جهاني شدن ، فرهنگ زدايي و بحران هويت ـ بخش پاياني
چالش هاي فرهنگي
|
|
فرهنگ و جنگ براي ارعاب: راهبرد ستيز فرهنگي
به موازات رشد و افزايش نقش فرهنگ و صنايع فرهنگي در شكل گيري قدرتها و توان ملت ها در عصر تحولات فني- علمي، ايدئولوژي جديدي به نام «شوك بين فرهنگي» گسترش مي يابد. اين ايدئولوژي بر خلاف نظريه ماركس و ليبرالها كه بيشتر بر عوامل اقتصادي و سياسي تكيه مي كردند، معتقد است كه تفاوت فرهنگي خود عامل تنش و تعارض بين ملت ها است. تفاوت فرهنگي بحرانهايي را در سطح جهان ايجاد مي كند كه حل آن منوط به حذف يكي از طرفين است.
از اين پس بحران ها و چالش ها حول مسائل مادي يا سياسي روي نمي دهند زيرا اين گونه مسائل را مي توان به طور واضح و عيني تعريف و مشخص كرد. مشكل اصلي اينجا است كه اين چالش ها نمادين هستند كه نه مي توان آنها را تغيير داد و نه در مورد آنها مصالحه كرد. جنگ بين فرهنگها، جنگي بي سرانجام است كه نتيجه آن حذف كامل هويت فرهنگي و در نتيجه واحد سياسي مرتبط با آن است.
جنگ فرهنگها به طور مستقيم به پاك سازي نژادي منجر مي شود و يا آن را توجيه مي كند و به آن دليل و مفهوم مي بخشد. به اين ترتيب با پايان يافتن جنگ سرد كه بلوك شرق و غرب را رودرروي همديگر قرار داده بود و جنگ فرهنگي جايگزين آن شد. در جنگ سرد جديد بخش پيشرفته دنيا مغرور از پيشرفتها و رشد خود ارزشهاي دموكراتيك و حقوق بشر و نيز تمدن رشد يافته اي كه به آن دست يافته بود در نقطه مقابل بخش ديگر قرار گرفته بود كه آن را تاريك انديش، خشن، تماميت خواه ،منفي گرا وكينه توز مي دانست كه در سير زماني تحولات حيات انساني با تأخير حاضر شده است!؟جزاير صلح و آزادي در دنياي آزاد و رشد يافته از آنجايي كه فكر مي كردند خطر آنها را تهديد مي كند، بر آن شدند كه از افزايش مخاطرات در بخش به حاشيه رانده شده و انقلابي دنيا پيشگيري كنند تا آسيبي به آنها نرسد. به تدريج دكترين راهبردي جديدي مطرح گرديد: جنگ پيشگيرانه يا اقدام پيش از موعد عليه مخاطرات احتمالي از طريق مداخلات نظامي، سياسي ، اقتصادي و رسانه اي يا به عبارتي مداخله به منظور طراحي كردن چالش ها. چنين جنگي بايد با تمامي ابزار ممكن عليه مذاهب، ملت ها، دولت ها و كساني كه به نوعي قواعد جاري را رد مي كنند صورت بگيرد.
چنين جنگي براي مقابله با تهاجمي مشخص يا تهديدي واقعي و احتمالي صورت نمي گرفت بلكه جنگ فرهنگي براي بر هم زدن آرامش افكار عمومي بود و رسانه ها بر آن تأثير گذار بودند. چالش جديد ابزاري براي تحقق بخشيدن به سودي معمولي نبود. چنين چالشي ابزاري براي ايجاد فضاي جنگ سرد و تنش دائمي بود تا از طريق آن قدرتهاي برتر بتوانند موقعيت هاي ممتاز را حفظ كنند. به همين علت جنگ سرد جديدي كه به بشريت تحميل شده است، چهره نظامي ندارد. اين جنگ از ابزار كلاسيك بهره نمي گيرد بلكه مجموعه رسانه ها و ديپلماسي ابزار جنگي در رويارويي فرهنگي را تشكيل مي دهند. هدف در جنگ رسانه اي ارائه تصويري شيطاني از رقيب مي باشد خواه يك ملت باشد يا يك مذهب با گروه سياسي و يا ايدئولوژيك تا به اين ترتيب بتوانند زمينه نابودي كامل آن را فراهم آورد. وضعيتي كه دامنگير عراق شده بود و تحريم هاي ويرانگري كه از اوايل دهه ۹۰ بر آن اعمال مي شد، نمونه روشني از اين جنگ مي باشد.
در دنياي امروز كنترل بر محتواي رسانه ها و تغيير جهت در آن عامل اصلي در راهبردهاي سلطه ملت ها و وابسته ساختن آنها به قدرتهاي حاكم به شمار مي رود. مهمترين اقدام در اين زمينه بازسازي چهره، تغيير شكل دادن به آن و سرانجام هتك حرمت آن است.
