سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۶۱- May, 27, 2003
يك نظرخواهي بامزه از سينماگران آمريكايي - ۱
حالا اين يكي را ببين
دوست دارم جادوگر شهر زمرد را در هر شرايطي ببينم به نظرم اين فيلم اثري جادويي وواقعي است كه توانست مرا از همان دوران كودكي تحت تاثير قرار دهد
013110.jpg

سينماگران چه جور آدم هايي هستند؟ چه جور موسيقي اي گوش مي دهند؟ اهل خواندن كدام كتاب ها هستند و كدام فيلم ها را حسابي دوست دارند؟ سوال هايي از اين دست لابد در نگاه اول به شدت عامه پسند است و سطحي. در نگاهي عميق تر (و شايد با لغتي مناسب تر: دقيق تر) به شدت راه گشا باشد. مسئله اساسي در تامل بر اين گونه جواب ها اين است كه دريابيم سينماگران از كجا به طرح هايشان مي رسند. حالا فرقي نمي كند فيلمنامه نويس باشند يا كارگردان يا بازيگر. آن چه در ادامه مي آيد، بخشي است از يك نظرخواهي جالب و خواندني كه تكليف خيلي چيزها را روشن مي كند و نشان مي دهد سليقه هاي گوناگون چه نتيجه اي مي دهند. آدم هاي اين نظرخواهي «جوئل كوئن» (كارگردان فارگو و اي برادر كجايي)، «ميرا ناير» (كارگردان سلام بمبئي و عروسي باران)، «ديويد كوئپ» (فيلمنامه نويس اتاق وحشت و مرد عنكبوتي)، «كارولين تامپسون» (فيلمنامه نويس ادوارد دست قيچي و خانواده آدامز)، «سِر مايكل كين» (بازيگر آمريكايي آرام، بازرس، هانا و خواهران اش)، «مايكل مدسن» (بازيگر سگداني، دني براسكو)، «مايكل كيمن» (آهنگساز اسلحه مرگبار و جان سخت)، «دن مورفي» (تهيه كننده قاتلين بالفطره، شاگرد زرنگ و از دل جهنم)، «لورا زيسكين» (تهيه كننده اسپايدرمن/ مرد عنكبوتي، باشگاه مشت زني) و «استن لي» (خالق كميك هاي مارول: اسپايدرمن، مردان ايكس، ديردويل) بوده اند كه هر كدام به تنهايي آدم هاي مهمي هستند و حالا در كنار هم قرار گرفته اند. خواندن حرف هاي آنها واقعاً لذتبخش است!
ترجمه: حامد صرافي زاده
• قطعه موسيقي مورد علاقه تان چيست؟
جوئل كوئن: چيز خاصي مدنظرم نيست. به نظرم خيلي خسته كننده است كه. . . خب من «آواي ميگو» كار Townes Van Zandt را دوست دارم.
ميرا ناير: هر اثري از كشاوري آمونكار
ديويد كوئپ: اين سوال سختي است. من هر روز به يك عالم موسيقي مزخرف گوش مي دهم. آثار فوق العاده اي هم وجود دارند كه هر چند وقت يك بار تغيير مي كنند. اگر بخواهيم يك هنرمند واقعي را انتخاب كنم قطعاً اسپرينگزتين خواهد بود. او كسي است كه به مدت سي سال در موسيقي پاپ آثاري كاملاً شخصي را روانه بازار كرده است. فكر مي كنم «طلوع» (The Rising) اثري باورنكردني بود، اصلاً هر اثري كه سي سال دوام بياورد، قطعاً چيز درخشاني است. او دقيقاً كاري با ذائقه عمومي كرده كه من تلاش دارم در فيلمنامه هايي كه مي نويسم به آن برسم. فقط من از هر ده بار نه بار اشتباه كرده ام و او نه بار را با موفقيت پشت سر گذاشته است. او نابغه است.
كارولين تامپسون: اسم بردن از علائق شخصي كار خيلي سختي است. چون اين علائق با حال و روز آدم تغيير مي كنند. موقعي كه شاد و شنگولم به چي گوش مي دهم؟ يا موقعي كه نااميد و اندوهگين هستم؟ در هنگام رانندگي به چي گوش مي دهم؟ به اپرا علاقه دارم چون كه در درام هاي فوق العاده، اوقات مرا خوش مي كنند. از سال ۱۹۶۵ عاشق الويس هستم. بيتلز، (چه كسي آنها را دوست ندارد؟) از موسيقي هايي كه در ديسكو نواخته مي شد متنفر بودم اما در حال حاضر حماقت موجود در آنها برايم جذاب است. اگر موسيقي متن فيلم ها مورد نظرتان است، خب آثار برنارد هرمن هميشه و در همه حال عالي است و از امروزي ها دني الفمن كارهاي فوق العاده اي دارد. در هنگام رانندگي هم به Eels گوش مي دهم چون داستان هايشان را دوست دارم.
مايكل كين: سرزمين اميد و افتخار
مايكل مدسن: ترانه اي از فرانك سيناترا با نام «رولر» (Roller)
مايكل كيمن: در حال حاضر ذهن ام شديداً درگير سوئيت شماره ۴ باخ در دي ماژور، است. دارم تلاش مي كنم تا نواختن آن را ياد بگيرم، اما هر قطعه موسيقي ديگري از باخ نيز مرا به اوج مي برد. طرفدار آثار برامس، استراوينسكي و بيتلز هستم. «ميشل» بهترين آهنگ گروه بيتلز است - يا حداقل اولين چيزي است كه به ذهن ام مي آيد - اما من از دوستداران پروپاقرص جورج هريسون هستم، براي همين نمي توانم بدون «خورشيد اينجا در بيا» به بيتلز فكر كنم.
استن لي: هر كدام از موسيقي هاي نمايش هاي برادوي كه توسط لرنر ولو ساخته شده باشند.
013130.jpg

دن مورفي: كي؟ همين الان؟ خب «طبل زن كوچك» ساخته اسپرينگزتين چون كريسمس است اما يك عالم قطعه موسيقي جذاب و شنيدني وجود دارد كه دوستشان دارم.
لورا زيسكين: اين سوال سختي است. شايد آهنگ «زندگي مجلل».
• فيلم مورد علاقه تان كدام است؟
جوئل كوئن: توپ هاي ناواران (جي لي تامپسون )
ميرا ناير: نبرد الجزيره (جيلو پونته كوروو).
ديويد كوئپ: خب اين سوال آسان تر است. بچه رزماري (رومن پولانسكي). فكر مي كنم در تمامي فيلمنامه هايم تحت تاثير آن فيلم هستم. در آن فيلم ايده هاي فوق العاده پارانوئيدي عميقي وجود دارد كه چيز بسيار ژرفي را در وجودم تحريك مي كند و در عين حال شما رگه هايي از مفاهيم بسيار شخصي و منحصر به فرد در عين اينكه رو به مخاطبين عام دارد را مي بينيد.
كارولين تامپسون: فيلم هاي زيادي را دوست دارم، اما هر وقتي كه حالم خيلي خراب است، دوست دارم سه يا چهار فيلم را ببينم، چرا كه آنها مرا دلداري مي دهند و مايه تسلي خاطرم هستند.
كري: (برايان دي پالما) بهترين فيلمي است كه درباره دوران نوجواني ساخته شده است.
اسب سياه: چون كه اسب ها را خيلي دوست دارم. مرا در سنت لوئيس ملاقات كن: (وينسنت مينه لي) چرا كه هيچ فيلمي به اين زيبايي دنياي كودكي را به تصوير نكشيده است.
مرد كله پاك كني: (ديويد لينچ) چرا كه كودكي به اين بدي و تلخي وجود نداشته است.
مايكل كين: مرد سوم (كارول ريد)
مايكل مدسن: فكر مي كنم سربازان يك چشم (مارلون براندو)
مايكل كيمن: اولين فيلمي كه ديدم «بر باد رفته» بود. و دقيقاً در همان هفته فيلم «جادوگر شهر زمرد» را در سن ۶ سالگي ديدم و واقعاً هيچ كدام از آنها را هيچ وقت فراموش نمي كنم و هميشه دوست دارم «جادوگر شهر زمرد» را در هر شرايطي ببينم. به نظرم اين فيلم، اثري جادويي و واقعي است كه توانست مرا از همان دوران كودكي تحت تاثير قرار دهد.
استن لي: هر كدام از فيلم هاي قديمي كه ارول فلين در آن بازي كرده است.
دن مورفي: فيلم هايي كه بارها و بارها بدون خستگي تماشايشان كرده ام از قديمي ها: و ديگر هيچ كس نبود (رنه كلر) و از جديدي ها: كابوس قبل از كريسمس (تيم برتون)
لورا زيسكين: دكتر استرنج لاو (استنلي كوبريك) و بهترين سال هاي زندگي ما (ويليام وايلر)
• فكر مي كنيد مهم ترين موفقيت كاري تان چه بوده است؟
جوئل كوئن: بزرگ ترين موفقيت من؟ فكر مي كنم در گفت وگوها آدمي بامزه، بشاش، بانشاط، بذله گو و دوست داشتني هستم.
