|
|
|
|
|
|
|
فرجام
|
|
غلامرضا كمالي رهبر
با صداي آه خسته پالتوي پير، خيالبافي پيراهن بچه گانه اي كه صبح اون روز همراه ديگر دوستان هم سن و سالش به فروشگاه آمده بودند پاره شد و حواسش به پالتوي پير و كهنه كه گوشه فروشگاه از زير بسته هاي هديه كريسمس خودشو بيرون مي كشيد جلب شد، رفت تا كمكش كنه، پوست تنش زمخت و خشن بود. پالتوي پشمي در حالي كه خودشو جمع وجور مي كرد از پيراهن بچه گانه كه به اون كمك كرده بود تشكر كرد. حالا ديگه نظر همه لباس هاي فروشگاه اعم از قديمي ها و اونهايي كه امروز صبح براي فروش فردا آمده بودند به اون دوتا جلب شده بود، پالتوي پشمي نگاه خسته و ضعيفشو روي پيراهن هاي رنگي بچه گانه سر مي داد و لبخند ضعيفي صورت پژمرده و سردشو گرم مي كرد. همهمه خفيفي بين لباس ها بود كه ناگهان پالتوي پشمي به حرف آمد، خيلي وقته كه منتظر چنين شبي هستم! شب عيد كريسمس، مي دونيد من تا حالا چندين عيد كريسمس رو به چشمام ديدم اما نمي دونم چرا احساس مي كنم امسال با همه اونها فرق مي كنه.
پيراهن بچه گانه همين طور كه سعي مي كرد همهمه ديگر دوستانش را ساكت كند رو به پالتوي پشمي گفت: پس حتماً بايد خاطرات زيادي از شب هاي كريسمس داشته باشيد، همهمه كم شد و نظرها دوباره به آن دو جلب شد. پالتوي پشمي در جواب گفت: خاطره كه زياد دارم، تمام زندگي من خاطره است، پيراهن بچه گانه از او خواست تا يكي از خاطراتشو براي اونها تعريف كنه، چون از دلشوره فردا خوابشون نمي برد. پالتوي پشمي اين بار با دقت بيشتر لباس هاي بچه گانه كه تماماً سراپا گوش بودند را ورانداز كرد.
بله روز اولي كه من به اين فروشگاه آمدم يك پالتوي پشمي جوان بودم و تن يك مانكن پشت ويترين بين چراغ هاي رنگي جام بود. آدم هاي زيادي منو از پشت ويترين مي ديدند و فكرهاي رنگارنگي مي كردند، البته ماه هاي گرم سال كسي سراغم نمي آمد و من فرصت بيشتري براي استراحت پيدا مي كردم اما امان از ماه هاي سرد سال كه فروش پالتوي پشمي رونق مي گرفت روزي نبود كه چندين نفر براي خريدن من به فروشگاه سر نزنند. اول كه مي آمدند، به به و چه چه راه مي انداختند بعد منو امتحان مي كردند، جلوي آينه با سر و گوش من ور مي رفتند بعد كه كار به خريدن مي رسيد، سر قيمت من به توافق نمي رسيدند و مي رفتند. مي دونيد آخه من گران ترين پالتوي شهر بودم جنسم از پشم خالص بود، به الانم نگاه نكنيد، برورويي داشتم، جوان هاي شهر همه آرزوي پوشيدن منو داشتند. خلاصه سال ها گذشت و كسي با اون قيمت بالا حاضر نشد كه منو بخره، راستش من هم بدم نمي اومد كه پشت ويترين مغازه از جوان هاي شهرمون دل ببرم. اما حيف كه دوام چنداني نداشت، بعد از اين كه يواش يواش پا به سن گذاشتم جام تغيير كرد. خوب مدل هاي جديدتري از پالتو وارد بازار شده بود و جاي منو تو ويترين به اونها داده بودند. حالا ديگه اومده بودم داخل فروشگاه، اينجا ديگه نمي تونستم چشم هاي مشتاق و هيجان زده جوان هاي شهر رو از پشت ويترين ببينم و لذت ببرم. ديگه نمي تونستم خودمو نشونشون بدم تا دلشون آب بشه. اما خوب اينجا هم كه بودم هر چند روز يك بار يكي دو تا مشتري سراغم مي آمدند ولي به علت قيمت زياد از خريدنم منصرف مي شدند.
