مغز در عرض كسري از ثانيه حروف را تشخيص مي دهد و معناي آنها را مشخص مي سازد و ميان آنها ارتباط برقرار مي كند
فهم مفاهيم تازه در درون هر فرهنگ به وسيله هر فرد بستگي به ميزان امكاناتي دارد كه در مغز آماده بهره برداري است بر اساس اين نظريه مي توان در اين خصوص كه چرا برخي از كودكان يا اشخاص در يادگيري برخي مطالب با دشواري روبه رو هستند شناخت دقيق تري به دست آورد و راه هاي تازه اي را براي بالا بردن بازده فراگيري در مدارس ارائه كرد
آزمايش ها نشان مي دهد كه ۱۵۰ هزارم ثانيه پس از آنكه يك كلمه به بخش راست يا چپ ميدان ديد عرضه شد فعاليت هاي الكتريكي در نيمكره مقابل مغز آغاز مي شود و اما در حدود ۲۰۰ هزارم ثانيه پس از رويت اولين كلمه اين علائم الكتريكي همگي به سمت ناحيه صورت بصري كلمات سوق پيدا مي كنند
توانايي خواندن و نوشتن تنها در عرض چند هزار سال گذشته و از زمان اختراع كتابت براي آدمي ايجاد شده است.
اما اين مسئله، زيست ـ عصب شناسان و محققاني را كه درباره ساختار مغز پژوهش مي كنند با معضلي جدي مواجه كرده و اين پرسش را مطرح كرده است كه چگونه مغز آدمي كه در يك دوره طولاني چند ميليون ساله تطور پيدا كرده، قادر به انطباق خود با شرايطي شده كه ميليون ها سال بعد پديد آمد؟
در حالي كه عبارات اين نوشته را مي خوانيد اندكي تامل كنيد كه مغز شما چه كار شگفت انگيزي را انجام مي دهد.
مغز در عرض كسري از ثانيه حروف را تشخيص مي دهد و معناي آنها را مشخص مي سازد و ميان آنها ارتباط برقرار مي كند و فهم كاملي از كل جمله يا عبارات را براي خواننده امكان پذير مي سازد.
ساختار ادراكي انسان چنان تنظيم شده كه قادر است معناي كلمات و حروف را علي رغم انواع تغييراتي كه در نحوه كتابت آنها پديد مي آيد، تمييز دهد.
سوالي كه براي پژوهشگران مطرح شده آن است كه هر فرد براي آنكه قادر به خواندن و نوشتن شود بايد مهارت هاي لازم براي اين امر را به صورت اكتسابي بياموزد، اما چگونه است كه در مغز، كه بسيار زودتر از اختراع كتابت تطور يافته، قابليت لازم براي يادگيري خواندن و نوشتن تعبيه شده است؟
برخي از متخصصان علوم اجتماعي بر اين باورند كه مغز عضو كاملاً انعطاف پذير است و مي تواند به خوبي خود را با هر نوع فرهنگ و محيط اجتماعي منطبق سازد، اما يافته هاي تازه زيست ـ روانشناسي و داده هايي كه از رهگذر تهيه تصاوير از نحوه عملكرد مغز در حين انجام فعاليت هاي مختلف به دست آمده به كلي اين تصوير ساده انديشانه را كه مي گويد مغز صرفاً اطلاعات را از محيط اطراف جذب مي كند، رد مي كند.
براساس اين يافته ها، مغز آدمي به وسيله قيدهاي ژنتيكي قدرتمندي مقيد شده هر چند كه در چارچوب اين قيود، درجات معيني از انعطاف موجود است.
به اعتقاد «استانيسلاس دوان» زيست عصب شناس بيمارستان «فردريك ژوليو» در نزديك پاريس، توانايي مغز براي يادگيري خواندن و نوشتن و ديگر اشكال فراگيري فرهنگي صرفاً به واسطه وجود اين انعطاف از پيش تعبيه شده امكان پذير است.
به اعتقاد وي، اين توانايي اجازه مي دهد كه مدارهاي موجود در مغز وظايف تازه اي را در عوض وظايف قبلي خود بر عهده بگيرند.
مغز به گونه اي ساخته شده كه صرفاً در مسيرهاي معيني بسط پيدا مي كند.
توانايي آدمي براي خواندن و نوشتن ناشي از اين واقعيت است كه قابليت هاي سيستم هاي بصري در اجداد اوليه به گونه اي تغيير كرد كه براي انجام وظايف تازه آماده شود.
تصاوير تهيه شده از مغز آدمي در حين انجام فعاليت با استفاده از دستگاه هاي تشديد مغناطيسي شبكه وسيعي را در زير لايه خاكستري مغز (كورتكس) آشكار كرده كه وظيفه خواندن را در بخش هاي مختلف خود به انجام مي رسانند.
