سينا قنبرپور
«شبا كه ما مي خوابيم آقاپليسه بيداره، ما خواب خوش مي بينيم اون سرگرمه شكاره». شايد اين شعر بچگي هاي ما اين روزها به كارمان نيايد ولي ساده ترين و ملموس ترين تعاريف پليس را دربر گرفته و براي نقل كنندگان روايت مي كند.
هيچ كدام از ما نمي توانيم كودكي خود را به خاطر آوريم و روياي پليس شدن را به ياد نياوريم. همه ما به نوعي با اين آرزو كه روزي پليس شويم و شغل خود را اين چنين، خدمت به مردم برگزينيم روزها و شب هاي كودكي را گذرانده ايم و حالا در عصر ارتباطات و در دنيايي متفاوت همه آن روياها را در قالب انتظاراتمان از همان پليسي كه در تصورمان ساخته بوديم، مطرح مي كنيم.
كداميك از ما هست كه مدعي شود آن شعر روزهاي كودكي مصداق ندارد و اين روزها يا در اين دوره عمر ما ديگر چنين نيست. نه، به راستي اين روياي زيبا و آن شعر ساده هنوز هم وجود دارد كما اين كه پس از سال ها ما چهره اي متفاوت از پليس در كشورمان مي بينيم. شايد بگوييد، نه اينگونه نيست در كوچه ما هر شب ضبط يكي از ماشين هايمان را مي برند. شايد بگوييد پليس هاي ما بداخلاقند، شايد بگوييد هرگاه پليس و ماشينش را مي بينيم مي ترسيم مبادا به ما گير بدهد و دهها شايد و اماي ديگر... اما براي يك بار شده است از دريچه اي متفاوت به اين مقوله ها بنگريد؟ آيا تا به حال خودتان را جاي يك افسر پليس قرار داده ايد و بعد به دنياي اطرافتان نگاه كنيد و آن وقت قضاوت كنيد؟
به عبارت ديگر آيا تا به حال تصور كرده ايد اگر روياي كودكي شما محقق مي شد و شما الان يك پليس بوديد دنيا را چطور مي ديديد و انتظارتان از اطراف و اطرافيان خود چه بود؟
دلخور نشويد. هنوز سئوالات ديگري هست كه براي خواندن مطلب اين جمعه بتوان آنها را مطرح كرد و بعد سراغ بقيه مطلب رفت. اگر دختري جوان هستيد و يك پليس به خواستگاريتان بيايد چه واكنشي نشان مي دهيد؟ اگر پدر دختر جواني هستيد و اينك در مقابل شما يك خواستگار قرار گرفته كه مي خواهد با دخترتان ازدواج كند و اتفاقاَ يك پليس است چه مي كنيد؟
لازم نيست با صداي بلند جواب بدهيد. فقط براي همين يك بار از زاويه ديگري به اين ماجرا بنگريد!
اعصاب پولادين و پليس ها
ما در همين صفحه هر هفته يك بخش ثابت داشتيم و البته حذف هم نشده و باز هم شما را به خواندن آن دعوت مي كنيم. «قتل هاي تهران» را حتماً خوانده ايد. اول از همه به سراغ اين بخش و پليس برويم. مي دانيد در اين شهر پر جمعيت با آن همه خرده فرهنگ هاي مختلف و در عين حال معارض چه تعداد قتل به وقوع مي پيوندد. نگوييد ماجراي پاكدشت چون آن وقت مجبور مي شويم يك روضه كامل راجع به اين ماجرا بخوانيم. از شانس بد پليس ها بود كه در هفته گراميداشت اين نيرو بايد مرتب به پرسش هايي درباره اين ماجرا پاسخ بدهند و به جاي تقدير از آنها مقصر نيز شناخته شوند و....
به گفته سردار محمدباقر قاليباف فرمانده خوش چهره پليس براي رسيدگي به هر پرونده قتل دست كم ۳۳۶ ساعت زمان لازم است. يعني افسر پرونده يا كارآگاه پليس آگاهي بايد اين زمان را به درستي صرف كرده و با همه حساسيت هاي لازم به دنبال كسي بگردد كه حق مسلم و بديهي هر انسان و موجودي را سلب كرده و احتمالاً قادر به سلب حيات ديگري هم هست.
رك و راست بگوييد. چقدر حاضريد به جاي يك كارآگاه ويژه قتل پليس آگاهي خدمت كنيد؟ با وقوع هر قتل چه تميز و شسته رفته و چه كثيف و... بايد در صحنه كشف جسد حاضر شويد و ضمن بررسي دقيق آن سرنخ هاي لازم را به چنگ آوريد. اگر در ۴۸ ساعت اول اين اقدام مهم را انجام داديد كه احتمال موفقيت شما به حداكثر مي رسد وگرنه كار بيخ پيدا مي كند.
