نوشته: باب استروس، ترجمه: ارغوان اشتري
كارگرداني كردن نخستين فيلم براي هر فيلمسازي دشوار است حتي اگر فرد واقعاً بااستعدادي باشد. در اينجا فهرست بيست و پنج فيلم برتر نخست كارگردانان را ارائه مي دهيم كه انتخاب شان كار آساني نبود.
برخي از كارگردانان مؤلف و پرآوازه جهان و هاليوود- براي نمونه، «آلفرد هيچكاك»، «جان فورد»، «آكيرا كوروساوا»، «اينگمار برگمان» و «روبرتو روسليني»- راه شان را در سيستم توليد فيلم استوديويي و داراي سلسله مراتب باز كردند و در آنجا تعدادي از فيلم هاي ابتدايي و كارآموزي خود را پيش از رسيدن به سبك و نفوذ خاص شان كارگرداني كردند. فيلمسازان باهوش بعدي نظير استنلي كوبريك فقيد و مارتين اسكورسيزي سخت كوش تر بودند اما آنها هم با ساختن فيلم هايي چون «وحشت و آرزو»، «چه كسي در خانه ام را مي زند» شروع فرخنده اي نداشتند.
در اين فهرست، فيلم هاي تلويزيوني مد نظر نيست. «دوئل» ساخته استيون اسپيلبرگ (تأثير گذارتر از «شوگرلند اكسپرس») به همين علت غيررسمي محسوب مي شود. حتي نبود شاهكار سوررئاليستي لوييس بونوئل «سگ آندلسي»(۱۹۲۹) در اين فهرست كمي ديوانه كننده است. معيار اين انتخاب ها بيشتر شخصي است. در برخي از گزينش هاي مان مسأله «چگونه نخستين فيلم كارگردانان بينش كاملاً پخته او را نشان مي دهد» تأثيرگذاشت. به طور كلي تأثير بيشتر اين فيلم ها بر اين رسانه هم مد نظر بود .اما با توجه به فيلم هاي جديدي كه در اين فهرست وجود دارد، ساختن فيلم خوب «عامل اصلي» است.
«همشهري كين» ساخته ارسن ولز (۱۹۴۱). بهترين فيلمي كه تاكنون ساخته شده بايد هم بهترين فيلم تاريخ سينما شناخته شود.
ارسن ولز كنترلي باورنكردني بر دوران فيلمسازي كلاسيك و استوديويي داشت هنوز هم همه كارگردانان از نوآوري او تأثير مي گيرند كه براي سينماي امروز خوب است.
«شاهين مالت» ساخته جان هيوستن، (۱۹۴۱). يك فيلم نوآور تمام عيار، پيش از آنكه چرخه توليد فيلم هاي نوآور واقعاً آغاز شود. حس غريزي هيوستن در استفاده از سايه و تصاوير سايه نما و حواس برتر او در به كارگيري بازيگران طراز اول چون هامفري بوگارت، مري آستور، پيتر لوره، سيدني گرين استريت و اليشا كوك جونير، براساس داستاني از داشيل همت و به كرات فيلم شده را به شاهكاري تبديل كرد كه بهترين روياهاي هاليوود را جامه عمل پوشاند.
«نفس بريده» ساخته ژان- لوك گدار، (۱۹۶۵). او جسورترين منتقد سابق و كارگردان امروز موج نوي فرانسه است كه زبان مرجع سينمايي جديدي را با «نفس بريده» ابداع كرد و به سينما شكل تازه اي داد. اگر اين فيلم را در حافظه برگزيده سينماي مان نمي گنجانديم اسكورسيزي (شايد گدار از پذيرفتن اين موضوع منزجر باشد) و يا اسپيلبرگ با اين فيلم هرگز هدايت نمي شدند.
«برهوت» اثر ترنس ماليك (۱۹۷۳)، قبل از آنكه ترنس ماليك به سراغ فيلم هاي روزهاي بهشت و خط باريك قرمز برود، نوعي شاعرانگي بي تكلف و كم نظير را در برهوت نمايش داد.
«جان مالكوويچ بودن» ساخته اسپايك جونز (۱۹۹۹). اسپايك جونز سوررئاليست را براي دوران مدرن اين رسانه روزآمد مي كند. بسيار دشوار است كه در اين فيلم رويا را از واقعيت تفكيك داد.
جونز و همكار فيلمنامه نويسش چارلي كوفمن با فيلم بعدي شان «اقتباس» پا را فراتر نهادند. اما جان مالكوويچ بودن نخستين فيلم نسل MTV است كه واقعاً چنين برداشتي را به فيلمي خلاقانه تبديل كرد.
«پاتر پانچالي» اثر ساتيا جيت راي (۱۹۵۵)، داستان ساده پسري، اهل روستاي بنگالي است كه به تعبير نابي از انسان گرايي سينمايي تبديل مي شود. پاتر پانچالي شروع كارنامه جيت راي بود كه فرهنگ هند را بررسي كرد و آن را به دنيا نشان داد.