حدود يك دوجين از نواحي مختلف مغز در اين فعاليت نقش ايفا مي كنند.
كار تهيه نقشه اين نواحي كه در بخش هاي مختلف مغز پراكنده شده اند به تازگي آغاز شده است. اين نواحي بر روي هم امكان شناسايي تصاوير و دريافت معاني و تركيب اطلاعات مختلف براي ايجاد يك جمله يا عبارت واحد را فراهم مي آورند.
در اين مقاله صرفاً به يكي از نواحي كه مسئول اولين مراحل يادگيري خواندن است توجه مي شود. اين ناحيه، منطقه صورت بصري كلمه ناميده مي شود.
جايگاه اين منطقه در بخش چپ مغز مابين نواري از كورتكس است كه در شناسايي اشيا نقش بازي مي كند.
تحقيقات نشان مي دهد كه اين منطقه وظيفه خاصي را در مراحل رويت و ديدن در هنگام خواندن به انجام مي رساند. اولين شاهد بر اين مدعا آنكه اين منطقه در مغز صرفاً در برابر محرك هاي بصري و عبارات نوشته شده واكنش نشان مي دهد و كلام مصوت در آن تاثيري ندارد.
شاهد ديگر اينكه اين منطقه هم در برابر كلمات رايج در زبان و هم در برابر كلمات جعلي كه در كتب لغت موجود نيستند، عكس العمل بروز مي دهد. به عبارت اخري اين منطقه صرفاً به صورت ظاهر و شكل بيروني آن چه كه به صورت مكتوب در آمده توجه دارد نه به معناي آن.
نكته ديگر آنكه آسيب در اين منطقه موجب پيدايش عارضه خاصي مي شود كه به آن «ناتواني محض براي خواندن» لقب داده اند. كساني كه به اين عارضه دچارند نمي توانند كلمات را به نحو متعارف و معمول و با سرعت عادي قرائت كنند هر چند كه ممكن است بتوانند با زحمت زياد و هجي كردن تك تك حروف هر كلمه آن هم با دنبال كردن اين حروف بر روي صفحه با استفاده از انگشتان دست، به زحمت موفق شوند كلمه را حدس بزنند.
اينكه چرا به اين عارضه، «محض» لقب داده اند چند دليل دارد: نخست اينكه مبتلايان به اين عارضه مي توانند كلمات را بنويسند اما قادر نيستند كلماتي را كه خود نوشته اند بخوانند. آنها در فهم معناي اين كلمات زماني كه برايشان خوانده مي شود مشكلي ندارند، در تشخيص بصري امور و اشياي ديگر نيز با مشكل مواجه نيستند و مي توانند چهره افراد يا شكل چيزها را تشخيص دهند. همه اين موارد حكايت از آن دارد كه منطقه آسيب ديده صرفاً در قرائت و خواندن كلمات و حروف نقش ايفا مي كند.
محققان در بررسي بر روي افراد مختلف به اين نكته پي بردند كه جايگاه اين منطقه در همه افراد تقريباً يكسان است. در يك تراز صرفاً بصري، هيچ قاعده ساده اي كه بتوان آن را براي تعريف يك كلمه مورد استفاده قرار داد وجود ندارد. تنها تاريخچه فرهنگي محيطي كه فرد در آن زيست مي كند توضيح مي دهد كه چه چيزي را بايد يك كلمه به شمار آورد و چه چيزي را بايد از اين دايره خارج كرد.
براي ايراني ها شمار معيني از اشكال، كلمات زبان فارسي به شمار مي آيند براي ژاپني ها شمار ديگري از اشكال و براي فرانسويان شمار ديگري و قس علي هذا.
اين نكته كه علي رغم تنوع فراوان ميان اشكالي كه كلمات زبان هاي مختلف بدان نوشته مي شود، ناحيه مشتركي در مغز همه افراد براي تشخيص آنها تخصيص داده شده، بسيار حائز اهميت است.
البته اين فعاليت تخصصي مي بايد بسط پيدا كند و تكميل شود. هر چند هنوز براي دانشمندان روشن نيست كه قبل از آنكه اين ناحيه به شناسايي كلمات نوشته شده اختصاص يابد چه كاري مي كرده، اما بررسي هايي كه به وسيله شماري از محققان بر روي نوزادان و كودكان به انجام رسيده نشان مي دهد به ميزاني كه توانايي خواندن در اين كودكان افزايش مي يابد، ميزان فعاليت اين ناحيه نيز بالا مي رود.
البته اين نكته تنها كافي نيست كه شخص خواندن را فرا گيرد. فعال شدن اين ناحيه در گرو دستيابي به نوعي توانايي تخصصي در خواندن كلمات و حروف است.
