبر به نقل از يوسفيان افزود: «سخنان وزير قانع كننده نبود و وي فرصت خواست تا با مسئولان سپاه پاسداران گفت وگو كند اما در جلسه بعدي نيز پاسخ هاي وي قانع كننده نبود. قرار است سوال از وزير دفاع در صحن علني مجلس مطرح شود.»

• عرفات و منافقين رفيق اند
آيت الله هاشمي رفسنجاني در گفت وگويي با ماهنامه «جانباز» كه موضوع آن ترورهاي اول انقلاب است درخصوص ارتباط عرفات با منافقين گفته است: بعد از انقلاب اينها (فلسطيني ها) اولين جمعيت هايي بودند كه آمدند ايران و خيلي روي انقلاب اسلامي حساب مي كردند. تعبيرشان اين بود كه عمق استراتژيك ايران هستند. از قبل هم با گروه فدائيان خلق و منافقين رابطه داشتند و افرادشان را مي فرستادند اينجا آموزش مي ديدند و همديگر را مي شناختند. اينجا كه آمدند يك بار به شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي آمدند و پيشنهاد جدي شان هم اين بود كه مي گفتند شما سيستم حفاظت را زود تشكيل بدهيد. . . . اتفاقاً هنوز با يكديگر (گروه عرفات و منافقين) رفيق اند. هميشه ارتباطشان جدي بود و از ايران هم كه رفت (بني صدر) همواره به نفع آنها مصاحبه مي كرد. آن آقا (نماينده عرفات) در جواب اعتراض ما كه مي گفتيم چرا با آنها (بني صدر و منافقين) ارتباط داريد، مي گفت: اگر ما با آنها مرتبط نبوديم، امام را ترور مي كردند. . . رفقايي مثل مهندس سحابي كه بيشتر ما را مي شناختند و به ما نزديك بودند از ما مي خواستند كه به امام بنويسيم اينها (منافقين) آدم هاي خوبي هستند و تبليغاتي كه شاه مي كند و مي گويد اينها ماركسيست هستند، باور نكنيد و از اين ها حمايت كنيد تا آبروي شاه محفوظ باشد. من هم به همين منظور نامه اي به امام نوشتم و اتفاقاً اين نامه باعث شد كه من گير افتادم. يعني ابتدا چند نفر واسطه گير افتادند و بعدش كم كم رسيدند به من.

ايران
اقتصاد
جهان
زندگي
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |