جمعه ۲۷ شهريور ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۹۸
پرونده
Friday.htm

يادداشت
تفكر غريب است
006303.jpg
يوسفعلي ميرشكاك
ياد كردن از مرحوم سيدناالاستاد كار دشواري است، به دشواري شخص وي و به همان پيچيدگي. ما و مني در ياد كردن از كساني كه از ما و مني گذشته و به جاودانگي پيوسته اند جايي ندارد و زمانه زشت  روي ما همچنان در ورطه ما و مني دست و پا مي زند و از فرزانگان و كساني كه از خلاف آمد عادت كام طلبيده و از زلف پريشان جهان كنوني كسب جمعيت كرده و سپس به وادي انس رفته اند، همچنان به بدي ياد مي كند. من نمي دانم به بدي ياد كردن از رفتگان چه هنري است و كدام درد را درمان مي كند كه برخي شبه زندگان جز درآويختن با آنان پيشه اي جست وجو نمي كنند؟! احمد فرديد نه اهل سياست بود و نه سمتي دنيوي داشت كه بخواهيم از او به خصومت ياد كنيم. متفكر بود و در تفكر سختگير بود و عادات زمانه را برنمي تابيد و كساني را كه مغلوب عادات زمانه بودند نمي پسنديد و گاه از آنان بد مي گفت. با چنين متفكري خصومت كردن نشانه بيماري و رعونت است و اهل رعونت سياست زده اند و نشاني از تفكر در آنها نيست و نبايد به آنها اعتنا كرد، چون هرچه مي گويند ناشي از بحران هايي است كه از حيث اخلاقي و فردي با آن دست و گريبانند.

من در نوزده سالگي دكتر سيد احمد فرديد را شناختم و آنچه را به عين اليقين در ساحت تصوف آزموده و به شهود و مكاشفه ديده بودم در نزد وي يافتم و علم اليقين را از آن بزرگوار فرا گرفتم. اي كاش سيدناالاستاد هرگز متعرض سياست نمي شد و در لابه لاي اقوال خود پرده از چهره سياست و سياست زدگان برنمي گرفت و در تعاطي كلمات و ساحت حكمت معنوي باقي مي ماند تا شاگردان وي نيز به همان مصائبي كه خود آن جناب به آنها مبتلا بود، گرفتار نمي آمدند. تعرض به سياست در روزگاري كه سياست زدگي مذهب مختار خاص و عام است مستلزم انواع مصائب و مضايق است و سيدناالاستاد خود عمري در مضيق زمان و ابناي زمان بود. به هرحال من دانشي را كه نه در كتابها يافت مي شود و نه در نزد مدعيان حكمت از آن بزرگمرد فرا گرفتم ـ به قدر وسع خويش البته ـ و از آنچه بودم فراتر رفتم و به ساحتي از آزادگي رسيدم كه هر چند بناي نسبت مرا با هر آنچه دنيوي است، فرو ريخت. اما ربط و تعلق مرا به امور معنوي و اخروي صدچندان كرد و شكر وي در اين مقال گفتني نيست و هيچ شاگردي از عهده شكر استاد خود برنمي آيد. همين كه مرا از غفلت بيرون آورد و زمانه واژگون كنوني را به من شناساند و باعث شد كه نسبت من با مفاهيم و معاني و صور دگرگون شود، خود شكر است، كه او استادي و پدري خود را به درستي پاس مي داشت و مي دانست چگونه حق گزار دانش خود باشد.
مرحوم سيدناالاستاد نسبت به آنان كه ذوقي و استعدادي داشتند سخت مهربان بود و البته به همان مقدار سختگير و بسيار ولوع بود كه آنچه مي داند به آنان بياموزد و در عوض توقع امانت و صدق داشت و هرگاه از يكي خيانت در امانت مي ديد بر وي نمي بخشود و او را از خود طرد مي كرد و صد البته طردشدگان بسيار بودند و هم اين گروهند كه اين سو و آن سو به مرده آن جناب ناسزا مي گويند. دكتر فرديد بسيار خوانده بود و بسيار مي دانست و براي دانش خود ظرف و ظرفيتي مي طلبيد كه در هيچ كس يافت نمي شد؛ از اين رو مدام در خود مي جوشيد و همچون دريا مي خروشيد و در كنفرانس ها و كلاس ها به دراز دامني تمام، گوشه هايي از دانش وسيع خود را برملا مي كرد و همين باعث مي شد كه محسود مدعيان باشد. معاصران او را همطراز با خود مي خواستند و او همواره و در هر عرصه اي فراتر از معيارهاي آنان بود و بيش از حوصله اندك معنوي آنان. از همين رو مدام درها به روي حضرتش بسته مي شد و بسته مي ماند و در عوض شايعه ها و دروغ پراكني ها و تهمت ها دم افزون مي شد. شايد تاريخ ايران و به ويژه روزگار ما كه به دروغ روزگار روشنفكري و لااقل طلب آزادگي و آزادي نام گرفته است، چهره اي به مظلوميت دكتر سيداحمد فرديد سراغ نداشته باشد. شگفتا! كسي كه هيچ كتابي از وي در دسترس نيست آماج صدها گونه سنگ پراكني است و شايعه سازي همچنان مرده وي را دنبال مي كند. البته دشمنان حق دارند كه او را رها نكنند زيرا در عالم صورت مرده و در ساحت معنا زنده تر از آنهاست و آن مقدار از تفكر وي كه منتشر شده، همچنان ويران كننده بناي دعاوي مدعيان است و برانگيزاننده جان ها و دل هاي زنده و تابناك. به راستي اگر فرديد زنده نبود پس از درگذشت وي اين همه حرف و سخن ـ خواه به انكار و خواه به ايجاب ـ در ميان نبود، زيرا ايرانيان كنوني مردمي هستند .گرفتار معاش و دچار انواع بحران ها كه حتي فرصت سر خاراندن ندارند، تا چه رسد به آن كه يكي از دغدغه هاي آنان رد و اثبات مردي باشد كه روي كاغذ نمي نوشت و جز به نوشتن بر دل ها اهتمام نداشت. فرديد غريب آمد و غريب رفت زيرا مظهر تفكر بود و تفكر غريب است به ويژه تفكري كه خلاف آمد عادت باشد و جز به دل ها نظر نكند. من نمي دانم شاگردان و پيروان فرديد از حيث شمار چه مقدارند، اينقدر مي دانم كه هر دلي به تفكر آن مرحوم منور شده است خود به خود در تكاپوي اعراض از تقدير فراگير جهان كنوني، يعني غربزدگي است. در جهان كنوني به سر بردن و در عين حال از آن اعراض كردن دشوار است، مرحوم سيدنا الاستاد عمري در حال اين اعراض بود و به پيروان خود نيز اين اعراض را تسري داد. بي گمان جهاني فارغ از غرب و غربزدگي در راه است و وضع موجود بي شك جاي خود را به وضع موعود خواهد داد، اما چه هنگام و چگونه؟ اين راز از ما پوشيده است. اينقدر مي دانيم كه اساس غربزدگي بر جهل و جور است و ذات بشر جهل و جور را برنمي تابد و جز از سر ناگزيري با وضع موجود كنار نمي آيد، ديگر اين كه جهل و جور قادر به اداره جهان نيست، پس لاجرم بشر كنوني خواسته و ناخواسته به سوي همان مقصدي مي رود كه فرديد يكي از مناديان آن بود، يعني غلبه موعود امم و بسط و نشر داد و دهش و اقامه عدل و چيرگي توحيد كه وعده انبياي اولي العزم بوده است، در آن روز فرديد و همگنان وي به حقيقت تجليل خواهند شد و فارغ از هر مجامله اي شان آنان معلوم خواهد گشت. فرديد از راز رازها
ـ امكان فرا رسيدن موعود امم ـ پرده برداشت و با زمره جهل و جور كه مي خواهند غفلت از اين راز را منتشر ببينند، مجاهده مي كرد و شان وي جز بر ديدار بينان و موعودگرايان حقيقي پوشيده است.

سيري در زندگي، احوالات و آراي سيداحمد فرديد
فيلسوف نامكرر تنها
رحمان بوذري
006327.jpg
«به نام خداي پس فردا شروع مي كنم. به نام خداي لطف پس فردا، آن خدايي كه انسان پس فردا و آينده مظهرش خواهد بود. آن خداي لطف پس فردا.»۱
«من هميشه به نام باسمه تبارك و تعالي آغاز كرده ام به نام خدا و تكرار مي كنم و همواره تكرار خواهم كرد. آن ا...، آن اللهي كه مراد مي كنم، خداي امروز نيست، خداي امروز طاغوت است.»۲
«مطلبي كه تكرار شود، عادت مي شود. گاهي عادت خودش يكي از عوامل غفلت است و من هم از بس تكرار كرده ام باسمه تعالي و از اينها، نگرانم از اين كه تكرار شود. بدون اين كه مدعي باشم،  متذكر نام خدا هستم. به هر حال مي گويم باسمه تعالي. به نام خداي خارج از عادت كه متداول است و بنابراين به نام خداي پريروز و پس فردا»۳
اينها جملات آغازين سخنراني هاي مردي است كه شايد پرمناقشه ترين فيلسوف سال هاي اخير باشد. مردي كه به تعبير منتقدان سرسخت اين سال هايش «اسطوره فلسفي در ميان ما»۴ لقب گرفت و با مرگش پرونده او گشوده شد. مردي كه كمتر نوشت و بيشتر سخن گفت و اتفاقاً سخناني بر زبان راند كه وجودش را همچنان سر به مهر باقي گذارده است؛ فيلسوف پر رمز و رازي كه آراي او در ميان اهواي سياسي مخالفان و موافقانش گم و گورشد؛مردي به نام سيد احمد فرديد.
يان ريشال در كتاب معروف خود، روشنفكران و انقلاب اسلامي مي نويسد: «بعد از نام امام خميني هيچ كس مثل دكتر فرديد برافكار جوانان انقلابي تاثير مستقيم و غير مستقيم نداشته است.» گر چه اين تعبير در مورد او اغراق آميز است اما اين فيلسوف شفاهي ـ كه به گفته برخي از شاگردانش اين تعبير درباره او نارواست - در ميان دوستان و شاگردان و كساني كه مخالف سرسخت او محسوب مي شوند، غريب افتاده است. از طرفي شاگردان او آن اندازه از هم گسيخته و پراكنده اند كه سخت مي شود آنها را دور يك سفره جمع كرد و از آن طرف مخالفانش به اتكاي تريبون هاي متعدد خود، آن اندازه درباره شخصيت او سخن گفته اند كه حتي پاره اي از افكار و آراي او هم مورد بررسي جدي قرار نگرفته است. فيلسوفي كه نخستين فلسفه پرداز عصر جديد ايران نام گرفت و از حوالت تاريخي سخن مي گفت اما زمان او را با خود برد و در ميان دوستان و دشمنانش به فراموشي سپرده شد.

سيد احمد مهيني يزدي كه پس از انتشار مقاله اي در دوره سوم مجله سخن (در نيمه نخست دهه ۲۰) نام فرديد را براي خود انتخاب كرد. در سال ۱۲۸۹ ۵ (يا ۱۲۹۱)۶ در خانواده اي متمول در يزد به دنيا آمد.
«من در يزد متولد شده ام. در زندان سكندر، در كوير كه چشم اندازي چون تاريخ فلسفه را دارد. اسم اصلي من مهيني يزدي است. بعداً فرديد شد»۷
سيد احمد، كودكي اش را در محله «سردوراه» يزد گذراند. در همان جا دوره تعليمات سنتي و علوم قديمه در حوزه هاي علميه - يعني زبان و ادبيات عرب و مقدمات علم معقول ـ را آموخت - پدرش از مشوقان اصلي او در يادگيري زبان هاي خارجي بود، تا آن جا كه به توصيه  او در ۱۲ سالگي به يادگيري زبان فرانسه پرداخت همان  سال ها با اشتياقي وافر به فراگيري رياضيات و هندسه قديم و جديد هم پرداخت.
«تقريباً دوازده سالم بود كه پدر مرا وادار كرد فرانسه بخوانم. چه كسي مي تواند تصور كند كه در آن دوره و در آن سال هاي فقر و بي خبري و در آن منطقه كويري كه مثل بن بست در جغرافياي جهان قرار گرفته بود، يك دهقان كه از جهان خارج چيزي جز سراب كوير را نمي ديد و گويي قبل از گاليله زندگي مي كرد،  نوجوانش را تشويق به فراگيري زبان فرانسه كند ...
من فرانسه را خواندم و خوب هم خواندم»۸
با تسلط بر زبان عربي و فرانسه از سن ۱۴ سالگي دري به روي سيد احمد نوجوان گشوده مي شود. دري كه رو به سوي حكمت اسلامي دارد و از سوي ديگر رويي به فلسفه غرب. در سال ۱۳۰۵ ـ در سن ۱۶ سالگي ـ فرديد عازم تهران مي شود. «شانزده سالم بود كه به تهران آمدم. اين اولين سفر من بود. تهران را كه ديدم فهميدم زمين كروي است و به يزد ختم نمي شود»۹
او با موفقيت در امتحانات متفرقه و مصاحبه، در كلاس سوم متوسط مدرسه سلطاني ثبت نام مي كند. «براي ادامه تحصيل به دبيرستاني مراجعه كردم كه نامش سلطاني بود. عموي دكتر نراقي در آن مدرسه، سمت مديري داشت. سلام كردم و نشستم. چندين سؤال از من كرد تا ببيند چند مرده حلاجم. سؤال ها را كه جواب دادم بدون پرس و جوي بيشتري مرا به كلاس سوم متوسطه حوالت داد»۱۰
سپس به مدرسه دارالفنون مي رود و سال ششم متوسطه را در آن جا مي گذراند و در سال ۱۳۰۷ تحصيلات متوسطه را به اتمام مي رساند. سيد احمد فرديد در اين ايام از دروس بعضي از علماي آن زمان از جمله آيات عظام تنكابني، سيد كاظم عصار و شريعت سنگلجي استفاده مي كند. دوست و هم درس دايمي او در اين زمان مرحوم استاد علي اكبر شهابي است. فرديد با ادامه تحصيلات خود در تهران فرصت مناسبي جهت مراجعه به منابع خارجي پيدا مي كند و علاوه بر تسلط كامل به دو زبان عربي و فرانسه به فراگيري زبان آلماني نيز مي پردازد و با داشتن تحصيلات قديم و مطالعات جديد با موفقيت در مصاحبه و امتحانات مربوطه به دانشگاه وارد و با استفاده از قانون تحصيلات جهشي طي مدت يك سال موفق به اخذ دانشنامه ليسانس در رشته فلسفه و علوم تربيتي از دانشسراي عالي دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۴ مي شود. او در اين دوره در شعبه پژوهشي جامعه معلمان ايران نيز فعاليت داشت. در اين ايام سرخوشي و جواني، فرديد به غرب تمايل زيادي پيدا مي كند و با تحصيلكردگان و فرنگ ديدگان و روشنفكران مقيم تهران آشنا و در محافل و مجالس آنها رفت و آمد مي كند.۱۱
«غرب مرا كشيد. مرا جذب كرد. مثل آهن ربايي كه براده را به خود مي كشد. آري غرب مرا زد، مثل صاعقه و اين صاعقه نابهنگام درخت اعتقادات را از ريشه سوزانيد. همه چيز رفت. همه چيز سوخت. باورها آتش گرفت دين آتش گرفت. مذهب آتش گرفت. ايمان آتش گرفت و من در ميان اين شعله هاي بي امان برشته شدم، جزغاله شدم و قامت انديشه ام به قيامت رفت.»۱۲
در همين سال ها فرديد با صادق هدايت گره خورده و دوستي آنها تا اواخر عمر هدايت ادامه پيدا مي كند۱۳ و خاطره آن تا پايان زندگي در ذهن فرديد باقي مي ماند. اين ارتباط كه يكي به نويسنده اي با ادبيات جديد و ديگري به فيلسوف فلسفه پرداز نو باز مي  گردد، قابل تامل است.
«در هنگام آشنايي و دوستي با هدايت، من دبير بودم، و هم دانش پژوهي كوشا. پرورش من آخوندي نبود اما چون جز فلسفه، رشته هاي ديگر چندان چنگي به دلم نمي زد و اشتغال به فلسفه هم جدي گرفته بودم، از همان آغاز دريافتم كه تعاطي فلسفه جديد بدون نگرشي در فلسفه اسلامي معني نخواهد داشت. از اين روي در آن زمان همراه با فلسفه جديد به فلسفه قديم نيز مي پرداختم و در آن فرو مي رفتم. در اين رهگذر هدايت از كسان انگشت شماري بود كه مرا در كار خود تشويق مي كرد و دم او تا بدان پايه پاكدلانه و گرم بود كه در زندگي من تاثير بسيار نهاد»۱۴
رابطه فرديد و هدايت روز به روز گرم تر مي شود و دوستان مشترك آنها بيشتر. مظفر بقايي و حسن شهيد نورايي كه هر دو در مجله سخن كه به سردبيري پرويز ناتل خانلري منتشر مي شد حضور داشتند به اين حلقه مي پيوندند.۱۵
فرديد هم در شوراي سردبيري سخن شركت مي كند و از آن جا با يحيي مهدوي اولين رئيس گروه فلسفه و علوم تربيتي دانشگاه تهران آشنا مي شود و او مقدمات تدريس فرديد را در دانشگاه تهران فراهم مي كند. در همين دوران است كه فرديد با تاليف مقالاتي در مجله سخن خود را مطرح مي كند. سال ۱۳۲۴ مجموعه مقالاتي با عنوان از كانت تا هيدگر از او به چاپ مي رسد كه دقت نظرش را برهمگان آشكار مي كند و تحرير همين چند مقاله مقدمات ادامه تحصيل او را در اروپا فراهم مي كند. او در سال ۱۳۲۶ ابتدا به فرانسه و سپس به آلمان مي رود و در دانشگاه سوربن و هايدلبرگ به ادامه تحصيلات و تحقيقات خود مي پردازد. از اواخر دهه سي و اوايل دهه چهل توانمندي فرديد ظهور جدي پيدا مي كند. او پس از بازگشت به ايران در دانشكده هاي ادبيات و الهيات دانشگاه تهران مشغول تدريس مي شود و از رهگذر آشنايي با زبان هاي كهن يوناني، لاتين، سنسكريت و پهلوي با حضور در مجامع فرهنگي، افكار خود را منتشر مي كند. در سال ۱۳۳۸ فرديد تعبير غرب زدگي را با توجه به مقدمات حكمي و فلسفي آن مطرح مي كند و از آن پس اين اصطلاح به وفور بر سر زبان ها مي افتد. او در سال ۱۳۴۰ در جلسات «شوراي هدف فرهنگ ايران» به دعوت وزير فرهنگ حضور پيدا مي كند. جلساتي كه سيد جلال آل احمد هم در آنها حضور دارد و در همين جلسات شيفته فرديد مي شود و كتاب غرب زدگي را متاثر از او به رشته تحرير درمي  آورد. هرچند فرديد معتقد بود كه آل احمد اين اصطلاح بر ساخته او را درنيافته است.
«در دوره آقاي درخشش وزير وقت آموزش و پرورش جلسه اي يا سميناري يا چيزي شبيه آن تشكيل شد تا به بررسي مباني آموزش و پروش بپردازد. عنوان جلسه دقيقاً اين بود. بحث در مباني آموزش و پرورش. در آن بسياري از صاحبان نام مثل آقاي دكتر تسليمي، دكتر راسخ، دكتر كاروان، مرحوم جلال آل احمد و عده ديگري كه آنها اغلب روان شناس بودند، شركت داشتند. خب، بنده را هم دعوت كرده بودند. بنده هم به شهادت آقايان مطالبي را عنوان كردم، كه همين مطالب باعث كشيده شدن اصل بحث به زمينه هاي ديگر گرديد. يكي از اين زمينه ها، غرب زدگي بود. بعد مرحوم آل احمد به اشاره و القائات من مقالتي نوشت و غرب زدگي را مطرح كرد و به اين ترتيب بحث سطحي در مباني آموزش و پرورش به مقاله آل احمد انجاميد. گرچه آل احمد اين شهامت را داشت كه به طور تلويحي بگويد غرب زدگي و عنوان آن از شخص من نيست. ولي به هر صورت اين قضيه توانست طرح و تعقيب شود. البته غرب زدگي به آن صورت كه مطرح شد، از ديد من، بي اعتبار است، چون من استنتاج ديگري از آن دارم و هميشه هم منتظر وقت مناسب بودم كه آن را عنوان كنم. فكر مي كنم اكنون فرصت مناسب براي من به وجود آمده است تا آزادانه عقايد خود را بيان كنم.»۱۶
در مرداد ماه ،۱۳۴۶ فرديد در بيست و هفتمين كنگره خاورشناسان در آمريكا شركت مي كند. استادان ديگري همچون مجتبي مينوي، سيدحسين نصر، ابوالحسن جليلي، محمدمقدم، عباس زرياب خويي، عزت ا... نگهبان، علي اكبر جعفري و ايرج افشار در اين كنگره حضور داشتند. عنوان سخنراني فرديد كه هيچگاه مكتوب نمي شود «معاني هيبت و سبحان ا... در تصوف اسلامي» بود. ظاهراً رفتار فرديد از ديد همسفران او با ديگران متفاوت بوده است. ايرج افشار در توصيف اين سفر مي گويد: «فرديد هرچند يك بار از عالم فلسفي و دنياي پرلذت فكر، به جهان مادي و حيات دوستان مي آمد.»۱۷
فرديد در تدريس شيوه خاصي داشت و همين، سبب جلب توجه ديگران مي شده است. او در بسياري از مواقع كلاسش را با ذكر واقعه يا حادثه اي اجتماعي يا سياسي آغاز مي كرده و سپس به بيان نظر خويش مي پرداخته است. فرديد در جلسات درس و سخنراني هايش شيوه تفسير و تاويل (هرمنوتيك) و به تعبير خودش روش زندآگاهانه را در پيش مي گرفت و منظومه اي از تفكرات خود را به مخاطب عرضه مي كرد. كلماتي به كار مي برد كه يا خودش واضع آنها بود يا پيش از آن كمتر كسي به گوشش خورده بود. حتي تحقيقات او در زمينه ريشه كلمات و اصطلاحات در زبان هاي قديم موجب شد كه فرهنگستان زبان از او براي تحقيق و تدوين يك دوره فرهنگ اصطلاحات فلسفي دعوت كند. فرديد به اين دعوت پاسخ مثبت داد و تحقيقات وسيعي را آغاز كرد كه به دليل عدم درك كامل و حمايت و تامين امكانات از سوي كارگزاران فرهنگي رژيم سابق ناتمام ماند.
كم كم گرداگرد فرديد حلقه اي از انديشمندان تشكيل مي شود و انديشه هاي او مورد توجه قرار مي گيرد. شاگردان خاص او مثل دكتر رضا داوري اردكاني و سيدعباس معارف از او بيشتر سخن مي گويند، حتي عباس معارف مواجهه با فرديد را انقلابي بزرگ در آرا و احوالش مي داند سيد عباس معارف در يكي از اشعارش با اشاره به اين موضوع آورده است:
آن  پير بلاجو كه معارف شب توفان
سرمست به گرداب زد و برد گهرها
سرحلقه رندان جهان احمد فرديد
پيك فلق و قافله سالار سحرها۱۸
داريوش آشوري، داريوش شايگان، سيد جلال آل احمد، احسان نراقي، ابوالحسن جليلي، اميرحسين جهانبگلو نيز در جلساتي كه فرديد در آنها محوريت داشت، شركت مي كردند؛جلساتي كه به «فرديديه» مشهور مي شود. فرديد چند سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در ميزگردهاي تلويزيوني شركت مي كند و چند ماهي هم در دهه پنجاه در مجموعه برنامه هاي تلويزيوني به تفسير حافظ مي پردازد.
با پيروزي انقلاب اسلامي فيلسوف پير فصل تازه اي را آغاز مي كند. پيشنهاد مي دهد كه تدوين قانون اساسي را به او بسپارند و در كنگره اي با عنوان «كنگره مسلمانان معتقد به پيش نويس قانون اساسي» در دانشگاه تهران شركت مي كند. فرديد در سال هاي پس از انقلاب اسلامي به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان و استادان دانشكده ادبيات و حقوق دانشگاه تهران براي ايراد سلسله سخنراني هايي دعوت شد كه طي آن جلسات، به شرح و بسط مفاهيم سياسي و تعبيرات نظري با توجه به مسايل روز و نقد ديدگاه هاي غربي پرداخت و به صراحت تمام از روحيه شهادت طلبي، ايمان و ايثار جوانان در انقلاب اسلامي و مجاهدت رهبري آن (امام خميني) تجليل كرد و از پيروزي انقلاب به عنوان نشانه  اي از تزلزل در تفكر بشر انگارانه و الحادي جديد ياد كرد.
فرديد هيچگاه نه قبل از پيروزي انقلاب و نه پس از آن صاحب پست و منصب سياسي نبود. خودش مي گويد: «از زماني كه غرب زدگي را گفته ام همواره در حاشيه  بوده ام و تا مرگ نيز در حاشيه حوالت تاريخ خواهم ماند و خدا نخواهد خواست كه كاره اي بشوم.»۱۹
فرديد در سال هاي گوشه نشيني و عزلت خود مجموعه يادداشت ها و حواشي مفصلي بر فرهنگ هاي مختلف و اتيمولوژي زبان هاي اروپايي و فرهنگ معجم الوسيط نگاشت كه در آن ريشه كلمات عربي را با ريشه زبان هاي هند و اروپايي مقايسه كرده و نتايج آن را به رشته تحرير درآورده است.
فرديد در سال ۱۳۷۱ كم و بيش همه جلسات خانگي و سخنراني ها را تعطيل كرد و يكسره خلوت گزيد. او در ۲۵ مرداد ماه ۱۳۷۳ درگذشت. پس از فوت او شاگردان و دوستدارانش به نشر مطالبي درباره او پرداختند و مجلات و كتاب هايي منتشر كردند. منزل او نيز در كوچه مهربان خيابان صباي شمالي در سال ۱۳۷۶ با كمك شهرداري تهران به بنياد حكمي ـ فلسفي فرديد تبديل شد كه به ترويج انديشه هاي او و برگزاري كلاس و نشر كتاب مي پردازد.
نخستين فلسفه پرداز عصر جديد
شايد تنها نكته اي كه همه موافقان، مخالفان، دوستان و دشمنان بر آن اتفاق نظر دارند اطلاعات وسيع و كم نظير سيداحمد فرديد از حكمت اسلامي و عرفان نظري و آشنايي عميق او با فلسفه هاي اسلامي و همچنين فيلسوف آلماني معاصر، مارتين هيدگر است. «ما وقتي از فلسفه اسلامي صحبت مي كنيم بلافاصله ابن سينا، فارابي، سهروردي، ملاصدرا و... در نظرمان مي آيد ولي وقتي بحث از فلسفه معاصر به ميان مي آيد چه چيزي به ذهن خطور مي كند؟ كسي حرفي زده است؟! چيزي گفته است؟ تنها فروغي كتاب سير حكمت در اروپا را نوشته كه آن هم فقط گزارش است. ديگران چه كرده اند؟ كتابهايي را از كانت، هگل و برگسون ترجمه كرده اند. اما در ايران كسي هست كه حرف فلسفي غير از آنچه كه از ميراث قديم ما مانده زده باشد؟! اگر يك نفر را پيدا كنيد آن فرديد است. فرديد ما را متوجه مآثر تاريخي مان مي كند. فرديد بحث رابطه ما با غرب و موقعيت كنوني تاريخي مان را مطرح كرده است و بسياري از مسايلي كه الان در فلسفه مطرح است، قبل از اين كه ماركوزه كتاب «بشر تك ساحتي» را بنويسد فرديد از ساحت هاي وجود انسان و غلبه ساحت بشريت صحبت كرده است. اگر هم اقتباس از غرب بوده است نظم خاصي به مطالبش داده و براي خود، فلسفه داشته و صاحبنظر شده است.» (گفت وگوي منتشر نشده نگارنده با دكتر رضاداوري). فرديد با سخت كوشي و پيگيري خيره كننده اي عمري دراز را نه فقط صرف تامل و تفكر كه صرف ترويج و توضيح انديشه هايش كرد و بي اين كه چيزي درباره انديشه هايش بنويسد بر دو نسل از اهل انديشه اين مملكت اثري چشمگير گذاشت و شاگردان فراوان پرورد و مفهوم ها و تعابير ويژه ساخت و گفتمان فكري خاصي پديد آورد كه - به رغم فراز و نشيب ها - سال هاست كه مهر و نشانش بر بعضي مجامع و محافل و نشريات و كتابها هست. مهم ترين متفكران ما دست كم در دوره هايي و در بعضي آثارشان تحت تاثير انديشه هاي فرديد بوده اند. حتي داريوش آشوري هم كه ديگر به خاطر مقاله «اسطوره فلسفه
006336.jpg
ميان ما» از مخالفان سرسخت فرديد به حساب مي آيد تا سال ها دلبستگي  خود به انديشه هاي فرديد را فراموش يا انكار نكرد، بلكه توجه خود را به اين پديده فكري حفظ كرد و در فرصت مناسب به آسيب شناسي آن پرداخت. داريوش آشوري كه به تعبير خودش از اعضاي ثابت جلسات هفتگي فرديد بود و سه - چهار سالي خاموش و با كنجكاوي تمام به حرف هاي او گوش مي سپرد، پيش از آن كه به يكباره به همه چيز پشت پا زند و فرديد را چونان «جنازه اي كه از بيماري روحي رنج مي برد و سر آخر هم مرد» بداند و در سال هايي كه اگرچه دل خوشي از فرديد نداشت ولي كمتر به مخالفت مستقيم و صريح با فرديد و شاگردانش مي پرداخت و تلاش مي كرد به نقد و بررسي مبادي و نتايج فكري و فلسفي انديشه هاي فرديد بپردازد و مثلاً مقاله «نظريه غرب زدگي و بحران تفكر در ايران» را مي نويسد و مي كوشد حسن و عيب كار فرديد را عيان كند، وقتي به تاثير شگرف فرديد در انديشه معاصر مي رسد در مي ماند و از او با عنوان «نخستين فيلسوف تاريخ مدرن ايران» ياد مي كند: «فرديد مسئله نسبت ما با تاريخ گذشته مان و با تاريخ جهان مدرن غرب را از ساده انديشي روشنفكران و كارشناسان به در آورد و به صورت يك بحران تاريخي طرح كرد. گذشته از آن كه ديدگاه او را نسبت به اين مسئله بپذيريم يا نپذيريم، اعتبار طرح اين مسئله را بايد براي او بشناسيم و اين همان چيزي است كه او را سزاوار عنوان نخستين فيلسوف تاريخ مدرن ما مي كند.» (آشوري، دو يادداشت، نگاه نو، مهر - آبان ۱۳۷۳)
هم سخني با هايدگر
تعلق خاطر فكري سيداحمد فرديد به فيلسوف آلماني معاصر، مارتين هيدگر موجب شده است كه بسياري از مخالفان او را بدل هيدگر بدانند و اهميت او را ناديده بگيرند چه اين كه اين حرف ها را اگر قرار باشد از بدل هيدگر بپذيرند از اصل او قبول مي كنند: «آشنايان با فرديد به ياد مي آورند كه نام مارتين هيدگر فيلسوف آلماني از زبان او نمي افتاد. وي در آغاز خود را شارح هيدگر مي دانست ولي آخرسرها خود را هم سخن او مي شمرد. نسبت فرديد با هيدگر چه بود و او هيدگر را چگونه مي فهميد.» (داريوش آشوري، اسطوره فلسفه ميان ما) هم سخني به معناي تبعيت نيست. درواقع فرديد از هيدگر به عنوان متفكري كه در برهه اي از تاريخ ظهور كرده و تاريخ ۲۵۰۰ ساله تمدن متافيزيك را زير سؤال برده است، به عنوان يكي از منابع منظومه فكري خود استفاده مي كند و تفسير او از هيدگر با تفسير ديگران متفاوت است تا جايي كه از آن با عنوان روايت فرديدي از هيدگر ياد مي كنند. «دو فيلسوف هيچ كدام نمي توانند مقلد هم باشند. اگر يكي مقلد بود ديگر فيلسوف نيست. ممكن است دو نفر سؤالات مشترك داشته باشند و سخن هم را درك كنند؛ مثلاً كسي طلبي دارد
طلبش را در تفكر فيلسوفي پيدا مي كند يا سخن خودش را به سخن آن فيلسوف نزديك مي كند. هر كسي اهل فلسفه است، خودش را به حكيم و فيلسوف و عارفي نزديك مي داند. اين يك امر طبيعي است. اختلاف هم بين همه آنهاست. در نظر مرحوم فرديد، هيدگر فيلسوف بزرگي بود اما دكتر، هيدگري نبود.» (دكتر رضا داوري، سخنراني در سالگرد فرديد).
«چندين و چند فرق اساسي ميان فرديد و مدل اصلي اش مارتين هيدگر را از نظر نمي بايد دور داشت. نخست اين كه هيدگر يك آلماني بسيار جدي و با نظم، پرورش يافته در سنت شكوهمند فلسفه در آلمان و استاد بزرگ و به رسميت شناخته شده فلسفه بود اما فرديد يك استاد دانشگاه بي انضباط از هر نظر، در يك دانشگاه خاورميانه اي بود» (اسطوره فلسفه ميان ما). آشوري علاوه بر مقايسه خصوصيات و ويژگي هاي شخصي فرديد با هيدگر «فلسفه» دكتر فرديد را ملغمه اي از عرفان نظري ابن عربي، فلسفه تاريخ هگل صورت و ماده ارسطو «تاريخ و هستي» هيدگر مي داند بي آن كه با نظم خاصي بيان شود. آنچه در اين ميان بايد بدان توجه داشت اين است كه حتي مخالفان فرديد نيز او را داراي فلسفه اي خاص و برگرفته از منابع و مآخذ گوناگون مي دانند. ولو اين كه با برخي پيش فرض ها و نظريات او مخالف باشند. هيدگر نيز در اين طريقت فكري يكي از منابع مهم تفكر فرديد است.
فرديديون
دكتر فرديد اگرچه از مريدان حلقه به گوش بيزار بود و در رفتار شخصي اش هم بسياري را از خود رنجانيده بود و حتي مدعيان شاگردي اش را آدم هايي خطاب مي كرد كه هيچ چيز نفهميده اند: «مدعيان اصلاً به من ارتباطي ندارند چنانچه بارها تكرار كرده ام، اين اشخاص اصلاً درس نخوانده اند كار آنها مانند آدم هايي است كه مطالبي را بگيرند و مسخ و بعد تكرار كنند و تحويل بدهند. ايشان مطالب مرا ساعت ها نشسته و گوش داده اند. حالا اينها كه نمي توانند حرف هاي مرا بفهمند به شكل طوطي وار تكرار مي كنند، بدون آن كه چيزي به آن بيفزايند و دو كتاب بخوانند جملاتي كه نتيجه پنجاه سال كار من است يكباره نقل مي كنند.» (ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان) اما با همه اين احوال و با همه تندخويي هاي فرديد، همواره حلقه اي از شاگردان گرداگرد او جمع شده و به سخنانش گوش مي سپردند كه به فرديديون مشهور شده اند. دكتر داوري با اشاره به رابطه فرديد و هيدگر، فرهنگ و انديشه را از سياست جدا مي داند و حزب و گروه و دسته قايل شدن را در مورد انديشه و فرهنگ اشتباه مي داند: «اين كه امروز سخن از هيدگري گفته مي شود من گروهي به اسم هيدگري و فرديدي نمي شناسم. من و جمعي از دوستان شاگرد مرحوم دكتر فرديد بوديم اما صحبت از هيدگري و فرديدي نيست. در فلسفه و حكمت، حزب وجود ندارد. حزب وقتي تشكيل مي شود ايدئولوژي خاصي دارد كه افراد يكسان مي فهمند و از آن تبعيت مي كنند. نوعي دستورالعمل است. با هيدگر چنين معامله اي نمي توان كرد. او به آدم راه نمي دهد كه از او دستورالعمل بخواهيم.» دكتر داوري همچنين از برخوردهاي ناپخته و شورشگرانه با تفكر تعجب مي كند و مي گويد: «وقتي كه بحث از هيدگري ها و نفي آنها مي شود براي من عجيب به نظر مي رسد افرادي فكر مي كنند كه بياييد يك مقاله بنويسيم و دخل اين هيدگري ها را دربياوريم و ريشه آنها را بسوزانيم و نابودشان كنيم. اگر در فلسفه حرف اين بود كه كسي يك مقاله يا سخنراني عليه ديگري انجام بدهد كار تمام باشد كه خب خيلي از مسايل حل مي شد. اگر اينطور بود كه يك كسي بيايد و افلاطون را رد كند و ديگر اسمي از افلاطون نباشد كه افلاطون ۲۵۰۰ سال نمي ماند. هزاران نفر آمدند افلاطون را رد كردند. ولي افلاطون افلاطون است. از رنسانس تا قرن هجدهم كه هركس آمد كتاب نوشت در اين باره كه ارسطو اينطور كرده و بي خود كرده، چه اتفاقي افتاد؟ اگر همه عالم ردش بكنند باز هم ارسطو است. حالا اگر من يك مقاله بنويسم و ارسطو را رد كنم ارسطو نيست و نابود شد؟! نه، او مي ماند. اصلاً اگر اين تمدن هم تمام شود و تاريخ ديگري - تاريخي ديني - بيايد، در آن تاريخ هم ارسطو به عنوان متفكر وجود دارد. تفكر ارسطو مطرح است. اين كه كسي بگويد بياييد تكليف را روشن كنيد، گويي از امكانات خود غافل است يعني در مورد خود توهم دارد. آن كه اهل فكر است خواهد ماند و آن كه فكر ندارد نمي ماند. فكر ماندگار است» (رضا داوري، سخنراني در سالگرد فرديد).

سخن گفتن درباره تفكر فرديد اگر چه اين سال ها به مناسبات سياسي فراواني آغشته شده - و آن كه روزگاري در محله فردوسي به طرفداري از اسرائيل و صهيونيسم مقاله مي نوشت اكنون موافقان فرديد را طرفداران استبداد و فاشيسم و تروريسم مي خواند و تفكر وي را مروج انحصارطلبي و خشونت گرايي - اما از آن گريزي نيست. آنچه در پس همه دعاوي سياسي و غيرسياسي مي ماند و فاني نمي شود حق و حقيقت است يا به تعبير فلاسفه وجود.
سخنان و حرف هاي فرديد نيز اگر رنگ و بويي از حقيقت وجود داشته باشد هميشگي و ماندگار و جاودان خواهد بود و روزگاري از پس ابرهاي تاريخ سربرمي آورد و خود را مي نماياند و اين ربطي به مواجهه سياسي ما با وي نخواهد داشت و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، دست و پا زنان در برزخ ميان سنت و مدرنيته، نيازمند تفكري ديگر هستيم؛تفكري ديگر براي فردايي ديگر. تفكري كه از جنس تفكر امروز نيست، تفكري متعلق به فردا و پس فرداي تاريخ.
پي نوشت:
منابع در دفتر همشهري جمعه موجود است.

گفت وگو با مسعود گلستان در باره سيد احمد فرديد
كار متفكر ،تكرار تفكر ديگران نيست
006321.jpg
رسالت بوذري
آلبركامو مي گفت: با مردگان الزامي نيست.
اين جمله درستي است. كسي كه از ميان ما رفت، ديگر رفته است و نمي تواند به همه جنجال هاي پيرامونش پايان دهد. ما هم اصولاً آدم هايي هستيم كه حرف هاي فروخورده مان را پس از مرگ آدم ها بيرون مي ريزيم.
سيداحمد فرديد، علي رغم همه جنجال هاي پيرامونش، بي سروصداترين و مهجورترين فيلسوف ايراني است. شاهد اين مدعاي من، اين كه پس از گذشت ۱۰ سال از فقدان او، اين اولين گفت وگوي جدي است كه آراي فرديد را در آن به بررسي نشسته ايم، در حالي كه دهها گفت وگو در اين سال ها درباره فرديد منتشر شده كه او را آماج كين توزي كساني قرار داده كه در سال هاي حياتش، جرات رويارويي زباني و قلمي با او را نداشتند و حتي پاره اي از آراي او را فهم نكرده اند.
مسعود گلستان، از شاگردان مرحوم سيداحمد فرديد است. او كه قريب دو دهه با اين حكيم فرزانه و شاگرد خلفش سيدعباس معارف زيسته است، از زواياي پنهان تفكر اين فيلسوف خلوت گزيده آگاه است. گفت وگوي نگارنده با مسعود گلستان، زمستان گذشته به مناسبت اولين سالگرد فقدان سيدعباس معارف صورت گرفت و بنا بود در مجموعه اي به همين مناسبت منتشر شود، اما تنبلي و بي حوصلگي نگارنده اين گفت وگو را هم مانند ديگر كارها معلق گذاشت.
006318.jpg
006315.jpg
دهمين سال ارتحال دكتر سيد احمد فرديد بهانه مجددي براي گپي مفصل تر با مسعود گلستان شد كه با ويرايش و حك و اصلاح فراوان ماحصل آن در مقابل ديدگانتان قرار دارد. شايد اين گفت وگو دري بگشايد براي پرداختن جدي به آراي فيلسوفي كه نخستين فلسفه پرداز عصر جديد ايران نام گرفته است. فيلسوفي كه از حوالت تاريخي سخن مي گفت اما قدر سخنانش همچنان در ميان دوستان و دشمنان به فراموشي سپرده شده است.

آقاي گلستان! تفكر خلاف آمد عادات مرحوم سيداحمد فرديد، حداقل در حوزه حكمت اسلامي مبتني بر چه
پيش فرض هايي است و اگر اين تقسيم بندي را كه مبادي فكري مرحوم فرديد مبتني بر سه بخش كلي يعني حكمت انسي و عرفان اسلامي، تفكرات مارتين هيدگر و ريشه شناسي (اتيمولوژي) يا به تعبير خودشان اسم شناسي (علم الاسماء) است، بپذيريم، براي ورود به نحوه تفكر سيداحمد فرديد كداميك بر ديگري مقدم است؟ آيا اهميت ويژه قايل شدن براي جايگاه هيدگر در اين نحوه تفكري و تاثيرپذيري مرحوم فرديد از او هندسه اين بنا را كمي تغيير نمي دهد؟
تفكر مرحوم سيداحمد فرديد مقتبس از مآخذ مختلفي بود و هيدگر در اين طريقت فكري، اتفاقاً بيشتر نقش سلبي داشت تا ايجابي. هيدگر شايد تنها فيلسوفي در غرب باشد كه منابع تفكر غرب را مورد توجه و پرسش قرار داده و اين منابع را مجدداً به بيان ديگر مطرح كرده است و ماخذ و منبع مناسبي براي كساني است كه مي خواهند درباره غرب پرسش جدي مطرح كنند. اتفاقاً در اين جا بحث سلب و ايجاب و نفي و اثبات هم نيست. يك متفكري در يك دوره اي از تاريخ ظهور كرده ـ كه شايد مقتضاي خود همان دوره تاريخي هم باشد ـ كه تاريخ غرب را مورد پرسش جدي قرار داده است.
پس، از اين جهت هيدگر براي مرحوم فرديد مورد توجه بوده كه ماهيت تفكر غرب را بيان كرده است.
اما اين به معناي تبعيت از هيدگر نيست. مرحوم فرديد يك متفكر بود و هر متفكري مآخذ مختلفي دارد.
اتفاقاً خود ايشان هم مي گفت من با هيدگر هم سخنم نه يك سخن!
بله. همين طور است! شما در تاريخ تفكر فلسفي و حكمي هيچ متفكري را سراغ نداريد كه في البداهه مطالبي را بيان كرده باشد، بلكه هر متفكري منابع متفاوتي دارد. از صدر تاريخ متافيزيك، افلاطون و ارسطو و ديگران را مشاهده كنيد. ارسطو هر چند كه در برخي از موارد با افلاطون مخالفت مي كند اما مريد افلاطون است. منبع او افلاطون است. در تفكر مدرن هم شما هيچ متفكري را پيدا نمي كنيد كه منابع و مآخذ مختلف نداشته باشد. شما نمي توانيد بگوييد كانت، دكارتي است يا هيومي، چون هم دكارت و هم هيوم، منابع تفكر كانت بوده اند، در مورد هگل هم ماجرا به همين شكل است. نمي توانيد بگوييد منابع هگل متاثر از تفكر يوناني بوده يا متاثر از اسپينوزا. هگل متفكري است كه منابع مختلفي دارد.
مرحوم سيد احمد فرديد هم از اين دايره مستثنا نيست. يكي از مآخذ مرحوم فرديد، تفكر هيدگر است. ماخذ ديگر حكمت انسي اسلامي متاثر از محي الدين است. منتها مرحوم فرديد هيچ طريقت فكري را تكرار نكرده است، نه تفكر هيدگر را و نه تفكر محي الدين را. اصلاً كار متفكر تكرار تفكر متفكران ديگر نيست، بلكه با مآخذ مختلف ناگفته هاي آنان را مورد مداقه قرار مي دهد و به تفكر درمي آورد و به پرسش هاي جديد پاسخ جديد مي دهد و همان طور كه شما اشاره كرديد مرحوم فرديد هم به كرات مي گفتند كه من با هيدگر هم سخنم نه يك سخن. از طرف ديگر مرحوم فرديد بيشتر متاثر از معارف اسلامي بود و اگر بخواهيم براي تفكر آن بزرگوار، ماخذ يا منبعي پيدا كنيم بايد به معارف دوره اسلامي خصوصاً تصوف و حكمت انسي باز گرديم.
كمي هم به مرحوم سيدعباس معارف بپردازيم، كه فكر مي كنم براي فهم آراي مرحوم فرديد، بهترين ماخذ است. مايلم از اين جا آغاز كنيم كه سيدعباس معارف كه بود و چه كرد؟ اين پرسشي است كه خود آن بزرگوار در مقدمه كتاب «نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي» در مورد سيد احمد فرديد مطرح مي كند و سعي مي كند به اين پرسش پاسخ دهد. از طرف ديگر اين پرسش از آن جا مطرح مي شود كه معارف اگرچه در حوزه هاي مختلف كار كرده بود و اثر داشت، اما كمتر در محافل علمي ظاهر مي شد و به بحث و درس به معناي مرسوم آن مي پرداخت.
مهم ترين مسئله در آشنايي و شناخت افكار مرحوم سيد عباس معارف، رجوع به آثار ايشان است تا از فحواي كلام با فكر او آشنا شد. خوشبختانه از ايشان تاكنون دو اثر به چاپ رسيده است. يكي نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي كه شما اشاره كرديد و در اواخر حيات آن بزرگوار به چاپ رسيد و ديگري ديوان اشعار ايشان مشتمل بر غزليات و مثنوي ها كه همزمان با نخستين سالگرد رحلت ايشان به زيور طبع آراسته شد. آثار ديگري هم از ايشان در دست است كه در آينده نزديك منتشر خواهد شد، از جمله شرح ادوار صفي الدين ارموي در موسيقي، رساله اي در اصول فقه و اقتصاد اسلامي و... كه تنوع اين آثار مبين احاطه ايشان بر علوم مختلف است. البته بايد بگويم كه ورود به علوم مختلف نزد ايشان نه از باب كليات بلكه همراه با تفصيل فروع و جزييات بود كه از اين جهت شخصيت منحصربه فردي داشت. هيچگاه پيش نمي آمد كه سؤالي از ايشان در اين علوم پرسيده شود و پاسخ، مبين احاطه و دقت بي نظير نباشد.
وجه مميزه ايشان در ورود به علوم مختلف چه بود؟
احاطه بر دقايق علوم و معارف ثمره نگاه حكيمانه به علوم است. وقتي انسان سرچشمه هاي حكمت بر قلبش منكشف شود به هر چه نظر كند گزارش حكيمانه از آن دهد.
منظورتان از نگاه حكيمانه و گزارش حكيمانه چيست؟ واژه حكيمانه كمي مبهم به نظر مي رسد چرا كه هر كسي ممكن است ادعا كند بينش او نسبت به پديده هاي اطرافش حكيمانه و به تبع آن سخنانش نيز از سر حكمت است! مي خواهم بدانم معيار و ملاك نگاه حكيمانه چيست؟
قدما در تعريف حكمت آورده اند كه حكمت علم به اعيان اشيا است و عمل به مقتضاي آن. در تصوف اسلامي اعيان يا ماهيات اشيا ثبوت در علم خداوند دارند يا در مقام حضرت علميه هستند و بالاترين مرتبه علم، رويت و شهود اعيان اشيا در علم خداوند است و به عبارتي، چنان كه مرحوم معارف در آثار خود تصريح كرده است، انسان وقتي به مرتبه حكمت مي رسد كه مظهر اسم حكيم خداوند شود كه البته بايد افزود كه اين معناي از حكمت، از جمله مواهب است نه از مكاسب، چنان كه حق تعالي فرموده است كه «يوتي الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً» به هركس كه خواهد حكمت بخشد و به هركس كه حكمت بخشيده باشد، بي شك خير بسيارش داده، كه اين خير كثير عين احسان است. از اين جهت شيخ اكبر محي الدين بن عربي فص حكمت احسانيه را در كلمه لقمانيه تفصيل داده است كه: «ولقد اتينا لقمان الحكمة» و شارحين اين فص، حكمت را وضع شي در موضع آن تعريف كرده اند كه در اين معنا حكمت به معناي عدل است و احسان را فعل ماينبغي ان يفعل، تفسير كرده اند. پس حكمت در اين معنا مترادف با عدل و احسان است كه حكمت، هرچه بايد كردن و احسان هرچه شايد كردن. پس هر سه از يك وادي هستند و آنان كه با استاد معارف محشور بوده اند به جان گواهند كه وي علاوه بر حكمت، اهل عدل و احسان در مراتب مختلف بود.
سيدعباس معارف يكي از مسايلي را كه باعث دگرگوني اش شده بود، برخورد و آشنايي با سيداحمد فرديد مي دانست و خودش معتقد بود كه در مواجهه با مرحوم فرديد گشتي در آراي او ايجاد شد. يعني علي رغم مطالعه و آشنايي و احاطه با فلسفه اسلامي و غرب از اين علوم بر او آشكار نشده بود. مي خواهم بدانم در برخورد با مرحوم فرديد چه رخ مي دهد كه پيش از آن نداده بود؟ به عبارت ديگر چه وجهي از علوم بر او مكشوف مي شود؟
مرحوم معارف يكي از سوانح زندگي خويش را كه موجب انقلاب در احوال و آراي ايشان شده بود، آشنايي با مرحوم فرديد و آراي ايشان مي دانست. معارف آنطور كه نقل مي كرد در سنين جواني علوم معقول و منقول اسلامي را نزد استادان مختلف در زنجان، سمنان و تهران آموخته بود كه همه آنها از جمله كسب معلومات بود، اما كنه و باطن آن علوم بر او آشكار نشده بود. آشنايي با تفكر استاد فقيد دكتر سيد احمد فرديد موجب تحولي عظيم در ايشان شد كه همواره از آن به نيكي ياد مي كردند و آثار ايشان از جمله كتاب نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي و همچنين ديوان اشعار خصوصاً مثنوي حكمت تاريخ و سربداران مشحون از تاثير دكتر فرديد بر ايشان است.
كتاب نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي هم به شدت تحت تاثير مرحوم فرديد و اصلاً درباره اوست. مجالي نيست در اين  گفت وگو، كه به اين كتاب بپردازيم، چون مي دانم كه شما در جريان تاليف آن از ابتدا بوده ايد، اما آنچه مرحوم معارف قصد پرداختن به آن را داشته و اتفاقاً ناتمام مي ماند و اجل به او مهلت اتمام كار را نمي دهد، تبيين تفكر سيداحمد فرديد است. طريقت فكري كه در پرتو حكمت انسي و علم الاسماء تاريخي معنا پيدا مي كند.
همان طور كه اشاره كردم، كتاب نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي شرح و تفصيل آراي استاد فرديد است چنان كه خود ايشان در مقدمه اين كتاب آورده اند كه كتاب حاضر، نگاهي است دوباره به مبادي حكمت انسي در پرتو افكار استاد سيداحمد فرديد. به طور كلي اگر ما بخواهيم تفكر مرحوم استاد فرديد را معنون به عنواني كنيم، مناسب ترين آن چنان كه مرحوم معارف نيز اشاره داشته اند:
«حكمت انسي و علم الاسماء تاريخي» است.
به نظر مي رسد از آن جا كه اين عنوان كمي كلي است، بايد راجع به آن توضيح بيشتري بدهيد. واژه هاي حكمت، حكمت انسي علم الاسماء و علم الاسماء تاريخي در تفكر مرحوم فرديد داراي معاني خاص خود هستند. ضمن اين كه اصطلاح حكمت انسي در كتب فلسفي كمتر ديده مي شود. شايد تقسيم بندي حكمت نظري و عملي بيشتر مبنا قرار گرفته باشد و به نظر مي رسد حكمت انسي از اصطلاحاتي است كه مرحوم فرديد رايج كرد. اساساً مقسم حكمت انسي چيست و با چه پيش فرض هايي يكي از تقسيمات حكمت، حكمت انسي است و آيا مرحوم فرديد بين حكمت و فلسفه تفاوت قايل بودند و آيا فلسفه را از انواع حكمت مي دانستند يا معتقد بودند كه فلسفه يوناني است؟
مرحوم فرديد در تقريرات خود اين معاني و اصطلاحات را از جمله «حكمت» و «حكمت انسي» و «علم الاسماء» و «علم الاسماء تاريخي» تفصيل داده اند. من سعي مي كنم با توجه به اين پرسش شما و به اجمال و با توجه به كتاب مرحوم معارف اين معاني را بسط دهم. همان طور كه عرض كردم در تعريف حكمت آورده اند كه علم به اعيان و حقايق اشيا و عمل به مقتضاي آن است. بدين ترتيب آدمي هنگامي كه از زندگي روزمره و تدبير معاش ملالت خاطر پيدا مي كند از فطرت اول به فطرت ثاني و يا از مرتبه آگاهي و يقين علمي به مرتبه خودآگاهي و يقين عيني مي رود چنان كه آورده اند: «من اراد ان يتعلم الحكمة فليطلب فطرة ثانيه». در معناي ظاهري، شرط تحصيل و تعليم حكمت رفتن از فطرت اول به فطرت ثاني است كه البته اين ميسر نمي شود مگر با حيرت و ترس آگاهي. اين حيرت قرين با ملالت خاطر است كه همراه با درد و وجد و حال و عافيت سوزي است. تا وجد و شيدايي و جنون نباشد انسان ،افتاده در زندگي روزمره است. انسان به  مدد اين احوال پرسش مي كند كه حقايق اعيان و اشياء چيست و در پس اين ظواهر، چه بواطني مستتر است.
به نظر مي رسد اين مرتبه خواص است، يعني اطلاق عوام بر آن كمي اشتباه است. يعني همين تعبير خود شما كه اين مرتبه را از مواهب دانستيد نه از مكاسب و شايد فراگير نشدن اين درجه از حكمت هم از همين جا ناشي مي شود.
بله، همين طور است. اين حالت از آن خواص يا به تعبير مرحوم فرديد ملاء خاص است كه به اصطلاح افلاطوني از مغاره عادت به در آمده و از پس اضلال و امثال در پي اعيان و مثل هستند و بدين ترتيب هر كه انكار اعيان و حقايق كند در مرتبه فطرت اول و آگاهي صرف متوقف مانده و اشتغال به متكثرات دارد. چنان كه حضرت مولانا مي فرمايد:
عجز از ادراك ماهيت عمو
حالت عامه بود مطلق مگو
چون كه ماهيات و سر سرشان
پيش چشم كاملان باشد عيان
همان  عالم مثل افلاطوني!
ببينيد سر سر ماهيات،مظهريت اسماء است نه مثل افلاطوني. بدين ترتيب پرسش خودآگاهانه شرط وضع حكيمانه است. اين پرسش، تصنعي و تكرار پرسش متفكران ديگر نيست، بلكه مقامي است كه قرين با حيرت و ملالت خاطر است و به تعبير هيدگر پرسش تمهيدي يا اهتدايي است.
سؤال قبلي من بي پاسخ ماند. درباره حكمت انسي و مقسمات آن سخني نگفتيد و اين كه در اين ميان بالاخره جايگاه فلسفه كجاست؟ نسبت حكمت و فلسفه چيست و آيا تلقي مواهب از حكمت كردن نوعي جبري مسلكي را به همراه ندارد؟«يوتي الحكمة من يشاء» با تفسير شما كه اتفاقاً با تفسير روايي و عقلي علامه طباطبايي هم كمي متفاوت است، نگاه فردگرايي را در نشر حكمت حاكم مي كند.
ببينيد، در دوره اسلامي حكمت را منحصر به چهار قسم دانسته اند. مقسم اول، تقسيم آن به حكمت بحثي و حكمت ذوقي است. اساس حكمت بحثي بر استدلال و مبناي حكمت ذوقي بر كشف و شهود است. مقسم ديگر التزام به وحي و كتاب و عدم التزام به آن است. بدين ترتيب اگر مبناي استدلال و التزام به كتاب در ميان باشد آن را علم كلام خوانده اند و اگر استدلال، اساس باشد و ملزم وحي نباشند فلسفه يا حكمت مشاء ناميده مي شود. از طرف ديگر اگر مبنا كشف و شهود باشد و ملتزم به كتاب نباشد حكمت اشراق و در صورتي كه اساس، كشف و شهود باشد و التزام به وحي و كلام ا... قرين آن باشد، تصوف نام نهاده اند. البته بايد بدين نكته توجه داشت كه در تصوف هرچند كشف و شهود، مدار تفكر است، اما آن جا كه مقام حصول و بيان ذوق است، استدلال نيز راه دارد كه با استدلال فلسفي متفاوت است و آن را منزلت بين مشهود و معقول نام نهاده اند.
كه گويا مرحوم فرديد به همين قسم اخير تعلق خاطر داشت!
بله. ايشان اساس تفكر خود را بر همين قسم اخير بنا كرده بود و در سال هاي قبل طريقت تفكر خود را حكمت معنوي مي ناميد اما به جهاتي كه توضيح خواهم داد، حكمت انسي را برگزيدند.
با اين توضيحات مبناي تفكر مرحوم فرديد هم تصوف اسلامي بود؟
بله، دقيقاً، اما بدون تكرار مسايل گذشته. ايشان با توجه به انحياز در زمان و مكان و نظر به تفكر آينده و عنايت به ادوار تاريخي و ظهور اسماء به تكرار مسايل گذشتگان نپرداخت. بلكه بياني ديگر از همان حقايق را با توجه به زمان و مكان به سخن درآورد و به تعبيري حكمت «منطوق بها»ي متصوفه را با مبادي علم الاسلماء تاريخي بازخواني كرد و حكمت «مسكوت عنها»ي ايشان را به سخن درآورد.
بدين جهت مرحوم فرديد براي طريقت فكري خويش اصطلاح حكمت انسي را اختيار كرد. ايشان انس را با Gnosis يوناني و شناساي فارسي هم ريشه و هم معني مي دانستند و «Gnostisism» با حكمت انسي مناسبت دارد چون اساس در گنوستيسيزم انس با وحي و شناساي كلام ا... بودن است. در اين طريقت علاوه بر آن كه مدار بر كشف و شهود است، موانست و الفت با كلام الهي نيز شرط است.
006312.jpg
006309.jpg
نسبت بين حكمت انسي با عرفان از ديدگاه مرحوم فرديد چگونه بود؟
ايشان تفاوت قايل بودند بين Gnostisism و Mystisism. ميستيزيسم كه به عرفان ترجمه مي شود و مناسبت با Spritualism دارد مناسبتي با شناسايي و شناخت و از آن جا با سير و سلوك ندارد و نشاني از مقامات خوف و به تعبير ايشان خوف اجلال و ترس آگاهي و هيبت و انس در اين نحله وجود ندارد، در صورتي كه اساس گنوستيسيزم خوف اجلال و ترس آگاهي و هيبت و انس است و مناسبت با عافيت سوزي و شوريده سري دارد.
در حكمت انسي و گنوستيسيزم عافيت طلبي و تن آسايي جايي ندارد و در مقابل مرگ آگاهي و ترس آگاهي و شيدايي و وجد و سكر و در نهايت محو موهوم و صحو معلوم اساس آن است و در اين مقام سبحات جلال منكشف مي شود و انسان در مواجهه وجه ا... به مقام هيبت مي رسد.
مرحوم فرديد معتقد بودند هيبت با Sebas يوناني و سبحه اشتراك لفظي و معنوي دارد و آن مقامي است كه در مقام جلالت خود بر سالك منكشف مي شود. در تصوف اسلامي هيبت آخرين مرتبه وجد و حال است و تا به سراغ انسان نيايد انس با حق پيدا نشود و آخرين مرتبه انس به حق نيز هيبت است و شخص سالك افتاده در ميان انس و هيبت است كه اين خود از ادوار هرمنوتيك يا دور زندآگاهي است.
در باب هرمنوتيك نظر ايشان چه بود؟ آيا مانند هيدگر فلسفه را هرمنوتيك مي دانستند؟ چون هيدگر معتقد بود خود فلسفه هرمنوتيك است يا خواهد شد. اصلاً درباره واژه هرمنوتيك چه نظري داشتند؟ اين واژه را اتيمولوژي كرده بودند؟
هرمنوتيك يا به تعبير ايشان زندآگاهي ماخوذ از لفظ هرمس است. ايشان قايل بودند از آن رو كه هرمس را اخنوخ و ادريس هم گفته اند با گنوسيس يوناني هم ريشه و هم معني است. ادريس به يوناني از مصدر Oidein به معني ديدن و ديدار است و ادريس يعني دانا و همچنين دانستن كه با شناسا و gnosis هم ريشه است. شما ملاحظه مي فرماييد كه ارتباط اين الفاظ با هم مبناي عزيمت تفكر دكتر فرديد و نقطه عطف توجه به حكمت انسي بوده است. در حكمت انسي و تصوف اسلامي نبوت و انباء را دو قسم كرده اند. يكي نبوت تعريف، ديگري نبوت تشريع و نبوت تعريف باطن نبوت تشريع است كه به اعتباري مرتبه ولايت به فتح واو است كه اساس ولايت به كسر واو است.
«ولي» هم كه باطن نبي است!
بله، دقيقاً، و افضليت هر كدام از اين مراتب در منابع تصوف اسلامي به تفصيل بيان شده است. از جمله در آثار سيدحيدر آملي اين نبوت تعريف يا ولايت همان مرتبه خضر است.
از طرفي از نظر دكتر فرديد خضر با ادريس اشتراك لفظي و معنوي دارد و هرمس نيز با ريشه هرم و هورمان در عربي كه به معناي هوش و عقل و جان و روان است مناسبت دارد و از طرفي با كلمه عليم هم ريشه است. البته تمام اين اتيمولوژي ها مبتني بر قواعد خاص و اصول موازنه بين زبان هاي هند و اروپايي و زبان عربي است كه در اين جا مقام بيان آن نيست. مرحوم معارف در كتابشان اين موضوع و همچنين موضوع ادوار هرمنوتيك را بسيار عالمانه تفصيل داده اند.
درباره مبداء سوم تفكر مرحوم فرديد يعني همان مبادي اسم شناسي (اتيمولوژي) هم نظرات مختلفي بيان شده است. عده اي از انحصار حقيقت واژه ها و رواج نوعي پدرسالاري فلسفي سخن گفته اند. بعضي از منتقدان تئوريك مرحوم فرديد هم معتقدند ايشان به تقليد از هيدگر به اسم شناسي روي آورده و هيدگر هم تنها به واژه هاي آلماني و يوناني و لاتين مي پردازد، اما مرحوم فرديد پا را فراتر گذاشته و از واژه هاي عربي و فارسي و پهلوي و اوستايي و تركي و يوناني و لاتين و سانسكريت به واژه هاي چيني و ژاپني هم مي رساند و اين چيزي است
كه زبان شناسان به آن ريشه شناسي عاميانه
(Popular folk etymology) مي گويند. كمي به اين موضوع بپردازيم و جايگاه اتيمولوژي در تفكر مرحوم فرديد و آراي منتقدان آن را بررسي كنيم.
بله، به نكته خوبي اشاره كرديد. اتفاقاً مي خواستم در بحث علم الاسماء به اهميت موضوع اتيمولوژي اشاره كنم. اتيمولوژي در تفكر مرحوم فرديد امري اتفاقي و يا از سر تفنن و بازي با كلمات نبوده است. هرچند مطالبي اين طرف و آن طرف در روزنامه ها خوانده ام كه ندانسته و نفهميده و مطابق مزاعم همگاني اين موضوع را زبان زرگري ناميده بودند، از چند جوان روزنامه نگار كه اصلاً مبادي ندارند و بيشتر اهل جنجال هستند توقعي ديگر نبايد داشت اما به مصداق بيان لسان الغيب كه:
«نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند» بايد از جنجال هاي ژورناليستي كه از بهر دل عامي چند، حقايق را تحريف مي كنند، اجتناب كرد.
فكر مي كنم از لفظ اتيمولوژي آغاز كنيد بهتر باشد، چون مرحوم فرديد گويا خود اين لفظ را هم اتيمولوژي كرده اند!
بله، ايشان لفظ اتيمولوژي را اتيمولوژي كرده اند و معتقد بودند كه Etymos يوناني و لاتين با «حق» عربي هم ريشه است. Etymos يوناني با hat به هندي قديم و «هست» فارسي و حق و حتم عربي اشتراك لفظي و معنوي دارد. Etazein يوناني يعني تحقيق مي كنم. از طرفي حق با حتم و محتوم ارتباط دارد و از اين جا كلمه اسم در عربي با اتيموس (Etymos) هم ريشه و هم معناست و مراد از اسم همان علم به حقايق اشياست. زيرا در تصوف اسلامي تمام ماهيت مظاهر اسماء حق در عالم، اعيان ثابته هستند و علم به حقايق اشياء در حقيقت علم به مظاهر اسماء حق و از آن جا خود اسماء حق است و كلمه اتيمولوژي نزد مرحوم فرديد به معناي لقاءالحق و لقاءالاسم است. چون Logie نيز با لقاء هم ريشه است و اتيمولوژي يعني لقاء الحق و لقاء الاسم. يعني از حق، تلقي اسماء مي كند «فتلقي آدم من ربه كلمات»
جالب اين جاست كه ايشان مي فرمودند كه در هندي قديم تركيب deva-vidya كه به معني ديدار حق و لقاء الحق و به تعبير جديد به معناي تئولوژي (theology) است، علاوه بر خداشناسي به معني علم اشتقاق نيز آمده است، چون در آن دوره كلام و كلمه معني ديگري داشته است و وجه تسميه و علم اشتقاق با معاني اصلي كلمات ارتباط داشته و كلام انسان كه حادث به حدوث زماني است، ريشه در كلامي دارد كه حادث به حدوث دهري و از آن جا حادث به حدوث سرمدي است.
و اين مفهوم با بيان هيدگر در كتاب نامه اي در باب اومانيسم كه زبان را خانه وجود مي دانست قرابت معنايي دارد. همين طور است؟
بله، اصل كلام و كلام نفسي حادث به حدوث سرمدي است و مرحوم فرديد سخن هيدگر را در آغاز كتاب نامه اي در باب اومانيسم كه گفته است كلام موطن وجود است، بدين صورت تفسير مي كردند كه كلام مقام وجود است و انسان در جوار اين مقام است كه مقام دارد. كلام، قديم نيست، اما حادث به حدوث زماني هم نيست، بلكه حادث به حدوث سرمدي و آنگاه حادث به حدوث دهري است و وجود نزد هيدگر حادث به حدوث دهري است. چنان كه ابن عربي گفته است كه «كلما دخل في الوجود متناه».
پس از اتيمولوژي، علم الاسماء فرا مي رسد يا با گذر از اتيمولوژي مرتبه جديدي كه آن با اسم شناسي ملازمه دارد پديد خواهد آمد؟
ببينيد مرتبه پس از اتيمولوژي همان علم الاسماء و علم الحقايق است كه با انس با كلام ا... مي توان حقايق اشيا را در علم حق شهود نمود.
مگر علم الاسماء ريشه تاريخي ندارد كه در هر دوره اي اسمي ظهور و غلبه پيدا مي كند؟
بله، تفكر مرحوم فرديد به اين جا ختم نمي شود، بلكه مراد ايشان از علم الاسماء وجه تاريخي نيز دارد بدين معنا كه در هر دوري اسمي ظهور پيدا كرده و اسماي ديگر مستور شده و اختفا پيدا مي كند و از اين دو حكمت انسي با مواقف و مواقيت تاريخي مناسبت دارد. در نزد ايشان زمان صورت خطي ندارد، بلكه زمان امر تاريخي است و حقيقت در هر دوري در صورت اسمي به ظهور مي رسد .درهر دوري اسمي از اسماي حق ظهور پيدا مي كند كه موقت آن اسم است و اسما ديگر نهان و در موقف است. اين اصطلاح مواقف و مواقيت تاريخي نزد مرحوم فرديد است. تفصيل اين معنا جز با رجوع به حكمت انسي و تصوف اسلامي ميسر نيست و مرحوم معارف اين معاني را به نحو بسيار دقيق بسط و تفصيل داده اند كه براي فهم تفكر استاد فرديد ماخذ معتبري است.
درباره تقسيم ادوار عالم به پنج دوره پريروز و ديروز و امروز و فردا و پس فردا كه هر يك مظهر ظهور اسماي خاصي هستند هم توضيح دهيد. مرحوم معارف مثنوي بلند حكمت تاريخ را با الهام از اين تقسيم بندي استاد فرديد سروده اند. البته به طور خاص سؤال من اين است كه چگونه در هر دوره اي اسمي مختفي مي شود و دوران غرب مقارن با كداميك از اين پنج دوره است؟
مرحوم فرديد مطابق با طريقت فكري خويش كه همان حكمت انسي و علم الاسماء تاريخي است ادوار عالم را به پنج دوره تقسيم مي كردند: پريروز، ديروز، امروز، فردا و پس فردا. هر يك از اين ادوار شامل ادوار فرعي يا به عبارتي شامل اكوار نسخ و فسخ و مسخ است. البته پريروز نسخ ندارد و پس فردا نيز فسخ و مسخ. دوره پريروز ،امت واحده  سرآغاز تاريخ است كه براي ما بهشت محالي است، چون قابل تكرار نيست؛ «لاتكرار في التجلي». با اساطير دوره پريروز مسخ و فسخ مي شود و با متافيزيك يوناني كه ديروز بشر است اسم ظاهر در دوره امت واحده نسخ و نهان مي شود و تاريخ ديروزي بشر تاسيس مي شود. متافيزيك يوناني غفلت از حقيقت پريروزي بشر است. نيست انگاري به معناي نيست انگاشتن حقيقت وجود و اشتغال به نحوي از انحاي موجود و به عبارتي موجود بيني با متافيزيك يوناني آغاز مي شود و اين معناي غرب زدگي است. غرب زدگي نزد استاد فرديد يك مسئله سياسي و اجتماعي نيست، هرچند لوازم و تبعات سياسي دارد. غرب زدگي، غرب گرايي يا Occidentulism نيست، بلكه ايشان كلمه يوناني dysis كه با دجي عربي هم ريشه است و به معناي سياهي شب و ظلمت است، معادل آن مي گرفتند كه با دوش فارسي هم ريشه است كه هم به معناي غروب است و هم به معناي تاريكي. به عبارتي غرب زدگي يعني دوشينه زدگي و به اين اعتبار، تاريخ غرب، تاريخ غروب حقيقت شرق و اشراق است و به تعبير مرحوم معارف در مثنوي حكمت تاريخ «سيه روزي كه از مغرب زند سر».
اين روز تاريك مقارن غروب خورشيد شرق و پريروز تاريخ است و اين يعني غرب زدگي و به اين اعتبار يونانيت يعني غرب زدگي، البته غرب زدگي بسيط و نه مضاعف. نسخ و مسخ فرهنگ يوناني با تمدن يوناني و حوزه اسكندراني شروع مي شود و اسم مسيح اين دوره را نسخ مي كند. اما تفسير يوناني و اسكندراني از مسيحيت موجب ظهور دوره جديد و غرب زدگي مضاعف مي شود. با ظهور دوره جديد و موضوعيت نفساني و اومانيسم، غرب زدگي مضاعف مي شود.
006306.jpg
كه اين توصيف امروز تاريخ بشر است مظهر اومانيسم!
بله، دقيقاً. اين دوره از رنسانس آغاز مي شود و تا قرن حاضر صورت ممسوخ آن ادامه دارد كه به تعبير مرحوم فرديد بشر اكنون در شامگاه تاريخ و در ظلمات آخرالزمان و در شب تاريك به سر مي برد. فرداي تاريخ تمناي گذشت از دوره جديد است. با آشفتگي و نظريات له و عليه، بشر اكنون در انتظار پس فرداي تاريخ است كه با ظهور مهدي موعود و صاحب وقت و زمان همراه است. در كنار اين تاريخ، تاريخ انبياي الهي نيز حضور دارد كه هر يك از انبيا دعوت به اسمي مي كند كه مظهر آن است، تا انسان از وراي حجاب نفسانيت و نفسانيت مضاعف، ملاقي حضور حق گردد، كه ظهور تام و تمام آن با حقيقت جامع اسلام است. چون نبي اسلام مظهر اسم جامع الهي است، تاريخي هم كه در ذيل حقيقت اسلام محقق خواهد شد، جامع تواريخ الهي است كه ظهور تام و تمام آن به دولت اسم مهدي (عجل ا... تعالي فرجه الشريف) بشارت داده شده كه اين پس فرداي تاريخ است و به تعبير مرحوم فرديد در اين دوره با انتظار آماده گر و جهاد اصغر و اكبر بايد مهياي دولت صاحب وقت و زمان بود. مرحوم معارف بنا داشت كه حكمت تاريخ خود را براساس تفكر مرحوم فرديد در جلد دوم كتاب خود تفصيل دهد، اما بيماري مهلت اين مهم را به وي نداد و بخش هايي از حكمت تاريخ و مسئله غرب زدگي را در انتهاي كتاب نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي آورده است كه براي فهم اين نظريه و تفصيل آن بايد به كتاب مراجعه شود. در اين فرصت كم، مجال اين توفيق نيست. قصد من در پاسخ به پرسش شما فقط اشاره به اين موارد بود كه شايد خواننده علاقه مند به اين آثار مراجعه كند. همين جا از دوستان و شاگردان مرحوم معارف تقاضا دارم در اين دوران علامه سازي به دور از شائبه خود اثباتي، بگذارند آن سيد بزرگوار همچنان كه درويشانه مي زيست به دور از القاب رايج، خود به سخن آيد و با آثار و اشعارش بر جان ها اثر گذارد.
اخيراً آقاي داريوش آشوري مقاله  مفصل بيست و چند صفحه اي درباره مرحوم فرديد منتشر كردند با عنوان «اسطوره فلسفه در ميان ما، بازديدي از احمد فرديد و نظريه غرب زدگي» كه به نظر مي رسد در نوع خودش جالب و قابل تامل است. از اين جهت قابل تامل كه انتقادهاي آقاي آشوري كه سال ها چشم به دهان مرحوم فرديد داشته اند، كمي غير عالمانه به نظر مي رسد ايشان وقتي به ماخذ دكتر فرديد اشاره مي كند، آن را به شكل كلافي سر در گم تعبير مي كند. او فلسفه دكتر فرديد را آميزه اي از ابن عربي و فلسفه تاريخ هگل و صورت و ماده  ارسطو و تاريخ هستي هيدگر بيان مي كند و معتقد است اين فلسفه، گذشته از آن كه با هيچ نظمي بيان نمي شود هرگز شرح و بسط نظري نيز نمي يابد و به تعبير آشوري به دستگاه فكري بر سر پايي تبديل نمي شود و هرگز نوشته نمي شود. او دليل آن كه اين مفاهيم بسط نمي يابد را خلاء هايي ميان مآخذ مي داند. يعني يكي از تاويل عرفاني اسطوره و ديگري برگرفته  از تاريخ شناسي فلسفي است كه ميان اينها حوزه هاي پرنشدني وجود دارد.
اصلاً موضوع بحث همين جاست. نكته اي كه آقاي آشوري برآن تاكيد دارند، عدم همخواني تاليف عرفان نظري ابن عربي و تفكر هيدگر است،  كه همان طوري كه شما اشاره كرديد از ديدگاه ايشان يكي مبتني بر اسطوره و ديگري مبتني بر تاريخ واقعي است. اما براي مرحوم فرديد و همچنين ابن عربي قرآن و قصص آن اسطوره نيستند، بلكه عين تاريخ حقيقي و واقعي است. اتفاقاً وقتي آيات قرآن بر پيامبر نازل مي شد كفار هم معتقد بودند كه اين آيات اساطير و اماني است.
و اذا قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين (سوره نحل ـ آيه ۲۴)
اذا تتلي عليه آياتنا قال اساطير الاولين (سوره قلم ـ آيه ۱۵)
همان طور كه در بحث علم الاسما هم خدمتتان عرض كردم،  از منظر مرحوم فرديد، تاريخ، محل ظهور اسماء الهي است و هر دوري از ادوار تاريخ، مظهر اسمي از اسماء حضرت حق است. چنان كه ابن عربي و شارحان وي معتقد بودند و در تقسيم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال، قايل بودند آن قسم از اسماء افعال كه حاكم بين ازل و ابد و در سيطره زمان، فاني هستند در تاريخ ظهور و تجلي پيدا مي كنند، آقاي آشوري اشاره كرده اند كه تاريخ اسلام و ظهور «حقيقت محمديه» هم در شكم تاريخ غروب حقيقت محو مي شود، در حالي كه ماهيت تاريخ، تخاصمي است. چنان كه «اختصام  اسماء» يكي از مسايل مهم حكمت تاريخ مرحوم فرديد بود. در كنار تاريخ شرك و غفلت از حقيقت، تاريخ انبيا و اوليا جهت مقابله با صور شرك نيز وجود دارد. چنان كه حضرت مسيح (علي  نبينا و آله  و عليه  السلام) براي نسخ پاگانيسم يوناني و رومي ظهور كردند، اما تفسير هلني از مسيحيت موجب مسخ تاريخ مسيح شد، در حالي كه در كنار آن مبارزه نيز عليه شرك وجود داشته است و «حقيقت محمديه» كه در واقع حقيقت تمام انبيا است به بعضي شئون، در صورت پيامبر خاتم به نحو اتم ظهور پيدا مي كند، اما تحقق تام و تمام آن به ظهور منجي آخر الزمان بشارت داده آمده كه البته از نظر آقاي آشوري اين معنا، اسطوره است كه بيان كرده اند «سرانجام ،اين گزارش اسماني با اسطوره شيعي ظهور امام زمان پايان مي يابد!» اما از نظر مرحوم فرديد و ابن عربي عين تاريخ حقيقي است.
از طرف ديگر آقاي آشوري علم الاسماء محي الدين را صورتي از ما بعدالطبيعه فلسفي يا شبه فلسفي مي داند و معتقد است دستگاه تاويلي محي الدين بنياد نو افلاطوني دارد.
اين البته نظريه منسوخ مستشرقين است، چون اگر آقاي آشوري دقت بيشتري مي كردند عالم مثال را با عالم اسماء مقايسه نمي كردند. چون عالم مثال در بيان تطبيق با عالم ارواح كليه كه از مراتب وجود عيني است نه علمي، مطابقت مي كند و در افلاطون و افلوطين موضوع اسماء مطرح نشده است و اسماء چنان كه ايشان اشاره كرده اند، ماهيات اشيا نيستند، بلكه مظاهر اسماء يعني اعيان ثابته، ماهيات اشيا به شمار مي روند. حضرت اسميه خود از مراتب تجلي ذات به ذات است كه ذات، خود متعالي از تجليات اسماني و صفاتي است. حتي اطلاق لفظ وجود به ذات به قول قونيوي ـ شارح سترگ ابن عربي ـ از براي تفهيم است و ذات خود متعالي از قيد اطلاق و تقيد است كه اين مراتب ذات، خصوصاً ذات لابشرط مقسمي در هيچ يك از اقسام متافيزيك مورد بحث و تفسير نبوده است و چگونه مي توان تصوف نظري را صورتي از متافيزيك يوناني دانست. اگر ايشان دقت بيشتري به دقايق و ظرايف مباحث وجود و تجليات آن كه موسوم به حضرات خمس است مي كردند و صرفاً به شباهت هاي صوري و ظاهري اكتفا نمي كردند هرگز قايل به اين اتصاف نمي شدند.
بازگرديم به بحث اتيمولوژي. آشوري معتقد است اثبات هم ريشگي ميان واژه هاي بومي فارسي و عربي و تركي و چيني ناممكن است، زيرا از خانواده هاي زباني گوناگون اند. او مي گويد فرديد بسياري از واژه هاي عربي و يوناني را هم ريشه مي دانست كه به كل بي پايه است، چون زبان يوناني از خانواده هندواروپايي است و زبان عربي از خانواده زبان هاي سامي و از همين رو از نظر تاريخ تكويني ميان واژگان آنها نمي تواند رابطه هم ريشگي باشد.
در مورد بحث اتيمولوژي همان طور كه خودتان مي دانيد و ديگران هم اذعان دارند براساس نظريه غالب زبان شناسان، شاخه  زبان هاي هندواروپايي با زبان هاي سامي متفاوت است، اما مرحوم فرديد به اين تفاوت قايل نبودند و اين دو را از ريشه  واحدي مي دانستند و در يادداشت هايي كه از ايشان در هامش منابع مختلف باقي مانده مي توان به صورت مدلل اين پيوستگي را به اثبات رساند. البته در غرب هم منابع متعددي وجود دارد كه سعي كرده اند به اين پيوستگي اشاره كنند كه اگر آقاي آشوري علاقه مند بودند مي توانم ليست اين منابع را براي ايشان ارسال كنم، اما مرحوم فرديد به صورتي ديگر و با وجه نظر حكمي به اين مسئله مي پرداختند كه البته براي اهل فن جاي لا و نعم وجود دارد، كه ان شاءا... با چاپ بخشي از اين آثار مي توان اين موضوع را در معرض قضاوت اهل تحقيق قرار داد و با استناد به كتابي كه اتيمولوژي هاي منقول از مرحوم فرديد به غلط شنيده شده و بعد به چاپ رسيده و صورت يوناني، لاتين، سانسكريت و زبان هاي ديگر به غلط ثبت شده نمي توان قضاوت كرد.
آقاي گلستان! حالا كه دهمين سالگرد ارتحال مرحوم فرديد را پشت سر گذاشته ايم، شايد بد نباشد ماجراهاي سياسي را كه حول و حوش شخصيت ـ و نه تفكر ـ سيد احمد فرديد دور مي خورد كمي بكاويم.
ببينيد همان طور كه عرض كردم بعضي از مفاهيم در تفكر مرحوم فرديد نقش سلبي و ايجابي داشت. تفكر استاد، هر چند مستقيماً معطوف به مباحث سياسي نبود ولي در سياست نيز مقتضياتي سلبي و ايجابي داشت.
درباره مقتضيات سلبي اگر مايل باشيد بعد از پاسخ شما به اين سؤال صحبت كنيم. اگر ممكن است شما مقتضيات ايجابي را كه در پاسخ همين سؤال من است بيان كنيد.
بله، مقتضيات ايجابي تفكر مرحوم فرديد در سياست، مي تواند جلوه هاي گوناگوني داشته باشد ولي شايد بتوان همه آنها را تحت يك عنوان مورد بحث قرار داد: «انتظار آماده گر» آنچه استاد ما را بدان فرا مي خواند. گذشت از حجاب تاريخي نفسانيت و نفسانيت مضاعف است كه حصول به چنين امري بدون تمسك به توحيد ممكن نيست. به نظر استاد، هرچند سير تاريخ در جهت نسخ سوبژ كتيويته و ظهور امت واحده پايان تاريخ خواهد بود كه ايشان از آن به پس فردا تعبير مي كرد. ولي معتقد بود كه ضرورت ايجاب مي كند كه انسان در جهت نفي و رفع اين حجاب مجدانه، مجاهدت كند. استاد فرديد، منتظران امت واحده پايان تاريخ را ارج مي نهاد ولي انتظار حقيقي در ظهور اين امت را عين مجاهدت براي وصول به آن مي دانست و از آن به طريقت رندي تعبير مي كرد. شايد بتوان گفت كه هيدگر نيز با تمايزنهادن بين «Warten» و «erwarten» اشارتي به انتظار آماده گر داشته است. مرحوم فرديد به حماسه نيز ارج مي نهاد ولي حماسه براي او فداكاري و جان فشاني در راه مبارزه با امپرياليسم بود و بي ترديد هرگز خشونت طلبي ادعايي گروه هاي به اصطلاح فشار را مصداقي از حماسه نمي دانست. آقاي آشوري ـ و دوستان ديگرشان ـ در جايي نوشته است از سردبيرهاي يكي از نشريات شنيدم كه افرادي به مجلس درس ايشان مي رفتند و فتواي قتل مي گرفتند، آيا اين استدلال از كسي كه خود را اهل برهان و استدلال مي داند پذيرفتني است؟ من هم مي توانم بگويم كه از كسي شنيده ام كه آقاي آشوري  با فلان فرد و موسسه ارتباط داشته و دارند. در هرحال استاد فرديد تنها پيران سياسي كرشمه كار با غرب را مورد تعرض قرار مي داد و با گروه هاي سياسي جوان كه از سر كم اطلاعي و بي تجربگي گاه تمايل به غرب نشان مي دادند صبور و كاملاً متحمل بود.
درباره مقتضيات سلبي تفكر مرحوم فرديد در سياست هم گويا مطلبي داشتيد.
بله، به اعتقاد استاد فرديد نفسانيت ملازم غفلت از حقيقت وجود و نيست انگاري حق است. زيرا تا هواي نفس در كار نيايد معبودي به جز حق پرستيده نخواهد شد و حكيمان انسي نيز به اين امر تصريح كرده اند.
اين تعبير نيست انگاري هم از تركيبات مرحوم فرديد است كه در برگردان نهيليسم به كار برده اند.
بله، دقيقاً. فرق اساسي ميان نيست انگاري دوره جديد و نيست انگاري پيش از آن اين است كه در دوره  جديد هواي نفس كه در پرده و حجاب خود را مي پرستيد، اين بار پرده از رخ مي افكند و بدون حجاب خود را مي پرستد و در حقيقت نيست انگاري و نفسانيت تضاعف حاصل مي كند. از همين جهت پاگانيسم و كاسموسانتريسم نيز كه دو خصيصه اصلي نيست انگاري در دوره ما قبل جديد است صورتي از نفسانيت به شمار مي رود اما اين نيست انگاري و نفسانيت مضاعف نيست. در دوره جديد از آن جا كه هواي نفس امر به پرستش خود مي كند و عابد و معبود نيست انگار متحد مي شوند اين نفس پرستي تضاعف حاصل مي كند و  آنتروپوسانتريسم جانشين پاگانيسم و كاسموسانتريسم مي شود. استاد فرديد در توضيح اين امر معمولاً بدين حديث نبوي استناد مي جستند كه:« لكل شيي نفس و نفس  النفس الهوا» از اين جهت تاريخ ميان دو امت واحده سرآغاز و سرانجام تاريخ (پريروز

سرمقاله
دفاع از فيلسوف كار عبثي است
رسالت بوذري
Resalatboozari@Yahoo.com
«مواجهه با نيچه هنوز آغاز نشده است و حتي مقدمات آن نيز فراهم نگرديده. مدت هاي مديد است كه نيچه را يا مورد تجليل و تقليد قرار داده اند و يا به او ناسزا گفته و از وي سوء استفاده كرد ه اند. فكر و سخن نيچه براي ما هنوز بسيار معاصر است. از لحاظ تاريخي ما از او هنوز به اندازه كافي فاصله نگرفته ايم. ما فاقد آن فاصله لازم براي تحسين قوت تفكر يك متفكر هستيم.
مواجهه (Confrontation) يعني همان نقد اصيل و حقيقي. مواجهه، عالي ترين روش و در واقع تنها روش شناختن يك متفكر است. در مواجهه است كه ما مسئوليت تدقيق و تامل در تفكر او را به عهده مي گيريم و نيروي موثر و نه ضعف هاي او را پي جويي مي كنيم. براي چه؟ براي اين كه از طريق مواجهه است كه خواهيم توانست آزادي لازم براي فكر كردن را به دست آوريم.»
مارتين هيدگر مقدمه كتاب معروفش «نيچه» را اينگونه آغاز مي كند. گرچه او اين جملات را در مورد نيچه اظهار كرده اما به نظر مي رسد كم و بيش اين رفتاري است كه ما با بسياري از اهل تفكر روا داشته ايم.
هيدگر ما را به مواجهه فرا مي خواند اما، ما از آنچه او بدان دعوت مي كند گريخته ايم و ذهن و روح و ذكرمان را با گزاره هايي عجين كرده ايم كه مواجهه با آراي يك متفكر در هيچ گوشه اي از آن جايي ندارد. ما اگر به فلسفه چه در شكل غربي و يوناني و چه در هيات اسلامي و معاصر و به تبع آن به آراي فلاسفه پرداخته ايم يا اغراض و مقاصد سياسي داشته و يا با توسل به آن قصد فضل فروشي كرده ايم.
اگر مقاصد سياسي داشته ايم، انديشه سياسي اهل فلسفه را در نيافتيم، بل از آن چماقي ساختيم كه در سخنراني، نوشته ها، يادداشت ها و گفت و گوهايمان به كار آيد. ما اغراض شخصي مان را حتي در برخورد با متفكران بي بهره نگذاشتيم. هيدگر را مي ستاييم بي آن  كه حتي برگي از  آثارش را خوانده باشيم و او را به باد ناسزا مي گيريم فقط از آن رو كه پوپر را بر سر دست بگيريم. اين دعواي غريبي است كه ما به راه انداخته ايم ماركس را از چاله  تاريخ درآورديم و براي توجيه نظرات اطلاح طلبانه به او متوسل شديم. براي نفي اقتدار مطلق آدورنو را به كمك گرفتيم و هركجا كه هر نظري به مذاقمان خوش نيامد، بي آن  كه به نقد عالمانه آن بنشينيم، صاحب آن نظر را زير پاهايمان لگدكوب كرديم. اين اتفاق عجيب و وحشتناكي است كه ما باعث و باني آن بوده و هستيم.

۱) سيد احمد فرديد كه در عزلت نشيني روزهاي آخر عمرش، پرده از رازهاي مكشوف و نامكشوف عالم برمي داشت، مظلوم ترين فيلسوف ايراني ۵۰ سال اخير است كه در ميان قيل و قال هاي سياسي به دست فراموشي سپرده شده است. او نخستين فلسفه پرداز معاصر است كه با احاطه بي نظيرش در فلسفه غربي و اسلامي و با تسلط و چير گي بر زبان هاي انگليسي، فرانسوي، آلماني، عربي، يوناني، پهلوي و هندي و ريشه شناسي آنها مكتب «حكمت انسي و علم الاسماء تاريخي» را پايه گذاري كرد. او با هم سخني مارتين هيدگر از دوران فروبستگي ساحت قدس سخن گفت و پس فرداي تاريخ را نويد دارد.
سيد احمد فرديد با وضع اصطلاحاتي نظير حوالت تاريخي و غرب زدگي فصلي جديد در مواجهه با دنياي نو گشود و از موقعيت تاريخي ما سخن به ميان آورد. فرديد از ساحت غربي وجود آدمي گفت و كوشيد تا نسبت ما با تجدد را تعريف كند. فرديد حيات انسان را به ساحات آگاهي، خودآگاهي و دل آگاهي منسوب مي كرد و مي گفت: «سال هاست كه من در بيان مطالب و در دروسم، همواره توجه را به سه ساحت حيات انسان جلب كرده ام: آگاهي، خودآگاهي و دل آگاهي.»
اما با همه اين اوصاف هيچ انديشمندي به اندازه او از رفتار سياسي حتي پس از مرگش رنجور نشد و آزار نديد. مخالفانش ـ چه آنها كه در زمره شاگردانش به حساب مي آمدند و بعدها مخالف سرسخت او شدند و چه آنها كه چون مي ديدند فرديد مدافع انقلاب اسلامي است مي خواستند از او و جمهوري اسلامي يكجا انتقام بگيرند ـ و دوستان و همراهانش هريك به نحوي كوشيدند تا وجوه مختلف اين صاحب فكر ذي وجوه در هاله اي از ابهام فرو رود و آراي فرديد كه جدي ترين تفكر نجات بخش ملهم از حكمت انسي معنوي در پرتو وحي، در روزگار غلبه و سيطره عالم غرب بود، بسط نظري پيدا نكند و حتي از خلا ل مخالفت ها نقد عالمانه اي متجلي نشود.
۲) بعضي مواقع چرا مخالفان فرديد از پرداختن به تفكر او عاجزند و به هر حربه اي دست مي يازند كه او را منكوب كنند؟! چرا آنان به مرده فرديد هم رحم نمي كنند و حتي كار را به جايي مي رسانند كه شاگردانش را سگ هار خطاب مي كنند؟! راستي كسي نيست در اين ميان بپرسد مگر فرديد و شاگردانش چه كرده اند كه تا نامشان برده مي شود سرخ مي شوند و مثل اسپند روي آتش از جاي مي جهند؟! و جالب اين جاست كه آنقدر در اين راه تلاش مي كنند كه دم خروس از لاي پيراهنشان بيرون مي زند. سعيد امامي را شاگرد فرديد معرفي مي كنند و كيهان و انصار حزب ا... را نتيجه و دست پخت او مي دانند، بي آن  كه حتي ذره اي از آراي فرديد را بازخواني كنند و به نقد آن بپردازند. مخالفان فرديد در اين سال ها، تا آن جا كه توانستند عقده هاي فروخورده  خود را بر سر فرديد گشودند و به بهانه پرداختن به او الفاظي نظير توحش فلسفي، سوراخ كردن كلمات، ماجراجو و ناپاك را به او نسبت دادند (گفت وگوهاي ابراهيم نبوي با احسان نراقي و عبدالكريم سروش). اين اواخر حتي داريوش آشوري كه سال ها دو دستش را زير چانه اش مي زد و در حلقه فرديد مي نشست و چشم به دهان او مي دوخت نيز سر برآورده و به قصد جبران گذشته خود دست بر قلم برده و فرديد را به باد طعن و ناسزا گرفته است. گرچه بعيد است خاطره مقاله مجله فردوسي به اين سادگي از يادها رود.
البته مي دانم و نيك مي دانم كه بر آنان حرجي نيست. اين رسم قديمي بايد حفظ شود كه روشنفكران در سال هاي پايان عمرشان از تمام توانشان براي اثبات خود، بهره بگيرند. به قول دوستي اين يك بيماري نيست، تقريباً يك رسم مورد احترام است كه انتلكتوئل هاي پير مجاز مي شوند تا خود و كتابهايشان را داير مدار عالم بدانند.
۳) دفاع از فيلسوف كار عبثي است و من اصلاً قصد دفاع از سلوك شخصي يا منش اخلاقي سيد احمد فرديد را ندارم اما در دوره اي كه آموزه هاي علمي به شريعت تبديل شده و هركه برخلاف اين آموزه ها و مشهورات حرفي به ميان آورد، مورد طعن و نفرين قرار مي گيرد سخن گفتن و نوشتن صعب و سخت مي شود. اگر قرون وسطي به واسطه تاريك انديشي و تفتيش عقايد، به دوران سياه و تاريك تاريخ مسيحي بدل شده، رفتاري كه امروزه ما با دفاع از عصر روشنگري و هر كه به نقد آن پرداخته، انجام مي دهيم چيزي كمتر از رفتارهاي قرون وسطايي نيست. فرديد حتي اگر در اخلاق شخصي اش سخت و تلخ باشد چيزي از اهميت و جايگاه تفكر او نمي كاهد. او قابل تامل ترين فيلسوف معاصر ماست، ولي ما عادت مواجهه با فلاسفه را فراموش كرده ايم. گيرم كه ما اخلاق و سلوك فرديد را نپسنديم اما آيا مي توانيم گوش خود را بر نظرات فلسفي او ببنديم؟!
۴) سيدا حمد فرديد را تئوريسين انقلاب اسلامي خوانده اند گرچه هيچ انديشمندي به اندازه او از انقلاب اسلامي دفاع نكرد، اما او در ميان كارگزاران و مسئولان جمهوري اسلامي هيچ رفيقي نداشت. وقتي هم كه از دنيا رفت، تنها ۱۷ نفر در مجلس ترحيم او در دانشكده ادبيات شركت كردند . اتفاقاً مقايسه حجم سخنراني ها و جلسات كلاس هاي آدم هايي كه امروز با ژست اپوزسيون با حرف ها و لحن زيبا و گوش نواز حكمت يونانيان را به كناري نهاده اند تا حكمت ايمانيان را بخوانند و اگر تكه اي از جنازه فرديد را بيابند آن را به دندان مي كشند و پاره پاره مي كنند در مقايسه با آنچه سيداحمد فرديد از تريبون هاي رسمي گفت و ديگران شنيدند، نتايج در خور تاملي به همراه دارد. سيد احمد فرديد مصداق تام و تمام اين جمله هيدگر است كه «به دنيا آمد، كار كرد و مرد»
۵) «يك شب تلفن كرد به من و گفت مي تواني بيايي خانه ما. گفتم كه خسته ام. تازه رسيدم گفت، خب اشكالي ندارد، فردا بيا. فرديد معمولاً اينطور نمي گفت فردا بيا... گفتم اگر مطلب خاص و لازمي هست مي آيم، گفت نه! چيز خاصي نيست. مقاله اي نوشته بودم، مي خواستم برايت بخوانم. گفتم پس حتماً مي آيم. فاصله زيادي هم از خانه ما تا خانه فرديد نبود. تقريباً دو كيلومتر راه بود. راه افتادم و رفتم منزل ايشان. سلام و عليكي كرديم و شروع كرد به خواندن. مبتداي جمله را شروع كرد. خواند، خواند و ورق زد. هنوز خبر جمله را نگفته بود. مبتداي جمله را مي نوشت، معترضه مي آورد. معترضه در معترضه. شرح در شرح. وقتي تمام شد، كاغذ را پرت كرد آن طرف، ديدم تمام صورتش خيس است. همين طور اشك مي ريخت. مشكلي كه داشت مشكل دستورزبان نبود، مشكل ندانستن زبان فارسي نبود. زبان فارسي را بهتر از خيلي ها مي دانست. ادبيات فارسي و عربي را بهتر از خيلي ها مي دانست، محي الدين و شعر او را خوانده بود و متبحر بود. اما مشكلش اين بود كه كل نگر بود. وقتي كه كل نگر هستي كل را مي بيني، همه را مي بيني. همه بين هستي. فرديد مي خواست همه را بيان كند
(گفت و گوي منتشر نشده با دكتر رضا داوري).
۶) هيدگر پير در ياد بود كنراد كرويتسر آهنگساز مسكيرشي نوشت:
«هرچه استادي بزرگتر باشد، بيشتر شخصيت او در پشت آثارش پنهان مي شود.»
شخصيت فرديد پشت سخنانش پنهان شد، چرا كه او در طول حياتش كمتر نوشت. مخالفانش كم نويسي او را به پاي رندي اش گذاشتند اما او كم مي نوشت از آن رو كه به ميوه نظر نمي كرد.
تنگ چشمان، نظر به ميوه كنند
ما تماشاكنان بستانيم
او به معناي حقيقي كل نگر بود و نمي توانست آنچه را كه در وجودش تجلي مي كند، تحرير كند. همه بيني و كل بيني اش راه قلم را مي گرفت و اجازه نوشتن به او نمي داد، گرچه به زبان فارسي تسلط كامل داشت و همان چند نمونه نوشته هايش نشان مي دهد چه تبحري در نوشتن دارد. كتاب «علوم اجتماعي و سير تكويني آن» كه از سراسرش برمي آيد، اين نثر از آن احسان نراقي نيست، بلكه ويرايش سيد احمد فرديد است كه نثر كتاب را اين چنين شيوا كرده و همچنين كتاب مابعدالطبيعه فولكيه كه اديبي مثل دكتر مهدوي ويرايشش را به فرديد مي سپارد. فرديد كم نوشت تا ما امروز در حسرت خواندن اثري مستقل از او باشيم.
۷) «از دور دست هاي شهر، مردي دوان دوان آمد و گفت اي قوم من، از فرستادگان خدا پيروي كنيد آنها كه از شما مزدي نمي خواهند و پاداشي طلب نمي كنند و خود هدايت يافته اند» سوره يس ـ آيه ۲۰ و ۲۱.
سيد احمد فرديد كه همه عمرش با رغبت كتاب خواند و حرف هايي زد كه تنها منحصر به خودش بود، از دوردست هاي شهر آمد و در دوره تاريكي آخرالزمان و سيطره تكنولوژي از پس فرداي تاريخ سخن گفت و ما را به خودآگاهي فراخواند. «ما بايد خودآگاه شويم و اين خودآگاهي دري به سوي حقيقت است.»
او خودآگاهي اش را با دل آگاهي پيوند زد و مرگ آگاهي را برگزيد. دري به آسمان گشود تا از وراي حجاب ظلماني غيبت بارقه هاي ظهور سر زند.
ما اهل مواجهه با متفكران نيستيم. سيد احمد فرديد نه اولين آنها خواهد بود و نه آخرين آنها!

نگاهي به سه كتاب منتشر شده درباره افكار و آراي سيد احمد فرديد
سه روايت از حكيم انسي
سيد حسام فروزان
006333.jpg
«من با هيدگر تا آن جايي كه غرب را و اومانيسم را و تاريخ دو هزار و پانصد ساله متافيزيك غرب را نفي مي كند، هم سخنم ولي يك سخن با آن نيستم. چون من مسلمان، شيعه و ايراني هستم و نمي توانم با هيدگر حكيم آلماني مسيحي يك سخن باشم. در آن جهت سلبي و در بشارت اجمالي كه مي دهد راجع به ظهور دوره اي از معنويت كه گشايش ساحت قدس است من با هيدگر هم سخنم ولي با تذكر به حكمت و عرفان اسلامي من براي خودم حرف هايي دارم كه هيدگر اصلاً وارد اين مباحث نشده است.»
اين سخنان متفكري است كه اكنون ۱۰ سال از مرگش مي گذرد. كسي كه سال ها شمع محفلي از اهل نظر بود اما با اين حال سخت غريب بود و غريب ماند. سلوك خاص او اسطوره اي و نمادين به نظر مي آيد. او خلوت نشين بود اما نه به معني راهبان و جوكيانه. سخت گير بود نه فقط نسبت به ديگران بلكه بيشتر به خود. به سختي حاضر مي شد چيزي از او چاپ شود. با مخالفان به تندي حرف مي زد و همين تندي و پرخاشگري كه در شاگردانش هم ديديم، انتقادهاي فراواني را عليه او برانگيخت. تنها بود از آن رو كه تفكرش خلاف آمد عادت بود و تنها به گوش اندكي از مشتاقان خوش مي آمد. بودن با ديگران برايش دشوار بود زيرا ديگران تفكر او را در نمي يافتند. عده اي كه در جلساتش شركت مي كردند هم گاهي تاب خلق و خوي تندش را نداشتند و آزرده مي شدند. اهل جمع و جماعت و مريد و مرادبازي نبود. شاگردان را تك به تك به حضور مي پذيرفت.
فرديد متفكري بود كه خود را بچه «سر دو راه» مي دانست. سر دو راه محله اي است در يزد (زادگاه او)، اما مراد او از اين تعبير بودن در دو راه حيرت بود او هم ظلمت مدرنيته را به جان آزموده بود و هم نور محمدي را. او در برزخي ميان اين دو بود؛ هم در ستيز با مدرنيته و هم در آن مستقر بود. زيرا كه «حوالت» حق همين بود و او هرچند حوالت را تاب نمي آورد اما تسليم آن بود.
نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي/ سيد عباس معارف/ چاپ اول زمستان ۱۳۸۰/ نشر رايزن/ ص ۴۸۰ سلسله انتشارات بنياد حكمي و فلسفي دكتر فرديد
كتاب مرحوم سيد عباس معارف اولين اثري است كه به طور رسمي به حكمت انسي از منظر تفكر فرديد مي پردازد. معارف شاگرد و همنشين و هم سخن فرديد بود و سال ها با او حشر و نشر داشت. «استاد فرديد كه بود و چه مي گفت؟ پاسخ بدين پرسش حتي براي آنان نيز كه سال ها كوشيده اند تا به تفكر اين حكيم انسي بزرگ، تقرب جويند، امري دشوار است. آنچه تاكنون در بيان افكار حكمي او به رشته تحرير درآمده، از ايفاي مقصود، قاصر بوده است و بي گمان آنچه نگارنده نيز در اين باب بنگارد، قرين تصور خواهد بود كه بزرگ است و در آينه كوچك ننمايد.» (مقدمه كتاب) آشنايي با فرديد به گفته معارف موجب تحولي عظيم در زندگي و سلوك شخصي او شد و راهي كه او راهنمايش بود همچون شاهراهي او را به عوالمي غريب و رازآميز در حكمت و فلسفه رهنمون شد. معارف در «مبادي حكمت انسي» به قصد تقرب به تفكر استاد فرديد به شرح و بسط دقيق مباني حكمت انسي مي پردازد. او نزديكي به اين نحوه تفكر را از طريق سه مبدا حكمت انسي اسلامي، تفكر مارتين هيدگر و مبادي اسم شناسي ميسر مي داند. جلد اول از كتاب سه جلدي او در زمان حياتش منتشر شد و رضايت شاگردان و دوستان فرديد را موجب شد. مرحوم معارف در كار ترجمه عربي و آلماني اين اثر بود كه دارفاني را وداع گفت. به جرات مي توان گفت در حال حاضر اصيل ترين منبع براي آگاهي از نحوه تفكر فرديد همين كتاب است. كتابي كه خالي از حواشي زايد است و از پرداختن به مناقشات لفظي پيرامون زندگي و احوال استاد فرديد پرهيز مي كند نكته اي كه مهم است اين است كه حكمت انسي به آساني درك نمي شود و فهم آن نيازمند داشتن مقدماتي از حكمت و فلسفه است اما شيوه تاليف مرحوم معارف به گونه اي است كه خواننده علاقه مند به حكمت منزل به منزل جلو مي آيد و با مباني اين نحوه از تفكر آشنا مي شود.
در پايان كتاب معارف بحثي اجمالي در باب غربزدگي را پي  مي گيرد. شايد از آن جا كه اين اصطلاح در فضاي روشنفكري دهه ۴۰ به بعد بارها موضوع بحث بوده است. به گفته معارف مراد استاد فرديد از غربزدگي چيزي نبود جز نيست انگاري حق و غفلت از حقيقت وجود. به اين ترتيب غرب جغرافيايي به آن معنا كه جلال آل احمد در «غربزدگي» به آن پرداخته بود منظور نظر فرديد نبود.
به هرحال در سكوت بيشتر شاگردان فرديد، كتاب معارف نمونه خوبي است از آنچه بايد در اين نحله فكري به طور مستدل تدوين شود.
006330.jpg
ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان/ سيد احمد فرديد/ به كوشش محمد مددپور/ موسسه چاپ و نشر نظر/ چاپ اول ۱۳۸۱/ ص ۵۶۰
پس از گذشت هشت سال از مرگ استاد فرديد، «ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان» به كوشش محمد مددپور منتشر شد. مددپور از جمله شاگردان استاد فرديد است كه پيش از آن نيز كتابهايي متاثر از همين نحوه تفكر منتشر كرده بود. انتشار اين كتاب در سال ۱۳۸۱ واكنش منفي شاگردان و دوستان فرديد را به دنبال داشت. چند ماه پس از انتشار اين كتاب سيد عباس معارف درگذشت و بحث فوايد و پيروان او به واسطه اين كتاب و فوت يكي از مهم ترين شاگردان او دوباره بالا گرفت.
متن كتاب مجموعه اي است از سخنان استاد فرديد كه در سال هاي آغازين انقلاب در دانشگاه تهران ايراد شده است. متن پياده شده كتاب از سال ها پيش آماده بوده و حتي چندين بار تا مرحله چاپ رفته اما هربار دوستان فرديد در بنياد حكمي و فلسفي فرديد مانع چاپ آن شده بودند. انتقاد دوستان و شاگردان فرديد با مددپور اين است كه او رسم شاگردي را به جا نياورده و با اين كار آب به آسياب نفي كنندگان منش و بينش استاد ريخته است. چه اگر قرار بر نوشتن بود، خود استاد قادر به نوشتن اثري در خور تفكرش بود. هرچند كه بسياري از منتقدان فرديد او را فاقد قدرت نوشتن يك اثر كامل فلسفي مي دانند. كتابي كه به عنوان اولين كتاب سيد احمد فرديد در فضاي فكري جامعه ايران شناخته شد مجموعه اي است از گفتارهاي پراكنده كه تنوع موضوعي بسياري دارند و در نظر اجمالي بيشتر پراكندگي ذهني يك فيلسوف را به خواننده القا مي كنند تا عمق تفكر او را. اين گفتارها به صورت نقلي و در جلسات حضوري گفته شده اند و واضح است كه براي چاپ مناسب نبوده اند. شايد بهتر بود محمد مددپور هم به سيد عباس معارف تاسي مي كرد و درك و دريافت خود از تفكر استادش را با نام خود چاپ مي كرد و اين چنين باعث رنجش دوستان حقيقي او نمي شد.
با توجه به اين كه كلمات، ريشه و معاني اصطلاحات اهميت فوق العاده اي نزد استاد فرديد داشتند، انتشار كتابي كه حتي از غلط هاي چاپي و املايي عاري نشده است بسيار جاي تاسف دارد. فرديد در زمان ايراد اين سخنراني ها به مسايل روز و اوضاع سياسي كشور مي پرداخته و گاه انتقاد خود را از مسئولان دولت موقت به صراحت و تندي مطرح مي كرده و حالا همين اظهارنظرها كه تاريخ مصرفشان گذشته است در لابه لاي گفتارهاي فلسفي توي ذوق مي زنند و كتاب را به ملغمه اي از موضوعات پراكنده تبديل كرده اند. مددپور در ابتدا و انتهاي كتاب براي درك مبحث علم الاسماء خواننده را به اثر ديگر خود «حكمت معنوي و ساحت هنر» ارجاع مي دهد و مقاله بلندي به قلم خود در شرح حكمت انسي به كتاب اضافه مي كند. علاوه بر اين كه در متن و پانوشت هاي اين مقاله عليه چند تن از منتقدان فرديد موضع گيري مي كند و بيش از پيش بر جو متشنج مباحثه در آرا و افكار فرديد دامن مي زند. همه اينها مي توانست در كتاب مستقلي بدون نام فرديد منتشر شود و در آن صورت هيچ ايرادي بر آن وارد نبود.
006339.jpg
به نظر مي رسد هدف از انتشار اين كتاب به اين شكل نامناسب نه بسط تفكر فرديد بلكه بيشتر يك نوع پيش دستي و اثبات خود به عنوان مهم ترين بازمانده و نماينده تفكر او بوده است. فرديد اگر قصد داشت حكمت معنوي كه به آن قايل بود را از طريق نوشتن شرح و تفسير كند در طول اين هشتاد و اندي سال حيات دنيوي اين كار را به نحوي كه شايسته اين نحوه تفكر باشد انجام مي داد. اما او نوشتن را نيازمند توقف در يك افق فكري و سپس شرح و بسط آن مي دانست و حال آن كه در تفكر او و افق هايي كه پيش چشم داشت موقفي وجود نداشت تا به نوشته درآيد. تفكر او پيوسته در حال حركت و تعالي بود و در اين سير مدام جايي براي پي افكندن يك دستگاه فكري به سبك فيلسوفان تاريخ فلسفه نبود. علاوه بر اين او كسي بود كه به تزكيه زبان معتقد بود و در عالمي  به سر مي برد كه اين زبان بيمار امروز حتي با رجوع به ريشه ها و توجه  به بستر تاريخ كلمات از پس شرح و توضيح آن عالم برنمي آمد. او افق دوري را مي ديد و شايد براي خودش هم هنوز همه ابهام آن واضح نشده بود كه به شرحش دست بزند؛ جداي از اين كه عالم او در زبان امروز كه بلبله بابليان است،ناگفتني و نانوشتني بود و شايد به همين دليل خود هرگز براي شرح تفكرش دست به قلم نبرد.

هويت انديشان و ميراث فكري احمد فرديد / محمد منصور هاشمي/ انتشارات كوير/ چاپ اول ۱۳۸۳/ ص ۴۱۶
محمد منصور هاشمي در اين كتاب با نگاهي منصفانه به «پديده فرديد» و آثار و توابع حضور و ظهور آن مي پردازد. او در ابتدا روايات متضادي كه درباره فرديد وجود دارد را مطرح مي كند و سعي مي كند به دور از حب و بغض هاي رايج و دسته بندي هاي متفكران، به روايت فرديد نزديك شود.
هاشمي جماعت اهل نظر ايران معاصر را به دو دسته «دين انديشان» و «هويت انديشان» تقسيم مي كند. دكتر علي شريعتي، مرتضي مطهري، سيد حسين نصر، عبدالكريم سروش، محمد مجتهد شبستري و مصطفي ملكيان به رغم اختلاف نظرهايشان از دين انديشان هستند سابقه اين جريان به اقبال لاهوري و سيد جمال الدين اسدآبادي مي رسد.
درگروه هويت انديشان استاد سيد احمدفرديد، مرحوم جلال آل احمد، احسان نراقي، رضا داوري، داريوش آشوري،سيدجواد طباطبايي و داريوش شايگان قرار مي گيرند. پس از آن نويسنده به شرح زندگي و روابط فرديد با روشنفكران زمان خود مي پردازد.
في المثل دوستي او با صادق هدايت را دنبال مي كند و بريده  نامه هاي هدايت كه در مورد فرديد نوشته است را در متن كتاب مي آورد. هاشمي در ادامه در فصل هاي جداگانه به بررسي نظرات موافقان و مخالفان فرديد مي پردازد. جريان تاثيرپذيري جلال آل احمد از فرديد كه به نوشتن كتاب «غربزدگي» منجر شد يكي از فصل هاست. هاشمي نشان مي دهد كه جلال عمق تفكر فرديد و منظور او از وضع اصطلاح غربزدگي را درنيافته است. او غربزدگي را اثري علمي و مستدل نمي داند و در چند مورد نظرات ضد و نقيض و غير علمي آل احمد را نشان مي دهد.
فصل ديگري ازكتاب به رابطه احسان نراقي و فرديد و نقد كتابهاي نراقي اختصاص دارد. كسي كه بيشترين مشاجرات لفظي را با فرديد داشته و در سال هاي اخير تاثيرپذيري خود از فرديد را انكار كرده است. موضوع يكي از مناقشات كتاب «علوم اجتماعي و سير تكويني آن» بوده كه نراقي براي معادل يابي اصطلاحات كتابش را به فرديد مي دهد اما بعدها معلوم مي شود نقش فرديد لااقل در فصل اول كتاب ـ كه به تاريخ فلسفه مي پردازد ـ بيشتر از معادل يابي بوده است. البته واكنش نراقي به اين مسئله بسيار تند و توهين آميز بوده است. سپس هاشمي به نقد نظريات نراقي در ديگر كتابهايش مي پردازد و تصوير جامعي از آن به دست مي دهد.
در بخش داريوش شايگان اين مسئله عنوان مي شود كه تفاوت او با ديگر اطرافيان فرديد اين بود كه شايگان پيش از آشنايي با فرديد با زبان هاي اروپايي آشنا بوده و هيدگر را به آلماني خوانده بوده است. حال آن كه ديگران چنين نبودند. كتاب معروف شايگان «آسيا در برابر غرب» تا پيش از مخالفت علني شايگان با فرديد مرجع شاگردان فرديد محسوب مي شده است. تفاوت ديگر شايگان اين است كه فرديد و پيروانش عملاً به ايدئولوژي هاي چپ تمايل بيشتري داشتند، اما شايگان در هيچ يك از دوره هاي فكري اش به انديشه هاي ايدئولوژيك و ماركسيستي و چپ اعتقاد نداشته و ماركسيسم را براي جهان سوم مضر مي دانست. تاثير «هانري كربن» بر سير و سلوك شايگان مسئله ديگري است كه كتاب به آن مي پردازد. در حالي كه فرديد از كربن به شدت انتقاد مي كرد شايگان علاقه خاصي به او داشت. كتاب، انديشه هاي شايگان را در كنار آراي سيدجواد طباطبايي براي نسل آينده ايران چالش برانگيز مي داند.
006342.jpg
006381.jpg
كتاب هاشمي شيوه مستدل و تحليلي دارد و نگاهش منصفانه و عاري از غرض است. در نگارش كتاب به اصول علمي يك اثر تحقيقي توجه شده است. پي نوشت ها و ارجاعات آخر هر فصل به علاوه كتابنامه، برخورد مستند و دقيق نويسنده را نشان مي دهد. علاوه بر اين كه ارجاعات درون متني بسيار زيادند و در بيشتر موارد نيازي نيست كه خواننده به اصل كتابها رجوع كند.
از يك نظر كنار هم قرار دادن اين سه كتاب و مقايسه آنها كار درستي نيست؛ از آن جا  كه هر يك شيوه و هدف خاص خود را دارند و با منظور خاصي نوشته شده اند. اما نقطه اشتراك آنها كه همان پرداختن به پديده فرديد است آنقدر اهميت دارد كه هر اثري درباره او را در يك مجموعه قرار دهد.
۱۰ سال پس از مرگ آن حكيم انسي اينها اولين بارقه هاي مكتوب متاثر از حضور او در حيات فكري يك قرن اخير اين سرزمين كهن هستند. او را به حق نخستين فيلسوف تاريخ جديد ايران ناميدند هرچند او خود را فيلسوف نمي دانست و فلسفه را به معناي دو هزار و پانصد سال متافيزيك يوناني حجاب حق مي دانست. بدون شك هنوز شخصيت و تفكر فرديد از هاله ابهام كاملاً بيرون نيامده و نظر اجماعي درباره او در ميان اهل نظر وجود ندارد.
شايد اگر بنياد فرديد همت كند و حواشي و يادداشت هاي او بر فرهنگ هاي بزرگ جهان ـ و يا هر آنچه كه به او مربوط مي شود ـ را منتشر كند، شخصيت و تفكر او از اين سايه روشن بيرون بيايد و به درستي شناخته شود. بارها از قول دوستان او شنيده ايم كه كار عظيمي در زمينه اتيمولوژي و فرهنگ نويسي انجام داده است. يكي فرهنگ اتيمولوژي زبان عربي و ريشه هاي يوناني و ديگري فرهنگ اتيمولوژي زبان فارسي كه به زعم دوستان او در تاريخ تفكر جهان بي نظير هستند.
هرچه بود و هرچه هست، فرديد بذر خود را پاشيد و حالا ديگر نه مي توان او را ناديده گرفت و نه از كنارش گذشت.

يادداشت
سلوك وارونه
006324.jpg
سيد  عبدالجواد موسوي
نوشته داريوش آشوري را درباره سيد احمد فرديد به تازه گي ديده ام. شايد پاسخ به آن نوشته آن هم پس از اين همه مدت لطف چنداني نداشته باشد. اما تا آن جايي كه ديده ام و شنيده ام هيچ كس تا به امروز درباره دعاوي آشوري چيزي ننوشته است و باز ديده ام و شنيده ام كه بسياري اين «سكوت» را دليلي بر حقانيت آن سخنان دانسته اند و شايد حق با هماناني باشد كه سكوت اختيار كرده اند چرا كه مي دانند «تفكر» با هياهو و تبليغات و فحاشي از بين نمي رود. سال ها كه برخي از شاگردان ناسپاس فرديد ـ  كه در زمان حياتش حتي يك بار هم به رد و انكار او برنخاستند و اين خود نكته اي است قابل تامل ـ و مشتي جوان رعناي ژورناليست سياست زده از هيچ تهمت و دشنامي در حق آن مرحوم دريغ نمي ورزند اما روز به روز بر نفوذ و تصرف راه و روش فكري فرديد افزوده مي شود. من نمي گويم فرديد ديكته بدون غلط نوشته است. اما مي گويم او متفكري است كه بسيار چيزها مي توان از او آموخت. به شرط آن كه از منظر اخلاق و سياست به او ننگريم و بدانيم «تفكر» فراسوي نيك و بد است. با طرح دعاوي كودكانه اي كه بيشتر به كار «نشريات زرد» مي آيد و افشاگري هايي كه آدمي را به ياد كركري هاي مربيان تيم هاي فوتبال جهان سومي مي اندازد هيچ دردي از «فقدان فكر و ذكر» دوا نخواهد شد. فرديد متفكر دردمندي بود. شيدايي و پريشان گويي او نيز از سر دردمندي بود. اگر كسي در خود درد و داغي از جنس فرديد سراغ دارد مي تواند با او همدل و همسخن شود ورنه با كسي كه تفكر و زندگيش خلاف آمد عادت بود به سادگي نمي توان از در همدلي و همزباني درآمد. فرديد راهي را گشود كه تا پيش از او ناشناخته بود. راهي را كه بسياري از شاگردان مستعد و دردمند او ادامه دادند. في المثل فرديد در باب ادبيات معاصر ايران سخنان قابل توجهي ندارد. يا چند حكم كلي صادر كرده و يا با ادبيات ويژه خود به رد و انكار آدم هاي مطرح اين عرصه پرداخته است اما برخي از شاگردان او با نگاه تاويلي ـ حكمي كه فرديد در اختيار آنان قرار داده بود اين راه را به درستي طي كردند و آثاري بسيار خوب و درخور تامل نگاشتند و همين گونه است در باب سينما و موسيقي و توسعه و... موضوعات بسيار ديگري كه فرديد درباره آنها يا سخن نگفته و يا به اشاره اي از كنار آنها گذشته است. اين است كه مي گويم اگر غرض آموختن باشد و نه جبهه گيري هاي سياسي و ايدئولوژيك ـ كه آفت تفكر است ـ مي توان از فرديد بسيار آموخت چنان كه داريوش آشوري پيش ترها آموخته است اما نمي دانم آشوري در دامان كدام دين و آيين و منش تربيت شده كه ادب و احترام و رعايت حرمت استاد در نظر او بي معناست؟ آشوري، انگاري در همه اين سال ها سلوك وارونه داشته است و اگرنه سرپيري به جاي حكمت آموزي به ديگران اداي روزنامه نويس هاي تازه كار را در نمي آورد و به جاي پند و اندرز دادن به ديگران فحاشي و پرونده سازي پيشه نمي كرد.
... و اما مقاله آقاي آشوري. نمي دانم خوانندگان مقاله آقاي آشوري يادداشت  ايشان را در مجله «نگاه نو» در همان سالي كه فرديد مرحوم شد خوانده اند يا نه؟ (نگاه نو مهر و آبان ۱۳۷۳ شماره ۳۲) كساني كه آن يادداشت را خوانده باشند با ديدن يادداشت جديد ايشان متحير خواهند شد و از خود خواهند پرسيد كه حقيقتاً در اين ۱۰ سال چه رخ داده كه آشوري اين چنين برآشفته و سرآسيمه همه سخنان پيشين خود را نقض كرده است؟ آن يادداشت اگرچه از نيش و كنايه خالي نبود اما حرمت فرديد به عنوان يك فيلسوف پابرجا بود و از شاگردان او نيز به احترام ياد مي شد. در آن يادداشت  رضا داوري نويسنده اي دردمند و از شاگردان خلف فرديد بود و در اين يادداشت «پشتيبان ايدئولوژيك از استبداد و سركوب سياسي». تناقض هاي دو مقاله آنقدر زياد و آشكار است كه با تقابل آنها مي توان به نتايج جالبي رسيد منتها من اين تناقض را ناديده مي گيرم و تا حدودي هم به جناب آشوري حق مي دهم. در آن زمان كه آشوري يادداشت نخستين را مي نوشت هنوز كتاب «ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان» به چاپ نرسيده بود. در اين كتاب كه به تازگي به چاپ رسيده الفاظ تند و نسبت هاي عجيبي كه فرديد به آشوري عطا كرده به چشم مي خورد و همين الفاظ و نسبت هاست كه آشوري را سخت برآشفته و او را واداشته است تا همه عقايد پيشين خود را به صراحت انكار كند.

گاهي اوقات فكر مي كنم اگر هركس ديگري به جاي  آشوري بود و آن همه تحقير و دشنام از زبان فرديد مي شنيد بي شك همان كاري را مي كرد كه آشوري. اما حقيقتاً اينگونه نيست. فرديد آدمي پرخاشگر و تندخود بود و من اين پرخاشگري و تندخويي را ناشي از روح جنونمندي مي دانم كه در آن قالب نحيف و كوچك نمي گنجيد. فرديد در حق آل احمد نيز تندي كرده اما چرا خشم او را برنينگيخت؟ فرديد به شهادت خودآشوري در صفحه ۴۹ به رضا داوري نيز رحم نكرده است اما چرا رضا داوري عليه او سخن نمي گويد؟ جز اين است كه داوري مي داند كه در ساحت تفكر عقده گشايي و انتقام جويي و پرده دري جايي ندارد؟ گيرم كه فرديد در حق آشوري چند لفظ تند هم به كار برده باشد آيا آشنايي آشوري با نيچه و هيدگر و ابن عربي كه به قول خود او همه اينها را مديون فرديد است به آن چند لفظ تند نمي ارزيد؟

|  هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |   پرونده  |
|  سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |