جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۵۱
index
بابي فيشر پس از ۱۲ سال
چه كسي افسانه رابه زمين آورده است
خسرو نقيبي
004989.jpg

سال ۱۹۹۲؛ بلگراد. بابي  فيشر مقابل چشم دهها خبرنگار نامه اي را مقابل چهره اش مي گيرد و آب دهانش را روي نامه پرتاب مي كند. آنها كه البته از محتواي نامه آگاهند مي دانند آن نامه اخطار رسمي وزارت خارجه آمريكا به فيشر براي سفر نكردن به سرزمين هايي بود كه در آتش جنگ مي سوخت. بندي كه به قانون اساسي اضافه شده بود تا از سفر اتباع آمريكا به سرزمين هاي جنگ زده بوسني جلوگيري شود.
فيشر اما به نامه بي اعتنا بود، به يوگسلاوي رفت و براي دومين بار بوريس اسپاسكي رقيب هميشگي اش را شكست داد تا بيش از سه ميليون دلار جايزه بگيرد. شطرنج باز افسانه اي اما حالا پس از گذشت بيش از ۱۲ سال بايد تاوان كاري را كه كرده پس دهد.
زندگي فيشر همانند يك بوكسور حرفه اي است. تقريباً فراز و نشيب هاي اين قهرمان محبوب بچه هاي دهه ۸۰ و ۹۰ نه به يك شطرنج باز كه به مشت زني حرفه اي شبيه است كه هميشه براي بهترين بودن با مشكلات فراواني روبه رو شده.
او وقتي جوان تر است حاضر مي شود در گمنامي بزرگاني را يك به يك از پيش رو بردارد تا همگان به نبوغ ذاتي اش ايمان بياورند اما بعدتر در اوج قدرت همانند يك مشت زن پير حاضر نمي شود رو در روي جواني بايستد كه عنوان قهرمانيش را به مخاطره انداخته. هر چند كه اين گريز از رويارويي، به قيمت از دست رفتن عنوان قهرماني اش هم تمام شد.
فيشر پس از سال ۹۲ اما بيشتر يك پيشكسوت معترض بود تا يك بازيكن؛ او هرگز اجازه بازگشت به آمريكا را نداشت. او نه تنها نمي توانست به آمريكا بازگردد كه حتي پليس آمريكا به همراه پليس بين الملل به دنبال راهي براي دستگيري او مي گشت.
004992.jpg

حالا پس از همه اين روزها فيشر به دام افتاده است او كه اين سال هايش را در ژاپن، فيليپين و مجارستان گذرانده اين بار در سفر به ژاپن سرانجام به دام ماموران ژاپني افتاده؛ «بابي فيشر در فرودگاه ناريتاي ژاپن بازداشت شد» اين يكي از مهم ترين خبرهايي بود كه طي هفته گذشته روي خروجي خبرگزاري هاي جهان رفت.
حالا البته معلوم نيست كه ژاپني ها فيشر محبوب را نزد خودشان نگاه خواهند داشت يا او را به آمريكايي باز خواهند گرداند كه او در اين سال ها بيشترين ميزان توهين را به مقامات آن كرده است. فيشر حتي در حادثه ۱۱ سپتامبر هم ابراز تاسف نكرد و اين واقعه را باز خورد همه رفتارهاي سال هاي اخير خود آمريكايي ها دانست.
روياها، زود رنگ مي بازند. بابي فيشر همان مردي كه روزگاري وقتي پاي ميز شطرنج مي نشست نفس هاي بسياري را در سينه حبس مي كرد، حالا دستبند بر دست به انتظار تصميم ژاپني ها نشسته است. چه كسي افسانه را به زمين آورده است؟

پادشاه اردن در چين
روزي كه فوتبال از سياست پيشي مي گيرد
وقتي اردن در سومين ديدار گروهي اش مقابل امارات قرار گرفت، بيش از آن كه خبرگزاري هاي جهان به بازي توجه كنند به مهمان ويژه اي توجه كردند كه روي صندلي هاي بخش ويژه يا همان «VIP» با لباس تيم ملي اردن ملي پوشان كشورش را تشويق مي كرد. «شاه عبدا...» پادشاه اردن و مردي كه در ابتداي سال به بازيكنانش دستور داده كاري كنند كه نام اردن در نقشه جهان ديده شود.
البته حضور يك چهره سياسي در رقابت هاي فوتبال امر عجيبي نيست اما از تن درآوردن پيراهن رسمي پادشاهي و پوشيدن لباس تيم ملي فوتبال براي روحيه بخشيدن به تيمي كه مي گويند شگفتي ساز جام است، جالب توجه است. شاه عبدا... البته با فوتبال خيلي هم بيگانه نيست او در سال هاي پادشاهي پدرش، رئيس فدراسيون فوتبال كشورش بوده؛ پنج سال در فاصله سال هاي ۹۴ تا ۹۹ و البته در آن دوران اردن نه يك تيم درجه دو كه حتي يك تيم درجه سه آسيايي ارزيابي مي شد.
اردني ها اما در اين سال ها يك تيم متفاوت شده اند. وقتي آنها ايران را در تهران و در ورزشگاه آزادي شكست دادند همه اين موضوع را به ضعف و مشكلات اردوي تيم ايران نسبت دادند اما نتايج آنها در جام ملت هاي آسيا نشان داد اتفاقي واقعي رخ داده است. محمود الگوهري مصري در تيم اردن تغييراتي اساسي به وجود آورده، تغييراتي كه پادشاه اردن آن را مايه مباهات و افتخار ملت اردن تلقي مي كند.
شاه عبدا... دوشنبه اين هفته به چين پرواز كرد. روز سه شنبه به استاديوم رفت و با لباس تيم ملي كشورش ملي پوشان فوتبال اردن را تشويق كرد او مي داند حضور تيمش در مرحله هاي بالاتر جام براي كشورش چه ميزان افتخاري را به همراه دارد و به همين علت همه تلاشش  را براي موفقيت  فوتباليست هاي اردني انجام مي دهد هر چه باشد او هم به شيوه عرب ها مي تواند پاداش هاي سنگيني را به اعضاي تيم ملي فوتبال اردن وعده دهد.

جري گلد اسميت
... و آن نواي جادويي موسيقي طالع نحس
يادمان
004998.jpg
بستگي به سن و سالتان دارد ولي براي ما، مايي كه فيلم هاي ويديويي به جا مانده از دهه هاي هفتاد و هشتاد ميلادي كودكي هايمان را پر كرده، يك نوا ترس را برايمان معنا كرده است. فيلمي كه هرچند امكان ديدنش را نداشتيم اما صداي موسيقي اش آنقدر توليد وحشت مي كرد كه آواز كابوس هاي شبانه باشد. بعدتر فهميديم آن فيلم، يكي از اصلي ترين نمونه هاي ژانر وحشت يعني «طالع نحس» بوده و آن موسيقي از آن جري گلداسميت آهنگساز بزرگ هاليوودي و كسي كه تا پايان عمر براي بيش از سيصد فيلم و محصول سينمايي و تلويزيوني موسيقي ساخته است. وقتي هفته گذشته خبر مرگ او پس از مدت ها مقابله با بيماري سرطان منتشر شد باز هم نواي جاودانه موسيقي طالع نحس در گوشمان پيچيد نواي جادويي سازهاي اركستر مردي كه هيچگاه نواي ساز نوازندگانش را به صداهاي توليدي كامپيوتر نفروخت.
جري گلداسميت هنگام مرگ حدود ۷۵ سال داشت. او در كاليفرنيا از دنيا رفت، همان جايي كه كودكي هايش را هم در آن سپري كرده بود. در كارنامه اش تقريباً نامزدي در همه جوايز معتبر جهاني ديده مي شود. او ۱۷ بار نامزد دريافت جايزه اسكار شده بود كه از اين ميان فقط يك بار براي طالع نحس اين جايزه را دريافت كرد اما در ميان نامزدي هايش اسامي فيلم هاي بزرگي ديده مي شود. «پيشتازان فضا»، «محرمانه لس آنجلس»، «محله چيني ها»، «بچه هاي برزيلي»، «پاپيون» و البته نسخه اصلي «سياره ميمون ها» كه او با ماسك يك ميمون بر چهره، موسيقي فيلم را در استوديو ضبط كرد.
نخستين سازي كه گلداسميت موسيقي را با آن آموخت، پيانو بود. در سومين دهه عمر، گلداسميت به عضويت شوراي اصلي موسيقي شبكه CBS درآمد و در پايان دهه شصت به يكي از آهنگسازان پركار هاليوود بدل شد.
مهم ترين موسيقي اين سال هايش همان موسيقي سياره ميمون ها بود كه انرژي فراواني صرف آن شد؛ هرچند تا همان زمان او سه بار ديگر هم نامزد دريافت اسكار شده بود.
مهم ترين موسيقي هايش براي فيلم هايي چون محله چيني ها و «جوخه» هم نتوانست براي گلداسميت مجسمه طلايي را به همراه داشته باشد؛ هرچند او در همان سال ها در گلدن گلاب، امي، بافتا و بسياري جوايز ديگر كلكسيوني پرافتخار داشت. در نيمه هاي دهه هفتاد وقتي براي طالع نحس اسكار را هم به دست آورد هيچ افتخاري كم نداشت اما موسيقي پيشتازان فضا بود كه نام او را ميان مخاطبان جا انداخت. موسيقي به يادماندني گلداسميت از جمله موسيقي هايي است كه به شكل يك تم در ذهن خيلي از مخاطبان باقي مانده است.
جري گلداسميت هفته گذشته در خانه اش در بورلي هيلز بر اثر سرطان درگذشت.

لانگ شات
ماريا شاراپووا چهره اي از جنس داستان هاي روسي
004995.jpg
«داستان زندگي آدم ها فراز و نشيب هاي زيادي دارد.» اين يكي از آن جمله هاي كليشه اي است كه در اول هر مطلب اخلاقي مي توان سراغي از آن گرفت اما خب، به هرحال كليشه ها خيلي بيشتر از هر چيز ديگري ريشه در واقعيت دارند. اين فراز و نشيب ها زندگي ها را مي سازند و خيلي اتفاقات به ظاهر ساده هم بعدها در دل همين وضع، ارزش خاصي پيدا مي كنند.
وقتي چند هفته قبل داستان زندگي يوگني كافلنيكف را نوشتيم تقريباً هرچه در زندگي او مهم بود در آن نوشته آمد؛ در آن زندگينامه اما نيامده بود كه سال ها قبل يا دقيق تر بگوييم در سال ۱۹۹۱ كافلينكف جوان در يكي از تمريناتش راكت تنيسش را به دختركي چهارساله هديه كرد كه تازه مي خواست تنيس بياموزد. آن دختر كوچك حالا در ۱۷ سالگي تازه ترين قهرمان تنيس زنان جهان و قهرمان فعلي ويمبلدون است. كسي كه توانست نفر اول تنيس زنان يعني سرنا ويليامز را در فينال ويمبلدون مقتدرانه از پيش رو بردارد. او ماريا شاراپووا نام دارد.
پيش از چهارسالگي يعني روزي كه مارياي كوچك براي نخستين بار راكت تنيس را به دست گرفت، يك بار طعم مهاجرت را كشيد. او متولد سيبري بود اما وقتي دو سال بيشتر نداشت، پدر و مادرش براي دست يافتن به يك زندگي بهتر به منطقه اي از شوروي كوچ كردند كه ۲۰۰ روز از سال زير آفتاب مي سوخت. وقتي ماريا در پنج سالگي استعدادهاي عجيبش را به رخ همگان كشيد، اتفاقات به شكل ديگري رقم خورد.
مارتينا ناوراتيلوا قهرمان افسانه اي تنيس زنان شوروي، ماريا را به نيك بليتري معرفي كرد، كسي كه وظيفه كشف استعدادهاي مختلف جهان را در عرصه تنيس برعهده دارد. اما براي سفر به آمريكا و تمرين هاي جدي تر خانواده شاراپووا به پول نياز داشتند. اين شروع داستاني است كه بيشتر به رمان هاي يكي از هموطنان بزرگ نويسنده آنها شبيه است تا يك زندگي واقعي.
ماريا و پدرش به ميامي رفتند و مادر در وطن باقي ماند. بعدتر ماريا در گفت وگويي درباره آن روزها گفته: «روزهاي آساني نبود. من دو سال مادرم را نديدم و پدرم را هم مجموعاً دو بار در دو سال ملاقات كردم. من بودم، اتاقي در كمپ تمرين تنيس و دنياي غريبه اي كه هيچ چيز درباره اش نمي دانستم.» درواقع پدر سخت كار كرد تا دخترش بتواند روزهاي بزرگي را پيش رو داشته باشد. او از خدمتكاري تا كارهاي سخت شبانه را براي پيشرفت دخترش تحمل كرد.

چهارده سالگي آغاز دوران حرفه اي ماريا شاراپووا بود. روزي كه او همانند يك آمريكايي لباس مي پوشيد، از همه چيز زندگي مدرن آگاهي داشت و البته به دليل سن و سال و روحيه پرتلاشش چهره محبوبي هم براي رسانه ها بود. وقتي يك سال به دور نهايي مسابقات اوپن استراليا راه پيدا كرد در رده بندي جهاني قرار گرفت؛ در رتبه ۵۳۲ كه براي شروع كار رتبه  بدي نبود. همان روزها يكي از مجلات آمريكايي ماريا را يكي از ۲۰ تين ايجري معرفي كرد كه دنيا را تغيير مي دهند. توجه رسانه اي و البته بازي هاي خيره كننده در پايان سال ۲۰۰۲ او را به رتبه ۱۸۶ جهان رساند اما اتفاقات تازه از سال ۲۰۰۳ آغاز شدند.
نخستين گرنداسلم را ماريا در اوپن استراليا تجربه كرد و كمي بعدتر در اوپن فرانسه به نيمه نهايي رسيد. اولين قهرماني اش را در يك رقابت بزرگ در ژاپن و كبك به دست آورد و از سوي نشريات مختلف به عنوان بهترين چهره تين ايجر سال معرفي شد. همه اينها براي ماريا رتبه ۳۲ جهان را به ارمغان آورد. حالا نام او ديگر يك نام ناشناخته نبود. در همين زمان در گفت وگويي سرعت و جسارتش در زمين بازي را حاصل خون روسيه اي جاري در رگ هايش تلقي مي كند. او در اين مدت با عقد قراردادي با يكي از شركت هاي معتبر پوشاك همپاي هموطنش آنا كورنيكووا شهرتي بين المللي كسب مي كند و با گرفتن يك خانه مجلل بار ديگر خانواده اش را در وضعيتي مطلوب در كنار هم قرار مي دهد. از ابتداي سال ماريا زيرنظر پدر و البته رابرت لنسدراپ كه مربي بازيكنان بزرگي همچون پيت سمپراس و ليندسي داونپورت بوده، تمريناتش را آغاز كرد. نخستين رويارويي با سرنا ويليامز با يك شكست سخت در ميامي همراه بود و اوپن فرانسه هم براي او موفقيتي به همراه نداشت اما جايزه مسابقاتي ديگر در فرانسه او را به رتبه ۱۵ جهان رساند.

كمتر كسي نتيجه پاياني فينال ويمبلدون را باور داشت. زماني كه ماريا ابتدا دستانش را به نشانه پيروزي به هوا بلند كرد، بعد به شيوه خودش از خدا شكرگزاري كرد و بعد به سمت پدرش رفت و اين موفقيت را با او جشن گرفت. وقتي سرنا ويليامز كه حالا ديگر به سمت ثبت در افسانه ها گام برمي دارد، راكتش را به نشانه شكست به زمين انداخت، خيلي ها هم باور كردند كه پيشگويي ها درباره اين دخترك روسي درست بوده؛ او در ۱۷ سالگي يكي از جوان ترين قهرمانان تنيس جهان است و جايزه ۳۰۰ هزاردلاري اش نه تنها يك موفقيت كوچك كه آغاز راهي است كه بعدتر سبب بيشتر شنيده شدن نام مارياشاراپووا خواهد شد.
ماريا نه يك تنيسور روسيه اي كه ستاره اي جهاني است. او البته همانند همه دخترهاي همسن و سالش علايق منحصربه فرد و روراستي هم دارد. مثلاً به راحتي مي گويد كه فيلم مورد علاقه اش نه كلاسيك ها يا جاودانه هاي تاريخ سينما كه فيلمي رمانتيك و كاملاً ابتدايي مثل «پرل هاربر» است كه در سالن سينما مجذوب آن شده؛ او سري داستان هاي شرلوك هولمز را دوست دارد و همانند همه تين ايجرهاي همسن خود دوست دارد چهره اصلي مطبوعات و رسانه ها باشد.
جالب ترين نكته درباره ماريا شاراپووا هم يك چيز است. او در پاسخ به سؤالي كه چه چيزي برايش مي تواند هيجان انگيز باشد، گفته: «هيچ چيز در اين دنيا ارزش هيجان زده شدن را ندارد.»

يادداشت
تيم چهره ها
علي حسيني
تيم ايران،  تيم چهره هاست. هيچ فرقي هم نمي كند كه اهل فوتبال باشيد يا نباشيد. اين تيم پرحاشيه آنقدر خبرساز است كه در تاكسي، سركار يا هرجاي ديگر درباره اش بشنويد، اگر هم فوتبالي باشيد كه ديگر جاي بحث نيست. روزانه ۱۰ نشريه حقايق را طوري مونتاژ مي كنند كه باورتان نمي شود درباره چه كسي چه چيزي مي خوانيد.
درگيري بازي روز شنبه مقابل عمان بار ديگر فوتبال را به يك بحث عمومي تبديل كرد. دو چهره بر سر و صورت يكديگر زدند تا فوتبال ما سوژه كم نداشته باشد.
در اين فوتبال گويا گل زدن هم كافي نيست و فاصله چهره يك قهرمان با يك ياغي هم آنقدرها نيست. محمد نصرتي از يك سو فرشته نجات است و تيم را از حذف شدن نجات مي دهد و از سويي ديگر با خطايي كه روي بازيكن عماني انجام مي دهد، بيشتر از دو بازيكني كه مقابل چشم ۵۰ هزار نفر يكديگر را به باد كتك گرفته اند، جريمه مي شود. بعد هم البته ما بهترين بازيكنان دنيا را داريم. رحمان رضايي و بداوي بي آن كه اصلاً متوجه باشند چه كرده اند، دست در گردن هم مقابل دوربين عكاساني قرار مي گيرند كه به دنبال سوژه اند.
اين تيم، تيم چهره هاست. مربي اش موافقان و مخالفان حرفه اي دارد. مخالفاني كه حتي در پيروزي قاطع انتقاد مي كنند و موافقاني كه براي دفاع هاي مكررشان يك سند تاريخي ندارند. كاپيتان تيم هم چنين وضعي دارد. موافقانش همان قدر بي منطقند كه مخالفانش.
برگزاركنندگان جام ملت هاي آسيا هم تحت تاثير اين چهره ها هستند. آنها آنقدر تحت تاثير چهره ها هستند كه وقتي علي كريمي همه بازي را مي گرداند، مهدي مهدوي كيا را انتخاب مي كنند و وقتي پرطرفدارترين چهره تيم،  بازيكن موفق  هامبورگ است، علي دايي را روي جلد نشريه بازي ها مي برند.
تماشاگران چيني هم تحت تاثير ستاره هاي ما قرار دارند. اوضاع آنها از خود ما بدتر است. براي آنها دايي، كريمي، مهدوي كيا يا مبعلي فرقي ندارند. همين چند روز پيش بود كه با انگليسي  دست و پا شكسته شان روي پلاكاردي مبعلي را نزد خود فراخوانده بودند.
تيم چهره ها اين روزها در چين است. در سرزميني كه حداقل تيم ملي فوتبالش هميشه براي ما خوش يمن بوده است. آنها البته مثل هميشه همه چيز را به اما و اگر هم رساندند و مثل هميشه نشان دادند تنها روي كاغذ است كه مي توانند خطرناك ترين تيم آسيا لقب بگيرند.
چهره هاي ما فراتر از چهره بودنشان بازيكنند؛ بايد در زمين فوتبال بجنگند و البته با اين حواشي روزهاي سختي را هم پيش رو دارند.

چهره ها
هفته
جهان
پنجره
داستان
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |  ديدار  |
|  حوادث   |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |