جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۸۲
هنر
Friday.htm

گزارش برپايي هفته فرهنگي ايران در فنلاند
كشوري عجيب و باور نكردني
ثمانه قدرخان
005490.jpg

مركز فرهنگي «STOA» در مركز شهر هلسينكي واقع در ايستگاه Itakeskus شروع فصل گرما و آغاز هواي بهاري در كشورهاي اسكانديناوي را با برگزاري هفته فرهنگي ايران تجربه كرد.
STOA با معماري مدرن خود و حجم هاي هندسي خاصي كه هم در محوطه داخل خود از آنها استفاده كرده و هم در محوطه بيروني با كمك آنها معماري خاص و چشم انداز بيروني اش را در شناسنامه هنري فضا، حجم و نماي ظاهري تكميل كرده، فضاي خوبي را در اختيار هنرمندان ايراني گذاشت تا براي برگزاري اولين هفته فرهنگي ايران در فنلاند هر آنچه در توان دارند خرج كنند.
با شروع خرداد در ايران و اواخر ماه مه در كشور فنلاند وقتي كه مردم اين كشور خودشان را براي تعطيلات و استقبال از هواي نسبتاً گرم اما بهاري كشورهاي اسكانديناوي آماده مي كنند، دولت ايران با گردهم آوردن يك مجموعه از فعاليت هاي هنرمندان ايراني با هدف شناساندن و معرفي فرهنگ و تمدن اين مردم در پرمخاطب ترين و پررفت و آمدترين مركز فرهنگي شهر هلسينكي پايتخت فنلاند، فرصتي براي آشنايي با ايرانيان را فراهم آورد.
در هفته فرهنگي ايران نقاشان زن ايراني تحت عنوان گروه «دنا» كه به طور مداوم نمايشگاه آثارشان در كشورهاي اروپايي برگزار مي شود، گزيده اي از آثار اعضاي اصلي گروه خود را همراه با آثار چند ميهمان گروهشان در اين هفته فرهنگي تحت عنوان «نقاشان زن ايراني» شركت دادند.

فرصتي كه دنا از دست داد
گروه هايي كه موفق مي شوند نمايشگاهي از آثارشان را در خارج از ايران برگزار كنند كه معناي آن موفقيتي چشمگير و يك گام جلوتر از سايرين بودن است بايد در انتخاب آثار و نقاشاني كه به عنوان همراه آثار نقاشي گروه خود مي فرستند آگاهي و توجه بيشتري نشان دهند. گروه دنا با حجم وسيع سفرهاي خارج از كشور و برپايي نمايشگاه هاي زياد و موفق به طور حتم تجربه هاي بسياري داشته و امكان انتخاب بهتر براي او حتمي است. در گروهي كه چهره هاي شاخص نقاشي چون فرح اصولي، معصومه مظفري، گيزلا وارگاسينايي، آريا شكوهي اقبال، ميترا كاويان و بسياري ديگر حضور دارند چه بهتر كه در چنين موقعيت هايي كه هر يك فرصتي ناب جهت برقراري ارتباط با هنرمندان، گالري ها و موزه هاي كشورهاي ميزبان است اعضاي فعال، باسابقه و باتجربه خود را همراه نمايشگاه كنند تا برگزاري هر نمايشگاه تنها به اضافه شدن يك سفر در ليست سفرهاي خارج از كشور آنها نباشد و در زمان نتيجه گيري از رهاورد سفرها و به بار نشستن حمايت هاي دولتي كه از آنها شده است و مخارج بسياري در برداشته، دفتري از افسوس را به روي آنها باز نكند. حضور چهره هاي فعال و پرتوان اين گروه در نمايشگاه ها و كساني چون فرح اصولي كه اين سال ها با آثار خاص خود شناختي درست از ابتكار و خلاقيتش ارائه داه است، به طور حتم چندين برابر اكنون ثمربخش خواهد بود. كسي كه با برقراري ارتباط خود با مراكز فرهنگي و هنري كشور ميزباني حركتي رو به جلو را براي گروه تازه تاسيس دنا رقم خواهد زد. به خصوص در كشوري چون فنلاند كه رئيس جمهور، شهردار پايتخت آن و تمام روساي مجلس آن را تا همين دوره گذشته زنان تشكيل مي دادند و در كابينه جديد هم بيشتر وزرا زنان هستند. در اين كشور به گفته دكتر زهرا نوپرست رايزن فرهنگي ايران در فنلاند هيچ مشكلي سد راه فعاليت زنان وجود ندارد و همگي علاقه مند به همكاري با زنان ساير كشورها هستند. و به قول دكتر علي آهني معاون وزير امور خارجه فمينيسم ترين كشور دنيا است.
در كنار اين نمايشگاه مجموعه اي از نقاشي هاي بهاره عبداللهيان كه تجربه چند سال نقاشي كردن اوست و با استفاده از تكنيك هاي مختلف سبك هاي متفاوت چون رئاليسم، آبستره و غيره را آزموده، برپا شد كه توجه بسياري را به جهت داشتن فضاي ايراني به خود معطوف ساخت.
در مراسم افتتاحيه اين برنامه لهتو رئيس «STOA » در سخنراني خود ضمن برشمردن ويژگي هاي فرهنگي و تاريخي كشور ايران آشنايي با هنرمندان اين كشور را فرصتي مغتنم براي هنرمندان كشور خودش دانست و پس از بازديد از نمايشگاه نقاشان زن ايران ديدن اين نقاشي را اتفاقي دوست داشتني براي زنان فنلاندي عنوان كرد و گفت: «امروز ما در مورد فرهنگ ايرانيان در فنلاند چه مي دانيم؟ متاسفانه نه خيلي ولي بسيار خوشامد مي گويم به فرهنگ و تمدن ايراني و نمايشگاهي كه ايرانيان در مورد خودشان در هلسينكي برگزار كرده اند. »
در مراسم افتتاحيه دكتر سيدعباس عراقچي سفير ايران فعاليت هاي ايرانيان در سراسر دنيا را قابل ملاحظه دانست و توجه و علاقه مردم فنلاند به شناخت فرهنگ ايراني و تمدن ايران را اصلي ترين انگيزه پيشنهاد برگزاري اين هفته فرهنگي عنوان كرد. دكتر علي آهني معاون وزير امور خارجه در اروپا نيز ضمن ديدن نمايشگاه نقاشي هاي گروه دنا اين حركت را بسيار حائز اهميت دانست و گفت: «برگزاري اين نمايشگاه چهره درست و واقعي زن ايراني را نشان مي دهد يعني آن چيزي كه تا به امروز با برداشت هاي اشتباه به آن خدشه وارد شده است.»
وي در ادامه با اشاره به فعاليت هاي فرهنگي زنان ايراني در سراسر دنيا كوشش در جهت برگزاري چنين نمايشگاه هايي را در خارج از ايران لازم و ضروري دانست.
گروه دنا كه زمان طولاني از تشكيل گروه و آغاز فعاليت هاي مشتركشان نمي گذرد تا به حال سفرهاي بسياري به كشورهاي مختلف اروپايي داشته اند و نمايشگاه هاي موفقي در نقاط مختلف برپا كرده اند. اين مسئله بيشترين كمك را به آنها كرده از آن جهت كه كارنامه پربار فعاليت هايشان در هر نمايشگاهي بيش از هر نكته ديگري توجه همگان را به خود جلب مي كند. در همه جاي دنيا گروه هاي مختلف هنري توانستند با فعاليت هاي جدي و پيگير تا سر حد ايجاد سبك خاص هنري پيش بروند و سهمي در ساخته شدن تاريخ هنر داشته اند. در ايران اما اين اتفاق پتانسيل بروز و ظهور نيافت چرا كه پيش از برنامه هايي كه مركز هنرهاي تجسمي در همين چند ساله اخير براي گروه هاي هنري گذاشته است و هماهنگي مثبتي جهت شناساندن گروه ها و هنرمندان در خارج از ايران داشته حركت ديگري صورت نگرفته است. تعامل هنرمندان در قالب ارتباط مستقيم آنها با هنرمندان ساير كشورها اگر نگوييم به طور قطع اما با ضريب بسيار بالا حركتي مثبت و ثمربخش جهت معرفي شدن مستقيم و شناخت بيشتر از محيط اطراف است. امكاني كه با درصد بالا در جهان بيني فرد اثري چشمگير و قابل توجه دارد. به هر صورت مواردي كه مركز هنرهاي تجسمي براي فرستادن هنرمندان همراه با آثارشان به خارج از كشور دارد و به تبع آن همكاري موزه هنرهاي معاصر جهت معرفي و هماهنگي لازم براي برگزاري نمايشگاه ها در خارج از ايران نتايج بسيار مثبتي دارد كه البته در آينده اي نزديك مشخص مي شود.
ايران باورنكردني با آبگوشت لذيذ
005505.jpg

«STOA » با ديوارهاي شيشه اي بلند و كتابخانه مجهز و بزرگ خود كه در دو طبقه همكف و زيرزمين طراحي شده، داراي مجموعه اي ارزنده از كتاب هاي ايراني است كه در اولين نمايشگاه كتابي كه سفارت ايران در فنلاند برگزار كرد تمام اين كتاب ها را به كتابخانه آن كه معتبرترين و پررفت و آمدترين مركز فرهنگي در هلسينكي است، اهدا كرد. رايزن فرهنگي ايران در فنلاند كه مجري طرح برگزاري نمايشگاه كتاب در فنلاند بوده است دليل اهداي اين كتاب ها را كمبود فضاي لازم براي نگهداري و ايجاد فرصت جهت مطالعه و استفاده ديگران عنوان مي كند. در داخل فضاي «STOA » كه مجهز به سالن تئاتر، پرده سينما و تجهيزات لازم جهت برگزاري موسيقي است، نمايشگاهي متفاوت در هفته فرهنگي ايران برپا شده. در قسمت هاي مختلف اين بنا كه معمار آن از اختلاف سطوح نامحسوس جهت مطالعه، استراحت و برگزاري نمايشگاه و حتي رستوران و محل فروش مجله استفاده برده هنرمندي از ايران دارد. كارگاه معرق، خوشنويسي، نمايشگاه هاي فرش، مينياتور، صنايع دستي، كتاب هاي خطي، چايخانه سنتي كه هر ساعت آماده پذيرايي از مهمانان حاضر در نمايشگاه بود و در نهايت نمايشگاه عكس هاي «Kimmo Kirves»خبرنگار و عكاس «KARJALAINEN » از شهر كرمان. كيمو ۱۰ روز با دوچرخه اش تمام كرمان را گشته و دور زده و مجموعه اي حدود ۲۰ عكس را حاصل اين سفر خود مي داند. او ايران را كشوري عجيب و باورنكردني با فرهنگي غني و متمدن مي داند و خودش كه هنگام چيدمان عكس ها روي پانل هاي تعبيه شده در نمايشگاه مدام از ايران و سفرهايش مي گويد با علاقه عجيبي به عكس نذر آبگوشت اشاره مي كند و اين غذا را بسيار لذيذ معرفي مي كند و مي گويد: «آداب و رسوم و فرهنگ قسمتي از كشور ايران در اين عكس هاست كه شايد بتواند نشانگر چگونگي زيستن و ارتباط خانوادگي و رابطه عاطفي مردم ايران هم باشد.»
او دليل سفرش به كرمان را كشف شنيده هاي بسيار از زيبايي هاي تاريخي آنجا ذكر مي كند و در مجموعه خود از زنان، كودكان،مهماني ها، مسافران كنار جاده، قهوه خانه هاي سر راه، مساجد، معابد و خلاصه تمام آنچه در اين سفر نظرش را به خود معطوف داشته عكس گرفته و آنها را در نمايشگاهي براي هفته فرهنگي ايران تدارك ديده است.
كيمو در بسياري از عكس ها از زاويه ديد يك خبرنگار به ارتباطات، وقايع و زندگي مردم كرمان نگاه كرده است و گاهي از دريچه دوربين يك جهانگرد كه در محيطي ناشناخته قرار دارد و در يك جشن عروسي خانوادگي از خانواده اي كه خودش نمي داند ميزبان بوده اند يا ميهمان عكس يادگاري گرفته است.
در يكايك آثار او روح ايراني حضور دارد و او معتقد است در رفتن به سوي شناخت جامعه ايران يك قدم به جلو برداشته است. حتي اين مجموعه عكس ها از نظر اهالي هلسينكي هم جالب توجه است و همه را براي مدتي طولاني روبه روي عكس ها نگه مي دارد. هر چند كه كيمو به خاطر شغلش در روز افتتاحيه حضور ندارد تا جوابگوي مخاطبان عكس هايش باشد. برگزاري هفته فرهنگي ايران از ديد جامعه شناسانه و روان شناختي بسيار حائز اهميت است تا آن جا كه در تحليل ويژگي هاي برگزاري چنين برنامه اي شناخت كشور ميزبان و روحيات مردم آن را بسيار موثر مي داند و مي گويد: «مردم فنلاند روحيه همكاري و مشاركت دارند فقط كافي است براي انجام كار مورد نظر شما متقاعد شوند كه فعاليت شما برنامه ريزي دقيق و منطقي دارد ولي به طور كلي من معتقدم، مردم همه دنيا شبيه همديگر هستند و اگر مردم متوجه شوند كه اين شباهت ها چه قدر زياد است همديگر را دوست دارند و آن وقت هيچ گاه جنگ نمي شود. اما در مورد فنلاند بايد بگويم كه اينجا كشور دموكراسي است و مردم نقش عمده اي در شكل گيري سياست هاي مملكت به عهده دارند و تاثيرگذاري نه به معني تبليغات بلكه به عنوان ارائه فرهنگ ما كه فرهنگي بسيار قديمي و غني است و نشان دادن جلوه هاي مختلف آن ميان مردم بسيار اهميت دارد. »

فنلاندي هاي ايراني
دكتر سيدعباس عراقچي سفير ايران در فنلاند كه پيشنهاد برگزاري اين برنامه را داده است، اين كار را نتيجه بررسي هاي بسيار مي داند و عنوان مي كند: «قصد ما برگزاري هفته فرهنگي بسيار جامع بود كه جلوه هاي گوناگون فرهنگ كشورمان را نشان دهد و مردم فنلاند با فرهنگ ما آشنا شوند چرا كه تا به حال چنين مسئله اي در اينجا روي نداده در حالي كه مردم اين كشور بسيار علاقه مند شناخت بيشتر از ايرانيان هستند، به خصوص كه بسياري از فنلاندي ها در قسمت هاي مختلف هنر و ادبيات ايران كار كرده اند كه نتيجه آن برنامه سخنراني هايي است كه در اين چند شب براي آنها پيش بيني كرده ايم. »
همان طور كه سفارت ايران پيش بيني كرده است بازخورد برگزاري اين هفته فرهنگي بسيار زياد بود تا آنجا كه تمام روزنامه ها و مجلات معتبر فنلاند گزارشي از برنامه هاي اين هفته فرهنگي به چاپ رساندند و روزنامه «METRO » كه هر روز به صورت رايگان در متروها كه اصلي ترين وسيله نقليه عمومي است و بيش از ۹۰ درصد مردم هر روز از آن استفاده مي كنند، پخش مي شود در يك تحليل و گزارش از اين برنامه نوشت: «ايران، كشوري كه شايد بسياري از مردم فقط نام آن را شنيده باشند براي معرفي فرهنگ و تمدن هزاران ساله خود بسيار مي كوشد. فرهنگي كه پيشينه تمدن دنياي امروز به شمار مي آيد و بزرگان بسياري در آن ظهور كردند، كه ما پس از هزاران سال امروزه از دستاوردهاي علم و فنون آنها بهره مي بريم.»
«KAJ FORSBLOM » مدير گالري «FORSBLOM» برگزاري هفته فرهنگي ايران را در كشور فنلاند كه مردم آن علاقه مند به ايجاد ارتباط با كشورهاي ديگرند گامي مثبت جهت همكاري هاي بهتر هنرمندان در آينده مي داند و علاقه بسيار زياد خود را جهت برگزاري نمايشگاهي از آثار هنرمندان فنلاندي در ايران اعلام مي كند و آن را شروعي براي پديد آوردن هنري مي داند كه از تلفيق انديشه هاي اين دو گروه شكل گرفته باشد.
MARJA-LEENA AHOLA مدير گالري SCULPTOR كه زمان برگزاري هفته فرهنگي ايران آثار چيدمان و حجم در گالري اش برپا بود حضور نقاشان ايراني را در فنلاند و ديدن آثارشان را فرصتي عالي و به يادماندني مي داند و معتقد است در جهت شناخت هنر و هنرمند آشنايي با محيط زندگي اش اتفاق خوبي است كه نصيب هر كس نمي شود و هم اكنون كه هنرمندان ايراني با حمايت يك مركز هنري معتبر از داخل كشورشان امكان حضور در ساير نقاط دنيا را دارند، مي بايست براي شناخت عميق تر از فرهنگ دنيا بهره ببرند و با حضور پررنگ خود در عرصه هنر فرصتي براي شناخت ديگران از هنر خودشان بدهند. خانم AHOLA يك گالري شبيه گالري هاي ايراني ما، اما كنار بندر زيباي هلسينكي دارد كه هر غروب ملوانان با كلاه هاي سفيد ـ سورمه اي از كشتي هاي كوچك و بزرگ پياده شده، ميان بلوار زيبا و ميدان اسپندي پياده به سمت رستوران ها و خانه هايشان مي روند و گاهي سري هم به گالري او مي زنند.
او حضور فعال نقاشان زن ايراني را در كشورش بسيار مهم مي داند و با اشاره به فعاليت اجتماعي و فرهنگي زنان در ايران و توضيح در خصوص آگاهي و شناخت او از نقاشان زن ايراني آثار آنها را بسيار نزديك به فضاي هنري فنلاند مي داند و اين مسئله را اميد به حركت هاي همسو در جهت همكاري ميان هنرمندان مي شمارد.

پرواز از فنلاند
هفته فرهنگي ايران در فنلاند دو هفته برپا بود. نمايش فيلم، به خصوص استقبال مردم هلسينكي از فيلم «بدون دخترم» ساخته دكتر كوروس و برگزاري جلسه پرسش و پاسخ آن، حضور گروه گلريزان و اجراي چندين كنسرت در شهرهاي مختلف فنلاند و شب افتتاحيه، جلسات سخنراني و كارگاه آشپزي ايراني بخش هاي ديگر اين مجموعه بود كه در پايان هفته دوم همراه با غروب كم رنگ هلسينكي و روز طولاني اش با مردم ساكن «Itakeskus» خداحافظي كرد.

نگاهي به فيلم سفر به فردا
هيوا از نوعي ديگر
005500.jpg
رضا كيميايي
محمدحسين حقيقي فعاليت هنري خود را باب ساختن فيلم هاي مستند درباره جهادسازندگي آغاز كرده و پس از شروع جنگ تحميلي ضمن حضور در جبهه هاي جنگ در عمليات مختلف چندين فيلم مستند و برنامه تلويزيوني تهيه و كارگرداني كرده است كه از آن جمله مي توان از سري برنامه هاي ما ايستاده ايم، ايوان جنگ و. . . نام برد. او اولين فيلم بلند سينمايي خود را با عنوان راز خنجر در سال ۱۳۶۱ ساخت و سپس با فيلم هاي براده هاي خورشيد (۱۳۶۵)، ماه و خورشيد (۱۳۸۰) و سفر به فردا (ابر و خورشيد) تريلوژي خود را كامل كرد.
او از كارگردانان و تهيه كنندگان ژانر دفاع مقدس است و با مقايسه اي اجمالي بين تمام آثارش مي توان گفت كه سفر به فردا بهترين اثر هنري او از آغاز فعاليتش تاكنون بوده است. «سفر به فردا» درباره برگزاري يك همايش بين المللي است كه با خروج دودي از سيلوي شكسته شهر مصادف مي شود. اين سيلو از زمان جنگ باقيمانده و پر از مواد منفجره است. رحيم كه در زمان جنگ مجروح بمب هاي شيميايي شده براي خنثي كردن سيلو به همراه سارا خبرنگار اعزامي، جهت تهيه گزارش از همايش با اولين گروه از ميهمانان وارد شهر مي شود.
استفاده از كليشه هاي نخ نما شده اين گونه فيلم ها كه تعدادشان هم كم نيست و كپي برداري نامناسب از دو فيلم مطرح اين ژانر، يكي هيوا (رسول ملاقلي پور) و ديگري آژانس شيشه اي (ابراهيم حاتمي كيا) شايد بتوان گفت كه سفر به فردا ملغمه اي از اين دو فيلم است!
در يكي تمام بازيگران با نقش هاي مشابه، با طراحي صحنه مشابه و با فضايي كاملاً مصنوعي و بي منطق و در ديگري جدالي نابرابر بين عقل (مشاور امنيتي استانداري) و عشق (معاون سياسي استانداري) به صورتي آماتوري الگوبرداري شده است.
دخالت هاي رسول ملاقلي پور در كارگرداني و انتخاب بازيگران و تبعيت محمدحسين حقيقي كارگردان اين فيلم و تهيه كننده آن فيلم (هيوا) از سفر به فردا فيلمي سطحي نگر، بدون عمق و كسل كننده ساخته است.
جدال بين پسياني و زارع در سفر به فردا شايد ما را به ياد جدال بين زارع و كيانيان در آژانس شيشه اي بياندازد ولي آن جدال كجا و اين جدال كجا!
در جدال از نوع حاتمي كيا بيننده در ارتباط دادن بين صحنه ها مشكلي ندارد ولي در جدال از نوع «حقيقي» جز داد و فرياد و برخوردها و لجبازي هاي كودكانه بين عقل و عشق شاهد چيز ديگري نيستيم و بيننده از همه جا بي خبر محكوم به تحمل كردن تمام اين صحنه ها است.
محمدحسين حقيقي براي افزايش بار عاطفي و احساسي فيلم از ديالوگ هايي استفاده مي كند كه هضم كردن آنها بعد از ديدن اين همه صحنه هاي سبك و سطحي خيلي مشكل است. ديالوگ هايي مثل «اگر عشق بميرد زنده اي نخواهد ماند» و يا «زنده ماندن عشق قرباني مي خواهد. »
در سناريوي سفر به فردا از فراز و فرودهاي بي منطقي چون استفاده از ريش تراش برقي داخل سوله، ورود آرتيستي سارا به داخل كانال، شخصيت شناخته نشده و مبهم راننده تاكسي و حتي برخوردهاي انفعالي معاون سياسي و بي تفاوتي و منفعل بودن استاندار و. . . استفاده شده است كه در كل به ساختار داستاني فيلم ضربه زده است.
چند سال پيش و بلافاصله بعد از دوم خرداد رسول ملاقلي پور فيلمي ساخت و بچه هاي نسل انقلاب كه جوانان امروز هستند را نسل سوخته خطاب كرد؛ و امروز محمدحسين حقيقي در سفر به فردا با استفاده از اصطلاح «نسل فراموش شده» تاثير بي چون و چراي خود را از ملاقلي پور پرواضح مي كند.
واي كاش كسي پيدا شود و براي بچه هاي امروز كه جوانان فردا هستند فيلمي بسازد و نامش را «نسل. . . » بگذارد.
و اما شخصيت ناصر، جانبازي كه منزوي شده و براي جبران اشتباهات خود (به قول خودش) تصميم به انفجار سوله مي گيرد تا بچه هاي امروز را كه در همايش نوجوانان زمين شركت كرده اند را آگاه كند.
كسي كه زماني حافظ و مدافع ارزش ها بوده امروز پشت به ارزش ها كرده است و در عصياني ديوانه وار همه چيز را زير پا مي گذارد و در نهايت با يادگاري از گذشته نارنجك خود و آن دو (عقل و عشق) را نابود مي كند. رحيم هم در هوس آخرين دور بازي شهيد مي شود و تنها راوي اين داستان خانم خبرنگاري است كه در زندگي زناشويي اش شكست خورده و براي ابقاي خود در روزنامه اي كه كار مي كند وارد اين ماجرا مي شود و جواب نادانسته هاي خود را مي گيرد.
در انتها اگر بخواهيم رويكردي سياسي به اين فيلم داشته باشيم بايد اشاره ناصر به توسعه سياسي و ناديده گرفتن امثال داوود و رحيم را نوعي تقابل بين دو جناح اصلاح طلب و محافظه كار بدانيم كه يكي سردمدار توسعه سياسي و ديگري سردمدار دفاع از ارزش هاست. سفر به فردا در واقع سفري است كه از ديروز به امروز و بيان نه چندان جالب از وضعيت رزمندگان ديروز در اوضاع امروز است.

يادداشتي بر نمايش اپيزودهاي مرگبار
تكرارهاي مرگبار
005495.jpg
سام فرزانه
نمايش عروسكي «اپيزودهاي مرگبار» به كارگرداني «آزاده انصاري» كه اين روزها در تالار هنر به روي صحنه رفته است ادامه نمايش عروسكي پيشين گروه تئاتر معاصر «تنهاترين زيباي مرده» است كه انصاري و «محمد اعلمي» آن را كارگرداني كرده بودند. هر دو اين نمايش ها با دستمايه قراردادن سوژه مرگ و سپس واردكردن فانتزي به كار، نمايش را از اثري براي كودكان به اثري براي بزرگسالان تبديل كرده اند. اما آن چيزهايي كه نمايش اول را جذاب تر مي كرد در نمايش حاضر غايب است و همين امر «اپيزودهاي مرگبار» را چندان اثر قابل توجهي نمي كند. پيش و بيش از هر چيز متن اين دو نمايش است كه در قياس با هم راه آنها را از هم جدا مي كند. نمايش اول از روي يك نمايشنامه راديويي به نام «تلفن» توسط «نادر برهاني مرند» بازنويسي شده بود.
چه نمايشنامه راديويي و چه نمايشنامه صحنه اي داراي يك عنصر تعليق بسيار قوي بودند كه مخاطب تا پايان با آن اثر همراه مي شد: زني مفلوج شنونده مكالمه اي تلفني درباره به قتل رساندن زني در اطراف منزل خود مي شود. سعي مي كند اين اتفاق را به پليس توضيح دهد، اما موفق نمي شود و در نهايت خود او است كه قرار است كشته شود و ترتيب دهنده اين مرگ كسي نيست به جز همسر او. اين قصه خود به خود قصه جذابي است اما اين را بگذاريد مقابل نمايشگاه اپيزودهاي مرگبار. در اين نمايش ما شاهد جان ستاني مرگ از يك پيرزن، يك عروس، يك پيرمرد و يك دختر جوان هستيم. دختر جوان با دادن گلي به مرگ او را از كسوت مرگ در آورده و به جواني زيبا تبديل مي كند اما در نهايت دختر نيز جان خود را از دست مي دهد.
زمان نمايش بين اين چهار جان گيري قسمت مي شود در حالي كه سه تاي نخست درست مانند هم هستند و به جز فانتزي هاي كوچكي كه دارند به هيچ وجه با هم تفاوتي ندارند. براي همين قابل حدس هستند و سه چهارم زمان تماشاگر را گرفته اند و به سبب ايرادي كه طراحي صحنه دارد و عكس آدم هايي كه قرار است بميرند در تمام زمان نمايش قابل ديدن است، تماشاگران از ابتدا آخر نمايش را حدس مي زنند. از اين گذشته نشان دادن مرگي مخوف كه بدون رحم آدم ها را به كام خود مي كشد و مقابل قرار دادن اين با وجه ديگر شخصيت مرگ كه نقاشي مي كند و عاشق مي شود گنگ باقي مي ماند. معلوم نمي شود كه او از ابتدا چرا جان مي گيرد. وظيفه اوست؟ يا تفريح اش؟ يا هيچ كدام؟
اصلاً چرا اين آدم ها براي مردن انتخاب شده اند؟ اگر تقدير آنها چنين است چرا مرگ با چنان شور و شعفي جان آنها را مي گيرد؟ و چرا قضيه تا اين حد مخوف مي شود؟ اميدوارم جواب اين سوال ها اين نباشد «براي اينكه اپيزود آخر دلخراش تر شود. »
متاسفانه متن اين نمايش به چنين سوال هايي پاسخ نمي دهد و باز هم متاسفانه اجرا هم قادر نيست با ترفندهايي كه به كار مي بندد جذابيت بصري به كار بدهد. استفاده از عروسك باطومي و به سبب آن ساختن پاراواني كه ارتفاع صحنه را بيش از دو متر مي كند مخاطب را با مشكل ديد روبه رو مي كند. از سوي ديگر به جز يكي دو بار عروسك ها حركت فوق العاده اي نمي كنند. عروسك هاي اين نمايش در بيشتر لحظه ها سعي مي كنند حركت انساني داشته باشند اما خشكي حركت آنها مانع از تحقق اين امر مي شود (چيزي كه در تنهاترين زيباي مرده اصلاً به چشم نمي خورد. البته عروسك هاي آن نمايش با اين كار فرق داشتند. )
طراحي صحنه هم در تكراري كردن اين فضاها نقش بسياري دارد. صحنه به دو بخش تقسيم مي شود. سمت چپ اقامتگاه مرگ است و سمت راست جايي كه او جان مي ستاند. در هر بخش مرگ در خانه اش است و بعد براي جان گيري به سمت ديگر مي رود و دوباره به جايگاه خود باز مي گردد.
متاسفانه از اين گروه انتظار نمي رود در يك نمايش ۳۰ تا ۴۰ دقيقه اي تا اين حد دست خود را براي مخاطب رو كنند كه از دقيقه دهم ذهن مخاطب شرطي شود و بتواند چند مرحله جلوتر را حدس بزند. پس غافلگيري، طنز، طراوت و مشقت هاي به بار نشستن يك اثر هنري كه در «تنهاترين زيباي مرده» بود، كجا رفته است؟

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جامعه  |   زمين  |   شهر  |
|  عكس  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |