اسم «نصوح» را شنيده ايد؟ حتي اگر فيلم «توبه نصوح» را هم نديده باشيد مهم نيست چون داستان نصوح از روايت هاي به يادماندني است! او مردي بود كه در حمام كيسه مي كشيد. در واقع همان دلاك خودمان! نصوح دلاك بود با اين تفاوت كه او به دليل شرايط جسماني اش برخلاف مردبودن در حمام زنان دلاكي مي كرد و كسي از اين ماجرا باخبر نبود. از قضاي روزگار زن پادشاه يا حاكم محل نيز به همان حمام مي آمد و از بد حادثه در يكي از مراجعاتش طلاها و جواهرات او گم شد. به سرعت تمام نيروهاي حاكم براي جست وجو گسيل شدند بايد همه را به خوبي مورد تفتيش قرار مي دادند.
نصوح نيز در صف كساني بود كه بايد جست وجو مي شد لحظه اي ديگر باقي نمانده بود كه راز نصوح و سال ها پنهانكاري اش در سوءاستفاده از شرايط جسماني اش برملا شود. او به درگاه خداوند پناه برد و در حالي كه تنها چند قدم تا اين بي آبرويي فاصله داشت يك دل از خداوند خواست او را ببخشد و توبه اش را بپذيرد. پروردگار نيز چنين كرد در يك قدمي نصوح خبر رسيد كه طلا و جواهرات همسر حاكم پيدا شد و بدين ترتيب مردي كه خود را در آستانه بي آبرويي مي ديد نجات يافت. از آن پس او ديگر به رفتار سابق خود تن نداد و خود را اصلاح كرد. اين داستان و روايت نمونه اي براي وصف توبه هاي خالصانه است و اين كه خداوند در خانه اش به روي همه بندگانش باز است. اما حكايتي كه اين جمعه تعطيل مي خوانيد اندكي با ماجراي نصوح تفاوت دارد. شايد در شكل ظاهري قضيه كه مشكل جسماني ـ رفتاري باشد زياد تفاوتي نكند اما داستان كساني است كه نه دست به توبه برده اند و نه خود را اصلاح كرده اند، به سوءاستفاده از شرايط دوگونه خود ادامه داده اند و سرانجام خود را دستبند بر دست در مقابل ديدگان قاضي ديده اند!
«مردان زن نما» و «زنان مرد نما» شكل تازه اي از نصوح هاي جامعه اند با اين تفاوت كه ضرب مدرنيته ظاهر رفتارشان را بزك كرده و حيله هاي ناهنجاري هاي اجتماعي نيز آن را به سمت و سوي ارتكاب جرم كشانده است.
وقتي چندي قبل خبرنگاران حوادث با جواني در شعبه سوم دادياري مواجه شدند كه برخلاف ظاهرش يك مرد بود دريافتند باز هم يك ماجراي مشابه آنچه به داستان نصوح است روي داده اما حالا كه همه در خانه حمام دارند و بازار حمام هاي عمومي از رونق افتاده بازار ديگري داغ است بازار مردان خياباني!
آن زن موسي نام داشت
سايت اطلاع رساني پليس درباره تازه ترين دستگيري مرد زن نما چنين نوشت كه حدود ساعت دو و ۳۰ دقيقه بامداد ۱۳ شهريورماه ۸۳ در خيابان ولي عصر تهران ماموران پليس متوجه تجمع چند خودرو دوروبر يك زن شده اند.
با مشاهده اين ماجرا ماموران براي بررسي موضوع نزديك تر مي روند و متوجه مي شوند زني با آرايش غليظ ايستاده است و چندين خودرو براي او بوق مي زنند. با چنين وضعي آن زن دستگير و اندك زماني بعد كه بازجويي از آن زن شروع مي شود رازي نه چندان نهفته آشكار مي شود. آن زن مردي بود به نام موسي.
موسي به زودي لب به اعتراف مي گشايد و مدعي مي شود كه از ۱۰ سالگي با پوشيدن لباس زنانه و كلاه گيس در مجالس و عروسي ها به رقص مشغول بوده و برحسب عادت اين چنين كرده است. وي در گفت و گو با خبرنگار سايت اطلاع رساني پليس نيز گفته است: «مدت زيادي بيكار بودم و پولي نداشتم، دچار سردرگمي بودم و از طرف ديگر مي خواستم ببينم دخترهايي كه كنار خيابان مي ايستند و سوار ماشين هاي غريبه مي شوند چه احساسي دارند، مي ترسند يا از اين كار لذت مي برند... براي همين به اين فكر افتادم تا با لباس زنانه پول دربياورم.»
