جمعه ۲ آبان۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۰۴
ادبيات
شاعران را نبايد به شهر راه داد
004836.jpg

با فتاح محمدي
مترجم: «مفاهيم كليدي در سينما»
انگيزه شما از ترجمه كتاب «مفاهيم كليدي در سينما»۱ چه بوده است؟
- اول، علاقه ام به مباحث نظري به طور عام و نقد نظريه سينمايي به طور خاص. مباحثي كه با برخي شان پيش تر جسته و گريخته، اينجا و آنجا برخورد كرده بودم حالا همه يكجا، در كنار هم و در ارتباط با هم در يك كتاب جمع آمده بودند. دوم، آموزش خودم. به تجربه دريافته ام كه ترجمه يك متن نظري بيش از خوانندگان و مخاطبان آينده آن، در آموزش خود مترجم موثر مي افتد. من به متون نظري اشاره كردم، برخي از اين هم فراتر مي روند و مي گويند شاعران نيز بهتر است، بلكه بايد ذوق خود را در ترجمه تعدادي شعر بيازمايند. تلاش، تقلا و كلنجار رفتن هاي مترجم در حين ترجمه، در هنگام رام و سازگار كردن مفاهيم، موضوعات، ايده ها، تصورات، نظرورزي هايي كه حالا قرار شده از خانه قبلي خود جاكن شده و در خانه يك زبان ديگر سكني گزينند، وي را چنان با موضوع كار خود درگير مي كند كه قابل مقايسه با خواندن كه گاهي فرآيندي اتوماتيك مي شود، نيست. حتي نوشتن نيز چنين نقش تعيين كننده اي در آموزش نويسنده ندارد، چون نويسنده موضوعات خود را بر اساس ظرفيت ها و توانايي هاي زبان خود برمي گزيند و در نتيجه تنشي بين آنچه مي خواهد بگويد و آنچه مي تواند بگويد ايجاد نمي شود. اما در ترجمه، قبلاً مفاهيم در بستري ديگر پديد آمده، رشد كرده و استخوان تركانده اند، حالا مترجم بايد آنها را در بستر جديدشان جاي بدهد، بايد مراقب باشد كه حسابي جا بيفتند. از يك سو وفاداري به نويسنده، از سوي ديگر ملزومات، مقتضيات و ظرفيت هاي زبان مقصد، يافتن معادل هايي كه در عين دقيق بودن نامالوف و عجيب  و غريب نباشند، در نظر گرفتن ميزان آشنايي مخاطبان بالقوه با مفاهيم و موضوعات مطرح شده تلاش و تقلا در تامين اين خواسته ها و رفع اين تنش ها حتي اگر به نتايج كاملاً دلخواه هم نرسد، نفس خود اين كوشش باعث خواهد شد كه عصاره متن حسابي در جان مترجم رسوب كند.
از اين دو كه بگذريم، انگيزه سومي هم دركار بود: گمان مي كردم بلكه يقين داشتم كه با وجود اين همه عاشق بي قرار سينما، اين همه كلاس تحليل فيلم، اين همه مجله هاي سينمايي پرتيراژ، اين همه جشنواره و جايزه و جنجال و هيجان و... ترجمه فارسي كتاب چندين بار تجديد خواهد شد و مترجم مفلس خود را با ثروت(و شهرت) آشنا خواهد كرد! بعد البته معلوم شد كه اين مجموعه بد جوري گرفتار خم ابروي لئوناردو دي كاپريو و مشابه هاي وطني اش است و چهار چشمي مواظب كه نامحرمي به اين حريم به دقت حفاظت شده رخنه نكند... و خلاصه دكان ها تخته نشوند.
جايگاه اين كتاب در ميان كتاب هاي مشابه ديگر در غرب چه بوده است؟
- در حد اطلاعاتي كه از همان نمايشگاه بين المللي كتاب و برخي خبرهاي جسته گريخته ديگري دارم مشابه اين كتاب در حوزه مطالعات سينمايي نيست يا خيلي كم است. در حال حاضر تنها يك نام را به خاطر مي آورم:
«واژگان نو در نشانه شناسي سينما» كه چند سال پيش منتشر شده است، كه هر چند چنان كه از نام اش پيداست، تنها روي يك موضوع معين يعني نشانه شناسي سينما متمركز است، اما به لحاظ روش شناسي كم و بيش با اين كتاب  مشابه است، يعني يك مفهوم يا اصطلاح را به صورت يك سرفصل يا سر مدخل مي گيرد و آن را بسط مي دهد، گاه مفصل گاه مجمل بسته به ضرورت، تقريباً شبيه يك فرهنگ توصيفي. در عرصه هاي ديگر البته كتاب مشابه اين به خصوص در سال هاي اخير زياد چاپ شده است: «مفاهيم كليدي در فلسفه»، «مفاهيم كليدي در مطالعات فرهنگي» و... در زبان شناسي، در نقد
پسااستعماري و غيره. وجه اشتراك آنها با اين كتاب در روش و رويكرد است و وجه افتراق شان در موضوع هاي مورد علاقه. به نظر مي رسد براي آشنا كردن و به راه آوردن مخاطبان كم حوصله و گريزپا در عصر وفور تصاوير و جاذبه و اغلب سطحي، فرصت و حوصله پرداختن به مفاهيم نظري و غور و تامل در آنها را مي گيرد.
اما اگر منظورتان از «كتاب هاي مشابه» آثار مربوط به نظريه پردازي و نقد و تحليل سينمايي است، در اين صورت مي توان گفت كه فرق اين كتاب با آنها بسيار آشكار است و همين تفاوت آن را به اثري شاخص و احتمالاً جذاب تبديل كرده است. تجديد چاپ آن به زبان اصلي در مدتي نسبتاً كوتاه را مي توان گواه اين مدعا دانست. اين تفاوت برمي گردد به نگاه سراسر بين و به اصطلاح پانوراميك آن به موضوع مطالعات سينمايي يعني اگر كتاب هاي ديگر به يك موضوع واحد مثلاً نظريه مولف يا نقد روان كاوانه مي پردازند و اغالب هم ارتباطي بين نحله مورد نظر با ساير نحله ها بر قرار نمي سازند، اينجا هر آنچه كه در عرصه بسيار گسترده مطالعات سينمايي شاغل نقد، نظريه پردازي تحليل حضور دارد يا در پيدايش و تكوين مفاهيم، نظريه ها، آرا، ديدگاه ها و رهيافت ها مستقيم يا غيرمستقيم موثر بوده اند، در كنار يكديگر، در ارتباط با يكديگر، در چالش با يكديگر، در تقابل با يكديگر و در بطن آن بستر و بافت و زمينه  بزرگ كه خاستگاه و آبشخور اين انديشه ورزي ها بوده است، در برابر چشم  خواننده قرار مي گيرند و خواننده تصويري كلي و معني دار از آنچه در اين ميدان گذاشته است و مي گذرد و حتي چشم اندازي از آينده احتمالي آنها به دست مي آوردو به اصطلاح تو باغ مي آيد. ديگر گيج و بيغ نيست. اگر نخواست يا تحت تاثير عطش سيري ناپذيرش براي دانش، نتوانست در همين جا متوقف شود، مي تواند راه خود را با چشم باز ادامه دهد؛ تقريباً بدون نياز به استاد و دانشگاه، فقط با كمي همت، نقشه راه ها هم در خود كتاب است. اين راه ها در مسير خود ممكن است از آن كتاب ها و آثار مختص به يك موضوع خاص هم بگذرند. خود من از طريق اين كتاب با نظريه روان كاوي و دلالت هاي آن در سينما و اركان آشنا شدم و از طريق او به ژيژك و جهان فوق العاده جذاب و هيجان انگيز رسيدم. ديگران ممكن است به راه هاي ديگري رهنمون شوند.
004834.jpg

نويسنده كتاب در تاليف اثر حاضر بيشتر به كدام مكاتب فكري نظر داشته است؟
- عرض كردم، به تقريب همه اشخاص، مكاتب، آرا، انديشه ها، جهان بيني ها حتي خيال انديشي هايي كه به نحوي دربرآمدن و شكل گيري و تكوين اين بناي عظيم كه با عنوان كلي «مطالعات سينمايي» مي شناسيم تاثير داشته اند و در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته اند: زبان شناسي، مردم شناسي، روان كاوي، پست مدرنيسم، ساختار گرايي، پساساختارگرايي... اما يك چيز كاملاً مشخص است و آن اين كه نويسنده همه اينها را از پشت عينك فمينيسم ديده است. ممكن است بعضي ها از اين نظر به كتاب خرده بگيرند. اما از نظر برخي ديگر از جمله من بسيار مهم است كه نويسنده، مثل هر كس ديگري، جهان بيني داشته باشد و از طريق همين جهان بيني از ديگران متمايز باشد. همين تمايز است كه به او و نگاه او تشخيص مي بخشد و مهم تر از آن، بتواند اين جهان بيني را به همه موضوعات مورد بررسي خود تعميم دهد. از نحوه كنار هم قرار گرفتن دو پيكره در درون قابي از يك نماي ساده، تا پيچيده ترين فرآيندهاي اجتماعي يا رواني كه در پيدايش يك جنبش سينمايي يا نحوه دريافت تماشاگران سينما در يك دوره خاص از يك فيلم خاص نقش ايفا مي كنند.
همين جهان بيني، همين منظر يا پرسپكتيو است كه به اجزاي ماده خام اطلاعات و داده هاي پراكنده و بي شكل فرم، كليت و از اين طريق جذابيت مي بخشد. مي توان آن را دوست نداشت يا با آن مخالف بود اما نمي توان بي تفاوت از كنارش گذشت.
به نظر شما چرا سينما اين اندازه در تفكر معاصر اهميت يافته است؟
- سينما، چه آن را هنر بناميم با صنعت يا سرگرمي يا هر چيز ديگري، بخش جدايي ناپذير زندگي ما شده است. نه تنها تفكر حتي تخيلات ما، رويه هاي ما، آرزوها و ترس هاي ما سينمايي شده اند. شعر، رمان، نقاشي، مجسمه سازي از آن تاثير گرفته اند. روابط اجتماعي، حتي خصوصي ترين روابط افراد رنگ سينمايي به خود گرفته اند. درهم تنيدگي سينما و به طور كلي تصوير متحرك با حيات مادي و معنوي و به تبع آن تفكر و خيال ورزي انسان ها امروزه چنان واضح است كه هر اشاره اي به آن توضيح واضح خواهد بود. در سال هاي آغازين پيدايش سينما بسياري از متفكرين عالي مقام، مقاومت در برابر جادوي سينما و تبرا جستن از اين دو سرگرمي عوامانه را افتخاري براي خود مي دانستند.
004838.jpg

عمر اين عناد به يك دهه نرسيد. روز به روز به شمار انديشمنداني كه عرصه سينمارا ميدان جذابي براي انديشه ورزي يافتند، فزوني گرفت. نام ها و چهره ها بسيارند و فهرستي بلند بالا را مي سازند اشاره به سه يا چهار تن از آنان كفايت مي كند به فردريك جيمسون، ژيل دلوز، اسلاوي ژيژك و به نوعي ژان بورديار. كسان بسياري نيز هستند كه نه به عنوان فيلسوف يا جامعه شناس كه به عنوان نظريه پرداز و منتقد سينمايي صرف شناخته مي شوند و به همان اندازه، بلكه بيشتر، در ميان مخاطبان و دانشگاهيان از شهرت و اعتبار برخوردارند. نظريه ها و ديدگاه هاي اينان واجد چنان انسجام و عمقي هستند كه به راحتي مي توان عنوان و فيلسوفان سينما، را در موردشان به كار برد. نحله ها و گرايش ها، نام ها و چهره ها گونه گون و پرشمار و باز هم معتبر و غيرقابل چشم پوشي اند. هوگوماتستربرگ، آيزنشتاين، آندره بازن، رابين وود و كريستين متزرا از قديمي ها و استيفن هيس، تانيا مودلسكي، لورا مالوي، ريچارد داير و غيره را همين طور تصادفي مي توان نام برد. يكي از نشانه هاي تاثير و تاثر سينما و تفكر معاصر، وجود نشريه ها و مجله هاي معتبر كه گاهي عمرشان برابر با عمر سينماست، هستند. كايه دوسينما، مووي، اشلرين كه تنها اندكي از بسياران اند. كساني كه مقاله هاي شان در اين نشريات چاپ مي شود اغلب از بزرگ ترين و مطرح ترين چهره ها هستند. گاهي از دل بحث و جدل هاي مستمر و داغ مطرح شده در اين نشريه ها مكاتب رويكرد و نظريه هايي سربرمي آورد: نقد روان كاوانه و مفاهيم مرتبط با آن مثل چشم چراني، نگاه خيره، بت سازي و غيره، مشخصاً با چاپ مقاله «لذت بصري و سينماي روايي» (۱۹۷۵) در مجله اسكوين نطفه بست، تكوين يافت وشناور شد.
فيلسوفان از انواع نحله هاي فكري غالباً براي يافتن نمونه ها و مصداق هايي عيني براي توضيح مفهوم پردازي هاي خود در باب فضيلت، شرارت يا كنش و واكنش هاي سياسي و اجتماعي به فيلم ها روي مي آورند و نظريه پردازان سينما نيز به نوبه خود براي تدوين نظريه هاي خود به فلسفه در رشته هاي ديگر متوسل مي شوند. جامعه شناسان، زبان شناسان، فمينيست ها، ضد نژادپرستان، اصحاب  مطالعات فرهنگي و ... براي بسط و پروراندن نظريه هاي خود با فيلم ها و سينما تعامل برقرار مي كنند.
آيا از همين روست كه برخي متفكران معاصر از پايان فلسفه و تداوم آن در سينما سخن گفته اند؟
004830.jpg

- صحبت از پايان فلسفه را نخستين بار نيچه به پيش كشيد. بعدها هايدگر به تبعيت از او اعلام كرد چون فلسفه ديگري نمي توانندمسايل سوژه را حل كند، به پايان رسيده است. پوزيتيويست هايي چون آگوست كنت هم مي گفتند كه فلسفه به پايان رسيده و جاي آن را علم گرفته است. من دقيقاً نمي دانم چه كس يا كساني پايان فلسفه و آغاز سينما را اعلام كرده اند. اما اگر به جاي پايان از نوعي تقابل صحبت كنيم آن هم به تقابل فلسفه با سينمايي كه تقابل آن با ادبيات، در اين صورت مي توان تاريخ و تباري بر آن يافت و مثلاً بازگشت به افلاطون و سخن مشهورش كه شاعران را نبايد به شهر راه داد و سخن هاي ديگرش درباره مضرات شعر و شاعران؛ هر چند خود او هم در تدوين نظريه اش درباره مثل به استعاره غار متوسل مي شود كه استعاره اي شاعرانه و تصادفاً سينمايي است. اين خط از افلاطون يا ........ كشيده شده است، گاه فيلسوفان خواسته اند شاعران را از شهر بيرون كنند گاه شاعران و نويسندگان هوس كرده اند كه فيلسوفان را به جمع خود راه ندهند، گاهي هم خود فيلسوفان خواسته اند فلسفه را به دست شاعران به گور بسپارند. چهره شاخص اين فيلسوفان كه بدون تعارف اعلام مي كنند كه يك رمان ديكنز بهتر از همه آثار  .......... مي تواند مسالي بشري را حل كند، ريچارد رورتي فيلسوف ليبرال است، كه اصلاً چيزي به نام «حقيقت» را كه موضوع اصلي بحث فيلسوفان بوده است به رسميت نمي شناسد، و جدال بر سر آن را به نوعي مبارزه گلادياتوري مي داند كه زيبا و هيجان انگيز است، مبارزه اي كه در پايان يكي مي برد و- لااقل تا نبرد بعدي- زنده مي ماند و ديگري مي بازد و مي ميرد، و برنده شدن هم دليل بر حق بودن نيست. پس چون حقيقتي در كار نيست، جدل بر سر آن نيز موضوعيت ندارد، بنابر اين فلسفه نيز به پايان خود مي رسد و جاي خود را به ادبيات مي دهد كه قادر است «بازتوصيف» زيباتري از اين كشمكش به دست دهد. نمي دانم، شايد كساني هم به تبعيت از او چنين رسالتي را به عهده سينما گذاشته است. سينما در حوزه نظري وام هنگفتي به نظريه و نقد ادبي دارد، شايد اين رسالت را هم از ادبيات وام گرفته است. اگر عقايد دورتي را بپذيريم، تعميم آن به سينما چندان دشوار نخواهد بود. اما واقعيت اين است كه بسياري هستند كه با او موافق نيستند. وجود چهره ها و آثار بسيار در هم انديشي فلسفه و سينما نيز خلاف آن را ثابت مي كند.
هم اكنون چه كتابي را در دست ترجمه داريد؟
- اثري است از اسلاوي ژيژك كه فعلاً عنوان فارسي «از نشانگان خود لذت ببريد!» را براي آن انتخاب كرده ام. كار ترجمه تمام شده و الان مرحله آماده سازي چاپ را مي گذراند؛ كتابي فوق العاده چالش برانگيز، بديع، جذاب، مترجم بيچاره كن و حتماً كم فروش.
۱- ناشر: هزاره سوم
* نقل به مضمون و از روي حافظه از درس گفتارهاي منتشر نشده مراد فرهادپور