به عنوان نمونه، در كساني كه به عارضه ديسلكسيا (ناتواني در تشخيص كلمات يا قرائت آنها) مبتلا هستند، اين ناحيه از مغز هيچ گاه به اندازه مغز افراد عادي فعال نمي شود.
دانشمندان معتقدند اين كمبود فعاليت معلول عدم توانايي اين افراد براي خواندن و تشخيص حروف است نه علت آن.
در خصوص اين پرسش كه اين منطقه در مغز دقيقاً چگونه كار مي كند محققان بر اين اعتقادند كه اين منطقه مي تواند سلسله حروفي را كه كلمات از آن تشكيل شده اند تحليل كند و آن گاه اطلاعات مربوط به نظم و ترتيب و هويت آنها را به نقاط ديگر در مغز انتقال دهد.
آزمايش هايي كه در اين زمينه به انجام رسيده نشان مي دهد كه اين منطقه مي تواند عصاره يا هسته اصلي يك كلمه را از حواشي غيرضروري آن استخراج كند و همين اصل را به نقاط ديگر انتقال دهد.
يك جنبه مهم در عملكرد اين منطقه از مغز آن است كه نسبت به موقعيت مكاني كلمات بي تفاوت است و برايش فرقي نمي كند كه كلمات به سمت راست ميدان ديد عرضه شوند يا به سمت چپ اين ميدان.
كلماتي كه به سمت چپ ميدان ديد عرضه مي شوند ابتدا در نيمكره سمت راست پردازش مي شوند و بالعكس. ناحيه «صورت بصري كلمات» كه در سمت چپ مغز واقع شده مي بايد اطلاعاتي را كه به هر دو نيمكره مغز مي رسد جمع آوري كند و اين كار را در كمتر از يك پنجم ثانيه به انجام مي رساند.
آزمايش ها نشان مي دهد كه ۱۵۰ هزارم ثانيه پس از آنكه يك كلمه به بخش راست يا چپ ميدان ديد عرضه شد فعاليت هاي الكتريكي در نيمكره مقابل مغز آغاز مي شود و اما در حدود ۲۰۰ هزارم ثانيه پس از رويت اولين كلمه، اين علائم الكتريكي همگي به سمت ناحيه صورت بصري كلمات سوق پيدا مي كنند.
نكته ديگري كه در فعاليت اين ناحيه حائز اهميت است آن است كه شيوه نگارش حروف تأثيري در نحوه عمل آن ندارد. محققان مشاهده كرده اند كه اگر كلمه اي دوبار پشت سر هم به شخص نشان داده شود ولو آنكه در نوبت دوم با حروف و فونت متفاوتي تحرير شده باشد باز هم ميزان فعاليت ناحيه يا منطقه صورت بصري كلمات كاهش مي يابد.
اين امر دلالت بر آن دارد كه اين ناحيه قادر است عصاره و هسته اصلي كلمات را تشخيص دهد و از اين رو در نوبت دوم به جهت آنكه اطلاعات لازم را پيشاپيش كسب كرده نيازي به فعاليت بيشتر براي شناسايي و تشخيص پيدا نمي كند.
اين توانايي قطعاً محصول تربيت فرهنگي است زيرا تشخيص اينكه كلمه اي كه با فونت هاي متفاوت نوشته شده كلمه واحدي است نمي تواند امري فطري و از پيش نهاده شده باشد.
ناحيه متناظر با ناحيه صورت بصري كلمات در آدمي، در مغز پستانداران پيشرفته صرفاً وظيفه شناسايي هاي بصري را بر عهده دارد. اين ناحيه در پستانداران پيشرفته بخشي از مسير بطني يا شكمي است كه چيستي چيزها را مشخص مي كند برخلاف مسير پسين يا پشتي كه كجايي و مكان چيزها را مشخص مي سازد.
در مغز آدمي نيز مسير بطني يا شكمي به همه محرك هاي بصري نظير چهره افراد و شكل اشيا و حروف واكنش نشان مي دهد. حتي در ناحيه كورتكس بصري كه قوي ترين واكنش را در برابر كلمات و حروف ارائه مي دهد، واكنش قدرتمندي نيز در برابر تصاوير و اشكال و چهره ها وجود دارد.
به اين ترتيب روشن مي شود كه ناحيه صورت بصري كلمات از درون ناحيه كورتكسي كه وظيفه كلي تر شناسايي بصري اشيا و تصاوير را داشته تطور پيدا كرده است.
در پستانداران پيشرفته، ناحيه اي كه مشابه ناحيه صورت بصري كلمات در آدمي است نيز نظير ناحيه اي كه در مغز آدمي است خاصيت تشخيص جنبه هاي اصلي و ثابت تصاوير را از خود ظاهر مي سازد.
به عنوان مثال اگر شيء معيني از زواياي مختلف به جانور نشان داده شود اين ناحيه در مغز آنها واكنش مشابهي از خود ظاهر مي سازد.
در مغز آدمي نيز چنين به نظر مي آيد كه ناحيه صورت بصري كلمات كاملا براي تشخيص صورت كلمات آمادگي پيدا كرده و با شرايط جديد انطباق يافته است.
تحقيقاتي كه برخي از محققان ژاپني در مورد ناحيه تشخيص تصاوير در مغز پستانداران پيشرفته انجام داده اند نور تازه اي به قابليت مغز آدمي براي تشخيص كلمات تابانده است.
اين محققان تصاويري را به پستانداران نشان دادند و همزمان فعاليت نرون ها و سلول هاي عصبي را در ناحيه تشخيص تصاوير در مغز آنها تحت نظر گرفتند.
در گام بعد اشكال ساده تر شده اي از تصوير اوليه به پستاندار نشان داده شد و اين فرايند تا آنجا ادامه پيدا كرد كه تصاوير ارائه شده با ساده ترين و كمترين ميزان خطوط و طراحي ها تكميل شده بودند.
محققان مشاهده كردند كه در اين حال، هر يك از نرون ها در ناحيه شناسايي تصاوير به برخي از اجراي تصاوير حساسيت نشان مي دهند و همين نرون ها هستند كه در زماني كه تصاوير پيچيده تر و سرشار از حواشي و اطلاعات اضافي هستند قادرند، عصاره و هسته اصلي آن را تشخيص دهند.
نكته جالب ديگري كه از اين آزمايش روشن شد آن بود كه در مواردي تصاوير ساده شده اي كه به پستانداران نشان داده مي شد به شكل حروف الفبا درآمده بود. دانشمندان از اينجا به اين نكته منتقل شدند كه مغز آدمي كه از نتايج تطور مغز پستانداران اوليه بهره برده است نه تنها براي شناسايي تصاوير اشيا آمادگي پيدا كرده كه براي شناخت و تشخيص آن دسته از تصاويري كه به صورت حروف الفبا درآمده اند نيز قابليت يافته است.
پژوهشگران در تحقيقات ديگر خود دريافته اند كه آن بخش از مناطق كورتكس بطني بصري كه دورترين فاصله را از مركز مغز دارند عمدتا به كلمات و اشيا واكنش نشان مي دهند در حالي كه آن دسته از نواحي نزديكتر به مركز مغز عمدتا نسبت به چهره ها، ساختمان ها و مناظر طبيعي عكس العمل ابراز مي كنند.
نواحي دورتر از مركز به جزييات توجه دارند و نواحي نزديك تر به مركز جنبه هاي كلي تصاوير را مدنظر قرار مي دهند. اين الگوي رفتاري ظاهراً منشا ژنتيكي دارد و از پيش در آدمي تعبيه شده است.
به اين ترتيب فرضيه اي كه از مطالعات اخير درخصوص ايجاد توانايي خواندن و نوشتن در آدمي تكميل شده داير بر آن است كه انسان ها شبكه اي را كه در مغز خود براي كسب اطلاعاتي در مورد تصاوير در اختيار داشتند به منظور دستيابي به اطلاعات حاصل از خواندن و نوشتن تغيير دادند.
به اين ترتيب در چارچوب امكانات و محدوديت هاي ژنتيكي كه از پيش در مغز آدمي به وديعه گذارده شده بود، و در قالب انعطافي كه در اين سيستم موجود بود، ابناي بشر با تمركز بر روي فعاليت خاصي، امكان تازه اي را در مغز رشد دادند. نخستين حروف الفبا در بسياري از فرهنگ ها حروف تصويري بود كه از شكل ظاهري اشيا اخذ شده بود. به تدريج اين شكل ظاهري هيأت انتزاعي تري به خود گرفت.
اين نوع تطور، تطور فرهنگي است و برخلاف تطور صرفاً ژنتيكي مي تواند در زماني بسيار كوتاه تر به نتيجه مطلوب برسد. بر اساس اين نظريه، تطور فرهنگي آدمي در قالب امكانات ژنتيكي و زيستي وي تحقق مي يابد و بنابراين دامنه امكانات آن نامحدود نيست.
نكته ديگر آنكه فهم مفاهيم تازه در درون هر فرهنگ به وسيله هر فرد بستگي به ميزان امكاناتي دارد كه در مغز آماده بهره برداري است. بر اساس اين نظريه مي توان در اين خصوص كه چرا برخي از كودكان يا اشخاص در يادگيري برخي مطالب با دشواري روبه رو هستند شناخت دقيق تري به دست آورد و راه هاي تازه اي را براي بالا بردن بازده فراگيري در مدارس ارائه كرد.
برگرفته از نشريه «نيوساينتيست»