اگر فاوست گوته نوعي نقد مدرنيته است در عين حال نوعي چالش و مبارزه طلبي هم هست چالشي براي تجسم خيالي و خلق شيوه جديدي از مدرنيته كه در آنها توسعه و مدرنيسم براي خدمت به انسان وجود دارد نه انسان براي خدمت به توسعه
آنچه مي خوانيد بررسي و تحليل فصل دوم كتاب تجربه مدرنيته اثر مارشال برمن است. كتاب فوق را مراد فرهادپور به فارسي برگردانده و انتشارات طرح نو آن را به چاپ رسانده است.
|
|
برمن در مقدمه كتاب خود از زبان ماركس، مدرنيسم را زيستن در جهاني مي داند كه در آن هرچه سخت و استوار است دود مي شود و به هوا مي رود. وي براي پي بردن به علل ناكامي مدرنيست هاي بزرگ قرن، سعي در تبيين و تجزيه و تحليل اين تجربه (تجربه مدرنيته) دارد. تحولات شگرفي كه در نتيجه صنعتي شدن جوامع آن هم جوامع سنتي، زندگي انسان را دستخوش تغيير و تحول كرد (فرآيند مدرنيزاسيون) باعث ايجاد بستري «هميشه در حال شدن دائمي» گشت كه تمام مظاهر جامعه سنتي را به نابودي كشاند و دنيايي سراسر متناقض و پارادوكسيكال خلق كرد. برمن با آوردن نمونه هايي از تحولات مدرن سعي دارد به چگونگي گسترش اشكال مدرنيته به ساير وجوه زندگي دست يابد. ماركس عنوان مي كند كه جهان مدرن؛ دنيايي است كه «همه روابط ثابت و منجمد همراه با پيش داوري هاي كهنه به حاشيه رانده مي شود و تمامي روابط تازه شكل يافته قبل از آنكه استوار شوند منسوخ مي گردند. هر آنچه مقدس است دنيوي مي شود. اين زندگي اساساً متناقض كه همه چيز در آن آبستن ضدخويش است به نظر برمن نهايتاً در جهت عكس در يك حركت ديالكتيكي، عليه محركان و سازندگان خود به جريان مي افتد و نتيجه بر سرنوشت محتوم شومي است كه سال ها بعد از ماركس، نيچه (دهه ۱۸۸۰ م) از آن به عنوان نهيليسم ياد مي كند، جهاني پوچ كه درك انسان امروزي (مدرن)، از خود و تاريخ و هويت خود بسيار محدود است و محرك او نوعي «ميل غريزي» به همه چيز است، نوعي عطش براي هر چيز. درست از همين نقطه عزيمت است كه همه راه ها به روي انسان گشوده مي شود. در چنين وضعيتي است كه نيچه با شور و اشتياقي غريب، ايمان خويش را جهت ظهور انساني نوعاً جديد اعلام مي دارد، انسان دورانديشي كه در تقابل با وضع امروز خويش، قدرت و شجاعت آن را داشته باشد كه ارزش هاي نوين خلق نمايد و به كمك ساير انسان ها راه خويش را از خلال اين وضعيت متناقض رو به رشد بيابد. چنين است كه ابرمرد نيچه در كشاكش مبارزه سنت و مدرنيسم پا به عرصه مي گذارد. از اين زاويه است كه مي توان به تحليل رفتار مدرن فاوست (ابرمرد) گوته پرداخت.
چنين انساني به نظر مارشال برمن، حلقه اتصال خود (سنت و هويت خود) را با زندگي امروزين خويش مي گسلد و به زودي هنر بازشناسي خويش را به فراموشي مي سپارد. از نظر او فاجعه درست در اين موقعيت رخ مي دهد: «از زمان ماركس و نيچه، گوته و بودلر و... انديشه مدرن به خوبي بسط يافت اما، تفكر در باب اين تحول (مدرنيزاسيون) و چگونگي مواجهه آن به فراموشي سپرده و راه حلي كه ارائه مي دهد اين است كه مجيد منصوري خواه
انسان هاي عصر جديد بايد، پيوند منطقي خود را با گذشته حفظ نمايند تا با يافتن ريشه هاي مدرنيته بتوانند آن را در مسير صحيح (و نه نابودكننده) قرار دهند. براي همين است كه مي كوشد با تحليل هايي كه از عصر فاوست گوته، مفاهيم شعري بودلر، مضامين غني مانيفست كمونيسم ماركس و... به دست مي دهد «چگونه حركت كردن» را جايگزين «هرگونه حركت كردن» نمايد. تئوري برمن جالب است: «عقب رفتن خود مي تواند راهي براي جلو رفتن باشد!» او براي رستن از خطري كه نيچه معتقد است جهت آن به كنه دل آدمي منتقل شده و به نابودي خود انسان خواهد انجاميد. كنش «به خاطر آوردن» را ارائه مي دهد. عملي كه فاوست با فراموشي آن مرگ خود را تضمين كرد و توسعه خود را نيمه تمام رها ساخت!
فاوست تراژدي «مدرنيزاسيون»
ارزش منظومه گوته در زمان تاريخي اي است كه گوته در آن به سر مي برد، يعني زماني كه يكي از انقلابي ترين ادوار جهان بوده است (گوته نگارش فاوست را از سال ۱۶۶۰ شروع و به صورت گسسته تا سال ۱۸۳۱ م به پايان رساند) «در واقع فاوست بسياري از زخم هاي تاريخي اي را تجربه مي كند كه گوته و معاصران او خود شاهد وقوع آن تحولات مهلك بوده اند، كل حركت دروني اثر گوته حركت وسيع تر جامعه غربي را نشان مي دهد.»*
در اين منظومه، مخاطب نه تنها شاهد دگرگوني و تحول شخصيت فاوست است بلكه مهم تر از آن، رشد و تحول كل جهان نيز به خوبي مشهود است. برمن مي گويد كه كل فرآيند تحول فاوست نمايانگر فرآيندي است كه در قرون ۱۸ و ۱۹ ميلادي باعث انقلاب در محيط پيرامون (ايجاد نظامي سراسر مدرن) شد. براي همين است كه او قواي حركتي فاوست كه او را از نياكان و معاصرانش برتر مي سازد و علت اصلي تحرك و رشد او است را «رشد و توسعه» Development و انسان جاه طلبي چون فاوست را «توسعه گر» Developer مي نامد. محرك، انگيزه فاوست است به رشد و توسعه، حركت به نقطه پاياني (هدف) صرفنظر از نتايج حاصله!
فاوست با اعتقاد به اين امر كه «يگانه راه دگرگون ساختن خويش، ايجاد تغييرات ريشه اي در كل جهاني (جهان اجتماعي، اخلاقي، سياسي) است كه در آن زندگي مي كند*»؛ تز انفصال از هويت تاريخي و گذشته را پي مي گيرد. لازمه خلق و تحول را انقطاع از گذشته تعريف مي كند و براي اين تحول؛ دستكاري و تحول در جامعه سنتي ضروري مي نمايد و براي همين با جاه طلبي سعي در تغيير محيط دارد (آنجا كه او در اواسط منظومه حتي از يك قطعه زمين كوچك آن زوج پير هم چشم پوشي نمي كند خود گواه اين فزون خواهي است كه او درصدد حركت دادن خود جهان است نه خود خود!) اما او از اين نكته غافل مي ماند كه تحولات اجتماعي و اقتصادي و فكري بهاي انساني سنگيني دارد و اين بها همان اصل مهم قرارداد بين او و مفيستو (شيطان نماي نيروي مخرب و روح فزون خواه انسان مدرن است). برمن مي گويد توسعه و رشد قواي انساني چون فاوست ممكن است اما تنها به كمك نيروهاي تاريكي كه هر آينه ممكن است با قدرتي سهمناك و خارج از كنترل بشر فوران نمايد و كل دستاوردهاي قبلي را هم نابود سازد. (نيروهاي تاريكي كه ماركس آن را قدرت هاي جهان زيرزميني نام نهاده بود!) برمن مسير تحول فاوست و به تبع آن دگرگوني جهان سنتي را از رهگذر ۳ استحاله (دگرگوني) بنيادين دنبال مي كند و نهايتاً به ما نشان مي دهد كه دنياي مدرن حتي عليه سازنده خود دست به عمل ويرانگري مي زند: ۱) استحاله رويابين ۲) استحاله عشق ۳) استحاله توسعه گر.
|
|
در استحاله اول نشان مي دهد كه چگونه فاوست از دنياي دروني خود با كمك مفيستو (انگيزه توسعه) به دنياي بيروني پرتاب مي شود و در كش و قوسي روياگونه به كشف تئوري توسعه مي رسد. در آغاز عمل بود (مقايسه كنيد با انجيل يوحنا و جمله در آغاز كلمه بود) فاوست در مرحله اي كه تصميم به خودكشي مي گيرد با كنش «به خاطر آوردن يا يادآوري» گذشته و كودكي هاي سپري شده مجدداً به زندگي بازمي گردد. نتيجه گيري برمن از اين مرحله در دستورالعمل مفيستو به فاوست خلاصه مي شود: «نبايد در مواجهه با اعمال گوناگون به واسطه رويارويي با سوال وجداني: «آيا بايد چنين كنم؟» (چنين كردن عملي باعث ارجاع آن عمل به محاسبه عقوبت و ثواب يا اخلاقيات مي گردد) خود را فلج نمايي بلكه يگانه پرسش حياتي تو در دنياي رو به رشدي كه اكنون بدان پاگذاشته اي بايد اين باشد: «چگونه بايد اين كار را انجام دهم؟ (كه اين چگونگي دلالت مي كند به اينكه هر طور شده بايد آن كار را انجام داد به عبارتي لحاظ كردن سود و زيان به جاي ثواب و گناه!)*
با تجزيه و تحليل رفتارهاي اين دو (كه هريك نماد دنياي سنتي و دنياي مدرن هستند) به تفوق مدرنيسم بر سنت اشاره مي كند. فاوست كه نماينده و عامل توسعه و مدرنيسم است هر آنچه را براي رشد و توسعه لازم بداند برمي گيرد و مابقي را رها مي سازد (رفتار گزينشي) اما گرچن (نماينده سنت) نمي تواند گزينشي عمل كند. فاوست در نيل به هدف از همه گذشته خود دست مي شويد و بدون هيچ گونه در نظر گرفتن ثواب و عقوبتي در قبال اعمال خود، هر كاري براي توسعه انجام مي دهد اما گرچن كه محاسبه سود و زيان را در جهت نيل به هدف برنمي تابد (هدف براي او وسيله را توجيه نمي كند!) بهاي انساني سنگيني مي شود كه براي توسعه فاوست بايد پرداخته شود و فاوست كه اين مرگ را برنمي تابد جوابي از مفيستو مي شنود كه قانع مي شود: «چرا به جمع ما مي پيوندي (كاروان توسعه و مدرنيزاسيون) اگر تاب تحمل نداري، تو مي خواهي پرواز كني اما دچار سرگيجه مي شوي!»* نتيجه اين استحاله هم از نظر گوته مشخص است: «راه گرچن هر چند زيباتر است اما راه فاوست در نهايت پيروز است!»* (برتري مدرنيسم بر سنت) نكته مهم ديگري هم از ديد برمن گفته مي شود كه بايد قدري در آن تأمل كرد: «مرگ نمادي گرچن» هر چند مردمان شهر كوچك (شهر زادگاه فاوست و محل زندگي گرچن) پس از گرچن به زندگي سنتي خود ادامه مي دهند و به فرآيند رشد و توسعه تن نمي دهند اما به مرور زمان اين شهرهاي كوچك بسته رفته رفته شكاف برمي دارد و به اعتقاد برمن اين شكاف و شكسته شدن ديواره اي محكم شهر كوچك (سنت) شايد در درجه اهميت پايين ناشي از حضور و تماس با چهره هاي حاشيه اي بيروني چون فاوست حاصل آمده باشد اما عامل اساسي در ترك شهر كوچك (نماد سنت) انفجار دروني اين جهان است كه جرقه اصلي آن را همان تحول دروني گرچن قطعي مي نمايد!
در استحاله سوم كه مرحله نهايي مدل توسعه فاوست است گوته انگيزه ها و كشش هاي شخصي فاوست را به نيروهاي اقتصادي و اجتماعي جهان بيروني پيوند مي زند: راه سازندگي جهان متناقض كه تخريب وجهه ديگر آن است، جمع كردن تمام قواي خود براي تحول بر عليه جامعه و طبيعت؛ در نتيجه فاوست جهاني را پايه مي گذارد كه دو نتيجه از نظر برمن براي آن متصور است: «يا جهان سنتي را از آدم ها تهي خواهد كرد و يا آن را در هم خواهد شكست.»*
نكته مهمي كه در اين مرحله از نظر برمن وجود دارد نقش اصلي فاوست است در مدرنيزاسيون؛ در اين مرحله فاوست نه به دستور مفيستو بلكه به كمك خودآگاهي دست به توسعه محيط زده است و چنين است كه پروژه مدرنيزاسيون را در نقطه اوج با ظهور عقلانيت مدرن پيوند مي زند. موفقيتي عظيم كه نه در سايه كشف ابزارهاي جديد بلكه در سايه سازماندهي منظم توده هاي كاري (استثمار و بهره گيري از مردمان بي اطلاع از نتيجه پروسه) به دست مي آيد.
برمن پس از تحليل اين سه مرحله علت نابودي پروژه تحول و توسعه فاوست را تنها به بي مسئوليتي و فراموشي تاريخ و گذشته حياتي نسبت مي دهد؛ (بي مسئوليتي كه اوج آن در صحنه تصاحب قطعه زمين كوچك زوج پير نمود مي يابد و او فارغ از هرگونه احساس مسئوليت و گناه اين امر را لازمه يكدستي پروژه و نبود هيچ عاملي براي برگشت به گذشته و درجا زدن تعبير مي كند!) برمن نتيجه جالبي از اين عمل فاوست مي گيرد: «فرآيند توسعه درست در همان حال كه برهوتي بي حاصل را به يك فضاي اجتماعي و اقتصادي جديد و پررونق بدل مي نمايد، همان برهوت و خشكي را در بطن توسعه گر (فاوست) بازمي آفريند»* از نظر برمن اشتباه حياتي فاوست در تكميل پروسه مدرنيسم در فراموشي تأثير گذشته در زندگي آينده نهفته است. اگر صداي زنگ ناقوس شهر كوچك يادآور شكست در فرآيند عشق فاوست است اما اين زنگ صدا همان صدايي است كه در زماني كه آماده مرگ بود فاوست را به زندگي برگرداند و قدرت جادويي آن از نظر فاوست دور ماند. قدرتي در هيأت توانايي متصل ساختن انسان مدرن به دوران كنوني. اما فاوست كه اكنون تمامي هويت خود را در گرو خواست ايجاد تحول و تغيير و تحقق حركت كل جهان گذارده است در نتيجه كنش يادآوري (رجوع به هويت و گذشته) موجب هراسش مي باشد نه آرامش كودكانه استحاله اول! در پايان اين سخن برمن مي تواند حسن ختامي باشد نسبت به مدرنيسم الگوي فاوستي كه: «... اگر فاوست گوته نوعي نقد مدرنيته است در عين حال نوعي چالش و مبارزه طلبي هم هست، چالشي براي تجسم خيالي و خلق شيوه جديدي از مدرنيته كه در آنها توسعه و مدرنيسم براي خدمت به انسان وجود دارد نه انسان براي خدمت به توسعه!»* به نظر برمن شايد محوطه ساختماني ناتمام فاوست همان زميني باشد كه همه ما بايد زندگي خود را در آن حفظ و برپا كنيم اما با اين پيش زمينه كه گذشته مي تواند پلي باشد براي رسيدن به هدف.
پي نوشت:
* برگرفته از تجربه مدرنيسم مارشال برمن ترجمه مراد فرهادپور، طرح نو ۱۳۸۰