نويسندگان بزرگ آمريكايي روي سياست هاي كشورشان هيچ گونه تأثيري نگذاشتند به طور مثال فاكنر نتوانست حتي هيچ نويسنده انگليسي نتوانست چنين تأثيري بگذارد
ترجمه: مجتبي پورمحسن
|
|
نادين گورديمر، نويسنده هفتاد و هشت ساله اهل آفريقاي جنوبي، بيش از پنجاه سال درباره كشورش نوشته است. او موفق به دريافت جوايز بوكر و نوبل ادبيات شده است. علاوه بر اين نقش فعالانه اي در مبارزات ضدنژادپرستي داشته و در ذهن مردم كشورش، دو شخصيت او با هم پيوند خورده است. بعضي از خوانندگان و منتقدين آثار گورديمر اين سوال را مطرح مي كنند: در شرايطي كه نژادپرستي در آفريقاي جنوبي از بين رفته، درباره چه چيزي مي نويسد؟ البته كه سوال بيهوده اي است؛ چرا كه جهان نوشتار گورديمر تنها محدود به تبعيض نژادي نيست. آثار داستاني او تحت تأثير نگراني هاي ناشي از كشمكش هاي جاري در زندگي است، نه فقط بر اساس نوع خاصي از زندگي كه به تبعيض نژادي محدود مي شود. «شكاف بين نسل ها» داستاني كه در شماره فوريه سال ۲۰۰۰ در مجله آتلانتيك به چاپ رسيد اين نظر را تأييد مي كند.تاكنون دوازده رمان، نه مجموعه داستان و چهار مجموعه مقاله از گورديمر منتشر شده است. تازه ترين كتاب او با نام «زندگي در اميد، يادداشت هايي از قرن اخير» مجموعه اي از نوشته هاي برگزيده اوست كه غالباً رو به گذشته دارند. اين كتاب خطابه او به هنگام دريافت جايزه نوبل، مكاتباتش با كنزو بورو اوئه، رمان نويس ژاپني و مقالاتي درباره مسائلي مثل روند جهاني شدن و شخصيت هاي مختلف از گونترگراس گرفته تا نلسون ماندلا را شامل مي شود. گورديمر در ژوهانسبورگ آفريقاي جنوبي زندگي مي كند و يكي از اعضاي كنگره ملي آفريقاست. او با كتي بوليك در مجله آتلانتيك گفت وگو كرده است.
• گفته مي شود كه به مرور زمان ويژگي غنايي و خوش آهنگي را كه مشخصه رمان هاي ابتدايي تان بود كنار گذاشته ايد. آيا موافقيد؟
بله، موافقم. به اعتقاد من خوش آهنگي عموماً مختص كارهاي ابتدايي يك نويسنده است. پيش از آنكه نيروي داستاني رشد يابد. همانقدر كه نويسنده به اصل چيزها نزديك مي شود و به عمقشان مي رود، از شاخ و برگ كارهايش مي زند.
• نوشتن درباره ويراني هاي استعمار با استفاده از زبان استعمارگران. چقدر توانسته ايد اين تناقض را برطرف كنيد؟
همانطور كه مي دانيد، گاندي سياستمدار بود. او كسي بود كه اولين بار گفت جنگ با سلطه گرايي بريتانيا با استفاده از زبان سلطه گراي انگليسي طنزآميز است. اما در مورد كاربرد وسيع زبان انگليسي در آفريقاي جنوبي بايد بگويم كه اين زبان توسط همكاران نويسنده من، سياه پوستان و كساني كه خودشان قرباني استعمار هستند، استفاده مي شود، در حالي كه آنها مي توانند زبان هاي آفريقايي را انتخاب كنند. اما من فكر مي كنم وقتي كه شما زباني را تحت كنترل خود درآوريد، مالك آن هستيد. آن زبان مي تواند عليه شما استفاده شود. ولي شما مي توانيد خودتان را آزاد كنيد و همچون نويسندگان سياه پوست نسبت به آن ادعا كرده و به كار ببريدش.
• نوشته ايد كه در يك تعبير خاص، نويسنده توسط موضوعش انتخاب مي شود. موضوع آگاهي او از زمانه است. براي من مسئله اساسي چگونگي سروكار داشتن با موضوع است، نقش نويسنده اي كه موضوعش، آگاهي زمانه را ندارد چيست؟
مردم به اشتباه فكر مي كنند كه دلمشغولي هر كس فقط محدود به سياست مي شود. نويسنده متعهد است بكوشد تا حس زندگي را خلق كند. اين يك جست وجو است. مهم ترين تعهد، تعهد به شرافت و اراده نفوذ تا عمق هر چيز است. تعهد به جست وجوي چيزهاي خيلي جزيي در درون حقيقت، كه با استعدادي كه داريد مي توانيد با اين چيزهاي كوچك حرف هاي مهمي بزنيد. اگر نويسنده اي به آگاهي زمانه اش نرسيده باشد پس او مرده متحرك است. چطور يك نويسنده از نحوه زندگي خودش و ديگران بي خبر است؟ چطور نمي داند كه چرا زندگي مي كنند؟ چطور ممكن است نويسنده اي چيزهايي كه او را احاطه كرده اند و سوالاتي را برمي انگيزند، ناديده بگيرد؟
• به نظر مي رسد كه دو نقش متفاوتتان به عنوان رمان نويس و فعال سياسي، از نگاه عموم درهم آميخته است. واكنش شما به اين دو شهرت متفاوت از هم چيست؟
خب، اگر راستش بخواهيد براي يك نويسنده ملال آور است. اين برداشت نتيجه فقدان آگاهي بعضي ها نسبت به داستان هاي من است. آثار من خود را از قيد و بند جنبه هاي آموزشي رها كرده اند. شايد هم اين نتيجه گيري از آرزوهاي خوانندگان نشأت گرفته باشد. هرچه باشد مردم كتاب خودشان را در كتابي كه ديگران نوشته اند مي خوانند. بعضي از وقت ها از نوشتن درباره حيطه هايي كه خودشان تجربه نكرده اند، اجتناب مي كنم. اين يك اصل است. آنها فكر مي كنند كه مثلاً او (شخصيت كتاب) بايد همان كاري را بكند كه اگر من جاي او بودم انجام مي دادم.
بعضي از منتقدين كتاب آخرم «اسلحه خانه» نظرشان را روي اين واقعيت متمركز كردند كه در متن رمان، خانواده وكيلي سياه پوست استخدام مي كند. منتقدين، مسئله استخدام وكيلي سياه پوست را نقطه عطف كتاب مي دانند. ولي روابط بين والدين و پسرشان چه مي شود؟ پس چرا به وظايف عشق در بين مردمي كه مي گويند عاشق همديگرند اشاره اي نمي شود؟ اين ها تم اصلي كتاب هستند. اگر موضوع كتاب در كشوري اتفاق بيفتد كه در آن مشكلات بزرگ سياسي وجود دارد و رنگ پوست بعضي از آدم هايش با بعضي ديگر تفاوت داشته باشد، عده اي وانمود مي كنند كه كتاب درباره تفاوت رنگ پوست ها است. شايد از بسياري جهات در كارم ناموفق بوده باشم. من هميشه اولين كسي هستم كه نسبت به موفقيت يا عدم موفقيت كارم آگاهم، اما مي دانم كه خوانندگانم سود مي برند. خواننده كتاب من فقط آن چيزي را كه من نوشته ام نمي خواند.
• آيا رابطه اي بين بحران هاي اجتماعي و آفرينش ادبي وجود دارد؟
باز هم گمان مي كنم كژفهمي نقش مهمي در اين مورد ايفا كند. يك ديدگاه هست كه براساس آن، قوه خلاقه در دوره كشمكش هاي اجتماعي فعال تر است. به تعبيري نويسنده در شرايطي كه جامعه رنج مي برد بهتر مي نويسد. اين قضاوت خيلي مبهم است. با نگاه به تجربيات زندگي شخصي در اوج كشمكش هاي جامعه و بررسي چيزي كه از آن زندگي بيرون مي آمد، مي فهميم كه بيشتر نوشته و تئاترها فراتر از شعار نبودند. شعار و تبليغات براي بهترين اهداف در جهان و با معقولانه ترين دلايل. اما با وجود اين فقط شعار بود. از تركيب تضادها و انگيزه هايي كه در ذات انسان وجود دارد خبري در داستان ها نبود. اگر كسي در متن داستان حرف مي زند يا فرشته بود يا شيطان.
بنابراين فكر مي كنم كه بحران هاي اجتماعي بيش از آنكه منجر به توليد نوشتار خلاقه شود، به ارائه سند كمك مي كند. البته استثنائاتي هم وجود دارد كه شاهكارهايي در چنين شرايطي خلق شدند. براي مثال مي توان به تولستوي اشاره كرد. با نگاه به عقب مي شود ارتباط جالبي بين جنگ هاي ناپلئوني و شاهكاري مثل جنگ و صلح پيدا كنيد. سوال سختي است. مي توان ساعت ها درباره اش بحث كرد.
اين پرسش در حال حاضر در آفريقاي جنوبي بسيار پرجاذبه است. مردم به همه ما مي گويند: «حالا كه ديگر نژادپرستي وجود ندارد درباره چه چيزي مي نويسيد؟» اما زندگي با پايان نژادپرستي پايان نيافته است. خدا را شكر مي كنم كه آپارتايد از بين رفته است. اما بعدش چه اتفاقي مي افتد. در زندگي مردم چه تغييراتي ايجاد مي شود؟ تمام اين سوالات خيره كننده و جذاب هستند. باور عمومي هنوز بر اين منطق استوار است كه نويسنده حتماً بايد با بحران هايي بزرگ درگير باشد تا بتواند چيزي باارزش بنويسد. اما به اعتقاد من اگر شما واقعاً نويسنده باشيد، مي توانيد به هر چيز ـ حتي مرگ يك سگ اهلي يا يك قناري ـ اهميت بدهيد.
• به عنوان يك نويسنده و فعال سياسي تحولات پس از آپارتايد را در آفريقاي جنوبي چگونه ارزيابي مي كنيد؟
من هميشه اين دو نقش را از هم جدا كرده ام. در درجه اول من يك نويسنده هستم و بخش عظيمي از يكپارچگي وجود من صرف آن مي شود. اين همه چيزي است كه بايد به خودم و جامعه پيشنهاد كنم: نوشتن. نوشتن با تمام توان، بهترين راه براي حمايت از جامعه است، چه در دوران آپارتايد و چه در سال هاي پس از آن (اگر وضعيتي به نام پس از بحران وجود داشته باشد). پايان آپارتايد به اين معني است كه نويسندگان نسبت به قبل آزادتر هستند. اين قاعده حتي شامل نويسندگاني مثل من هم مي شود كه در شرايط بحراني هم بدون توجه به اعمال محدوديت ها هر چه دلمان مي خواست و به آن اعتقاد داشتيم مي نوشتيم. اما گمان مي كنم شرايط جديد تأثير مثبتي روي نويسندگان جوان تري كه در زمان آپارتايد اعتمادي به نوشتن نداشتند، گذاشته باشد. پايان نژادپرستي فشار روي آنها را كاهش مي دهد تا هر چيزي كه دلشان مي خواهد بنويسند. چرا كه حتي اگر چه ما دستوري براي نوشتن درباره انقلاب ضدآپارتايد نداشتيم اما دلمشغولي آدم بدها و فرشته ها همچنان وجود داشت. نويسندگان ـ به ويژه نويسندگان سياه پوست ـ از نوشتن درباره بچگي شان و درباره ناكامي ها و ماجراهاي شخصي، كه در شرايط تبعيض جنسي ناپسند شمرده مي شود، اجتناب مي كردند. با وجود اينكه شرايط نژادپرستي، روابط شخصي مردم را تعيين مي كرد. نه من و نه هيچ نويسنده ديگر در دوران آپارتايد، پيرامون موضوعي كاملاً شخصي كه ربطي به نژادپرستي نداشته باشد ننوشتيم. هر چيزي كه نوشته مي شد به طور ناخودآگاه تحت تأثير قيد و بندها و موانع قانوني بود. همه ما تحت تأثير بوديم. حتي كساني كه محدوديت ها را بر ديگران اعمال مي كردند خودشان هم آسيب مي ديدند؛ چرا كه انسانيت و توانايي شان در گسترش عشق و احساس زير سوال برده مي شد. اما به عنوان يك فعال سياسي، خب، مسئله متفاوت است. چيزهاي زيادي نبود كه خطرساز باشد. ولي هر كس وظيفه اي داشت تا نقشي در پروژه بازسازي جامعه داشته باشد. ساختن جامعه به نحوي كه ما دلمان مي خواست. بنابراين حالا هم نسبت به جامعه احساس مسئوليت مي كنم.
• جايي خوانده ام كه آگاهي سياسي تان را به عنوان يك زن جوان، مديون كتاب «جنگل» نوشته آپتون سينكلر، نويسنده آمريكايي مي دانيد. آيا فكر مي كنيد ديگر نويسندگان آفريقاي جنوبي، كه كمتر از شما مشهور هستند، مي توانند خوانندگان آمريكاي شمالي را تحت تأثير قرار دهند؟
اين سوال كه ادبيات چقدر مي تواند بر ديگران تأثير بگذارد جالب توجه است اما در عين حال جواب دادن به آن هم سخت است. معدود نويسندگان قديمي روي درك آدم ها تأثير گذاشتند و از اين طريق باعث ايجاد تغيير در سياست هاي دولت شدند. آلبر كامو و ژان پل سارتر در فرانسه، هاينريش بل و گونتر گراس در آلمان چنين نويسندگاني بودند. اما غير از اينها چه كسي؟ نويسندگان بزرگ آمريكايي روي سياست هاي كشورشان هيچ گونه تأثيري نگذاشتند. به طور مثال، فاكنر نتوانست. حتي هيچ نويسنده انگليسي نتوانست چنين تأثيري بگذارد. تأثير نويسندگان بسيار آرام اما عميق است.
من هميشه دوست داشته ام به نويسندگان و هنرمندان كشورم اعتبار ببخشم. اطلاعات زيادي درباره قوانين تبعيض نژادي و بحران هاي موجود در آفريقاي جنوبي وجود داشت. تلويزيون تصاوير اغتشاشات را پخش مي كرد و شما مي ديديد كه مردم چطور كشته مي شدند. اما شما در خارج از جهان واقعي ما، چيزي فراتر از آنچه رسانه ها به شما مي گفتند يا در تلويزيون مي ديديد، نمي دانستيد. نمي دانستيد كه زندگي مردم قبل از ناآرامي ها چطور مي گذشته است و حتي خبر نداشتيد كه اين اغتشاشات چه پيامدهايي دارد. نمي دانستيد پس از آنكه سياه پوستان كشور ما نزديكانشان را غرق در خون مي ديدند بر آنها چه مي گذشته است. مردم ديگر كشورها، زندگي عادي مردم ما را از طريق تئاترها و داستان ها مي فهميدند؛ چرا كه تئاتردر كشور ما آرامش جهاني را به هم زده بود. به تعبيري، نويسندگان بازوي درگيري هاي اجتماعي بودند؛ چرا كه باعث مي شدند جهان بفهمد كه ماوراي عناوين خبري رسانه ها در كشورمان چه مي گذرد و مردم تحت فشار نژادپرستي چگونه زندگي مي كنند.