حالا برويم سراغ جاهاي بدتر ماجرا. تهران با آن همه شلوغي و استعداد بالقوه جنايت تنها چند افسر ويژه رسيدگي به جناياتي نظير قتل را دارد. اگر خاطرتان باشد دي ماه سال گذشته پرونده اي درباره قتل هاي تهران در همشهري جمعه تهيه شد. در آن به همين مسئله اشاره شده بود. هشت افسر ويژه قتل و تمام جنايات تهران. آن وقت نه فرصتي براي خانواده داري، نه فرصتي براي تفريح و نه... با اين همه بايد آن ۳۳۶ ساعت وقت را هم براي هر پرونده در نظر بگيري و پس از وقوع هر جنايت به سرعت راز آن را كشف كرده و عامل ارتكاب آن را به چنگ آوري. به نظر شما اين كار اعصاب پولادين نمي خواهد؟ بگذاريد يك حساب سرانگشتي بكنيم. در تهران ما سالانه حدود ۱۵۸ قتل به وقوع مي پيوندد (آمار سال ۱۳۸۱). در اين ميان تنها هشت افسر ويژه قتل داريم. سهم هر افسر حدود ۲۰ پرونده مي شود. از طرفي هر سال ۳۶۵ روز معادل هشت هزار و ۷۶۰ ساعت است. بنابر آنچه فرمانده پليس گفت هر افسر قتل بايد ۳۳۶ ساعت وقت صرف رسيدگي به پرونده خود كند. بنابراين هر افسر دايره قتل پليس آگاهي تهران بايد براي ۲۰ پرونده خود شش هزار و ۷۲۰ ساعت وقت صرف كند. با اين وضع او تنها دو هزار و ۴۰ ساعت وقت آزاد دارد. حالا انتظار ما چقدر است؟ انتظار همسر و فرزندانش چقدر بماند!
|
|
در ميان بوق و دود و فريادها
من كه خودم اين جملات را نوشته ام هر بار كه پليسي مرا در حين رانندگي جريمه كرده است اگر بي احترامي نكرده باشم بدخلقي كرده ام!
نمي خواهد جواب اين سؤال را بلند بدهيد. شما وقتي جريمه شده ايد چقدر بد و بيراه گفته ايد؟
اگر به حساب تخمين ها تعداد خودروهاي درون تهران را سه ميليون دستگاه حساب كنيم و به طور معمول روزي دو ميليون و پانصد هزار دستگاه از همان خودروها در شهر تردد كنند كافي است هركدام براي يك بار بوق بزنند. فقط هر كدام يك بار. سهم هر روز شهر تهران ۵/۲ ميليون بوق است. حالا بماند كه ايراني ها علاقه خاصي به بوق دارند. سلام و خداحافظي، اخطار و هشدار، اعتراض و تشكرشان هنگام رانندگي با بوق است. بماند كه در تهران چه تعداد موتورسيكلت در حال ترددند! و بماند كه هر كدام از اين وسايل نقليه چه صداهاي ناهنجاري توليد مي كنند. در ميان اين سروصدا، دود و آلودگي هواي تهران و درهم پيچيدن ترافيك چقدر مي توان صبور بود؟
روزي حوالي چهارراه پارك وي پليس خودرو مرا متوقف كرد. حسابي شاكي شده بودم زيرا يك قبض چند هزارتوماني به دليل نداشتن معاينه فني انتظارم را مي كشيد. وقتي پليس از در سمت راست خودرو آمد به او اعتراض كردم و گفتم قانون مي گويد شما از سمت راننده بياييد و او را مجبور كردم تا از سمت ديگر خوردو بيايد. همان سمتي كه در خيابان و تردد بود. وقتي آمد گفت: «چرا دلخوري... مي داني چرا از سمت راست آمدم چون چند تا از همكارانم را به همين دليل با ماشين زده اند. سهوي هم نبوده براي حال گيري بوده! نمي نويسم! فقط به اين سؤال من جواب بده، اگر جاي ما بوديد آن هم بعد از چهارسال درس خواندن حاضر مي شديد با چنين خطراتي از صبح تا ساعت ۹ شب در خيابان بايستيد؟»
از شهريار ريش سفيدان تا نيروي انتظامي
از آن روز كه آريايي ها به اين سرزمين پا گذاشتند و حافظان امنيت كشور را «شهريار ريش سفيدان» و «پيران» مي ناميدند صدها سال گذشته است. اينك پليس ما پيشرو فعاليت هايي است كه در كشور يا پايه گذاري نشده يا به درستي جا نيفتاده است.
گرچه براساس گزارش سايت اطلاع رساني پليس دوره نوين اين نيرو حدود ۱۰۰ سالي قدمت دارد ولي با آغاز دوره جديد فرماندهي اين نيرو در سال ۱۳۷۹ نقطه عطفي در پليس كشور رقم خورد. اين تحول همچنان با تكتازي در به كارگيري سيستم هاي الكترونيكي - اينترنتي و با استفاده از رايانه وعده دولت الكترونيك سيدمحمد خاتمي را تحقق بخشيده است.
شايد سيستم پليسي ۱۱۰ در خيلي از كشورها نظير ژاپن و ۹۱۱ در ايالات متحده به كار گرفته شده بود اما به كارگيري اش در پليس ايران سبب شد تا ابتكارات ديگري نيز چون مركز نظارت همگاني نيروي انتظامي به شكلي مكانيزه با يك شماره سه رقمي (۱۹۷) رقم زند.
پليس ايران گرچه تا سال ۱۳۷۹ وضعيتي متفاوت نزد مردم داشت اما به يكباره با تحولاتي چون ۱۱۰ و ۱۹۷ سطح انتظارات عمومي مردم را به شكل قابل ملاحظه اي افزايش داد به گونه اي كه امروز حتي آنان كه نيازمند مشاوره روانكاوانه هم هستند با گرفتن سه شماره ۱۱۰ به خواسته خود دست مي يابند.
نيازي به اغماض نيست. به هرحال اين تغيير و تحول نيازمند استمرار و پايداري است تا ضمن ارتقا به همه نيازهاي امنيتي پاسخ دهد. امروز نمي توانيم چشم بسته بگوييم اين نيرو مشكل و خطا دارد. بله، به واقع پليس با يك چالش عمده مواجه است و آن اين كه سر اين سازه با بدنه اش همخواني كافي ندارد. به عبارت ديگر سري كاملاً پيشرفته دارد و تني عقب افتاده. اما اين نكته را در نظر داشته باشيد كه تا پيش از انقلاب اسلامي هيچ كس جرات نداشت از پليس شكايت كند. پس از انقلاب هم وضع همين طور بود. اما اينك مي توان با مركز نظارت همگاني پليس آن هم از خانه تماس گرفت و شكايت كرد!
شايد بگويد «كي رسيدگي مي كنه؟» اما نكته همين جاست كه پليس ما اينك توانسته سطح توقعات از خود را بالا ببرد. در كدام سازمان دولتي تا اين حد آزادانه مي توان از يك نيرو، مدير يا فرماندهي شكايت كرد. شايد بر همين اساس است كه امسال سردار قاليباف در آغاز هفته گراميداشت پليس شعار جامعه مسئول، پليس پاسخگو را سر داد. به هرحال امروز ما مي توانيم از پليس خود بخواهيم و او نيز متقابلاً پذيرفته است كه خواسته ما را اجابت كند.
آن روزها به پليس مي گفتند
آن وقت ها كه نه بنز الگانسي بود و نه پليس صدودهي! نام هاي ديگري بر پليس گذاشته بودند. حافظان امنيت عمومي در دوره هخامنشيان با عناويني چون «خشتروپاون»، «شهربان»، «نگهبان»، «كاراون»، «ارك پات» و... شناخته مي شدند. در دوره اشكانيان «سازمان پوليس» تشكيل شد.
ايسنا در اين باره ضمن توضيحات قبل گزارش داده است كه در دوره ساسانيان عناويني چون «شهريك»، «ديهيك»، «كوئپان» و «نيزه داران» معمول شده است.
براساس اين گزارش در دوره اسلامي نيز «محتسب»، «شرطه»، «شحنه»، «درابون»، «حاكم» و «حافظ» بر سر زبان ها افتاده است. دوره افشاريه از عناويني همچون «كدخدا»، «داروغه»، «خليفه»، «پاسبان»، «نواب»، «كلانتر»، «گزمه» و «ميرشب» بهره جسته است. در دوره قاجاريه نيز اسامي ديگر به كار مي رفته ولي «كلانتر»، «داروغه»، «ميرشب شبگرد» و «گزمه» براي متوليان پاسداري دروني كشور به كار مي رفته است. گرچه پس از ادغام «ژاندارمري»، «كميته» و «شهرباني» نام كلانتر و كلانتري حذف شد اما با تحول پليس طي سال هاي اخير باز هم كلانتر و كلانتري به اين سازمان بازگشته است.
حالا با همه اين حرف ها شما اگر پليس بوديد چه انتظاري از خودتان و چه انتظاري از افراد دوروبرتان داشتيد؟