«محمد شهرياري» داديار شعبه دوم پس از نخستين بررسي هاي اين پرونده و شنيدن اعترافات موسي گفته است: «موارد بسياري پيش آمده كه افراد فرصت طلب و كلاهبردار با استفاده از چنين روش هايي جوانان خوشگذران را فريب داده و حتي ماشين آنان را به سرقت برده اند. البته در اين مورد جنبه هاي روحي و رواني و سابقه قبلي اين فرد در استفاده از لبا س هاي زنانه در دوران كودكي نيز موثر بوده است هرچند به نظر مي رسد برخي حرف هاي اين فرد صرفاً در حد يك ادعا و زاييده افكار او باشد.»
با اين حال به نظر مي رسد اندكي تامل به وضع چنين افرادي كه دانسته تن به چنين ريسك پرخطري مي سپارند مشكلات بسياري را در جامعه ما مطرح و به حل آنان كمك كند. اوايل سال ،۱۳۸۰ محمد سلطان همتيار قاضي دادگاه جنايي تهران بارها به خبرنگاران تاكيد كرد كه به سازمان هاي مرتبط و مسئول فشار بياورند و مشكل دوجنسي ها را حل كنند زيرا در كار قضاوت بارها شاهد بوده است كه بلاتكليفي فيزيولوژيك سبب بروز نابهنجاري هاي اسفباري در آن قشر شده است. هزينه عمل جراحي و مشاوره آن هم چندان نبود. با اين حال هيچگاه موضوع دوجنسيتي ها جذاب تر از قتل و جنايت هاي ديگر نشد تا به اين مسئله پرداخته شود.
حالا از اين موقعيت كه گاه مشكل مادرزادي و فيزيولوژيك است و گاه مشكل اختلال رفتاري به چشم يك فرصت براي زورگيري و تلكه گيري استفاده مي كنند؛ باور نمي كنيد ادامه مطلب را بخوانيد.
خبرهايي از نماهاي متفاوت
* پسر دختر نما در كمد مخفي شد
* مرد زن نما آرامش نيمه شب را برهم زد
* يكي از دختران پسرنما دستگير شد
* سرقت هشت ميليون توماني با لباس زنانه
* اسم اين زن آرش است
* شيلا در اداره آگاهي به آرش تبديل شد
همه اين خبرها در سه ساله اخير در روزنامه ها به چاپ رسيده است. علاوه بر اين پرونده هايي در محاكم مربوط به جرايم اطفال نيز هست كه عمدتاً مربوط به دختران است. دختراني كه با ظاهر و لباس پسرانه در خيابان مي گشتند و گاه موتورسواري مي كردند.
جالب ترين ماجرا مربوط به سال ۱۳۸۱ است. پنج شنبه ۱۰ مرداد ۸۱ حدود ساعت ۲۳ پسر جواني كه با خودرو پاترول خود از يك مهماني برمي گشت متوجه دختر جواني شد و اندكي جلوتر از جايي كه او ايستاده بود، توقف كرد. لحظه اي بعد دختر جوان سوار پاترول شد. دقايقي از حركت خودرو و گفت وگو دو سرنشين پاترول نگذشته بود كه اتفاق غيرمنتظره اي افتاد. راننده پاترول دريافت كه به چه خيال باطلي به دام افتاده است.
وقتي آن دختر چاقويي زير گلويش گذاشت قبض روح شد ولي ديگر دير شده بود. حالا هم از ميدان فاطمي تهران دور شده بود و هم در جايي خلوت فرصت اقدامي نداشت. بالاخره با داد و فرياد و طلب كمك موضوع به سرانجامي بهتر رسيد يعني هر دو نفر به وسيله پليس بازداشت شدند. صبح روز بعد زن جوان كه خود را «شيلا» معرفي مي كرد مدعي بود كه راننده پاترول او را اغفال كرده و مزاحمش شده و جوان ديگر كه راننده پاترول بود مدعي زورگيري زن جوان بود. بالاخره موضوع به دايره پنجم آگاهي ارجاع شد و سرهنگ بختكي فرمانده اين دايره پس از چند روز بازجويي از شيلا و در حالي كه او سه شبانه روز را در بازداشتگاه زنان گذرانده بود متوجه شد شيلا يك پسر است و نه زني جوان.
در بازجويي هاي بعدي او معترف شد كه «آرش» نام واقعي اوست و در آستارا متولد شده است. آرش در سال ۱۳۷۴ در سن ۱۸ سالگي به تهران آمده و در يك خانه دوره ساز به همراه شش پسر ديگري كه آنها هم به مشكل او دچار بودند زندگي مي كرد. با اين وضع قاضي نظري در مجتمع امور جنايي تهران آرش را به پزشكي قانوني فرستاد تا مورد آزمايش قرار گيرد.
پزشكي قانوني درباره آرش توضيح داد كه او دوجنسيتي نيست ولي به بيماري اختلالات رفتاري مبتلا است.
زندگي در هاله اي از ابهام
دكتر ناصر قاسمزاده در تحليل چنين ماجراهايي مي گويد: «اين عده از لحاظ فيزيولوژيكي دچار اختلالات كروموزومي هستند كه باعث مي شود اندامشان رشد كافي و لازم نداشته باشد.» با اين حال در هيچ يك از بندهاي قانون «هرموپروديت كاذب» يا همان بيماري دوجنسيتي تفسير و تدوين نشده است.
دكتر قاسمزاده روان شناس درباره اختلالات رفتاري مي گويد: «به عنوان مثال يك دختر يا پسربچه در سن چهار يا پنج سالگي به اين موضوع پي مي برد كه از چه جنسيتي برخوردار است و براساس همين جنسيت خانواده به او وظايفي محول مي كند. حال فردي كه داراي اين اختلالات است در طول ساليان رشد با يك استرس قوي روبه رو است و اين استرس همان سردرگمي در تشخيص جنسيت و برگزيدن رفتارهاي مناسب با آن است.»
وي همچنين درباره فشارهاي وارد بر افرادي كه اختلالات رفتاري در موضوع جنسيتي دارند، مي افزايد: «استرس و فشارهاي رواني كه اين افراد در طول ساليان رشد تحمل مي كنند طبيعتاً تاثير مهمي در شرايط روحي و عاطفي و كاركردهاي اجتماعي اين افراد مانند شغل، نوع رابطه با خانواده و دوستان دارد و متاسفانه جامعه نيز نگرش منفي نسبت به اين پديده دارد.»
روان شناسان و روان كاوان معتقدند اگر در كودكي به درستي و متناسب با جنسيت نقش هاي اجتماعي به كودكان آموخته شود اختلالات جنسيتي در حداقل ها جلوه پيدا مي كند و با روش هاي درماني - مشاوره اي مي توان آن را بهبود بخشيده و به حد متعادل رساند. اما اگر فرد به لحاظ فيزيولوژيك و جسماني دچار مشكل باشد بايد دولت و جامعه شرايط عمل جراحي و درمان او را مهيا كند.
سال گذشته در حوالي بزرگراه حقاني تهران جسد دختر جواني در كانال آب كشف شد كه خفه شده بود. در معاينات پزشكي قانوني مشخص شد اين دختر جوان دچار اختلالات جنسي - فيزيولوژيكي است. هنوز پرونده قتل وي در هاله اي از ابهام است. اما آنچه در اين ميان بيش از هر نكته اي برجسته شده بود اين كه چنين افرادي به دليل ناآگاهي و ناتواني در درمان خود به انحرافات اجتماعي كشانده مي شوند.
چنين موقعيت هايي با توجه به پتانسيل هايي نظير آنچه در خيابان ها شاهد آن هستيم و پسران جوان با بوق زدن و... تفريح مي كنند شرايط را براي زورگيري هايي نظير آنچه ماجراي شيلا را به وجود آورد، فراهم مي كند. بنابراين به نظر مي رسد از يك سو عدم اطلاع رساني درباره مسايل جنسي و نارسايي هاي آن و از سوي ديگر فقدان حمايت هاي رسمي از درمان چنين افرادي سبب بروز انحرافات اجتماعي و به وجود آمدن جرايم مختلفي نظير سرقت و زورگيري در ميان پسران زن نما شده است.
دختران پسرنما
مشكل دختران پسرنما اندكي تفاوت دارد. آنها به جز دسته اي كه مشكل جسمي - جنسي دارند به دليل تقاضاي رفتاري والدين با آنها و گاه فرق هايي كه در تربيت دختران و پسران گذاشته مي شود دچار عقده هايي مي شوند كه آنان را به چنين رفتارهايي وا مي دارد.
بسياري از پرونده هاي مطرح در دادگاه اطفال درباره دختران پسر نما از همين مشكل ناشي شده است. آنها عقده هايي در تربيت داشتند كه وادارشان كرده بود با ظاهري پسرانه كارهاي مردانه انجام دهند. دختران پسرنما اگر جرمي مرتكب نشوند با عشق موتورسواري و لات بازي گرفتار مي شوند. آنچه در مقابله و مواجهه با هر دو معضل مطرح است اين كه خانواده و بعد جامعه درباره اين قشر هيچ رفتار درستي به كار نمي بندند و به جاي مشاوره درماني و درمان جسماني آنان را سرزنش و گوشه گير مي كنند. شايد اگر يك بند و يا تبصره قانون به آنها اختصاص مي يافت با درمان آنان كمتر در دادسراها و يا خيابان هايمان چنين معضلي را به چشم مي ديديم.