• شما اغلب در مورد باورتان به توانايي ادبيات در بازگرداندن آشتي و استعدادهاي بالقوه انساني نوشته ايد. فكر مي كنيد تفكراتتان پيرامون جريان ادبيات چه جايگاهي در مدارس آفريقاي جنوبي، آمريكاي شمالي و جاهاي ديگر دارد؟
كاهش مطالعه بچه ها ـ و عدم آشنايي بچه ها با لذت مطالعه ـ تا حدود زيادي به جانشيني تصوير به جاي كلمات ربط دارد. اين مسئله بر درك و لذت مردم از زندگي تأثير مي گذارد. شما بچه هايي را مي بينيد كه در ساحل دريا نشسته اند و در حالي كه آنجا شن و دريا وجود دارد، با بازي هاي ويدئويي سرگرم مي شوند. به جاي اينكه برخيزند و به بازي هاي واقعي كه مستلزم توانايي هاي ذاتي انسان و فعاليت هاي خيال پردازانه است بپردازند، مشغول بازي هاي ويدئويي هستند. البته در كشور من و در بيشتر كشورهاي آفريقايي و در بخش وسيعي از آمريكاي لاتين، بي سوادي بيداد مي كند. در طول سال هاي نژادپرستي، انجمن نويسندگان كشور ما، چند پژوهش در مدارس مناطق پرجمعيت كشور انجام داد. اگر در مدارس سياه پوستان (مدارس هم تحت تأثير نژادپرستي بودند) چيزي به نام كتابخانه وجود داشت، شكاف گرد گرفته اي در يك قفسه بود كه معلم ها براي باز كردنش بايد از مقامات اجازه مي گرفتند. پس براي بچه هاي علاقه مند هم شرايط مهيا نبود. توي قفسه بيشتر كتاب هايي بود كه من اسمش را مي گذارم: «چطور چه كار كنيم»، «خودآموز حاضرجوابي» يا «چطور دوچرخه تان را تعمير كنيد» هيچ نشاني از ادبيات خلاق و خيال پردازانه نبود. با وجود چنين كتاب هايي و عدم دسترسي بچه ها به چيزهايي كه از آن لذت مي بردند، مطالعه با لذت ارتباط برقرار نمي كرد. در محله هاي سياه پوست نشين و نواحي روستايي كتابخانه اي وجود نداشت. تنها از بيست سال پيش به اين طرف كم كم تبعيض نژادي از كتابخانه ها حذف شد و سياهان توانسته اند از كتابخانه ها (البته اگر در شهر زندگي كنند) استفاده كنند. من فكر مي كنم خيلي مهم است كه بچه ها مجال خواندن و كسب لذت را داشته باشند.
• «زندگي در اميد و تاريخ» آخرين مجموعه مقالات منتشر شده تان را، «بازتاب نگاه شما به قرني كه در آن زندگي كرده ايد» دانسته ايد. اكنون و در آغاز قرن جديد چه دغدغه هايي داريد؟
مهم ترين دغدغه ذهن من، جمعيت يك ميليارد و سيصد ميليون فقيري هستند كه در جهان ما زندگي مي كنند. منظور از فقر در اينجا فقط گرسنگي يا برچسبي نيست كه روي پيشاني كسي بخورد. بي سوادي هم فقر است. بي سوادي تعرضي در حقوق انساني است. محروميت هاي ساختاري انساني اهميتي ويژه دارند. نه به خاطر اينكه بي سوادي باعث مي شود كه آنها از خيلي كارهايي كه مي توانند انجام دهند محروم شوند. بلكه به اين دليل كه آنان از آنچه ما درباره اش حرف مي زنيم، از لذت تفكر محرومند. لذت هاي تفكر با كلمات نوشتاري آغاز مي شود. چطور مي توان فقر را از بين برد؟ با توسعه. كشورها بايد ذخايرشان را توسعه دهند، از توسعه منابع طبيعي گرفته تا منابع فرهنگي. در شرايط مطلوب مطمئناً چنين كاري ميسر است. اما با جنگ هاي بي پايان و ناآرامي ها چه مي شود كرد. كوفي عنان، دبير كل سازمان ملل گفته است كه توسعه بدون صلح امكان پذير نيست و صلح بدون توسعه معنا ندارد. اين معمايي است كه روي قلبم حك كرده ام. نمي توان مردمي را كه درگير جنگي مردمي هستند سر شوق آورد. با اين شرايط طبيعي است كه با آمار نااميدكننده يك ميليارد و سيصد ميليون فقير مواجه باشيم تازه حالا كه من و شما حرف مي زنيم همچنان بر تعدادشان افزوده مي شود. اصطلاح جديدي مي توان براي توصيف اين انسان ها به كار برد: «آوارگان داخلي». معمولاً اصطلاح «آوارگان» را براي كساني به كار مي برند كه مجبورند كشورشان را ترك كنند ولي حالا در خيلي جاها مثل آنگولا و سيرالئون مردمي هستند كه همچون مردم امپراتوري باستاني روسيه، آواره داخلي هستند. خانه هايشان ويران شده است. آنها بايد از يك جاي كشور به جاي ديگر آواره باشند. از داشتن خانه و شغل محرومند. بچه هايشان به مدرسه نمي روند.