ميرا ناير: سلام بمبئي
ديويد كوئپ: فكر مي كنم تهيه دومين فيلم ام: «بر هم خوردن پژواك ها». البته من كاملاً به تمامي محدوديت ها و اشتباهات موجود در اين فيلم واقفم! اما آنها اشتباهات من هستند. براي همين فكر مي كنم آدمي اگر با اشتباهات خودش زندگي كند به مراتب راحت تر با آنها كنار مي آيد تا اينكه ديگران اشتباهاتشان را به فيلم شما تحميل كنند. البته مي دانم كه در فيلم هايي كه با كارگردان هاي ديگر كار كرده ام - اتاق وحشت، راه كارليتو، پارك ژوراسيك و بيشتر بخش هاي مرد عنكبوتي - موفق تر بوده ام. به نظرم آنها موفقيت هاي بزرگ تري بوده اند، اما آنها مثل «برهم خوردن پژواك» كاملا به من تعلق ندارند. فكر مي كنم در آن فيلم بازي ها همه خوب بودند و بعضي فوق العاده اند، موضوع ترسناك آن واقعاً ترسناك بود، ازدواج و روابط درون آنها همگي كاملاً منطقي و قابل باور بودند. براي همين نسبت به آن احساس خوبي دارم.
كارولين تامپسون: خيلي برايم دشوار است كه از مهم ترين موفقيت زندگي ام صحبت كنم. اين به تلقي شما از واژه «موفقيت» برمي گردد. فكر مي كنم هميشه از نوشتن «ادوارد دست قيچي» به خودم مي بالم چون از آن با عنوان تجربه اي ناب ياد مي كنم.
تركيب من و برتون محشر بوده، فيلم هماني شد كه در ذهنمان تصور كرده بوديم. ما با آزادي كامل آن را نوشتيم. همه چيز عالي بود و هيچ جايي براي شكايت وجود ندارد.
مايكل كين: فيلم «بازمانده».
مايكل مدسن: تولد چهار پسرم!
مايكل كيمن: هوشيار ماندن. به نظرم اين مسئله در لس آنجلس فعلي بسيار غرورانگيز است. همين اواخر ملاقاتي با اعضاي موسسه خودم - موسسه Mr-Hollandصs opus داشتم. يكي از اهداف تاسيس اين مجموعه كسب درآمد براي خريد آلات موسيقي و اعطاي آن به مدارسي است كه نتوانسته اند از طريق سيستم آموزشي اين آلات را در اختيار دانش آموزانشان بگذارند. در اين ملاقات متوجه شدم كه در طول پنج سالي كه از شروع به كار موسسه مي گذرد، توانسته ايم در حدود ۶ ميليون دلار سرمايه به دست آوريم و در ۵۰ ايالت به بيش از ۳۰۰ مدرسه كمك كنيم. واقعاً از اين مسئله خوشحال شدم به طوري كه داشت گريه ام مي گرفت و همين قضيه باعث شد با توانايي دو چنداني به كارم ادامه بدهم. اما نكته مهم تر اين است كه اين كار انجام شده و كودكاني كه در حال نواختن سازها هستند، نمي دانند اين مسئله با كمك و تلاش اين موسسه شكل گرفته است.
استن لي: پاسخ دادن به سوالات اين مجموعه! اما اگر جدي اش را بخواهيد داشتن نقش بسيار موثري در كميك هاي مارول.
دن مورفي: مهم براي چه كسي؟ براي مردم دنيا؟ هيچي. براي خودم؟ قاتلين بالفطره چون كه اين فيلم امتحاني واقعاً سخت و جهشي فوق العاده در دوران جواني ام بود.
لورا زيسكين: تهيه فيلم اسپايدرمن و هفتاد و چهارمين مراسم اسكار.
• فكر مي كنيد در كدام فيلم به تمام آن چيزي كه مي خواستيد يا در نظر داشتيد نرسيديد؟ كدام فيلم تان انتظارتان را برآورده نكرده؟
جوئل كوئن: «به طرف درياي سفيد»
ميرا ناير: كاماسوترا
ديويد كوئپ: بيشتر فيلم ها و هيچ كس غير خودم را سرزنش نمي كنم (البته بقيه را هم سرزنش مي كنم!)
013140.jpg

كارولين تامپسون: هيچ جوابي به اين سوال نمي دهم.
مايكل كين: فيلمي بود با نام «آخرين دره» كه انتظارم را برآورده نكرده آن فيلم را سال ها قبل ساختم، زمان ساخت آن فيلم را چندان دوست ندارم.
مايكل مدسن: وايت ارپ
مايكل كيمن: براي فيلم هاي زيادي موسيقي ساخته ام و هميشه در آخر كار فكر كرده ام كه به چيز ايده آلي نرسيده ام و اثر كم و كسري هايي دارد. اما از كار كردن با آدم هايي مثل تري گليام، نيل جوردن، ديك دونر و جوئل سيلور بسيار خوشحالم و فكر مي كنم منصفانه باشد اگر بگويم كه از تمامي آثاري كه ساخته ام به صورت تمام و كمال رضايت ندارم.
استن لي: شركت اينترنتي قبلي من: رسانه استنلي.
دن مورفي: «شاگرد زرنگ» فيلم خوبي بود، كارگرداني و اجراي خوبي داشت اما فكر مي كنم استوديو از روبه رو شدن با اين پرهيز داشت و مدام از آن فرار مي كرد.
لورا زيسكين: تمام فيلم هايي كه تهيه شان كرده ام و به خصوص «قهرمان». البته من آن را دوست دارم اما اثر خيلي موفقي نشد. به خصوص در كشور خودمان و اگر چه كه اروپايي ها عاشق اش هستند. ببينيد اين فيلم درباره اين است كه مردم عادي چگونه مي توانند زير ضربه هايي كه به آنها وارد مي شود دوام بياورند. تيتر و مقالات روزنامه ها، چگونگي درماندن در برابر پيچيدگي اشخاص و اتفاقات، چگونه تضادها و ركود اقتصادي به زندگي همه معني و جهت مي دهد و چون آن فيلم خودش نيز چنين منش و خصوصياتي را در پيش گرفته بود به نظرم يك شكست محسوب مي شود.
• كتاب مورد علاقه تان چيست؟
جوئل كوئن: «نمي دانم اسم اش را درست مي گويم يا نه اسم اش اين بود «شلوار سبز رنگ پريده كه هيچ كس آن را نپوشيده بود» نوشته دكتر سيوس.
ميرا ناير: «بازگشت به سرزمين مادري.»
ديويد كوئپ: مثل موسيقي، علائق من در اين زمينه نيز متغير بوده است. اما كتابي كه بيشترين تاثير را روي من گذاشت «ناتور دشت» بود و نويسنده اي كه تا آخرين كتابش مرا با خودش همراه كرده است و همواره شگفت زده ام مي كند، كورت ونه گات است.
كارولين تامپسون: كتاب مورد علاقه ام؟ فقط يكي بايد بگم؟ من عاشق كتاب ام. من هميشه در حال مطالعه هستم، شايد فرهنگ لغات. عاشق واژه ها و كلمات هستم.
مايكل كين: «سرچشمه» نوشته اين رند.
مايكل مدسن: كتابي از استفان بوگارت، پسر همفري بوگارت با نام «در جست وجوي پدرم».
مايكل كيمن: كتابخواني را در جواني با خواندن اثري از نويسنده اي با نام هوارد فاوست آغاز كردم. او كتاب هاي تاريخي و چپ گرايانه فوق العاده اي مي نوشت. من عاشق آنها بودم. اين داستان ها شديداً مرا تحت تاثير قرار دادند. آخرين كتابي كه اخيراً خيلي رويم تاثير گذاشته، «اخبار كشتيراني» است. كتاب ها منابع دائمي الهام و مايه نشاط من هستند.
استن لي: رباعيات خيام.
دن مورفي: كتابي كه بارها و بارها خوانده ام: كتاب شير، ساحره و كمد لباس نوشته «سي. اس لوئيس». و البته دو كتاب ديگر را نيز خيلي دوست دارم: قاراش ميش و نارنينا. فانتزي و خلوص موجود در اين دو كتاب فوق العاده است.
لورا زيسكين: كتابي ناشناس و گمنام به نام «زماني كه هبوط كرده ها به سمت نور مي روند: اسطوره شناسي، جنسيت و ريشه هاي فرهنگ» نوشته ويليام اروين تامپسون.
• اگر شما مي توانستيد يك چيز را در هاليوود تغيير دهيد، آن چه بود؟
جوئل كوئن: من هاليوود را همين جوري كه هست دوست اش دارم. راستش را بخواهيد، فكر نمي كنم چيزي را عوض كنم. آنجا ۳ هزار مايل دورتر از جايي است كه در آن زندگي مي كنم، شايد به همين دليل آن را دوست دارم.
ميرا ناير: موسيقي عوام فريب را از بين مي بردم.
ديويد كوئپ: خيلي جذاب بود اگر آدم هاي اين سيستم متقاعد مي شدند كه تعويض و تاخت زدن بي اختيار نويسنده ها با همديگر موجب موفقيت و پيشرفت يك فيلم نمي شود، البته نمي خواهم بگويم كه همكاري دائمي با يك نويسنده موفقيت يك فيلم را تضمين مي كند، اما اين كار حداقل باعث مي شود اشتباهات و كمبودها حداقل به يك مقدار معقول و منطقي برسند به جاي اين كه يك دو جين نويسنده به يك فيلم گند بزنند.
كارولين تامپسون: از همه مديران اجرايي، تهيه كننده ها و سرمايه گذارها مي خواستم كه خودشان فيلمنامه بنويسند و آن را كارگرداني كنند. اين كار باعث مي شد حداقل براي يك بار كه شده خفه بشوند، من تضمين مي كنم.
مايكل كين: اين قضيه پول آن هم خيلي خيلي زياد!
مايكل مدسن: ناهمدلي، رياكاري، دورويي و عدم وجود صميميت.
مايكل كيمن: فقط يك چيز پولساز كردن و تجاري كردن رسانه، تلويزيون و آدم ها. من مطمئنم كه در اين دنيا اشخاص بزرگي وجود دارند كه همگي خيرخواه، با حسن نيت، با استعداد و فوق العاده خوش قريحه هستند اما جنبه ها و ديدگاه هاي تجاري هاليوود هميشه و در حال خوار و خفيف كردن استعدادهايي است كه مي توانستند به آساني جهاني را از خود بهره مند سازند.
استن لي: اصرار بر اين كه سرمايه گذارها، تهيه كننده ها و مسئولين مالي اين سيستم به همراه اشخاص خلاق و باشعور در مجموعه اي واحد بر راس اين سيستم قرار گيرند.
دن مورفي: خودم را به عنوان امپراتور برمي گزيدم و فقط فيلم هايي كه دلم مي خواست و خودم دوست داشتم را مي ساختم. ديگر از آشغال هاي ساندرا بولاك و مزخرفات راب اشنايدر خبري نبود. (دايمنشن و آرتيشن را تعطيل مي كردم تا جا براي همه باز شود.
لورا زيسكين: اعلام نكردن درآمد و عايدي فيلم ها تا هنگامي كه آنها از اكران برداشته شوند. همه كساني كه در روزنامه ها و رسانه هاي ديگر مشغول كارند انگار در هنگام تنظيم خبرها در آخر هر هفته با يكديگر مسابقه مي دهند. به اين معني كه اگر بخواهي فيلم اول هفته باشي بايد قبل از نمايش عمومي آن قدر سر و صدا به راه بيندازي و آن قدر غرق تبليغات بشوي تا اين كه در تعطيلات آخر هفته از نظر فروش جنجال برانگيز باشي و غوغا كني. آن وقت است كه بعد از شنيدن اين خبرها اين طور در ذهن تماشاگران جا مي افتد كه تنها يك يا دو فيلم ارزش ديدن دارند. چون كه آنها عادت كرده اند فيلم هايي كه خوب مي فروشند فيلم هاي خيلي خوبي هستند در صورتي كه همه ما مي دانيم اصلاً اين طور نيست. اين اعلام فروش هاي هفتگي ـ اين مسابقه هفتگي معني اش اين است كه تنها يك يا دو فيلم اين شانس را پيدا مي كنند كه بر سر زبان ها بيفتند (آن هم به ندرت). به نظرم اين قضيه بيشتر از هر مسئله ديگري باعث شده دنياي فيلمسازي و كيفيت تهيه كنندگي فيلم ها تغيير كند.
• اگر مي توانستيد يكي از تصورات مردم را نسبت به خودتان تغيير دهيد آن چه بود؟
جوئل كوئن: آهان اين سوال خوبي است. فكر مي كنم همين حرفي كه همه مي گويند من و اتان با فيلم هايمان در هر حال دست انداختن و مسخره كردن ديگران هستيم.
ميرا ناير: اصلاً برايم مهم نيست كه جامعه درباره من چه فكر مي كند، تا به حال بهش فكر نكرده ام.
مايكل كيمن: اين كه دارم روز به روز پيرتر مي شوم.

شيرين و پست
اين ساعت زنگ نمي زند
013120.jpg
اليور پاركر و جو روسو
بهترين سكانس: پرواز بر فراز آشيانه فاخته
در انتهاي فيلم سكانسي وجود دارد كه جانمايه كل اثر را در خود گرد آورده. شخصيت وحشي و لگام گسيخته قصه ما، مك مورفي، با آن حالت ياغي گونه اش، مهماني خداحافظي پرعيش و نوشي به راه مي اندازد تا پيش از فرار آخرين ضربه را نيز به بيمارستان رواني وارد كند. در ادامه او سعي مي كند بي سروصدا مجلس را ترك كرده و كليد پنجره را از دربان آنجا بدزدد. دربان توسط يكي از بيماران آسايشگاه، بيلي الكن جوان، به حرف گرفته شده. بيلي كسي است كه از اول مهماني مدام از مك مورفي خواهش كرده تا او را با يكي از دختران حاضر در آنجا آشنايش كند. مك مورفي اين كار را براي بيلي انجام مي دهد و بعد به سوي پنجره مي رود و آنجا مي نشيند. ما كلوزآپي از چهره منتظر مك مورفي را مي بينيم، اين نما آن قدر ادامه پيدا مي كند كه آرام آرام حالتي اضطراب آور و ناراحت كننده را القا مي كند. در ابتدا ما درخشش پيروزي او را به نرمي حس مي كنيم ولي با گذشت زمان، اين احساس در ما ايجاد مي شود كه فرصت فرار در حال از دست رفتن است و احساس پيروزي كم كم رنگ مي بازد. با تداوم اين نما، ما با احساس نااميدي و يأس روبه رو مي شويم. حس عدم پيروزي و يأس از موفقيت نقشه فرارش او را به سمت ترديد و ويراني مي برد. چهره او تركيب حيرت انگيزي است كه از يك سو نگاهي خالي از انديشه و از سوي ديگر هم زمان حالتي عميقاً فكورانه را به نمايش مي گذارد. تصاوير به شدت تيره و دانه دانه (graing) اين نما باعث شد چهره او شديداً سرد، بي حركت و خالي از هرگونه احساس جلوه كند. هر چه حالت ابهام اين نما بيشتر مي شود، ما نيز بيشتر و عميق تر به درون آن كشيده مي شويم. در حقيقت ما بيشتر از هر چيزي در اين سكانس ابهام، تضادها و تزلزل شخصيت مك مورفي را درك مي كنيم و دوگانگي و ناهمخواني شگفت انگيز او در اينجا آشكار مي شود.
او يك تجاوزگر است و به همين دليل در اين موسسه بستري شده، اما فرار نمي كند تا عشق و اشتياق بيلي را به سرانجامي برساند. به نظرم حسي كاملاً انساني سرتاسر اين سكانس را فرا گرفته است.

بدترين سكانس: رهايي از شاوشنك
اين اثر نيز يك فيلم تلخ و شيرين است، اما بخش پاياني آن ملغمه اي از اين دو عنصر است. در اين بخش ما سه سكانس داريم كه در حقيقت مي بايست يكي باشد. ما شاهد لحظه اي هستيم كه در آن تك افتادگي و طينت اين شخصيت، اندي، در برابر زندان قرار مي گيرد. او از زندان مي گريزد، هم بندان او در حال نقل داستان هايي درباره او هستند و اين تصاوير قطع مي شود به ديالوگ اندي: «اما بعضي وقت ها، زندگي تا اندازه اي برايم يكنواخت و ملال آور مي شود، دلم براي دوستانم خيلي تنگ شده. » به نظرم پايان داستان و در ضمن پايان فيلم همين جاست، و واقعاً اين جور عاليه. اما سپس دوست صميمي او به طرز شگفت آوري آزاد مي شود. اين دوست نامه اي از اندي مي خواند كه در آن گفته شده «اميدواري چيز خوبي است و اميد هرگز نمي ميرد». اين دوست براي پيدا كردن اندي به دنبال او مي رود و مي گويد: «اميدوارم كه دوستم را دوباره ببينم، من اميدوارم. . . » و سكانس سوم آن جايي است كه دو دوست براي بار ديگر همديگر را ملاقات مي كنند. اين دو سكانس آخر بيشتر الصاقي و تحميلي هستند. اگر «رهايي از شاوشنك» فيلم خوبي نبود، آن وقت كل فيلم به خاطر همين پايان بندي فنا مي شد.

