سينما... سينما
فقط چند روز ديگر مانده است، يك سال از زماني كه مسعود كيميايي رو به دوربين گفت: آقا! مردم ديگر سينما نمي روند، اتوبوس هم سوار نمي شوند و زندگي هم نمي كنند (نقل به مضمون) گذشته است؛ زندگي ادامه دارد، مردم اتوبوس سوار مي شوند و اگر فيلم خوبي روي پرده باشد به سينما هم مي روند و اتفاقاً امسال به اندازه كافي فيلم پرفروش وجود داشته كه خيلي ها هي بگويند: امسال سال آشتي مردم با سينما است.
اسكار ايراني، جشني كه قرار بود به همان باشكوهي سلف ينگه دنيايي اش برگزار شود، هشتمين دوره اش را مي گذراند و بهانه برگزاري جشني با اين مضمون هم، اتفاقاً همين است. نوعي شارژ روحي ميان اهالي سينما؛ آدم هايي كه يك سالشان را ميان كار و مشكلات حرفه اي گرفتار هستند، قرار است بهترين هاي خود را انتخاب كنند و به احترام روزي كه از روزهاي سينما نام گرفته، از هم تقدير كنند.
فلاش بك ـ دورتر
دور نيست روزگاري كه سينماي ايران با ورود آدم هاي جديدي به عرصه فرهنگ و هنر، حيات دوباره اي يافت و با نگاهي پررنگ به دين و اخلاق و دنبال كردن سينماي پيام گرا، كار خود را در سال هاي ابتدايي پس از انقلاب آغاز كرد.
در آن سال ها دو نوع سينما طرفدار بيشتري يافت و هر كدام براي راضي كردن مخاطبان خود پيش رفت، گونه اول سينماي اكشن بود كه خود را در سينماي جنگ (ژانر پروپاگانداي محبوب آن روزگار) تجلي پيدا كرده بود و در حد امكانات و بضاعت ايران نمونه هاي موفقي هم داشت، گونه شاخص دوم، سينماي آوانگارد بود كه خيلي ها به طعنه و براي يادآوري موفقيت هاي آنان در جشنواره هاي خارجي، سينماي جشنواره اي مي ناميدندش.
سينمايي كه جز در مواردي خاص ـ مثل عباس كيارستمي و كارهايش ـ بيشتر سياه نمايي بود، اگر قصه اي در آنها ديده نمي شد، بيشتر از بي دانشي سازندگان فيلم ها و اطلاعات كمشان از درام و اصول آن بود تا اين كه شبيه فيلمسازان مستقل و آوانگارد دنيا عصياني باشد عليه جريان روز يا main stream.
در اين ميان نكته ثابت حضور پرقدرت بنيانگذاران موج نوي سينما در سال هاي بعد از انقلاب بود، اجاره نشين ها، دندان مار، ناخدا خورشيد و باشو غريبه كوچك همان فيلم هايي بودند كه بايد باشند، مطالعات و پيشينه آشنا با درام هر كدام از اين فيلمسازان در آن روزگار كه همه از ضعفي مفرط به نام معضل فيلمنامه حرف مي زدند، كورسوي اميدي بود براي ادامه يافتن حيات صنعت ـ هنر فيلمسازي در ايران.
فلاش بك ـ دور
سال هاي ۷۶ به بعد هجوم فيلم هاي تين ايجري، جوان پسند و به زعم تهيه كنندگان «دختر ـ پسري» شاخص ترين اتفاقي بود كه در آن سال ها افتاد.
تابوي نمايش ساز، روابط اجتماعي آنچنان كه در جامعه جاري است و ... شكسته شد و در اين راه بازسازي نمونه هاي خارجي بيش از پيش جريان داشت. هرچند در آن روزها هم سينماگران ميانسال و حتي جواني بودند كه راه خود را يافته و آنطور كه مي خواستند فيلم مي ساختند.
از سوي ديگر فيلم هاي جشنواره اي در دوران اوج خود به سر مي برد و توجه روزافزون جشنواره هاي دنيا، كپي هاي متعددي از نسل اول فيلمسازاني چون كيارستمي ساخته بود. جواناني كه سينما نياموخته روي صندلي داغ كارگردان نشسته بودند و دوربين شان را بسته به ذايقه مخاطبان جهاني در ميان خاك و خل، بدبختي و فاجعه مي گرداندند، قهرمانان هم اكثراً كودكاني بودند كه از حاشيه ها انتخاب شده اند و فقر و فلاكت از زندگي شان مي بارد، دغدغه زندگي حاشيه نشينان حتي به ايراني ها ختم نشد وبه افغان ها و موارد ديگري از مهاجمان خارجي در ايران رسيد.
فلاش بك ـ نزديك
آش سينماي سوپراستاري شور شده بود، همه براي فروش بيشتر سراغ ستاره هاي تازه متولد شده را مي گرفتند و ديگر به جاي اكشن و كمدي و ملودرام همه دنبال يك سناريوي باب روز مي گشتند.
مجيد مجيدي دبير پنجمين دوره جشن خانه سينما به همين بهانه بود كه در بيانيه هيات داوران گفت: صداي پاي ابتذال از سينماي ايران مي آيد. اين گفته را بسياري انتقاد خصمانه از صنعت سينما مي دانستند كه جان گرفته است و مي خواهد دوباره راه بيفتد و بي توجه به حمايت هاي دولتي، سرمايه جذب كند و توليد كند و نفس به نفس با تماشاگر به حيات خود ادامه بدهد و اين يعني پروسه اي اقتصادي كه فيلم ديگري را باعث مي شود.
واكنش ديگر به سيستم ستاره محور سينماي جديد كشور در حوزه بازيگري اتفاق افتاد، سال گذشته و در جريان برگزاري مراسم جشن هفتم خانه سينما، جمشيد مشايخي به روي صحنه دعوت شد اما جايزه دادن با حال عجيب او به آييني اعتراضي بدل گشت؛ او از بي توجهي به خود و نسل خود گلايه مي كرد و معتقد بود سينمايي را كه بر روي پرده هايش تنها عروسك هاي خوش بر و رو حركت مي كنند، بايد فراموش كرد چون بي ارزش است و بي اعتقاد به اصول.
براي همين هم بود كه هيچ كدام از ستاره هاي جوان برنده جايزه با آن لباس هاي متفاوت كه كت و شلوار رنگ مد روز و پيراهن هاي يقه خرگوشي اش به يادماندني بود آن بالا دل و دماغي براي تقديم كردن جايزه هايشان به نسل قبل نداشتند، هرچه بود آنها انتظار نداشتند يك نفر همه چيز را به قيافه هاي فتوژنيك و هيكل هاي مانكني ربط بدهد و بگويد كه آنها عروسك اند تا بازيگر.
اين كشمكش، اينرسي مقاومي بود كه در مقابل تغييرات تمام اين سال ها انجام مي شد، نگاه كنيد به نوشته هاي منتقدان نسل قبل كه حتي آنها هم اين تغيير را بر نمي تابند تا آن جايي كه چند تن از آنها در نشريه تخصصي شان توجهي به سينماي مدرن و جوان تر امروز ايران نمي كنند.
فلاش بك ـ نزديك امروز
پروژه ارتقاي سطح كيفي و تكنيكي فيلم هاي ايراني با تمام مخالفت ها ادامه پيدا كرد و حالا ديگر قوام پيدا كرده است. جشنواره فيلم فجر در سال گذشته، مشتي نمونه خروار از اين تغييرات بود، حالا ديگر يك تهيه كننده ايراني جرات مي كند صداي فيلمش را دالبي ديجيتال بگيرد، بيگ پروداكشن هاي تمام عيار ساخته مي شود و بازسازي سينماها نويد اكران فيلم هاي در حد استاندارد روز را به تماشاگران مي دهد.
به همين خاطر هم زمزمه هاي به راه افتادن دفاتري سينمايي به گوش مي رسد كه به سبك هاليوود قرار است تداركات، توليد و پخش فيلم را با امكانات حرفه اي تري انجام دهند و از المان هايي كه تا امروز تجملي خوانده مي شدند استفاده كنند.
استوري بورد يا پياده سازي گرافيكي دكوپاژ فيلم قبل از فيلمبرداري از جمله آنها است. تصور اين كه توليد فيلم در ايران اگر مبتني بر اصول حرفه اي روز سينما باشد، كيفيت صدا و تصوير متفاوت از فاجعه هاي امروز باشد و خيالات اين چنين هنوز براي تماشاگران و كارشناسان ايراني غيرقابل هضم است اما قطعاً اين مسير هرچند دشوار به سرانجام مناسبي خواهد رسيد و ديگر نمي شود به بهانه اين كه با اين همه فيلم، CD، DVD و كانال تلويزيوني كي به سينما مي رود دلخوش كرد مغبون شد.
فراموش نكنيد كه سينماي جديد را آدم هاي جديد درست خواهند كرد، فارغ از بازيگران جوان كه به دليل ذات ژانر محبوب و روز وارد سينما شده اند حالا استعدادهاي غريبي در عرصه هاي ديگر كشف مي شود.
نسل آشنا به صنايع ديجيتالي در عرصه هايي چون فيلمبرداري، تدوين و موسيقي نشان داده است كه در تمام اين مدت كه ساكت و آرام نشسته بوده و به كار استادان ميانسالش نگاه مي كرده، بيكار نبوده و دانش و سواد بصري و تكنيكي اش را بالا برده است.
از اينها كه بگذريم، ورود كارگردان هاي جوان به عرصه سينما شايد مهم ترين اتفاقي باشد كه در تئوري سينما به مثابه يك صنعت اتفاق افتاده است.
رويكرد ساختارشكنانه، پرمغز و تارانتينووار بسياري از فيلم اولي ها سال هاي اخير نشان از آينده روشن ـ و قطعاً متفاوتي ـ دارد كه در انتظار سينماي ايران است.
سامان مقدم، پرويز شهبازي، آرش معيريان، مهدي نوربخش، عليرضا اميني و حميد نعمت ا... در نخستين ساخته هاي خود نشان دادند كه قالب هاي معمول سينماي ايران عرصه را براي پيشرفت تنگ كرده است و نوآوري هاي ـ حساب شده و نه اتفاقي و تحت فشار ـ تنها راه بيرون رفتن از بن بستي است كه در سال هاي اخير سينما را گرفتار كرده است.
اما چونان ديگر اتفاقات تازه رخ داده در سينماي كشور ورود استعدادهاي جوان كارگرداني هم با مشكل مواجه شد.
اگر فيلمنامه نويس نسل جديد به دليل تقاضاي بازار با فرش قرمز و استقبال تهيه كنندگان روبه رو شدند، كارگردانان جوان به مقاومت و برخورد شديد همتايان با تجربه تر برخوردند كه تفكري مبني بر اين داشت كه اگر حالا جلوي اينها گرفته نشود بعدتر آب رفته را نمي شود به جوي بازگرداند.
نگاه كنيد به جوابيه هاي تند و آتشين كانون كارگردانان كه فيلم ساختن در كشور را مايملك خود مي دانست و از تعبير پدري استفاده مي كرد كه به فرزند خود كه گواهينامه ندارد، ماشين نمي دهد.
پرسش هاي بي پاسخي مطرح مي شد و فيلمسازان جوان از ترس اين كه مخالفت با اين نظرها و طرح سؤال فعاليت هاي حرفه اي شان را مختل كند، زبان به كام گرفتند و لب از لب نگشودند.
اما به راستي گواهينامه نسل قبل را چه كسي صادر كرده بود؟ اصلاً كجاي پروسه فيلمسازي امروز ما به رابطه سوئيچ ماشين و پدر و پسر مي مانست و اگر هم شبيه بود چه كسي به آدم هاي با تجربه تر اين حرفه كه تمام اعتبارشان را از چند سال كار كردن در شرايط بسته و گلخانه اي به دست آورده بودند نقش پدر و پدرخوانده داده بود؟
امروز
و حالا در آستانه ورود سياستي ديگر بر كشتي سينما وقت بازنگري تمام آنچه در هشت سال اخير گذشته است، پيش آمده و در اين ميان مهم ترين موضوع بحث نظارت و سياستگذاري است. پوست انداختن نظارت دولتي بر سينما، با هدف سپردن سينما به اهالي سينما در اين چند سال يكي دو تجربه تلخ را گذرانده است كه فارغ از جنجال مجوز كارگرداني، موضوع پخش فيلم ها بهترين مثال براي اين تجربيات تلخ هستند.
برنامه اكران سينمايي در حالي هر سال تغيير مي كند كه هنوز توافق قطعي بر سر نحوه اكران فيلم ها صورت نگرفته است و از سويي سينماداران با برخي گروه بندي ها مخالفند و از سوي ديگر هجوم تهيه كنندگان براي اكران فيلم در زمان هاي مشخصي كه فروش بهتري در انتظار فيلم هاست به موتيف تكرار شونده اين سال ها بدل شده است.
اين درست جايي است كه براي رسيدن به سينمايي در حد استانداردهاي جهاني احتياج به بازنگري در آن داريم؛ بازنگري در سياست ها و اصولاً سياستگذاران و ناظران صنعت ـ هنر سينما، آنچنان كه كمتر اسير سليقه هاي فردي شود و با جابه جايي آدم ها مسيري خلاف راه پيشين خود برگزيند.