ديگه خسته شده بودم حس مي كردم عمداً صاحب مغازه قيمت منو بالا ميگه تا كسي نتونه منو بخره اما چرا! چرا؟ ديگه فكر اين كه يك جوان پولدار و خوشگل بياد سراغم و منو با خودش ببره آزارم نمي داد. آرزو مي كردم اولين مشتري كه براي خريدنم مياد سر قيمت به توافق برسه و منو با خودش ببره اما با اون قيمت بالاي من محال بود. مي دونيد، ديگه داشتم از دور خارج مي شدم. اگه زودتر فروخته نمي شدم ديگه هيچ شانسي برام باقي نمي موند.
روزها در پي هم مي گذشت و با آمدن مدل هاي جديد و قشنگ تر پالتو، مشتري هاي من هم كمتر مي شد روزها گذشت، ديگه كسي سراغم نمي آمد انگار با آمدن پالتوهاي جديد همه زيباترين پالتوي شهرو فراموش كرده بودند، اين شد كه جاي من از داخل مغازه هم تغيير كرد و به انبار منتقل شد.
چند بار خواستند از پارچه من براي تعمير پالتوهاي مدل جديدي كه نياز به تعميرات داشت استفاده كنند ولي هر بار من خودمو گم و گور مي كردم تا دستشون به من نرسه يك وقت به خودم آمدم كه ديدم لابه لاي طاقه هاي پارچه هستم، جاي خوبي نبود ولي هرچي بود بهتر از اين بود كه تيكه پاره ام بكنن، طاقه هاي پارچه در انبار پشت فروشگاه بود، تا اونوقت اونجارو نديده بودم كنار انبار يك كارگاه خياطي بود، اونجا پالتوها، پيراهن ها و لباس هاي مختلفي توسط كارگران كارگاه خياطي دوخته مي شدند.
از وقتي كه به انبار پارچه ها آمده بودم نمي دونم چقدر گذشته بود، از زمان بي اطلاع بودم. قيافه آدم ها داشت يادم مي رفت، تا اين كه يك روز وقتي كارگر كارگاه خياطي طاقه هاي پارچه رو براي اندازه گيري و برش زدن به كارگاه مي برد، منو بين طاقه ها پيدا كرد. منو با خودش به كارگاه آورد. بعد از اين كه كار اندازه گيري و برش كه وظيفه اش بود تمام شد سراغم اومد، اون كه خپل و ميان سال بود منو به تن كرد و رفت جلوي آينه قدي، دستي به سروگوشم كشيد و حسابي خودشو تو آينه برانداز كرد. وقتي تو تنش حسابي جا افتادم و اون سعي مي كرد از محكم بودن دوخت من مطمئن بشه، گرماي تنشو حس مي كردم، خيلي وقت بود كه گرماي تن كسي رو احساس نكرده بودم. مثل اين بود كه در كالبدم روح تازه اي دميده مي شد. احساس كردم ديگه روزهاي سختي و تنهايي تموم شده، ياد جوونيم افتادم روزهايي كه از گرماي تن جوان هاي شهر كه براي خريدنم مي آمدند و منو به تن مي كردند لذت مي بردم. چه روزهاي خوشي، ياد شيطنت هاي خودم افتادم كه چطور از آنها دل مي بردم و چطور وجودم اونها رو وسوسه به خريدن مي كرد. ياد بوهاي خوش ادكلن هاي جوان هاي شهر.
اما وقتي كه گرماي تن كارگر توليدي رو در خودم حس كردم و بوي تند عرقش لابه لاي تاروپودم دويد مفهوم زندگي برام معناي جديدتري به خودش گرفت.
زندگي كه اين همه سال نتونسته بودم باورش كنم، حالا با تمام وجودم حس مي كردمش، آرزو مي كردم منو بپسنده و با خودش ببره، براي هميشه.
اما يكدفعه يك اتفاق وحشتناك افتاد. اون كارگر سعي كرد دكمه هاي منو ببنده اما هرچه سعي مي كرد نمي شد هرچه به خودش فشار آورد و شكمشو جمع كرد، نشد كه نشد، منم هرچي زور زدم و به خودم كش دادم تا دكمه ها رو به هم برسونم نشد.
نمي خواستم كارگر منو از تنش دربياره شايد اگه جوون بودم از خيال خودم خنده ام مي گرفت و خودمو مسخره مي كردم. اما حالا خيلي فرق مي كرد حالا ديگه سني از من گذشته بود.
اون شب سخت ترين شب عمرم بود كارگر در حالي كه جلوي آينه قدي دوباره سعي مي كرد دكمه هاي منو ببنده با ناراحتي منو از تنش درآورد.
كارگر خسته، شب ها وقتي ديروقت از كارگاه به خونه مي رفت از سرما به خودش مي لرزيد شايد منو مي خواست كه شب هاي سرد و تاريك وقتي به طرف خونه مي ره تنها نباشه اما با بي ميلي، اما از سر بيچارگي منو از تنش درآورد.
واي اون مدت كمي كه تنش بودم چه لذتي بردم، بوي تند عرقش از ادكلن هايي كه جوانيم وقتي تو تن مشتري هاي پولدار مي رفتم و بو مي كردم خوش بوتر بود، نگاه هاي خسته و دردمندش چروك هاي صورت و پيشانيش برام دوست داشتني تر بود. ولي حيف...
اون منو به صاحب فروشگاه تحويل داد. صاحب فروشگاه به سرعت منو از دستش گرفت و بعد از داد و بي داد كردن سر اون كارگر به من خيره شد، منم انگار به دشمنم خيره شده باشم، چشم دوختم تو چشماش، بعد از چند لحظه همين طور كه منو در بغل داشت به سمت ويترين دويد. انگار دنبال گمشده اي مي گشت، نگاهشو تو ويترين كرد ولي يكدفعه روي پالتويي متوقف شد، خيلي عجيب بود پالتوي توي ويترين خيلي شبيه من بود، انگار خودم بودم، اما نه، اون خيلي از من جوون تر بود درست مثل جووني هاي خودم.
بعد از اين كه صاحب فروشگاه از وجود پالتوي جوان در ويترين مطمئن شد، منو به گوشه اي پرت كرد. تا اين كه امروز وقتي بسته هاي لباس هاي نو، مخصوص فروش فردا را به فروشگاه آوردند بي توجه به من اونهارو روي من گذاشتن.
حالا ديگه تمام لباس هاي بچه گانه به خواب رفته بودند. پلك هاي سنگين پالتوي پشمي هم به اميد ديدن صبحي جديد و اميدبخش روي هم مي رفت.
صبح وقتي صاحب فروشگاه كه خانم مسن و تنهايي بود در فروشگاه را باز كرد نور كم رمق خورشيد كه خودشو از لابه لاي ابرهاي سفيد بيرون مي كشيد، داخل فروشگاه افتاد، و لوله اي در فروشگاه به پا شد.
صبح كريسمس بود و ديشب برف زيادي باريده بود و همه جا رو يكدست سفيد كرده بود، سفيد سفيد!! فضاي شهر پر بود از نور و شادي و رنگ، صداي ناقوس كليسا در تمام شهر شنيده مي شد. صاحب مغازه هم بعد از اين كه پالتوي خودشو درآورد و بسته هاي لباس هاي جديد رو باز كرد با ورود اولين مشتري ها كه رفته رفته بر شمارشون افزوده مي شد حسابي سرگرم شد و اصلاً متوجه پيرمردي كه داخل فروشگاه شده بود و به پالتوي پشمي پير و كهنه زل زده بود نشد. پالتوي پشمي وقتي چشمش به پيرمرد افتاد چيز عجيبي در چشم هاي پيرمرد ديد، چيزي كه اونو به سال هاي پيش مي برد، سال هاي جوونيش، چشم هاي چروكيده پيرمرد نگاه پرشر و شور جواني را به خاطر پالتوي پير مي آورد كه بارها از پشت ويترين به اون زل زده بود، چند بار هم به بهانه خريد، آن را به تن كرده بود، ولي به علت نداشتن پول كافي نتوانسته بود آن را بخرد، اما هرگز منصرف نشده بود و حالا پالتو را مي ديد، پالتويي كه آرزوي داشتنش را داشت، درست روبه رويش روي ميز افتاده بود، پيرمرد ناخواسته دستش به سمت پالتو رفت آن را برداشت، كسي متوجه او نبود با دقت پالتو را پوشيد، در همين هنگام نگاه كوچكي ساكت و صميمانه اين صحنه ها را با وسواس دنبال مي كرد، نگاه، نگاه پيراهن بچه گانه اي بود كه روي ميز پهن بود و از لابه لاي جمعيت نگاه مي كرد. پيرمرد بعد از پوشيدن پالتو از فروشگاه خارج شد و ديگر هيچ كسي او را آن طرف ها نديد.
|
|
|
بزرگداشت اكبر رادي برگزار مي شود
دوره كامل آثار اكبر رادي، نمايشنامه نويس توسط نشر قطره منتشر خواهد شد.
اين دوره كامل كه شامل ۲۰ نمايشنامه بلند رادي از دهه ۴۰ تا ۸۰ است در ۴ جلد ۷۰۰ صفحه اي گردآوري شده و در بردارنده آثار يك دهه است.
همچنين شناخت نامه ۸۰۰ صفحه اي اكبر رادي، با عنوان «شناخت نامه رادي» توسط همين انتشارات و به كوشش فرامرز طالبي، نمايشنامه نويس منتشر خواهد شد.
اين كتاب در بردارنده مجموعه مقالاتي است كه نويسندگان و منتقدان درباره آثار نوشتاري رادي يا نمايشنامه هايي از وي كه به روي صحنه رفته اند، نوشته اند و نيز مقالات، نقدها، نامه ها و يادداشت هاي رادي درباره ادبيات، هنر و تئاتر معاصر ايران و جهان و اسناد و مدارك بسياري درباره تئاتر ايران از ديگر مواردي است كه در اين شناخت نامه منتشر خواهد شد.
انجمن نمايشنامه نويسان خانه تئاتر نيز پس از انتشار اين كتاب و به همين مناسبت مراسم بزرگداشتي را براي اين استاد نمايشنامه نويسي ايران برگزار خواهد كرد.
كتاب ديگري شامل ۲۰ مقاله، سخنراني ها و نامه هاي اكبر رادي درباره تئاتر، هنر و ادبيات معاصر با عنوان «انسان، ريخته يا نيمرخ شبرنگ در سپيده سوم»، همچنين دو نمايشنامه تك پرده اي با عنوان «شب بخير جناب كنت» نيز منتشر خواهد شد.
اين آثار تا اواخر امسال يا اوايل سال آينده منتشر و به بازار كتاب عرضه خواهند شد.
خبر ديگر آن كه در برنامه فصل آينده عصري با نمايش، چهار نمايشنامه اكبر رادي روخواني خواهد شد.
علي صلاحي، يكي از مسئولان اين برنامه درباره انتخاب آثار اكبر رادي گفت: تاكنون نمايشنامه اي از ايشان در اين برنامه روخواني نشده ضمن اين كه ديديم اكنون زمان آن است كه نقد و بررسي كل، كامل و جامعي درباره آثار رادي داشته باشيم، چرا كه رادي از جمله نمايشنامه نويسان حاضر در كشور است و مي توانيم جلسه گفت وگويي را با حضور خودشان برگزار كنيم و ديگر نويسندگان نيز به نقد و بررسي آثار ايشان بپردازند.
پيش از اين، در برنامه عصري با نمايش، آثار يون فوسه نمايشنامه نويس نروژي مورد نقد و بررسي قرار گرفت و در دوره آينده كه ويژه آثار نمايشنامه نويسان ايراني است، آثار اكبر رادي مورد تجزيه و تحليل قرار خواهند گرفت.
|
|
|
شهر كتاب
بغان يسن
به كوشش: دكتر مهشيد مير فخرايي
ناشر: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
بغان يسن و بغان يشت شامل دعاهاي مقدس اوستا درباره اهونور اشم و هو وينگهه ها تام است كه در اين كتاب بخش نخست آوانگاري متن اوستايي برپايه تصحيح گلدنر و به شيوه هوفمان به طبع رسيده است. اين متن با توجه به ويژگي هاي دستوري اوستا، به فارسي ترجمه شده است. بخش دوم آوا نويسي متن زند، بنابر متن ويراسته «دابار» و ترجمه فارسي است. بخش سوم به واژه نامه كاربرد واژه ها با شماره بند متن، همراه با برابر زند واژه ها درج گرديده است.
«بغان يشت» امروزي بازمانده «بغ نسك» اوستا است كه سومين نسك از بيست و يك نسك اوستاي دوره ساساني بوده است. در كتاب نهم دينكرد آمده است كه بغ نسك داراي بيست و دو فرگرد است؛ سه فرگرد اول، دوم و سوم اين نسك به ترتيب درباره «اهونور»، «اشم و هو» و «ينگهه ها تام» است، كه مطالب آنها همان سه هاي ۱۹ تا ۲۱، يعني بغان يشت است. بدين ترتيب از بغان نسك قديم سه فرگرد نخستين آن در اوستاي كنوني باقي مانده است و اين قديمي ترين تفسيري است كه به زبان اوستايي از اين سه ها به جامانده است.
در شايست ناشايست نيز از سه هاي بغان يشت نام برده شده است. به جز بغ نسك چهاردهمين نسك اوستا بغان يشت نام برده شده است كه بنا بر كتاب هشتم دينكرد در ستايش و نيايش ايزدان بوده است. اما در روايات، بغان يشت پانزدهمين نسك ذكر شده كه داراي هفده فرگرد بوده است. مهم ترين دستنويس از بغان يشت دستنويسي متعلق به خانواده سنجانا، دستور بزرگ بمبئي است. دستور كاوس جي سهراب جي مهر در سال ۱۱۴۹ يزدگردي اين دستنويس را از روي يك دستنويس قديمي ايراني در شهر رونويسگر نوشته است.
داستان هاي كوتاه ايران
و ساير كشورهاي جهان
به كوشش: محمد ايوبي، محسن باقرزاده
ناشر: توس
جلد پنجم مجموعه داستان هاي كوتاه ايران و جهان در بردارنده ۱۷ داستان ايراني و پنج داستان خارجي است. نويسنده در آغاز كتاب درباره داستان كوتاه مي گويد: داستان كوتاه در هر سياق و سبك در هر گوشه اين جهان پهناور، هنوز كه هنوز است بريده اي است از يك زندگي، بريده اي طولي و عرضي از هر زندگي كه بتواند با مخاطب ارتباط صميمي ايجاد كند، داستان به هر فرم و شكل كه باشد بايد بتواند خواننده را به چالش وادارد. به چالش با خود، با داستان و با نويسنده يا هر عنصر خارجي و داخلي ديگر، مادي يا معنايي ... داستان هاي اين مجموعه بدين قرارند:
ماهي در باد از حسين آتش، پروژه عكس هاي مظنون در آيينه چشم از حسن اصغري، تا از سرگذشت من عبرت بگيري از فتح ا... بي نياز، قصه درباد از ناهيد توسلي، تصميم از علي اكبر حسن پور، خواب در خواب از مجيد دانش آراسته، پنجره سبز از فريده رازي، تعليمي از رضا سينا علوي، گزروك از علي صالحي، باقلا به چند من؟ از محمود طياري، گره كور از فرهاد كشوري، زني كه با خاطرات مردش از محمد محمد علي، راز از بهجت ملك كياني، خداداد خوش است از فرشته مولوي، آلاله آبي از فريده نجم آبادي، زن زير باران از پريسا نديمي فرخ، يك داستان فكاهي آمريكايي از ياروسلاو هاشك، ترجمه فرزانه بحرالعلومي، آواز از اسماعيل كاداره، ترجمه قاسم مسعودي، فرار از ژوزف كسل، ترجمه قاسم صنعودي، شناخت نفرت از ميخاييل شولوخوف، ترجمه ساغر ساغرنيا و اولين تجربه از ويكتور ياتوكاريوا، ترجمه ناهيد كاشي چي.
نخستين دوره
جايزه ادبي پروين اعتصامي
اولين دوره جايزه ادبي پروين اعتصامي در چهار رشته نقد ادبي، شعر، داستان و پژوهش ادبي همزمان با تولد پروين اعتصامي در روز ۲۵ اسفند برگزار مي شود.
اولين دوره جايزه ادبي «پروين اعتصامي» با مشاركت معاونت فرهنگي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري ۲۵ اسفند سال جاري برگزار مي شود.
ثريا معبودي، مدير هماهنگي هاي دفتر توسعه بين الملل نشر ايران و دبيرخانه جايزه جهاني كتاب سال با اعلام اين مطلب در گفت وگو با خبرگزاري فارس گفت: برپايي جايزه ادبي پروين اعتصامي ايده مجامع فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بوده كه با مشاركت مركز امور زنان رياست جمهوري همزمان با تولد پروين اعتصامي برگزار مي شود.
وي افزود: جايزه ادبي پروين اعتصامي قرار بود در سطح جهاني برگزار شود اما به دليل فرصت كم، تصميم گرفته شد در سطح داخلي و با شركت چند كشور همسايه از جمله آذربايجان، كويت، افغانستان و تاجيكستان برگزار گردد.
معبودي با اشاره به موضوعات جايزه ادبي بيان داشت: جايزه ادبي پروين اعتصامي در حوزه ادبيات و چهار بخش داستان، شعر، پژوهش و نقد ادبي بوده كه بيشتر شركت كنندگان را زنان تشكيل مي دهند، البته در جايزه ادبي امسال آقايان نيز مي توانند با ارايه آثار شركت كنند. تاكنون حدود ۲۰ عنوان كتاب به دست ما رسيده است. ارسال كتاب ها و آثار محدوديت زماني ندارد و داوري نيز از هفته سوم دي ماه آغاز مي شود.
معبودي به شرايط آثار ارسال شده اشاره كرد و گفت: كتاب هاي ارسال شده بايد چاپ اول سال ۱۳۸۱ باشند و تعداد آثار برگزيده نيز بستگي به آثار رسيده دارد.
|
|
|
۴۰ فيلم خارجي در جشنواره فجر
دبير بيست و دومين جشنواره فيلم فجر گفت : ۷۷ اثر سينمايي بلند ازفيلمسازان داخلي ، متقاضي حضور در اين رويداد هنري هستند.
عليرضا رضاداد خاطر نشان كرد: تعداد ۶۳ فيلم تا تاريخ تعيين شده يعني اول دي ماه ، به دفتر جشنواره فجر ارسال شد كه با توجه به اين كه برخي فيلم ها موفق به دريافت و ارسال فرم شركت در جشنواره در تاريخ مقرر نشده بودند، زمان ارسال آثار تا روز يكشنبه گذشته تمديد شد. وي افزود: هيات انتخاب جشنواره فيلم فجر كه كار خود را از هفتم دي ماه آغاز كرد، تعدادي از آثار رسيده را براي شركت در بخش هاي مسابقه سينماي ايران و بين الملل و تعدادي را براي بخش مهمان انتخاب مي كنند. به گفته رضاداد، مجتبي اقدامي ، جعفر صانعي مقدم ، محمدابراهيم صلواتي فرد، يدا... صمدي ، جواد طوسي ، مجيد مشيري و هارون يشايايي از اعضاي هيات انتخاب جشنواره فجر امسال هستند.
دبير جشنواره فيلم فجر همچنين افزود: ۱۴۸ اثر بلند و كوتاه در بخش مستند كه با عنوان چشم واقعيت نام گرفته است به همراه ۵۱ فيلم كوتاه دربخش آثار كوتاه حضور مي يابند.
رضاداد، داوري بخش مستند و كوتاه را مستقل خواند و گفت : به بهترين فيلم داستاني سيمرغ بلورين تعلق مي گيرد. وي ، حجم تقاضاي ارايه شده به دفتر جشنواره فيلم فجر را مناسب ارزيابي كرد و افزود كه امسال شاهد رويداد پررونق در حوزه سينماي كشور باشيم . دبير جشنواره فيلم فجر يادآورشد، در نشست هيات انتخاب جشنواره فيلم فجر، بر انتخاب شايسته و مطابق با استاندارهاي معقول در آثار بخش مسابقه تاكيد شد. وي از جشنواره جشنواره ها، نمايش ويژه ، سينماي حادثه اي و سينماي تخيلي و جلوه هاي ويژه به عنوان بخش هاي جنبي جشنواره نام برد.
|
|
|
شبي با مسعود كيميايي در خانه هنرمندان
مراسم شبي با مسعود كيميايي هفدهم دي ماه در خانه هنرمندان ايران برگزار مي شود.
بهروز غريب پور، در حاشيه نشست خبري بزرگداشت نيما يوشيج به خبرنگار هنري «مهر» گفت: كيميايي در اين مراسم كتاب شعرش را عرضه مي كند و راجع به فيلم هايش و شعر و ادبيات صحبت مي كند.
غريب پور ادامه داد: گفت وگويي بين مسعود كيميايي، اميد روحاني و مخاطبان براي اين شب پيش بيني شده است.
رييس خانه هنرمندان ايران از ديگر برنامه هاي اين مراسم به برپايي نمايشگاهي از عكس ها و پوستر هاي فيلم هاي كيميايي اشاره كرد و افزود: سعي كرديم كه برنامه به نحوي باشد كه مردم جوانب مختلف شخصيت كيميايي را از زبان خودش درك كنند. خانه هنرمندان ايران پيش از اين برنامه هاي مشابهي را براي بهمن فرمان آرا و خسرو سينايي برگزار كرده است.
|
|
|
اهل قلم
جوانان كتاب نمي خوانند
عزت ا... فولادوند گفت: من به بحث سانسور به شكل عامل بازدارنده براي گسترش نشر در حوزه ترجمه اعتقاد ندارم و آن دسته از ناشران يا مترجماني كه از سانسور آثارشان گله دارند شايد درباره موضوعات حساسيت برانگيز كار مي كنند.
به گزارش ستاد خبري هفته كتاب عزت ا... فولادوند، انديشمند و مترجم، نقش ترجمه هاي خوب را به عنوان كالاهاي وارداتي براي نشر افكار و عقايد نويسندگان خارج از كشور بسيار مهم دانست، گفت: ترجمه يكي از مهم ترين عواملي است كه در ايجاد ارتباط فرهنگي بين جوامع شرقي و جوامع غربي موثر است، در واقع ترجمه نقش كارگري در تبادل افكار بين نويسندگان صاحب نام را دارد.
عزت ا... فولادوند در ادامه به برگزاري هفته كتاب اشاره كرد و گفت: وجود هفته كتاب براي كساني كه مسئله كتاب و ترجمه آن يكي از محورهاي اساسي زندگي آنها را تشكيل مي دهد بسيار ضروري و لازم است و محركي براي تشويق ناشران و مولفان در حوزه كتاب به حساب مي آيد.
وي به وجود ترجمه هاي نازل در بازار عرضه كتاب ها اشاره كرد و گفت: متاسفانه ترجمه هاي نازل يكي از عواملي است كه در پايين آمدن سطح كيفي كتاب نقش مهمي داشته است، تا جايي كه ذوق جوان ترها با خواندن اين كتاب ها كور مي شود و ديگر تمايلي به كتاب خواندن يا حتي ورق زدن آن ندارند. مجموع اين عوامل باعث شده تا مسئولان نتوانند وظيفه خود را هم نسبت به جامعه و هم نسبت به اهل قلم به خوبي انجام دهند.
|
|
|