بهترين سكانس: به پيانيست شليك كنيد
اين سكانس از فيلم «به پيانيست شليك كنيد» را به اين علت انتخاب كردم چون مضمونش را با تصويرپردازي و قدرت تخيل فوق العاده و تجربه گري خاصي به موجزترين شيوه بيان مي كند. هنگامي كه برادر پيانيست او در كافه محل نوازندگي اش ملاقات مي كند، ما شاهد يكسري تصاوير ابزورد هستيم. اين تصاوير توصيف بسيار گويايي از تمامي محتواي كل فيلم ـ روابط بين جنسيت هاي مخالف هم ـ هستند.
خواننده جازي، آوازي شاد، مضحك و ناموزون را مي خواند. زني را مي بينيم كه با حالت وسوسه انگيزي مردي را به طرف خودش مي كشد، سپس او را به شدت از خودش دور مي كند، بعد مرد به صورت زن سيلي مي زند و ناگهان يك دعواي پرسروصدا شروع شده و جنجالي حسابي به پا مي شود و در سرتاسر اين ديوانگي، پيانيست به نوازندگي اش ادامه مي دهد. اين سكانس به خوبي توانسته محتواي غم انگيز و عميقش را با پوچ گرايي و ابزورديسم در آميزد.

بدترين سكانس: بهترين سال هاي زندگي ما
سكانس آغازين اين فيلم، مثال خوبي براي يكي از ملودرام هاي مزخرفي است كه در سينماي بعد از جنگ جهاني دوم رايج شده. مضمون اين سكانس درباره اين است كه چگونه سه سرباز كهنه كار جنگ جهاني دوم در حال برگشت به خانه درون هواپيمايي همديگر را مي بينند و چگونه خودشان را با زندگي تمدن جديد سازگار مي كنند. نمايي است كه يكي از آنها بايد كاغذي را امضا كند، او دست هايش را از جيب هايش بيرون مي آورد تا به همه نشان بدهد كه آنها چنگك هستند. او دست هايش را در جنگ از دست داده است. ديگر افراد حاضر در اين سكانس با حالتي خشك و مات زده واكنش نشان مي دهند. اين سكانس آن قدر بي ظرافت و غيرموشكافانه كار شده كه دوست داشتم اصلاً ۱۵ دقيقه ابتدايي فيلم را نبينم.

حاشيه هنر
• چي شد كه اين جوري شد
013115.jpg

منتقداني كه كار نوشتن درباره سينما را از «كايه دو سينما» و زير حمايت معنوي «آندره بازن» فقيد شروع كردند، بدون استثنا آدم هاي عجيب و غريبي بودند. يكسري جوان كه كارهاي ساخته شده در سينماي فرانسه را قبول نداشتند و مي گفتند سينماي پدربزرگ ها به درد ما نمي خورد و خود ما بايد يك سينماي تازه بسازيم. اين جوري شد كه جوان هاي سرتق «كايه دو سينما» تصميم گرفتند فيلم بسازند و البته كمي طول كشيد تا دست شان راه بيفتد. خلاصه «ژان لوك گدار»، «فرانسوا تروفو»، «كلود شابرول»، «ژاك ريوت» و چند نفر كارشان را شروع كردند. از بين آنها «تروفو»ي نازنين چند سالي هست كه چشم هايش را بسته و ديگر نيست، اما بقيه زنده و شق و رق سرگرم فيلم ساختن هستند. «كلود شابرول» كه كلي فيلم به درد بخور در كارنامه اش دارد و تازگي ها پنجاهمين فيلم سينمايي اش را ساخته تازگي ها گفته كه وقتي در بيست ونه سالگي اولين فيلم اش را كارگرداني كرده، بار اولي بوده كه با دوربين فيلمبرداري آشنا مي شده و شناخت اش از سينما محدود بوده به همان حرف هاي تئوريكي كه «بازن» و باقي دوستان يادش داده بودند. «شابرول» گفته كه حتي نمي دانسته چه جوري بايد در ويزور دوربين فيلمبرداري نگاه كند و خب، همين مي توانسته او را حسابي نابود كند. اما يك شانس بزرگ داشته كه مي دانسته چه مي خواهد و همين باعث مي شده كه كم نياورد و حرف اش را بزند. عوامل فني و پشت صحنه هم رعايت حال او را كرده اند و يادش داده اند كه قضيه از چه قرار است. يك حكمت چيني مي گويد اين جور فيلم ساختن واقعاً نوبر است! شما نظر ديگري داريد؟

• خانه اي ته دنيا
013125.jpg

«مايكل كانينگهام» نام اش با «ساعت ها» سر زبان ها افتاد. رابطه او با سينما از فيلم «استيون دالدري» شروع شد اما اين جور كه پيدا است استقبال عمومي از «ساعت ها» باعث شده كه كانينگهام به سينما جدي تر فكر كند. رمان «ساعت ها»ي او دو جايزه مهم «پوليتزر» و «پن / فاكنر» را هم برده و از نظر منتقدان و رمان خوان ها داستان جدي و به دردبخوري است. اين رمان كه قرار است به فارسي هم چاپ شود در سه مقطع زماني داستان زندگي سه زن را روايت مي كند كه يكي شان «ويرجينيا وولف» است و يكي «لارابراون» و يكي ديگر «كلاريساون» فيلم «استيون دالدري» واجد همه ويژگي هاي رمان بود و به نوعي يك فيلم ادبي به شمار مي آيد. با توجه به اين استقبال ها بوده كه كانينگهام رسماً كار فيلمنامه نويسي را شروع كرده و براساس اولين رمان اش كه در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسيده بود فيلمنامه اي نوشته به اسم «خانه اي ته دنيا» كه «مايك مه ير» آن را جلوي دوربين برده است. «مايك مه ير» پيش از اين ها فقط كارگردان تئاتر بود و اجراهاي صحنه اي او هميشه مورد استقبال قرار مي گرفت. داستان فيلم «خانه اي ته دنيا» از دهه ۱۹۶۰ شروع مي شود و تا سي سال بعد از آن ادامه پيدا مي كند و درباره پسرك يتيمي است به اسم «بابي» كه با يكي از بچه هاي هم سن و سال اش در كليولند دوست مي شود و داستان دوستي اين دو را تا سال ها بعد و در شهرهاي مختلف نشان مي دهد. بايد منتظر ماند و ديد تجربه اول كانينگهام چه جوري از آب در مي آيد!

• كينگ كنگ به روايت جكسن
013135.jpg

«پيتر جكسن» را كه مي شناسيد، همان كارگردان عظيم الجثه اهل نيوزيلند كه با سه گانه «ارباب حلقه ها» كلي اسم و رسم به هم زد و تازه اين در حالي است كه قسمت سوم فيلم اش يعني «بازگشت فرمانروا» هنوز اكران نشده است. اين كارگردان خوش قريحه هم زمان با اكران «ارباب حلقه ها: ياران حلقه ها» گفته بود كه قصد ندارد «هابيت» يا داستان ديگري از «جي. آر. آر. تالكين» فقيد را بسازد. «جكسن» به قول اش وفا كرده و به جاي آن داستان ها، با «فرن والش» و «فيليپا نويز» فيلمنامه اي به نام «كينگ كنگ» نوشته كه گويا ترسناك و دلهره آور است و آن را كمپاني يونيورسال فروخته. قرار است كارگرداني فيلم به عهده خود «جكسن» باشد و اين جور كه مديران كمپاني گفته اند مي خواهند فيلم را در كريسمس ۲۰۰۵ روي پرده سينماها بفرستند. «كينگ كنگ» جديد درباره موجود غول پيكرتر و ترسناكي است كه شكارچيان آن را به دام مي اندازند و به شهر بزرگي مي برند. در اثر يك غفلت، موجود غول پيكر فرار مي كند و همه شهر در خطر مي افتد. اين نسخه تازه اي از فيلم «مريان كوپر» و «ارنست شودساك» است كه در ۱۹۳۳ ساخته بودند و داستان اش راجع به كارگرداني هاليوودي به نام «كارل دنهم» بود كه يك نوستاره جذاب را با خود به سفري اكتشافي در جزيره اي مرموز و ماقبل تاريخي مي برد تا «كينگ كنگ» افسانه اي را پيدا كنند، همان گوريل غول آسايي كه بوميان آن را مي پرستند. هيولا پيدا مي شود، اما كم كم دل باخته نوستاره مي شود. كارگردان موفق مي شود «كينگ كنگ» را اسير كند و براي نمايش به نيويورك بياورد، اما اين حيوان بندهايش را پاره مي كند و همه جا را به هم مي ريزد!

هنر
اقتصاد
انديشه
ايران
جهان
زندگي
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |