نويسندگان و ناشراني كه به معرفي كتاب خود در ستون خواندني ها تمايل دارند مي توانند يك نسخه از اثر خود را به آدرس خيابان آفريقا، بلوار گلشهر، مركز خريد آي تك، طبقه چهارم،بخش داستان ارسال كنند.
چرا اينقدر زود آمده
عادت مي كنيم
نوشته: زويا پيرزاد
ناشر: مركز
«زويا پيرزاد» در سال ۱۳۸۳ ديگر آن نويسنده گمنام دهه ۱۳۷۰ نيست. حالا ديگر علاقه مندان آثار او جديدترين كتابهايش را در روز اول انتشار خريداري مي كنند و براي خواندنش
با هم مسابقه مي دهند. اين همه، البته مديون رمان «چراغ ها را من خاموش مي كنم» است. رماني كه ساختار حرفه اي و درستي داشت و از برخي جهات بسيار فراتر از تجربه هاي صورت گرفته در داستان هاي ايراني ظاهر مي شد. حالا رمان جديد او با نام «عادت مي كنيم» به بازار عرضه شده و بايد منتظر ماند و ديد كه آيا موفقيت «چراغ ها...» را تكرار مي كند يا نه.
در بخشي از رمان مي خوانيم:
«درست جلوي در دفترخانه پارك كرد.
سگك كيف سياه را به زور بست، پياده شد و با خودش گفت فعلاً جا پارك پيدا كردن به فال نيك. به ساعت مچي نگاه كرد. كاش گرانيت طبق معمول دير نمي كرد كه تا آمدن زرجو،كار آپارتماني را كه برايش فروخته بود تمام مي كردند، در ماشين را قفل كرد. چرا دو قرار را پشت سر هم گذاشته بود؟ دست كرد توي جيب پالتو و فكر كرد، وقت نبود. از بودن بسته كوچك توي جيب كه مطمئن شد از پله ها بالا رفت و در ذهن حق العمل كاري آپارتمان را با خانه زرجو جمع كرد پول لباس اسكي در مي آمد با خرج گلخانه و مهماني ماه بعد ماه منير.
تا وارد دفترخانه شد زرجو از صندلي نزديك در بلند شد، سلام كرد.فقط فرصت كرد موهاي كوتاه شده را ببيند با سر جواب سلام بدهد و فكر كند «چرا اينقدر زود آمده؟»
زندگي يك خاور شناس
زندگي غربي شرقي من
خاطرات آنه ماري شيمل
ترجمه: دكتر سيد سعيد فيروزآبادي
ناشر: افكار
«آنه ماري شيمل»
شرق شناس آلماني معاصر، چند سالي قبل از مرگش در سال ۲۰۰۳ ميلادي، خاطراتش را تقرير كرده كه در سطرهاي ابتدايي كتاب، دليل اين تقرير را توضيح داده است:
«راستش اين است نمي خواستم سرگذشت خودم را روي كاغذ بياورم. اما چندي پيش كه براي دانشجويي ماجراي تحصيل خود را در زمان جنگ شرح دادم و براي او از هجده ساعت درس و سمينار در هفته كار در كارخانه حتي موقع تعطيلات، بدون كمك هزينه تحصيلي، نااميد از سفر به خارج از آلمان و فراگيري زبان در كشوري ديگر، حملات شبانه هواپيماهاي جنگي و بسياري ديگر از مشكلات تعريف كردم، اين مرد جوان با حيرت از من پرسيد: پس يعني فرصت تفريح هم نداشتيد؟ همين موضوع باعث شد فكر كنم شايد بي مناسبت نباشد به توصيف گوشه اي از زندگي خودم بپردازم.
اين پرسش البته باقي مي ماند كه شرح زندگي يك زن خاورشناس، براي چه كسي جذاب خواهد بود. از آن جا كه سال ها پيش گروهي از دانشجويان زندگينامه ايگناتي كواچكوفسكي به قلم خود او را با عنوان كندوكاو در
دست نوشته هاي عربي بسيار كسالت بار خوانده بودند، از اهميت اين پرسش آگاهي داشتم. اما من سراسر زندگي خود را با كندوكاو در دست نوشته هاي عربي نگذرانده بودم. خير، پرداختن به
دست نوشته ها فقط بخشي بسيار اندك از زندگي من بوده است.»
من شما نويس
همان عشق
نويسنده: يان آندره آ
ترجمه: قاسم روبين
ناشر: نيلوفر
در پشت جلد اين كتاب مي خوانيم:
«يان آندره آ متولد ۱۹۵۲ اهل برتاني فرانسه است. دانشجوي فلسفه بوده و خواننده دوراس. در ۱۹۸۰ با دوراس آشنا مي شود و تا پايان حيات اين نويسنده (۱۹۹۶) در كنارش مي ماند. خانه نشين كلمه مي شود. دوراس متن را مي گويد و او تحرير مي كند، با ماشين، حرف به حرف. همنشيني به همدلي مي انجامد. بعد، ملال از پس مرگ دوراس زندگي را بر او تنگ مي كند. سكوت ۱۶ ساله را كنار مي نهد، مي نويسد ساده و سهل. توصيه دوراس را به ياد دارد براي نوشتن بايد رسيد به سهولت غريزي [مي گويد] لازم بود طي آن همه سال سكوت كنم، منتظر كلمات باشم مي نويسم به ساده ترين نحوممكن. به همان رنگ و لحن، به قصد بقاي زبان، كلمات كتابها را به اتفاق نوشتيم، با هم... نويسنده اين كلمات شماييد... شماي متوفي. من شما نويس.
دوراس براي او چه در حريم دل و چه در وادي قلم، هم خود است و هم ديگري. در خيالوارگي هاي روايت و در وصل و فصل توامان، يار و متن يكي مي شوند.يان گاهي خود را از چشم دوراس طراحي مي كند، با قلمي دوراس نويس. گاهي هم در سطري واحد يا در مونولوگ ـ ديالوگ از پي هم آمده بي گيومه بافت زباني يان و دوراس چنان تنيده به هم مي شود كه تفكيك فقط با تامل در سطرهاي پيش و پس از آن مسير است.»