نمايش «يوسف و زليخا» به نويسندگي و كارگرداني «داود فتحعلي بيگي» در تماشاخانه مهر حوزه هنري به روي صحنه است. «فتحعلي بيگي» كه دستي در تحقيق و پژوهش پيرامون گونه هاي نمايشي ايراني داشته است دست به ابتكار زده و قصه «يوسف و زليخا» را با شيوه اجراي جديدي به صورت تلفيقي از گونه هاي نمايش ايراني شامل: تخت حوضي، تعزيه، پرده خواني و نقالي اجرا كرده است.
«داود فتحعلي بيگي» با دستمايه قرار دادن داستان مذكور نقبي طنزپردازانه هم به مسائل و معضلات به روز جامعه زده است و با اين كار فضايي كميك به نمايش هم داده است؛ فضايي كه به گونه نمايشي «تخت حوضي» برمي گردد و در اين تلفيق نمود يافته است. اين فضا بيشتر با حضور شخصيت نمايشي «سياه» به عنوان روشنفكر عام و بيدار جامعه كه بهلول گونه خود را به ناداني مي زند شكل گرفته است. به بهانه اجراي اين نمايش كه همه روزه به جز شنبه ها در ساعت ۳۰/۱۸ به روي صحنه مي رود گفت وگويي انجام داده ايم كه مي خوانيد:
گفت وگو: مختار شكري پور
آيا پيش از اين قصه «يوسف و زليخا» در قالب اجرايي نمايش هاي ايراني يا تلفيقي از آنها به اجرا در آمده بود؟
- در گذشته تجربه هاي اجرايي زيادي روي اين قصه صورت گرفته بود. يعني هم نقالان در قلمرو نقالي اين قصه را گفته بودند و هم در تعزيه و شبيه خواني تجربه هاي متفاوتي روي آن صورت گرفته است كه ازجمله اين تجربه ها مي توان به تجربه اي كه منسوب «ميري اعضاء» هست اشاره كرد كه در ۴ مجلس به اين قصه بر روي صحنه رفته بود. همچنين در قلمرو نمايش تخت حوضي هم تجربه هايي روي آن صورت گرفته است. حتي پيش از انقلاب هم اين قصه بارها در اين قالب هاي نمايشي به اجرا درآمد اما تاكنون در قالب تلفيقي از همه اين گونه هاي نمايشي اجرا نشده است.
چطور به اين تلفيق رسيديد؟
- چون همه اين قالب هاي نمايشي مبتني بر روايت و واقعه خواني هستند، به همين جهت اين قصه اين ظرفيت و قابليت را داشت كه تمام اين گونه ها را در اجراي آن به كار گرفت و به تلفيقي از همه اين گونه ها رسيد.
ضرورت حضور نقال در نمايش به كجا برمي گردد؟
- قصه «يوسف و زليخا» قصه گسترده اي است و نمي توان همه فرازهاي اين قصه را در يكي، دو ساعت نمايش خلاصه كرد. از اين رو مجبوريم كه از مقاطعي از اين قصه عبور كنيم ولي از آنجا كه ما خواستيم به صورت گسترده به اين قصه بپردازيم ناچار شديم كه از نقل نقال استفاده كنيم. در واقع حضور نقال به خاطر نگذشتن از بسياري از مقاطع قصه است منتهي در كار من نقال فراتر از يك روايت گر صرف است و همانطور كه مي بينيد به شخصيتي تبديل شده كه همه جا حضور پيدا مي كند؛ حتي در پنهاني ترين رابطه آدمهاي نمايش.
پرداخت به تعزيه با چه انگيزه اي صورت گرفت؟
- تعزيه عمدتاً رويكردي حزن انگيز دارد و بيشتر به سراغ قصه ها و صحنه هاي غم انگيز مي رود. به همين جهت صحنه هايي از اين قصه را كه سوز و گداز داشت به سمت تعزيه بردم اما به خاطر خوش خوان نبودن بازيگران كمتر از آواز استفاده كرديم؛ چون ممكن بود نتيجه نگيريم.
پرداخت به گونه نمايشي تخت حوضي به خاطر وجوه كميك قصه در مقاطعي از قصه بود يا اين كه جهت رسيدن به تلفيقي كامل از همه اين گونه هاي نمايشي فضايي كمدي هم در جاهايي از نمايش پديد آورديد؟
- يك جاهايي از خود قصه راه مي داد كه كمدي بشود. حتي در قديم هم وقتي به اجراي اين قصه در نمايش تخت حوضي رفته بودند مربوط به جاهايي از قصه بود كه بار كمدي داشت.
چرا بعضي از شخصيت ها در جاهاي مختلف نمايش حضور پيدا مي كردند، به عنوان مثال مي توان به «بشر» اشاره كرد كه هم نگهبان دربار «تيموس شاه» بود و هم «مالك زر» در بازار مصر؟
- همانطور كه در شيوه نمايشي پرده خواني روي يك تصوير چند تا اسم مي گذارند و يا گاهي براساس يك تصوير چند قصه مي گويند؛ در شيوه تخت حوضي و در تعزيه هم اين شيوه مقبول است، يعني يك نفر چند نقش بازي مي كند. مثلاً «بشارتي» كه در دربار «تيموس شاه» بود بعدها در بازار مصر «غلام مالك زر» در دربار «عزيز مصر» مي شود منتهي همان رابطه اي كه «بشارت» با «دايه»، در دربار «تيموس شاه» داشت را در بازار مصر هم برقرار مي كند. يا نقال نقش «يعقوب» را هم بازي مي كند. در واقع اين منطق تكرار آدمهاي نمايشي را در همه اين گونه ها داريم. به هر حال تجربه گذشتگان را با نگاهي به آنها آورديم.
و سراغ پرده خواني هم آنجا كه صحنه ها به سان قاب عكس مي شوند رفتيد؟
- بله، صحنه «فرعون» براساس پرده خواني است و شما مي بينيد كه به «فرعون» حركتي نداده ام. «يوسف» و «منجم باشي» هم همين طور. شما اگر يك تابلوي نقاشي را نگاه كنيد تصوير چند آدم در آن تابلو هست و اگر بخواهند حرف بزنند به همان صورت ايستاده به زبان مي آيند؛ در اينجا هم ما همين منطق را رسماً اعمال كرده ايم يعني به آنها حركت نمي دهيم و فقط حرف مي زنند؛ چون همه آنها در تابلو هستند. حتي واسطه گفت وگوها در اين صحنه ها قطع مي شود، مثلاً وقتي كه مي گويد از يوسف بپرسيد فلان، ديگر لزومي ندارد كه واسطه اي بيايد و فلان حرف را به «يوسف» بزند، چون خود «يوسف» در تابلو هست و مي شنود. به هر حال اين گونه منطق ها از منطق تصوير و تابلو و پرده بيرون مي آيند منتهي نتوانستم به مانند تابلو يا تصوير همه آنها را ثابت در نظر نگيرم زيرا هم كار طولاني مي شد و هم از جذابيت لازم هم برخوردار نمي شد.
در طول نمايش به همان اندازه كه روايت نثري داريد به روايت از طريق نظم هم پرداخته ايد؛ خب اين وجه روايي، به خاطر اين كه آبشخور متن نمايش متون نظم كلاسيك ادبيات فارسي است، ولي به عنوان يك تحول و تجربه، چرا اين روايت منظوم را در قالب ديالوگ يا نثري داستاني نريختيد؟
- به دليل اين كه در ادبيات نمايشي كهن يا سنتي خودمان كه در سده هاي اخير تجربه كرده ايم استفاده از نظم و نثر معمول است، در واقع تعزيه در آغاز به صورت نظم بود ولي بعدها طي تحولاتي كه پيدا كرد در جاهايي اين نظم كلاسيك به طور عمدي به هم مي ريزد و به شعر نو نزديك مي شود. البته نمايش تخت حوضي بيشتر به نثر است تا نظم، ولي در همين نمايش تخت حوضي هم نظم است و هم نثر و حتي گاهي «بحر طويل» هم كاربرد دارد. به هر حال به هر دليلي كه تجربه قالب هاي مختلف ادبي در قلمرو نمايش هاي ايراني مرسوم بوده، من هم تحت تاثير آنها اين تركيبات را به وجود آوردم و به عقيده من هيچ اشتباهي رخ نداده است.
گريز زدن به مسايل و معضلات روز جامعه با رويكردي طنزآميز لازمه كار تخت حوضي است يا شما با توجه به امكاناتي كه در قصه موجود است به اين گريززدن ها پرداختيد تا وجهي كميك و جذاب به كار ببخشيد.
- در نمايش تخت حوضي، تعزيه ونقالي شيوه هاي گريز زدن وجود دارد منتهي در تعزيه و بخصوص در قصه هايي مثل «يوسف و زليخا» معمولاً به واقعه كربلا گريز مي زنند زيرا مشابهت هاي صحنه اي در اينجا يافت مي شود اما در نقالي يا تخت حوضي آنجا كه موضوع، حادثه يا لحظه اي از قصه كه تداعي كننده يكي از حوادث و مسايل روزمره يا مشكلات متنابه جامعه باشد، اين گريز در كار مي آيد و از اين طريق مسايل روز را مطرح مي كنيم. البته اين شيوه را من فقط در نمايش هاي ايراني ديده ام؛ بخصوص در نمايش تخت حوضي عنصر گريز زدن يكي از مهمترين عناصري است كه كهن ترين قصه ها را هم مي تواند با مسايل روز پيوند بزند و به نوعي آنها را به روز مي كند كه نمونه اين كار را در اين نمايش مي بينيد؛ آنجا كه از شيوه لباس پوشيدن بعضي از خانم ها يا كم بودن بودجه تئاتر كشور انتقاد كرده ايم.
به نظر شما اين گريز زدن به مسايل امروزين جامعه باعث دور شدن ذهنيت مخاطب از حال و هوا و فضاي قصه اصلي نمي شود؛ قصه اي كه دربردارنده مفاهيم عاشقانه، مذهبي و عرفاني هم هست و يا مسئله سير و سلوك را مطرح مي كند و اين در صورتي است كه گريز زدن به مسايل، فضايي كميك و كاملاً طنز به كار مي بخشد؟
|
|
- با اين كه در گريز زدن ها از قصه اصلي دور مي شويم ولي دوباره به قصه اصلي برمي گرديم و اين شيوه در نمايش هاي تخت حوضي هم معمول و مرسوم است؛ ضمن اين كه يكي از شيوه هاي تعليق و انتظار در اين نوع نمايش ها، همين گريززدن هاست، از طرفي ديگر هم در صحنه هاي بسيار حساس قصه اين گريزها را نداريم. يعني هيچ وقت با «يوسف» و يا «زليخا» شوخي نمي شود و يا تحقير نمي شوند زيرا اين دو حرمت دارند. يعني «يوسف» پيامبر است و «زليخا» هم به بركت وجود «يوسف» از حرمتي خاص برخوردار مي شود. حتي در صحنه اي كه «يوسف» مورد خطاب و عتاب «عزيز مصر» قرار مي گيرد، سياه نمايش با شيرين كاري هاي خودش فضا را عوض مي كند تا نگذارد كار به مجازات «يوسف» بينجامد. در واقع خنده هاي انفجاري مربوط به صحنه هايي است كه سياه نمايش «برادران يوسف» و يا «مالك» را به عنوان برده فروش سر كار مي گذارد. يا صحنه هاي مربوط به «دايه و سياه» كه صحبت از عشق «سياه نمايش» به «دايه» در ميان مي آيد، عشقي كه بيشتر راه به مضحكه مي برد.
به نظر مي آيد كه در اين نمايش بيشتر به «زليخا» و سير و سلوك عاشقانه، عارفانه اش تاكيد بيشتري شده است. يعني بار اصلي قصه بر دوش اوست؟
- بله، در اين نمايش بيشتر به «زليخا» نگاه شده تا «يوسف»، يعني سير و سلوك وي را بيشتر نشان مي دهيم؛ يعني از آنجايي كه «زليخا» عاشق «يوسف» مي شود تا زماني كه به خدا مي رسد مراحل متعددي را مي گذراند؛ البته لزومي ندارد كه هفت مرحله سير و سلوكي را كه اكثر عارفان آن را مدنظر دارند بگذراند ولي به هر حال مراحلي را مي گذراند تا اين كه از همه چيز دل كند الا عشقش كه عشق به «يوسف» است. حتي مي گويد كه: «بتي را هم كه مي پرستيدم، شكستم.» يعني از براي عشق «يوسف» و به بركت او به خداپرستي مي رسد. در اين حال است كه آن قدر شيفته خداوند مي شود كه ديگر زيبايي «يوسف» به چشمش نمي آيد و حالا اين بار «يوسف» است كه زيبايي «زليخا» را به عنوان يكي از جلوه هاي قدرت و نعمت در او مي بيند و اين مسئله يكي از موارد يادآوري خداوند است. به همين جهت عبارت: «من جلوه اي از جمال حقم» در چند جاي كار تكرار مي شود كه يك بار يوسف كودك براي فرد بازاري اين عبارت را بر زبان مي آورد، يك بار هم يوسف بزرگ براي زليخا و در انتها هم همين جواب را زليخا به يوسف مي دهد.
اين چرخشي كه مابين «يوسف و زليخا» اتفاق مي افتد در قرآن و روايات و متون ادبي آمده است يا اين كه تاويل خود شما از قضيه با نگاهي به اين منابع است؟
- من با نگاه به چند تا از كتابهاي تفسير و متون كهني كه در ارتباط با قصه «يوسف و زليخا» موجود بودند و مطالعه آنها به يك سري مفاهيم رسيدم. البته در قرآن روايت اين قصه به اين وسعت وجود ندارد و بيشتر در تفسيرها يا در بعضي از متون ادبي مثل منظومه «يوسف و زليخاي جامي» روايت گسترده اين قصه را مي بينيم؛ ضمن اين كه اين قصه را ايراني ها كامل كردند. يعني آنچه در قرآن آمده است در حد ضرورت بوده و به فراتر از آن ضرورت اشاره اي نشده است و اين امري است كه خداوند تعيين كرده است.
يعني به ازدواج «يوسف و زليخا» كه در نمايش اتفاق مي افتد در قرآن اشاره اي نشده است؟
- اين قضيه را من در قرآن نديده ام ولي در تفسيرها و متون عرفاني آن را ديده ام.
اين قصه را به خاطر چه قابليت هايي براي اين تلفيق انتخاب كرديد؟
- به هر حال پرداخت به اين قصه از دل مشغوليهاي ساليان من بود و دلم مي خواست كه تجربه اي روي تلفيق اين گونه هاي نمايش ايراني داشته باشم كه قرعه به نام قصه «يوسف و زليخا» افتاد.
ديدم اين قصه ظرفيت اين تلفيق را دارد و ظاهراً تماشاگر هم با رضايت از سالن بيرون مي رود وكمتر كسي بر كار خرده گرفته است، البته هيچ وقت كسي نمي تواند مدعي كامل بودن كارش شود و به طور اطمينان كاستي ها و نواقصي در كار هست زيرا اگر تفسير آن را بخوانيد نكته هاي باريكتر از مويي در اين قصه هست كه در يك كار دو ساعته نمي گنجند.
يعني قصه در قصه هايي در اين داستان هست و در تفسير يكي از آيات سوره يوسف يا بخشي از نكته هاي باريكتر از مو و كلي تمثيل و قصه در آن آورده اند كه خيلي جذاب و دل نشين اند ولي متاسفانه نمي توان همه اين نكات ظريف را در يك كار آورد بلكه بايد در يك مجموعه تلويزيوني اين كار را كرد ولي همان نكات براي من خيلي جالب بود و در من انگيزه بوجود مي آوردند.
يكي ديگر از نكات قابل توجه اين قصه براي من اين بود- با توجه به تفسيرهايي كه از اين قصه شده است- كه عشق يك صديق و موجود پاك و بنده اي از بندگان خاص خدا خيلي در هدايت يك فرد موثر است.
عشق پاك مي تواند عامل هدايت باشد، يعني ممكن است به عشق زليخا به خاطر رفتارهايي كه داشت خرده گرفته شود ولي «زليخا» خاطرخواه و عاشق «يوسف» مي شود، «يوسف» هم بنده برگزيده خداست و همانطور كه نقال هم در اين نمايش مي گويد به بركت عشق يوسف، زليخا هم برگزيده مي شود.