كساني كه نقش اصلي را در مناسبات بين المللي ايفا مي كنند، برآنند تا با ارائه تصوير شيطاني از رقيب، نوعي بي ثباتي و بي نظمي در محيط دشمن فرضي ايجاد كنند سپس اراده مبارزه را در وي نابود سازند و سرانجام به نابودي آن مشروعيت ببخشند.
براين اساس برخي متخصصان روابط بين الملل در آمريكا و اروپا جنگ سردي به راه انداخته اند كه مستلزم رويارويي گريزناپذير بين دنياي غرب و جهان اسلام است. با اين نگرش كه افكار عمومي و نخبگان اجتماعي حاكم در غرب مسلمانان را با تروريسم ، بنيادگرايي، تماميت خواهي، جنگ و عدم صلاحيت اخلاقي و سياسي مرتبط مي دانند.
راهبردهاي جديد سلطه رسانه اي كه مخاطبان را تابع خود مي سازد، بي هيج ترديدي بر امري واقعي متكي است: رشد نقش تصوير در شكل گيري رابطه قدرت و هژموني. به واقع به تدريج كه دولت - ملت اعتبار خود را از دست مي دهد و كمتر به سرنوشت ملت ها سنگيني مي كند، چالش منافع و ملت ها را رودرروي هم قرار داده است وعملاً با چالش ديگري همراه شده است. نكته اصلي و مهم در اين چالش جديد آشكار بودن گروه ها، نشانه هاي شناسايي، ارزشها و نمادهايي هستند كه هويت فرد از طريق آنها ظهور مي يابد.
فرهنگ و سياست
به نظر مي رسد رژيم هاي سياسي كشور هاي برتر به لطف جهاني شدن و ظهور فرهنگ جهاني از نوعي مازاد مشروعيت بهره مي برند،در حاليكه سيستم هاي سياسي در كشورهاي تحت سلطه با چالش مشروعيت روبه رو هستند. به واقع تسلط بر فناوريهاي نوين اطلاع رساني و ارتباطات تأثيرگذاري بين حوزه هاي سياسي و فرهنگي را در بطن جوامع نخبگان حاكم تشديد مي كند و غالب ملت هاي دنيا با شكاف بين حوزه سياست و فرهنگ روبه رو هستند.
در اين بخش از دنيا، الزامات تشكيلات مدني كه ماحصل سياست آنهاست، با اخلاق فردي در تضاد است. انحلال و فسخ روابط سياسي در بطن جوامع حاشيه اي به خوبي اين مسأله را روشن مي سازد كه در آن دولت به تنها عامل سياسي نظامي تبديل مي شود و جامعه را در حالت آشفتگي و حزن و اندوه مدني رها مي سازد.
جهاني شدن و تمدن زدايي
در دنياي امروز، شانس حضور يك فرهنگ در تركيب فرهنگي جديد دنيا يعني فضاي مشترك آفرينش و انتشار بيش از پيش به ابزارهاي در دسترس بستگي دارد. اين امر نياز به سرمايه گذاري هاي كلان دارد كه تنها از عهده كشورهاي بزرگ برمي آيد. ولي بي شك اين روند به زيان غالب فرهنگهاي دنيا است. فرهنگهايي كه ابزار مالي و فني براي برقراري تماس با شبكه هاي ارتباطي جهان ندارند محكوم به زيرسايه رفتن فرهنگهاي جهاني و جهاني ساز هستند.
بي شك جهاني شدن با پديده ديگري به نام «غربي كردن» يا »آمريكايي كردن» دنيا همراه است. در دنياي امروزي تنها آمريكايي ها و متحدان غربي شان از تكنولوژي، علوم، راهبردهاي عملي و فرهنگهايي با برد جهاني برخوردارند كه در سطح دنيا منتشر مي شوند.
با اين همه «غربي كردن» و يا «آمريكايي كردن» رانمي توان همسان پنداري توده هاي عظيم مردم محروم از ارزش هاي فرهنگ كلاسيك غربي دانست. غربي كردن، فرهنگسازي يا غني سازي متقابل فرهنگهايي كه مي توانند تمامي مردم دنيا به طور مساوي يا غيرمساوي از آن بهره مند شوند، نيست.
«غربي كردن» پيش از هر چيزي فرهنگ زدايي، از خود بيگانگي و شخصيت زدايي است. زيرا محصول جديد فرهنگي خطري كه فرهنگهاي ديگر را تهديد مي كند تنها انقياد فرهنگ محكوم از فرهنگ حاكم براي افزايش كارايي آن و يا ايجاد ارزش ها و مفاهيم خاص نيست بلكه خطر اصلي در اين است كه غربي كردن قدرت آفرينش فرهنگهاي حاشيه اي به عنوان سيستم هاي منسجم فكري، هويت بخشي، معرفي فرد و ... را نابود مي سازد.
بطور خلاصه ارزش هاي انسان گرايانه جهان شمول نمي توانند به فرهنگهاي سنتي نفوذ كنند زيرا اين فرهنگها از قبل وجود داشتند و به عنوان فرهنگ هايي كامل و ادغام يافته كاركرد داشتند.
بورهان گاليو؛ استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه سوربن پاريس
ترجمه از: رضا مصطفي زادگان
|