گزارش نشست هفتگي دفتر هنر و ادبيات داستاني با فرهاد نظري
چهره پرحادثه
دفتر هنر و ادبيات داستاني در نشست هفتگي خود درجمع نويسندگان ادبيات داستاني ، سومين جلسه گفت و گو با فرهاد نظري را پي گرفت . درابتداي اين نشست ، گزارش نقد رمان «سلوك »قرائت شد و مدير دفتر(مجتبي شاكري) طي سخناني گفت : ادبيات داستاني براي نماياندن چهره هاي هشت سال دفاع مقدس و رمق گرفتن از انديشه هاي ناب ، حوادث جذاب و حس هاي بي بديل آنان ، مي بايد ازطريق تشكيل محافلي از اين دست ، چهره هاي پرحادثه را با نويسندگان يك جا گرد بياورد ؛ تا در اين همراهي و هم نفسي ، واژه واژه اهل قلم به هنرمندي آينه دار عبرت ها و زيبايي هاي پايداري ملت ما در دفاع هشت ساله باشد .
مجتبي شاكري درپايان بندي سخن خود ، به معرفي شخصيت اين نشست پرداخت . وي گفت : فرهاد نظري با سوابق خدمتي برابر ربع قرن مانايي انقلاب اسلامي است . او متولد سال ۱۳۴۳ در شاهرود و با ۸۰ ماه حضور درمنطقه است . وي هفت بار در جبهه هاي جنگ به شدت مجروح شده كه منجر به ۱۶ بارعمل جراحي و ۷۰ درصد از كارافتادگي بوده است . فرهاد نظري قبل از انقلاب ، در يك درگيري مورد اصابت تير توسط رژيم ستمشاهي قرار گرفته است . وي داراي سه برادر جانباز ۵۵ درصد به بالا و قطع عضو نيز هست .
از ديگر فعاليت هاي فرهاد نظري ، شركت در عمليات هاي بزرگ و عمليات هاي محدود و برون مرزي درخاك عراق است . به گونه اي كه در سيزده تيپ و لشكر سپاه پاسداران به عنوان يك رزمنده در رده هاي مختلف خدمت كرده وكارنامه ايشان فرماندهي عمليات ها و ايجاد حماسه ها از قبيل آزادسازي ارتفاعات ۴۰- ۲۰ (بانه و مريوان) ، آزادسازي ارتفاع ۱۹-۵-۲۰ (حاج عمران) انهدام دشمن بعثي در ۶۰ كيلومتري خاك عراق درشهرك نظامي شوارته (سليمانيه) و هچنين حماسه هاي تنگه چزابه، جزاير مجنون و ... بوده است .
فرماده سابق نيروي انتظامي تهران بزرگ ،پس از بيان مقدماتي با توجه دادن نويسندگان به ناگفته هاي بيان شده در دو نشست گذشته ، گفت : خدا را شاهد مي گيرم اگر اصرار آقاي شاكري نبود از رسيدن به خدمتتان معذور بودم . من تحت تاثير مطالب اين جلسات ،واقعا بيمار مي شوم . به ويژه با ديدن برخي جفاها روحم آزرده تر مي شود .
وي با بيان سرفصل هاي حضورش در دفاع هشت ساله ، به روايت يكي از آنها با عنوان «پرواز روح» پرداخت .فرهاد نظري گفت : من درعمليات فتح المبين كلاس سوم راهنمايي بودم و درسمنان درس مي خواندم . سمنان آن زمان يك گروهان داشت كه بيشترشان هم جزو بچه هاي بسيجي گروه مقاومت امام (ره) بودند . ما را به تيپ المهدي (عج) فارس منتقل كردند . فرمانده گروهان ما سردار علي خاني بود كه اكنون جانشين لشكرحضرت رسول (ص) است.
در ادامه اين نشست مجتبي شاكري از خاطرات خود به تفصيل سخن گفت و به پرسش هاي حاضران پاسخ گفت.
مجتبي شاكري درپايان،با نام بردن از سه چهره پرحادثه: دكتر حبيبيان ، استاد دانشگاه علم و صنعت ، كه به دست ضد انقلاب كوموله در زندان دولتو به اسارت گرفته شده بود. محمود رفيعي ، استاد دانشگاه علامه طباطبايي كه در درگيري هاي كردستان با ضد انقلاب كوموله و دموكرات سيزده تير مستقيم به بدنش اصابت كرده بود و عليرضا شجاع داودي دبير دبيرستان ، كه با مجروحيت درعمليات بيت المقدس مدت هجده روز را در سردخانه به سر برده بود؛ جدا شدن روح از بدن را مشابه آنچه كه براي آقاي نظري اتفاق افتاد ، توضيح داد و از نويسندگان خواست تا با پرداخت هنري مقولاتي از اين دست، مخاطب را در لذت هاي پروازهاي روحاني شريك كنند.
اين نشست با اعلام برنامه هاي آتي خود به كار خود پايان داد.

شهرزاد
عطر تو
آلبوم «عطر تو» جديدترين آلبوم موسسه ستاره به آهنگسازي داود ناقور و صداي حسين صالحي (شهريار) منتشر شد.
حسين صالحي كه سال گذشته آلبوم سيم آخر خود را به علاقه مندان پاپ عرضه كرد امسال با عطر تو در تلاش است تا جايگاه خود را تثبيت كند.
در عطر تو، ناصر رحيمي، رسول بهبهاني، مرتضي عابدي، شهريار فريوسفي، امير قرباني، پدرام كشتكار و مجيد رضازاده نوازندگي كرده اند.
اشعار آلبوم نيز از جلال ابوالمعصومي، داود بصيري، رها شايان، بامداد جويباري، داود ناقور و نيلوفر الهي پور انتخاب شده اند.

مرهم
004832.jpg

مركز موسيقي حوزه هنري، جديدترين نوار موسيقي خود را با عنوان مرهم منتشر كرده است.
سيدجمال الدين صدر آهنگساز و خواننده اين مجموعه است.
شوريده نگار، شوق گل، مرهم، شب آرام، ميلاد، باغ رضوان، دست  تمنا و روح باران عنوان ترانه هاي اين مجموعه است كه با اشعار احمد عزيزي، فروغي بسطامي، شهرام مظلومي، ميرسرشار، سيدجمال الدين صدر و دكتر پرويز عباسي داكاني به اجرا درآمده است.
تنظيم آهنگ ها از شهرام مظلومي است و نوازندگاني چون حسن ناهيد، محمد دلنوازي، كورش بابايي، مهدي رضايي، كامبيز گنجه اي، مجيد اخشابي، شهريار فريوسفي و سيدمحمد ساعد در اين مجموعه همكاري دارند.

بازيگري حرفه  نيست 
فرخ  نعمتي هنرمند عرصه  تئاتر، سينما و تلويزيون  گفت : بازيگري  در ايران يك  حرفه  محسوب  نمي شود بلكه  بيشتر يك  علاقه  است كه  گاه  استمرار مي يابد و در بسياري  از مواقع  هم  به  فراموشي  سپرده  مي شود.
نعمتي  در گفت وگو با ايرنا افزود: هنر بازيگري  مفهومي  از يك  كار گروهي  در عرصه  نمايش  است  كه  نبود هر يك  از عناصر اين  مجموعه  به  هم  پيوسته ، بر روند اجرا تاثير مي گذارد.
بازيگر انتقال دهنده  تفكر نويسنده  اثر است  كه  توسط كارگردان  پرداخته  و به  صحنه  نمايش  برده  مي شود.
وي  از برخوردهاي  هيجاني ، احساسي  و به دور از آگاهي  برخي  از دوستداران  هنر نمايش  انتقاد كرد و گفت : اين  گونه  برخوردها به  هنر بازيگري  به خصوص  درحوزه  هنرهاي  نمايشي  صدمه  مي زند.
نعمتي  گفت : تشويق  يا بي ميلي  مخاطبان  نسبت  به  بازيگران  عرصه  نمايش ، عامل  پسرفت  و يا پيشرفت  هنرمندان  تئاتر نيست  بلكه  آنچه  مهم  است  دانش  وآگاهي  هنرمند از نحوه  حضور و ارايه  نقش  روي  صحنه  است .
وي  افزود: بسياري  از بازيگران  تئاتر از لحاظ جنس  بازي  كاستي هايي  دارند و تنها از يك  يا چند ويژگي  برخوردار هستند.
نعمتي ، گسترش  آموزش ، ارايه  شيوه هاي  نوين  در حوزه  بازيگري  و بازنگري  در عرصه  نوشتاري  را از مهم ترين  مشكلات  حوزه  تئاتر برشمرد.
وي  خواستار حضور پررنگ  استادان  تئاتر، تقويت  بنيه  نمايشي  و توجه  نهادهاي  فرهنگي  به  مقوله  هنرهاي  نمايشي  شد.

انتقاد شديد از مهرجويي
«شاه حاتمي»، كارگردان  سينما گفت : داريوش  مهرجويي با ساخت  فيلم  سينمايي  «بماني» فرهنگ  غني  مردم  استان  ايلام  را لگدمال  كرده است.
علي شاه حاتمي در گفت  و گو با هفته نامه  «پيك  ايلام» افزود: مهرجويي  براي  ساخت  اين  فيلم  تحقيق  و تفكر و مطالعات  دقيقي  درباره  مردم  ايلام  نداشته  و با ساخت  آن  موجب  رنجش  مردم  اين  ديار شده  است  و اتحاديه  سينما يا انجمن هاي  مسئول  و وزارت  فرهنگ  و ارشاد اسلامي  به رغم  پي  بردن  به  محتواي  ضعيف  فيلمنامه  اين  فيلم ، بدون  در نظر گرفتن  حقوق  مردم  اين  استان  اجازه  اكران  دادند.
اين  هنرمند كه  ساخته هاي  تلويزيوني  وي  نظير «خوش  ركاب» و «قبيله  عشق» از سيماي  جمهوري  اسلامي  به  نمايش  درآمده  است ، افزود: من  و مهرجويي  يك  چيز را خوب  مي دانيم  و آن  اين  كه  اگر در ساخت  يك  فيلم ، مطالعات  و تحقيقات  درستي  انجام  نشود، كار بي نتيجه اي  خواهد بود.
وي  ابراز اميدواري  كرد، فرصتي  دست  دهد تا درباره  فرهنگ ، آداب  و سنن  مردم  استان  ايلام  فيلمي  تهيه  كند. فيلم هايي  نظير «كولي» و «تركش هاي  صلح» از آخرين  ساخته  اين  كارگردان  است .
فيلم  «بماني» از ساخته هاي  اخير مهرجويي  با محوريت  ناهنجاري هاي  مردم  ايلام  (خودكشي ) دو سال  پيش  ساخته  و به  جز سينماي  ايلام  در ساير سينماهاي  كشور اكران  شد.
ساخت  اين  فيلم ، بازتاب  منفي  گسترده اي  در بين  نويسندگان ، فرهيختگان  و هنرمندان  استان  ايلام  داشته  و آنان  روايتي  را كه  در آن  از فرهنگ  مردم  ايلام  شده  بسيار دور از واقعيت  موجود مي دانند.

شهر كتاب
وسعت بي واژه
004828.jpg
«وسعت بي واژه» عنوان مجموعه عكس هاي مجيد كورنگ بهشتي است كه به همت خانه عكاسان ايراني منتشر شده است.
مجيد كورنگ بهشتي فارغ التحصيل رشته نقاشي است و بهره اي كه از نقاشي گرفته حاصلش  را مي توان در عكس هايش هم ديد.
عليرضا اسپهبد، نقاش معاصر در مقدمه اي بر اين مجموعه مي نويسد: انعطاف پذيري مجيد بهشتي براي شكار فرم و نشانه سازي هاي جديد هميشه مخاطب را غافلگير مي كند. نشانه سازي هاي جديد در عكس هاي بهشتي از نوع نشانه سازي است كه هم در سينما و هم در نقاشي و همچنين در رمان مدرن مي شود ديد. اما مي ماند يك نكته و آن اين كه مجيد بهشتي در آينده مي تواند از همه تجربيات خود به نفع انسان و پيرامونش بيشتر بهره بگيرد چرا كه صرفاً بازي با فرم و ساختار مي تواند هنرمند را تهي از هرگونه نگاه انساني به اين جهان هستي نمايد و من يقين دارم كه او دچار چنين وضعي نخواهد شد. وسعت بي واژه شامل ۵۶ عكس سياه و سپيد مجيد كورنگ بهشتي است كه با بهاي ۳۵۰۰ تومان از سوي انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

اراني فراتر از ماركس
«پژوهشي پيرامون جريان ۵۲ نفر»
تاليف و اقتباس: حسين بروجردي
چاپ اول:۱۳۸۲
جلد زركوب كالينگور
ناشر: انتشارات تازه ها
تاريخ كمونيسم در ايران دو بُعد به هم پيوسته دارد كه بررسي و پژوهش آن را كاري مهم و مخاطره آميز مي سازد. نخست آنكه ماركسيست هاي ايراني، به مثابه بخشي از جنبش كمونيستي بين المللي، براي ايجاد يك نظم نوين جهاني در يكي از مهمترين مناطق جغرافيايي سياسي جهان مبارزه مي كردند. از اين منظر، كمونيسم در ايران از رويدادهاي مهم جهاني نظير انقلاب ها - به ويژه انقلاب اكتبر در روسيه -جنبش هاي رهايي بخش و جنگ سرد تاثير پذيرفته و سمتگيري هاي تازه يافته است. دوم آنكه كمونيسم ايراني، به عنوان بخشي از تاريخ ايران در قرن بيستم، نقشي برجسته، و گاه تعيين كننده، در تاريخ كشور ايفا كرده است. درواقع، با اينكه ماركسيست هاي ايراني سرانجام در كسب قدرت دولتي يا باقي ماندن به صورت يك نيروي كارآمد ناكام ماندند، تأثير خود را بر هر رويداد عمده اي در تاريخ قرن بيستم ايران بر جاي نهادند.
مي توان گفت با اينكه ماركسيست هاي ايراني سرانجام از نظر سياسي شكست خوردند، اما موفق شدند بسياري از نظريات جديد را به صحنه اجتماعي و حتي نهضت اسلامي وارد كنند.
كتاب حاضر پژوهشي است پيرامون جريان ۵۳ نفر، به ويژه درباره افكار و عملكرد دكتر اراني، استاد فيزيك و چهره اصلي گروهي كه بعدها در شهرباني رضاشاه به «پنجاه و سه نفر» موسوم شدند. دكتر اراني به سال ۱۲۸۲ در اران از توابع شهر تبريز در خانواده يك كارمند ساده وزارت دارايي چشم به جهان گشود. دوران متوسطه را در مدرسه دارالفنون مي گذراند و در دانشكده طب تهران ادامه تحصيل مي دهد و در سال ۱۳۰۱ به قصد ادامه تحصيلات عالي عازم آلمان مي گردد. مهمترين رويداد زندگي دكتر اراني به هنگام اقامت در آلمان - كه شايد بتوان گفت مسير زندگي اش را نيز تغيير داده - آشنايي او با دانشجويان فعال سياسي و چهره هاي معروف جنبش چپ ايراني مقيم آلمان است. چنانكه از شواهد و قراين برمي آيد افكار و آرمان هاي مرتضي علومي تاثير غيرقابل انكاري در شكل گيري شخصيت و انديشه هاي دكتر اراني داشته است.

بيانيه انجمن منتقدان تئاتر
در پي تعطيل شدن سالن تئاتر پارس، انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر ايران، بيانيه اي صادر كرد.
در اين بيانيه آمده است: در حالي كه هنوز اندوه تعطيلي تئاتر نصر را به دل داشتيم و خطر تخريب آن را فراموش نكرده بوديم، خبر رسيد كه تئاتر پارس هم تعطيل شد. خبري كه اين سؤال جدي را در ذهن پديد مي آورد: در شرايط برپايي دوازدهمين جشنواره نمايش هاي آييني ـ سنتي چرا بايد محل هاي اجراي نمايش هاي سنتي يك به يك تعطيل شوند و خبر تخريب شان به گوش رسد؟!
انجمن براين باور است كه اگر مسئولان و متوليان تئاتر كشور توان ساخت و ساز سالن هاي جديد اجراي تئاتر را ندارند، لااقل از تخريب و تعطيل سالن هاي قديمي كه اينك جزو ميراث ملي و فرهنگي ماست، ممانعت به عمل آورند. آيا اين توقع نابجايي است؟

همه بهارها
004848.jpg

فرشته  مولوي
پابرهنه به ايوان مي روم تا آسمان را نگاه كنم. عصر جمعه است. تنها و بي حوصله و چشم به راهم. دور دست، در حاشيه افق، ابر پاره هاي كوچك، برگ برگ، كنار هم رديف شده اند. به پر غاز مي مانند: باريك و نرم و سفيد. به اينها اميد باران نيست. دل آسمان از موج موج ابر روشن بر هم افتاده سنگين است. چين هاي دامن ساتن عروس را مي مانند. لابه لاي چين ها پر از فرشته هاي ريز و درشت سفيدپوش است. چهره شان، تنشان، بالشان و خرمن مويشان با سايه روشن هاي رنگ به رنگ نمايان مي شود. اينها باراني اند، بلور مي شوند و پاش پاش مي ريزند.
صبح با باد سحري باران آمد. خاك باغچه كنار ايوان نمناك است. سنگفرش كف حياط پاك و جلا خورده است. شاخه و برگ درخت نارنج هنوز تر است. پاييز است و باد كه نرم مي گذرد، دست خنكش را بر پوست من و تن درخت مي كشد. نفسي بلند مي كشم. بوي نم خاك را دوست دارم اما دلم هواي بوي بهار نارنج دارد. درخت نارنج من هفت بهار داده است. نخستين بهار، بهار عروسي زهراجان بود.
زهراجان كه مي آمد، مادر چشم غره مي رفت. مي گفت زهراجان، دستش كج است. مي گفت تخم مرغ دزد شتردزد مي شود. مي گفت نهال را تا نهال است، اگر راست نكنند تا آخر كج مي ماند. زياد مي گفت، نمي شنيدم. زهراجان بلبل زبان بود و خنده رو، رگ خواب مادر را به دست مي آورد، اين بود كه ابر مادر باران نداشت. مادر مي گفت: «هرچي تو بد گوشتي مي كني و نحسي، اين همه چيز خانوم خوش خنده و تردماغه!» بدقلقي زياد مي كردم اما با زهراجان جورم جور بود. سه چهار سالي از من بزرگ تر بود. مدرسه نمي رفت، تا بخواهي بالاي درخت و سرديوار مي رفت، جز من، بيشتر با پسرهاي كوچه بازي مي كرد. از همه شان سر بود، بس كه آتشپاره بود. مادر كه نبود، از باغچه آجيك و از چاهك كنار حوض ليسك جمع مي كرد و با آنها دخترهاي كوچه را مي ترساند. با من كاري نداشت. به من ياد مي داد چطور سوسك بگيرم، براي گنجشك ها تله بگذارم، يا سبيل گربه را بكنم. مرا قلندوش مي گرفت و دور حوض مي دويد. از من عروسك، تيله، فرفره و يويو مي گرفت. اگر چيزي مي خواست و نمي دادم اخمش تو هم مي رفت اما گله نمي كرد. بعد كه مي رفت، چيزي كه خواسته بود ديگر نبود!
ته حياط به درخت زبان گنجشك طناب بسته بوديم. مي رفتيم باد مي خورديم. مي توانست با پا روي طناب بايستد، تندتند بنشيند و بلند شود. سوار باد مي شد و با باد مي رفت تا بالاي ديوار خانه خودشان. نگاهش كه مي كردم، سرم گيج مي رفت. تا برمي گشت دلم هري پايين مي ريخت. دو گيس بافته اش مثل دو شاخ پس كله اش در هوا سيخ مي شد. باد زير دامنش مي افتاد و پف مي كرد. شلوارش هم باد مي كرد. پاشنه پاهاي بزرگ و هميشه برهنه اش قاچ قاچ و كبره بسته بود. لاي انگشت ها و زير ناخن هاي بلندش هميشه سياه بود. شتاب تاب كه كم مي شد، همانطور ايستاده روي طناب دور خودش چرخ مي خورد، چرخ مي خورد و بلند مي خنديد. نوبت من كه مي شد، پايين مي آمد. با احتياط مرا روي طناب مي نشاند. با كف دست به پشتم مي زد تا تاب بخورم. آفتاب از لابه لاي برگ ها شرشر مي ريخت توي چشم هايم. پلك هايم را روي هم مي گذاشتم. باد كنار گوشم سوت مي زد بعد كم كم محكم تر هولم مي داد. هم مي ترسيدم، هم خوشم مي آمد. ابر اگر بود، سوار بر باد تا كوچه هاي ابر مي رفتيم. بوي بهارها مستمان مي كرد. زهراجان گفت «بهار نارنج ها مال من» گفتم «نه» پكر شد. گفت شب عروسي مرا به خانه شان راه نمي دهد. گفتم «همه بهارها مال تو.»
آن روز كه زهراجان عروس شد، باد كردن آدامس بادكنكي آنقدر سخت بود كه غصه ام مي گرفت. نوك زبانم را جلو مي آوردم و آدامس نازك نازك مي شد. در آن مي دميدم اما باد نمي شد. زهراجان براي آنكه يادم بدهد، آدامس را مي گرفت و مي جويد. تندتند و پشت سر هم باد مي كرد و تق تق مي تركاند. توپ هاي ريز و درشت زرد، آب و صورتي دم به دم ميان لب هاي غنچه شده اش گم و پيدا مي شد. توپ اگر بزرگ و پرباد بود، به پيشاني من مي خورد و درق مي تركيد. پشت تنه پهن درخت زبان گنجشك آزادي زياد بود، ترس نبود.
آن روز كه در خانه همسايه ديوار به ديوار ما، نرگس بانو، عروسي بود، درخت نارنج جوان و باريك بود. لابه لاي طره هاي سبز و براق گيسويش پر از بهار بود، بهارهايي به رنگ شير، پر از ستاره بود. ستاره هايي كه خورشيد مي شدند. درختم خورشيد باران مي شد. نمي دانستم.
نرگس بانو مي دانست. پاي تنور مي نشست. دانه هاي عرق ريزريز روي پوست گندم گونش مي نشست. از گرما گر مي گرفت. لپ هايش گل مي انداخت. چشم هايش تنگ مي شد. زهراجان ده سال داشت. نرگس بانو هنوز جوان بود. گيس هايش بلند بود، مثل كمند. مشكي بود، مثل شبق. در خانه نان مي پخت، مي داد زهراجان ببرد به خانه ها بفروشد. من اما مي رفتم و نان تازه را داغ داغ از سر تنور مي گرفتم. نرگس بانو نصيري هم درست مي كرد. زهراجان نصيري ها را در سيني مي چيد، كوچه به كوچه مي گشت و مي فروخت. هر بار كه خانه شان مي رفتم، نرگس بانو يك نصيري توپي مي گذاشت كف دستم. پولش را نمي گرفت. زهراجان اگر بود، بازي مي كرديم. اگر نبود هم مي ماندم. مي نشستم لب ايوان جلوي اتاقشان، نرگس بانو را نگاه مي كردم. با دست هاي درشت و پهن و زمخت قهوه اي خمير نرم و سفيد را عمل مي آورد و تند تند چونه درست مي كرد. مژه هايش از غبار نازك آرد سفيد بود، لب هاي نازكش نرم مي جنبيد. زير لب آواز مي خواند. تا سرش به كار خمير بود، دل به گفت وگو نمي داد. سر تنور كه مي رفت، چانه اش لق مي شد و يك بند حرف مي زد. از خودسري ها و آتش سوزاندن هاي زهراجان گله مي كرد، ابروهاي باريك هلالي اش به هم گره مي خورد. از بي كسي و تنهايي اش كه حرف مي زد، پره هاي بيني بزرگ استخواني اش مي لرزيد. از تنگي روزگار كه مي ناليد، زهرخند مي زد. از پدر زهراجان كه حكايت مي كرد، نگاهش پرخشم مي شد. از دهشان كه مي گفت، صدايش نرم مي شد.
004850.jpg

نرگس بانو مي دانست كه درخت پرنارنج خواهد شد. خنده كنان گفت كه نارنج ها را براي او ببرم. دندان هايش درشت و سفيد بود. گفتم نمي شود. نگفت چرا. نمي دانست بهارها مال زهراجان است. پاييز است. باد لايه هاي تنك ابرهاي خاكستري دور را نخ نخ كرده است. ميانه آسمان، لابه لاي پشته هاي پنبه اي، به نازكي شيشه شده است. مثل آب شفاف و روشن است. به حرير نيلي مي ماند. باران اگر ببارد، شايد زهراجان نيايد.
مي روم كنار ايوان از بالاي ديوار خانه را نگاه مي كنم. خالي و سوت و كور است. يك گوشه اش چاه است كه اين چند ساله دهانش را بسته اند. گوشه ديگر مرغداني خالي است كه دهان سياهش باز است. ميانش هم حوضچه پرلاي و لجن است و دورادورش، گله به گله علف هاي هرز و بوته هاي درهم. روزهاي زيادي است كه شكم تنور توي ايوان خالي و سرد مانده است. لابه لاي سفال هاي قهوه اي سوخته بام و تيرهاي چوبي پوسيده و موريانه خورده آن پر از علف هاي خشك كاه رنگ است. اينجا و  آنجا، كپه كپه، آت و آشغال و خرت وپرت هاي به درد نخور تلنبار شده است. از قفل زنگ زده درهاي چوبي اتاق ها پيداست كه هنوز نيامده است. پنجره ها با چشم هاي شيشه اي كدر و پرترك به من خيره شده اند. درخت، بهار اولش را كه ديد، زهراجان عروس شد. بهار دوم، زهراجان با نرگس بانو و دامادش از خانه ديوار به ديوار ما كوچيدند. حالا زهراجان مي آيد تا هشتمين بهار را با خواهر كوچكش ببيند.
زهراجان را ديدم.  از مدرسه به خانه بر مي گشتم . باران از صبح تا عصر يك بند باريده بود، با اين همه آسمان هنوز گرفته بود. با چكمه هاي لاستيكي سياه شلپ شلپ كنان از راسته پر گل و شل آلونك هاي نزديك خط آهن مي گذشتم . سراپايم پر از رطوبت سنگيني هواي پس از باران بود. در چارچوب در دخمه اي، زهرا جان را ديدم . به جايي دور و نامشخص خيره شده بود،  انگار چشم به راه كسي يا چيزي بود. سياه پوشيده بود. پاهاي لختش در گالش هايي گشاد فرو رفته  بود. نوك دو گيس بافته حنايي اش از پس چارقد بزرگش بيرون زده بود. آبجي را با چادر سياه بور شده اي به كول بسته بود. كاكل زرد آبجي كه با سرخميده به خواب رفته بود، از پشت بازوهاي لاغر زهرا جان پيدا بود.
نمي خواستم زهراجان را ببينم. گمان مي كردم نبايد در خانه باشد. مي دانستم از وقتي نرگس بانو دست از كار كشيده، زهراجان در كارخانه كار مي كند. مي دانستم زهراجان كه بيوه شد نرگس بانو ديوانه شد. مي دانستم... نه، نمي خواستم بدانم. بعد از آنكه از كوچه ما كوچ كردند، گهگاه كه راه مدرسه به خانه را از بيراهه مي رفتم و از كنار آلونك ها مي گذشتم، زهراجان را مي ديدم. زياد با هم حرف نمي زديم يا من ديرم مي شد يا او بايد سر كارش مي رفت. مي گفت دلش براي خانه قديمي شان تنگ شده است. مي گفتم كه كاش مي شد به آن خانه برگردند. عزيزا... كه زنده بود، از او مي گفت: مي گفت كه اخمو و بدخلق است و گاه كارهايي مي كند كه او را مي ترساند. چيزي از او نمي پرسيدم. هرچه خودش مي خواست مي گفت. كلمه ها بريده بريده و با فاصله هاي بلند از ميان لب هايش آهسته و خش دار بيرون مي ريخت. حرف كه مي زد، نگاهش ناآرام و ترسيده بود. بيني استخواني اش تيزتر و كشيده تر مي شد. رنگ پوستش به زردي مي زد. دهانش گشاد و كج مي شد، انگار با هر كلمه جانش بالا مي آمد.
عزيزا... شاطر بود. گاهي كه براي خريد نان مي رفتم، مي ديدمش، از او مي ترسيدم و نزديكش نمي شدم. گمان مي كردم چون زهراجان از او مي ترسد، پس بايد ترسناك باشد. جوان بود و بلندبالا و باريك. سبيلي نازك و آويزان، لب هاي قلوه اي درشت و كبود و چشم هاي ريز و سياه داشت. سياهي تخم چشم هايش چشم را مي زد. ترس برم مي داشت. مي كوشيدم تا نگاهم به صورت و چشم هايش نيفتند. به پيشبند پرلك و پيس خميري اش خيره مي شدم. شعله هاي تنور روي نيمرخ كشيده و اسب مانندش با رنگ هاي سرخ بنفش و نارنجي و زرد بازي مي كردند. به ياد اژدها مي افتادم و به ياد زهراجان كه سري نترس داشت.
آبجي كه به دنيا آمد، ديگر زهراجان از او مي گفت كه هميشه به پشتش بسته شده بود. نگاه به بچه  كه مي كرد، چشم هايش مي درخشيد مثل وقتي كه به عروسك پارچه اي من نگاه مي كرد. اعتنايي به حرف ها و زخم زبان هاي اين و آن نداشت. مي گفتند آبجي، لمس و عليل است؛ چشم هايش پر آب مي شد. از لابه لاي بغضي گلوگير هرچه فحش و نفرين مي دانست، نثار زمين و زمان مي كرد و گاه از غيظ گيس هايش را مي كند. عزيزا... كه آتش گرفت، نه گريه كرد و نه گيس هايش را كند. مي گفتند به غضب خدا گرفتار شده است. مي گفت آبجي با او مو نمي زند. مي گفت مي خواهد شب و روز كار كند و پول جمع كند و او را به تهران ببرد و درمان كند. نرگس بانو اما، چشم ديدن بچه را نداشت.
004846.jpg

زهراجان مي گفت در كوچه ها پرسه مي زند و بچه ها را دور خود جمع مي كند. برايشان آواز مي خواند و بشكن مي زند. گاه مي رقصد و گاه گريه  مي كند . گاه گداري هم پيت نفت و كبريتي گير مي آورد وقتي كه بچه ها و بيكاره ها دوره اش مي كنند، مي گويد كه مي خواهد خود را آتش  بزند. وقتي همه خوب باور كردند، پيت و كبريت را پرت مي كند و ميان گريه و خنده آواز مي خواند.
آخرين باري كه نرگس بانو را ديدم، ديوانه نبود. غروب بود. باران مي باريد. هوا پر از بوي گل و بهار بود. زير سرپناه جلو درخانه ايستاده بودم . عزيرا... گاري آورده بود و اسباب را برده بود. زهراجان با گاري رفته بود. نرگس بانو انگار از خانه دل نمي كند؛ يا شايد چشم به راه تاريك و خلوت بود تا از خانه درآيد. باران رديف رديف ميان آسمان تيره و كف  گل آلود كوچه پرده مي كشيد، پرده هاي ريز بافت خاكستري مورب و پشت هم پشت هم آواز ناودان ها پر همهمه بود . باد نرم و باران سرد بر گونه ها و كف دست هاي گشوده من مي نشست و مي گذشت. مي  خواستم به خانه بروم كه نرگس بانو را ديدم . به خلاف هميشه چادرش را كيپ دور صورتش گرفته بود. سراسيمه نگاهي به دور و بر انداخت. سلام كردم. به زحمت سري تكان داد. نگاهش انگار نگران و شرمزده بود. طرح خنده اي بر لب هايش نشست. چشم هايش پر غم بود و پر اشك. لب هايش تكان خورد . رويش را برگرداند و شتابان دور شد.
زهراجان مرا كه ديد، دستم را گرفت و كشيد. گفت به خانه شان بروم . گفتم دير مي شود. نمي خواستم نرگس بانو را ببينم. گفت برويم سرخط. نگفتم چرا پشت سرش كشيده مي شدم. سربزرگ آبجي و پاهاي لخت گوشتالويش با حركت گام هاي زهرا جان آرام آرام تكان مي خوردند. ريل ها خيس و براق بودند، مثل قلوه سنگ هاي ريز و درشت كنارشان. دور دست، بالاي تپه يشم رنگ، صفي آباد با رديف سروهاي نوك تيزش خاموش و عبوس سرش را ميان مه غليظ و كبود فرو برده بود. كنار ريل ايستاديم . ابري سياه بالاي سرمان بود.
آبجي از خواب بيدار شده بود و با تعجب نگاهم مي كرد. چشم هايش ريز و سياه بود لپ هايش رنگ نسترن هاي صورتي باغ شاه را داشت. خنديد. زهراجان رو به من كرد. خنده آبجي پشت شانه هاي زهرا گم شد. سفيدي چشم هاي زهراجان به خاكستري مي زد. نگاهش گنگ بود. لب هاي نازكش را محكم روي هم فشار مي داد. خال ريزي مثل دانه اسفند روي برجستگي چانه اش چسبيده بود. خواستم چيزي بگويم. سوت قطار از دور به گوش رسيد. طوري تكان خورد كه پايش از روي سنگريزه ها سريد. به زحمت خودش را سر پا نگه داشت و به من خيره شد. نگاهش پر ترس بود. رنگ پوستش به كبودي مي زد. گوشه لب هايش چين برداشت. با صدايي گرفته و خفه گفت: «اينجا بود.» چانه اش مي لرزيد. زوزه قطار بلند شد. وحشتزده دستم را گرفت و با خود كشيد. دستش سرد و خيس بود بي آنكه نگاهم كند، بريده بريده گفت:« ننه ام اينجا خودشو انداخت زير قطار، مي دونستي؟» اژدهاي سياه زوزه مي كشيد. دود سينه اش را به هوا مي داد و با پاهاي آهني پيش مي خزيد. نفسم بند آمده بود. آسمان برقي زد و رعد غريد. آبجي فريادي كشيد و پيشاني اش را به كتف زهرا جان كوبيد. من و زهرا جان در رگبار دويديم.
لب ايوان مي نشينم و برگي از شاخه نارنج مي كنم. دو پاره برگ مثل دو پنج كوچك و بزرگ از ته به هم چسبيده اند. پاره كوچك مرا به ياد آبجي مي اندازد كه هميشه به پشت زهراجان چسبيده است. پاييز است و من چشم به راهم. زهرا جان كه بيايد، همه بهارها از آن او خواهد شد.

داستان و داستان نويسي در افغانستان
004840.jpg
ساناز سيد اصفهاني
افغانستان، ايران و تاجيكستان؛ سه ضلع از مثلت بزرگ فرهنگي است كه روزگاري دامنه تمدنش از كاشغر تا درياي سياه گسترش داشت. اين سه كشور مستقل؛ سه نما، از يك هويت فرهنگي است «سه نگردد بريشم ار او را - پرنيان خواني و حرير و پرند» دري، فارسي و تاجيكي برآيند زباني اين سه كشور مستقل است كه در اثر انفصال سياسي و چگونگي روابط تمدني، هر يك طنين ويژه اي دارند كه گاه با شائبه هاي سياسي رنگ ناآشنا مي گيرند و همزبانان خويشاوند بيگانه مي شوند. اما بيرون از اين افق شب زده كاذب، صداي همدلي از دل قرون با يك آهنگ اوج مي گيرد.
«من آنم كه درياي خوكان نريزم - مر اين قيمتي دُر لفظ دري را» ناصر خسرو بلخي
«بفرمود تا پارسي دري - نبشتند و كوتاه شد داوري» فردوسي
«نظامي كه نظم دري كار اوست - دري نظم كردن سزاوار اوست» نظامي
«دل بدان يافتي از من كه نكوداني نخواند - حركت خواجه آزاده به الفاظ دري» فرخي سيستاني
«قلم است اين به دست سعدي در - يا هزار آستين دُر دري» سعدي
«ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه - كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند» حافظ
«من اين دُر دري به نام تو كردم - كه تو دُر شناسي و استاد استاد» خليل ا... خليلي
زبان دري در كوهساران بلند آريانا شكفته است كه ميراث گرانبهاي همه ما محسوب مي گردد و اين حقيقت مسجل تاريخ است كه با اضمحلال پهلوي ساساني، سپيدار زبان دري است كه در برابر بالندگي و سيطره زبان عربي پوينده و بالان، قد مي كشد. در راستاي اين گسترش بابركت است كه تمايزات زباني كه مميزه كم رنگ پهلوي خراساني - ساساني است، دامن كشان رنگ مي بازد و چتر دري در همه جا سايه مي افكند و در سايه سار چنين سپيداري است كه قطران  تبريزي گره هاي ابهام آفرين ديوان دقيقي و منجيك را با ناخن دري پرور ناصرخسرو مي گشايد و اسدي توسي جهت آشنايي بيشتر فرزانگان با حريم كلمات دري، فرهنگ اسدي را تاليف مي نمايد و همپاي سير تكاملي روزگار روان، سه سبك خراساني، عراقي، هندي و شاخه ها و شاخصه هاي ميانين، در زبان دري قد مي كشد و اين كاخ بلند با هندسه دقيق و بنيان عميق ماحصل معماري حنظله باد غيسي، منتهيد بلخي، رودكي سمرقندي، محمود وراق هراتي، فردوسي توسي، فرخي سيستاني، منوچهري دامغاني، نظامي گنجوي، خاقاني شيرازي، حافظ شيرازي، فيضي  دكني، صائب تبريزي، بيدل دهلوي و غيره است و روزگاري ايران، افغانستان، ماوراءالنهر و شبه قاره سرشار از نكهت جان آفرين اين زبان بوده و امروز از بد حادثه در سه حوزه محدود و محضور مانده است؛ اما تاكنون از باد و باران گزندي نديده است حتي امروز خاكباد نظام هاي سياسي نمي تواند سعادت، همدلي و همزباني را كور نمايد ولي چگونگي تكامل اجتماعي و پيوند تمدني دو كشور فصل ديگري است كه بر همزباني سايه مي افكند كه دوگانگي گويشي و دگرگوني ساختار صرفي و نحوي معلول چنين علتي است. به عنوان مثال دكتر شفيعي كدكني در اثر وزين خود «موسيقي شعر» مي نگارد:
«يكي از دوستان ما مي گفت به همراه جمعي از تهران به افغانستان سفر كرديم و در يكي از شهرها يا دهات  آن جا به سياحت و سفر مشغول بوديم دو دختر فقير كه ما «خارجيان» را ديدند به طرف ما آمدند و يكي از آنها تقاضاي كمك يا پول كرد، و آن ديگري كه در فاصله دورتر ايستاده بود به دوستش گفت: شرمت باد! از بيگانه در يوزه مي كني؟ در صورتي كه همين دختر اگر در تهران مي خواست اين حرف را بزند، مي گفت: خجالت بكش از خارجي گدايي مي كني؟»
تفاوت ساخت نحوي اين دو گويش بر سخن شناسان پوشيده نيست. با توجه به حركت زمان و اوضاع جهاني از دهه ۴۰ تاكنون با تمام دشواري هاي سياسي و اجتماعي اوضاع افغانستان، داستان به رشد و بالندگي خود ادامه مي دهد به طوري كه امروزه شاهد تلاش داستان نويسان زيادي هستيم، دگرگوني و تغيير بينش فكري نويسندگان در اين دهه داستان كوتاه را از زير نفوذ رمانيسم بيرون مي آورد و واقع گرايي در داستان را جايگزين مي كند و قهرمان تبديل به شخصيت مي شود. نويسندگان با گوشه چشمي به ادبيات ايران و شوروي با تكنيك هاي جديدتري شروع به نوشتن داستان مي كنند. با توجه به رشد نامحسوس و مقايسه با ادبيات ايران و جهان؛ داستان با تمام اين حرف ها در افغانستان نوزادي بيش نيست. خوانندگان داستان در افغانستان تنها از آثار داستاني ايران و تئوري هاي ترجمه شده چند منتقد ايراني به معيارهاي امروز داستان پي مي برند نويسندگان افغان تحت تاثير صادق هدايت و محمود دولت آبادي و چندي ديگر از شاعران و نويسندگان ايران و ادبيات رئاليسم روسي آن هستند و با مختصر آشنايي كه از نويسندگان قرن ۱۸ و ۱۹ ميلادي دارند، داستان مي نويسند. البته شناخت بيشتر نقاط ضعف و قوت ادبيات و ناگزير تاريخ معاصر افغانستان ضرورتي اجتناب ناپذير است.
داستان ها درون مايه سياهي دارند، فقر و بدبختي - و جهل و ناداني و ستم مضاعف به زن دلمشغولي  نويسندگان است كه ضعف هاي آن بيشتر با ساختار بسته فئوداليزم و رژيم هاي حاكم در اين چند دهه است. شخصيت ها در داستان به بالندگي لازم مي رسند... آدم ها يا بد هستند يا خوب كه اين ناشي از مطلق نگري است؛ لحن و ساختار داستان ها به شكل گزارش نويسي صرف است و بر بستر يك خط مستقيم سير مي كند. اما كوشش داستان نويسان در اين راستا بارز و با ارزش است كه زندگي مردم جامعه خود را به تصوير بكشند.
از نويسندگان مطرح افغانستان مريم محبوب است كه در سال ۱۳۳۳ شمسي در ولايت فارياب زاده شد؛ تحصيلاتش را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به پايان رسانيد و از آن پس در مطبوعات شروع به نوشتن داستان كرد. دكتر اسدا.. حبيب از برجستگان و انديشه پردازان فن داستان نويسي است كه شيوه او تاثير زيادي بر نويسندگان جوان تر گذاشته است. حبيب متولد ۱۳۲۰ خورشيدي است و دكتراي ادبيات فارسي دارد. وي استاد دانشكده ادبيات دانشگاه كابل بود؛ او از جمله نويسندگاني است كه اغلب نوشته هايش به زبان روسي ترجمه شده است - ببرك ارغند در سال ۱۳۳۲ خورشيدي در كابل چشم به جهان گشود. جهت تحصيلات عالي در رشته ژورناليسم در سال ۱۳۵۲ عازم بلغارستان شد و دكتراي اين رشته را در ۱۳۵۸ گرفت از آثار مهم او مي توان به مجموعه داستان «گذرگاه آتش» اشاره كرد.
از نويسندگان ديگر مي توان به اعظم رهنموزد  زرياب، شريفه شريف، دينا غبار، محمد رفيق  يحيايي، جلال نوراني، علي احمد نعيمي و حسن قسيم اشاره كرد.