«در شهر» ساخته استنلي دانن و جين كلي، (۱۹۴۹)، با تمامي احترام و مديون تلاش هاي نخستين فيلمسازاني چون بازبي بركلي و تيسنت مينه لي، موزيكال «در شهر» نه تنها قطعات رقص و آواز را به خيابان آورد بلكه نشان داد كه مي توان بدون برنامه ريزي قبلي از اين ژانر كنترل شده و با اسلوب، فيلمي بامزه ارائه كرد.
«اعتصاب» ساخته سرگئي آيزنشتاين (۱۹۲۴)، نويسنده كتاب زمان تدوين فيلم نظريات خودش را در «اعتصاب» اعمال كرد كه تصويري تبليغاتي از واپس زدگي دوران پيش از انقلاب اكتبر روسيه را با اعتصاب كار نشان مي داد.
«چهار صد ضربه» اثر فرانسوا تروفو (۱۹۵۹)، استاد مشهور ديگري از «موج نو»ي فرانسه كه
تعلق خاطري به فلسفه و شكل كاري هموطنش ژان- لوك گدار ندارد.
تروفو با اين فيلم نيمه زندگي نامه از دوران نوجواني پردردسر- شايد حساس ترين و غيراحساسي گري ترين فيلمي باشد كه تاكنون ساخته شده- ثابت مي كند گوشه چشمي به رفتار انساني دارد و اينكه شايد تماشاي تمامي فيلم هاي دنيا نتواند چنين چيزي را نثار تماشاگر كند.
«سگداني» ساخته كوئينتين تارانتينو، (۱۹۹۲) استفاده كارگردان از فضا، ديالوگ هاي تند و احساس ناراحتي ذاتي و نامتعارف اش ميليون ها بار در فيلم هاي ديگر كپي برداري شده است اما فقط يك بار تأثير مشابهي را داشته آن هم در دومين تجربه كارگرداني تارانتينو، «پالپ فيكشن».
«پسربچه» اثر چارلي چاپلين (۱۹۲۱)، در اين فيلم استاد كمدي دوران صامت هنوز كاملاً به توازن حيرت آميزش در «اسلپ استيك» و «احساسات» نرسيده بود كه بعدها در همين دهه رسيد.
اما شالوده ها در اين فيلم وجود دارند و نيازي به گفتن نيست كه در «پسربچه» كمدي موج مي زند.
«كله پاك كن» ساخته ديويد لينچ (۱۹۷۸)، شايد لينچ طي سال ها ماهرتر شده باشد اما او فيلمي عجيب تر از كله پاك كن نساخته كه حمله به فيلمنامه هاي روانشناختي با موضوع كابوس هاي نيمه شب است
«نيرويي از شر» ساخته ايبراهام پولانسكي (۱۹۴۸)، پولانسكي پس از كارگرداني اين شرح واقع بينانه از جنايت و فساد در يك «كلان شهر» نامش وارد ليست سياه هاليوود شد.
او گرايش «چپ» داشت و پس از آن تا بيست و يك سال بعد امكان كار پيدا نكرد. چون به دليل همكاري نكردن با كميته بررسي فعاليت هاي ضد آمريكايي سناتور مكارتي نامش وارد فهرست سياه هاليوود شد.
دستكم پولانسكي زماني كه دار فاني را وداع گفت، مي دانست كه تريلر هوشمندانه، اجتماعي و تأثيرگذارتري از دشمن و همتاي دوران زندگي اش اليا كازان ساخته است.
«چاقو در آب» ساخته رومن پولانسكي (۱۹۶۲). كارنامه (و به قول بعضي ها زندگي) پولانسكي صرف بررسي فريب، آشفتگي و عمق وحشي گري بشر مي شود كه با اين فيلم توليد شده در زادگاه رومن پولانسكي، مهستان [با موضوع گردش قايق سواري و بخل] شروع شده است.
«جنسيت، دروغ و نوار ويدئو» از استيون سودربرگ (۱۹۸۹) سودربرگ كمدي دراماتيك بزرگسالان را دوباره احيا كرد كه به او آموخته بودند در سال هاي ۱۹۷۰ منسوخ شده است. از آن پس عملاً سودربرگ جنبش فيلم هاي مستقل و بانفوذي را پديد آورد كه به لحاظ تجاري سودده بودند.
مك گيني كبير ساخته پرستن استرجس(۱۹۴۰)، نخستين شاهكار استرجس بهترين فيلم او نيست. داستان خانه به دوشي است كه به دولتمردي آلت دست تبديل مي شود. فيلم، اصلاح گري هوشمند است كه از انرژي خاص، حس طنز آمريكايي و گروهي بازيگر كمدي برخوردار است و توليد اين گونه فيلم ها مي توانست رشد كند تا تمايز و جنبه هاي احمقانه فرهنگ آمريكا را نمايش دهد.
«سايه ها» ساخته «جان كاسا ويتيس» (۱۹۶۰)، امروزه به نظر مي آيد كه اين فيلم به سختي تلاش مي كرد تا امروزي باشد اما در زمان خودش جان كاساويتيس- بازيگري كه به كارگرداني روي آورد- نه تنها قواعد توليد را زير پا گذاشت بلكه رويكردي احساسي و خام تر را در سينما به راه انداخت كه بعدها در فيلم هاي هنري و فراموش نشدني آتي اش به كار گرفت.
تهيه كنندگان اثر مل بروكس (۱۹۶۷)، اين فيلم الان هم به همان ميزان بامزه است و جذابيت فوق العاده اش به دليل «غيرمنتظره بودن» آن است. در دوراني كه همه كارگردانان تعمداً تلاش مي كردند تا قواعد ژانرها را زير پا بگذارند، كمدين سنتي مل بروكس همه آن ها را در اين فيلم بازگرداند. او كارگرداني بود كه نشان داد براي كج سليقگي محدوديتي وجود ندارد زماني كه شوخي با فيلم ها مد نظر است.
«عشق به ماده سگ» ساخته آلخاندرو گونزالس اينارتيو (۲۰۰۰)، صحبت بر سر اين است كه فيلم دوم او، «دوازده گرم»، كه به زودي به نمايش درخواهد آمد، عالي است. اما بايد ديد كه چطور اين فيلمساز مكزيكي ثابت قدم و به لحاظ ساختاري مبتكر به قول ستيزه جويانه و نخستين فيلمش پاي بند مي ماند. حدس مي زنم كه شروع جاه طلبانه اش حسن اتفاق نيست.
«شب مردگان زنده» اثر جرج رومرو، (۱۹۶۸) بيش از هر كارگرداني كه دنباله روي رومرو بود، خودش ژانر هراس را با لرزه انداختن بيشتر براندام تماشاگران و احساس «خودت عامل وحشت را بكش» دوباره احيا كرد. در اين فيلم كم هزينه و پر از خونريزي، گزارش اجتماعي و استعاري گنجانده شده است كه شب مردگان زنده را به يكي از هوشمندانه ترين فيلم هاي هراس ۳۵ سال گذشته تبديل مي كند.
«زيبايي آمريكايي» ساخته سام مندس (۱۹۹۹)، اين فيلم برنده اسكار و خوب پرداخت شده، نشان مي دهد كه سام مندس، استاد تئاتر بريتانيا، مؤلفي تمام عيار است. فيلم دومش، جاده اي به تباهي شايد او را بيشتر يك خالي بند نشان داد اما نمي توان از پيشرفت نمادين در نخستين فيلمش گذشت كه انتقاد به زندگي بسيار تمسخر آميز شهري و آمريكايي است.
«هدف ها» اثر پيتر باگدانوويچ، (۱۹۶۸)، تحقيق و تفحص يك عاشق سينما در مورد عوامل «وحشت» كه به فيلم تبديل مي شود، مي تواند به ميزان اتفاقاتي كه در زندگي واقعي مي افتد، هراس انگيز باشد. فيلم در سال هاي ۱۹۶۰ ساخته شده اما هنوز هم مطرح است.
«جرج واشينگتن» ساخته ديويد گوردون گرين (۲۰۰۰)، ريتم هاي غيرعادي، تصاوير تلميحي و حسن اعتماد مردم در موقعيت هايشان در اين فيلم، از ديويد گوردون گرين شايد يك ويليام فاكنر قرن بيست و يكمي مي سازد. همانند آني ندرو ايناريتو هنوز اطمينان نداريم. اما گوردون با اولين فيلمش اعتماد ها را جلب كرد.
«برو بچه هاي محله» ساخته جان سينگلتن (۱۹۹۱)، نخستين فيلمسازي كه آدم هاي واقعي را به ژانر گانگستري محله فقرنشين آورد. اين فيلم در دوران خودش كمي زيادتر مشهور شد. اما با نمايش شرايط موجود مردم بينوا آزمون يك دهه را تحمل كرد و فرياد برآورد تا موضوعش را جدي بگيرند.
زblood simpleز ساخته جوئل كوئل (۱۹۸۴)، يك سري ويژگي هاي هنري با فضاي اين فيلم نوآور به وجود آمد. اين فيلم به اندازه كافي از شخصيت پردازي عجيب و غريب، حركات دوربين و حساسيت هاي غيرعادي برخوردار است كه باعث مي شود تا تماشاگر عاقبت داستان را دنبال كند بي آنكه بتواند لحظه اي از آن را پيش بيني كند.