اهل قلم
در آستانه ماه مبارك رمضان برگزار مي شود
مسابقه فيلم و عكس مفاهيم قرآن

تاكنون بيش از ۱۳۰ عنوان فيلم كوتاه و ۲۰۰ قطعه عكس، به دبيرخانه مسابقه فيلم و عكس مفاهيم قرآن در فرهنگ ايران ارسال شده است.
به گزارش روابط عمومي مركز گسترش سينماي مستند و تجربي، بخش رقابتي فيلم هاي كوتاه اين مسابقه فرهنگي، هنري، از ۲۷ آبان تا اول آذر در سالن حجاب برگزار خواهد شد و در بخش عكس نيز ۱۰۰ اثر برگزيده در دو گروه حرفه اي و غيرحرفه اي از ۲۰ آبان تا اول آذر، در معرض ديد علاقه مندان قرار مي گيرد.
همچنين در مدت برگزاري اين مسابقه، دو نشست تخصصي درباره فيلم هاي كوتاه با مضامين ديني و قرآني و يك نشست تخصصي در مورد عكس و مفاهيم دين و قرآن و معنويت برپا خواهد شد.
فيلم هاي سينمايي ايراني و خارجي با مضامين ديني و معنوي كه هنوز پروانه اكران عمومي نگرفته اند نيز در بخش ويژه ماورا از دريچه سينما اين مسابقه به نمايش عمومي در خواهد آمد. بنابراين گزارش مسابقه فيلم و عكس همزمان با برپايي يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم و در محل مركز آفرينش هاي هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان خيابان فاطمي، خيابان حجاب برگزار خواهد شد.
خاطر نشان مي شود مسابقه فيلم و عكس مفاهيم قرآن در فرهنگ ايران در ماه مبارك رمضان و به همت مركز گسترش سينماي مستند و تجربي و انجمن سينماي جوانان ايران و مشاركت مركز توسعه و ترويج فعاليت هاي قرآني و بنياد سينمايي فارابي برگزار خواهد شد.
عليرضا كريمي  صارمي دبير بخش عكس نخستين مسابقه فيلم و عكس  مفاهيم قرآن در فرهنگ ايران اعلام كرد: اين آثار در هفته اول آبان داوري مي شود.
وي در خصوص اهداف برگزاري اين مسابقه فرهنگي، هنري گفت: حضور و تجلي عميق مفاهيم قرآن در عرصه هاي فرهنگ ايران نشان دهنده ذهن تابناك ايرانيان براي در آغوش گرفتن آيات الهي قرآن است.
صارمي افزود: اين همنشيني و همدلي در اعصار گذشته، تاثير فراوان و بنيادين در زندگي، هنر، زبان، ادب پارسي و تعليم و تربيت ايراني داشته و دستاورد آن، ايجاد رابطه عميق ميان فرهنگ ايراني و سرچشمه هاي لايزال الهي و ابدي قرآن كريم است.
دبير بخش عكس نخستين مسابقه فيلم و عكس مفاهيم قرآن در فرهنگ ايران در پايان افزود: همه عكس هاي برگزيده، همزمان با روزهاي برگزاري اين مسابقه، بر روي پايگاه اطلاع رساني آژانس عكس ايران وابسته به انجمن سينماي جوانان ايران قابل مشاهده خواهد بود.

استادان زبان و ادبيات فارسي در تهران
۲۰ استاد شناخته شده و شاخص زبان و ادب فارسي از دو كشور تاجيكستان و افغانستان در چهارمين مجمع بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي حضور يافتند.
به گزارش ستاد خبري اين مجمع، قهرمان سليماني دبير چهارمين مجمع بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي با بيان اين مطلب افزود: با توجه به پيوند زباني ميان سه كشور ايران، تاجيكستان و افغانستان دبيرخانه مجمع چهارم سعي كرده است از شناخته شده ترين استادان و پژوهشگران زبان و ادب فارسي دو كشور بخواهد با ارايه مقاله و پژوهش در اين مجمع شركت داشتند. وي با بيان اين كه در اين مجمع برحوزه تمدن مشترك زبان فارسي تاكيد بيشتري خواهد شد خاطر نشان كرد: تصميم مجمع مبني بر ارايه مقاله و پژوهش با استقبال بسيار مناسبي روبرو شد به گونه اي كه ۱۱ استاد از تاجيكستان و ۸ استاد از افغانستان با مقالات و پژوهش هاي ارزشمند در اين مجمع حضور مي يافتند.
به گفته سليماني بيشتر اين استادان داراي تاليفات و تحقيقات متعددي در زمينه زبان وادبيات فارسي بوده و برخي از آنها نيز عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي هستند.
چهارمين مجمع بين المللي استادان زبان و ادب فارسي ۲۹ و ۳۰ مهر با حضور ۱۱ استاد و ادب پژوه نامي از چهارگوشه جهان در تهران برگزار شد.در تركيب هيات داوران اين دوره نام هايي همچون دكتر مهدي محقق، دكتر محمدجعفر ياحقي، دكتر احمد تميم داري، دكتر نصرا... پور جوادي و عبدالعلي شرقي حضور دارند.

وضعيت نقد ترجمه
علي عبداللهي ـ مترجم ـ در مورد وضعيت نقد ترجمه در ايران عنوان كرد: كتاب هايي كه در ايران ترجمه مي شود به دو دليل بدون نقد باقي مي مانند؛ اول اين كه منتقدان متن اصلي خيلي از كتاب هايي كه ترجمه مي شود را ندارند و دوم اين كه بابت نقدي كه انجام مي دهند، حق الزحمه دريافت نمي كنند. يك منتقد مگر چقدر براي مقاله اش پول مي گيرد كه با آن پول يك ماه يا ۲۰ روز بنشيند، كتابي را نقد كند.
وي يادآور شد: خيلي از منتقدان ترجمه در مورد بعضي از كتاب ها سكوت مي كند و يك دليل ناگفته اش اين است كه خيلي ها توانايي نقد كاري را ندارند و هميشه دليلش اين نيست كه نمي خواهند. اگر هم نقد مي كنند، نقدهايشان از سر غرض يا از سر دوستي است؛ بدون اين كه دليلي ارايه دهند. اين نوع نقد ترجمه جزو بدترين نقدهايي است كه در جامعه ما وجود دارد و ما متاسفانه بيشتر اين نقد را مي بينيم.
اين مترجم با تاكيد بر اين كه گرفتن چند اشكال در ترجمه طبيعي است، ادامه داد: هيچ ترجمه اي نمي تواند صددرصد بدون اشكال باشد و بعضي ها يك يا دو اشكال كه مي يابند، به مترجم مي تازند و او را نقد مي كنند؛ ولي وقتي به آنها مي گوييم خودت ترجمه كن، اين كار را انجام نمي دهند.
وي بهترين نقد ترجمه را ترجمه دوباره آثار دانست و گفت: در كشور ما چه نوشتن، چه شعر گفتن و چه ترجمه كردن، قاعده اي نداشته و همه چيز ديمي و سليقه اي صورت مي پذيرد. مترجمان خيلي از آثاري را كه ترجمه مي كنند با عشق و علاقه خود سراغ آن مي روند و بابت اين مسئله از جايي تشويق نمي شوند.

ادبيات
ايران
تكنيك
جامعه
رسانه
زمين
شهر
عكس
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |
|  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |