عليرضا صلواتي
نام: ملوك السادات
نام خانوادگي: حسيني بهشتي
نام پدر: محمد
ميزان تحصيلات: فوق ليسانس زبان شناسي
شغل پدر: روحاني، رئيس ديوان عالي كشور
شغل مادر: خانه دار
نام همسر: جواد
ميزان تحصيلات: دكتراي روان شناسي
شغل: مشاور فرهنگي رئيس جمهور
از همان مدرسه تان شروع كنيد و چگونگي انتخاب مدرسه.
خانواده ما از اولين خانواده هاي روحاني در قم بود كه دخترشان را به كودكستان فرستاد؛ از اولين كودكستان هايي كه در قم به وجود آمده بود...
چرا اولين؟
در فضاي آن زمان قم، كودكستان زياد رايج نبود. مرا به عنوان اولين فرزند به كودكستان فرستادند و اين طبيعتاً مسايلي را در پي داشت چرا كه خانواده هاي روحاني چنين امري را نمي پسنديدند. پدرم همواره در مسايل مختلف و جديدي كه در جامعه پيش مي آمد پيشتاز بودند. وقتي كه محيط كودكستان را محيط سالمي ديدند مرا به آن جا فرستادند.
پس چرا خانواده هاي روحاني چنين امري را نمي پسنديدند؟
اصلاً تشكيل چنين مراكزي جزو كارهاي تجددگرايانه بود. براي پسر و دختر كلاس هاي جداگانه داير كرده بودند. خب، اين از نظر خيلي از خانواده ها پسنديده نبود و فكر مي كردند كه دختر حتي در آن سنين كوچك دچار انحراف و مشكل مي شود.
استدلال پدرتان چه بود ايشان نگران تاثيرپذيري شما از آن فضا نبودند؟
ايشان كلاً چه در مورد مادر و چه در مورد فرزندان، معتقد به حضور افراد خانواده در جامعه بودند و مي گفتند: شما بايد حتماً به درون جامعه بياييد و با مسايل روبه رو شويد. بايد مسايل مختلف را تجربه كنيد. اينگونه نبود كه درون خانه بمانيم و در خانه بسته باشد تا ما محفوظ بمانيم.
در همان زمان در قم اكثر خانواده ها دخترانشان را به مدرسه نمي فرستادند. بلافاصله بعد از اين كه مدارس دولتي تشكيل شد، ايشان من را به آن مدرسه فرستادند باز خود اين، مسئله آفرين بود و در خانواده هاي روحاني كه از دوستان ايشان هم بودند معتقد بودند كه دختر اصلاً نبايد به اين شكل وارد جامعه شود،ورود به مدارس دولتي را هم آغاز آن مي دانستند.
پس چگونه آموزش ببينند؟
مي گفتند در خانه آموزش ببينند. علوم قديم را هم در خانه بخوانند و همين برايشان كافي است ديگر نيازي نيست به مدرسه بروند. حتي من يادم هست كه پدرم مرا تشويق مي كردند كه در كارهاي گروهي و جمعي مدرسه شركت كنم. خودم هم در آن زمان خيلي تمايل نداشتم.
مدرسه مذهبي مي رفتيد؟
نه. دولتي بود. اصلاً آن زمان مدارس دولتي هم شكل نگرفته بودند چه برسد به مدارس مذهبي.
شما هفت سالتان كه شد، رفتيد مدرسه؟
بله. جالب اين بود كه پدرم خواهرشان كه از من پنج سال بزرگتر بود را هم به مدرسه فرستادند. خب، در محيط آن زمان قم كه محيطي مذهبي بود خيلي مسايل به خودي خود رعايت مي شد و خيلي مشكل نداشتيم. يك محيط كاملاً امن. فضاي سالمي بود.
ولي روي همين فضاي امن دخترانه هم تصورهاي غلطي بود، درست است؟
بله. به خاطر اين كه خانواده هايي دخترانشان را به اين مدارس مي فرستادند كه به نوعي از روشنفكران جامعه و فرهنگيان بودند. ارتشي بودند. دانشگاهيان بودند اما چون فضاي باز، آرام و قابل اعتمادي در خانه حكمفرما بود از اين جهات مشكلي پيش نمي آمد. يكي از نكته هاي بارز كودكي من اين بود كه من هر نوع سؤالي كه داشتم، مي توانستم مطرح كنم و پدرم با رويي گشاده با آرامش و عطوفت و با دقت گوش مي كردند و به دقت هم جواب مي دادند. متاسفانه هنوز هم كه هنوز است اين رسم در خيلي از خانواده ها حاكم نيست. يعني بلافاصله كه مسئله جديدي در ذهن فرزند شكل مي گيرد، با پرخاشگري با او برخورد مي كنند. در مورد مسايل ارتباط جمعي، فرض كنيد در سال هاي ۴۱ و ۴۲ راديو اولين وسيله ارتباط جمعي بود كه به خانه ما آمد و ايشان خريدند و در اتاق گذاشتند و در استفاده هم آزاد بوديم.
همان زمان هم در خيلي از خانه ها راديو نبود؟
اصلاً تحريم كرده بودند. يعني جزو آثار كفرآميز مي دانستند.
پس چه شد كه به خانه شما راه پيدا كرد؟
ببينيد آن زمان راديو بود، الان اينترنت و ماهواره است. هر وسيله ارتباط جمعي اعم از راديو، تلويزيون، تلفن حتي موبايل تا برسيم به اينترنت مي تواند در راه انحرافي استفاده شود. ولي مي توان از آن استفاده صحيح و درست هم كرد. ايشان معتقد بودند كه ما وسيله را مي گيريم و سپس به بچه ها ياد مي دهيم كه چگونه از آن استفاده صحيح كنند. اينگونه نباشد كه اينها از اين وسايل محروم باشند و وقتي به خانه همسايه، فاميل و آشنايان مي روند، حسرت آن را بخورند كه اينها از چه موهبت هايي برخوردارند!
پس استدلال آنهايي كه اين وسايل را تحريم كرده بودند چه بود؟
خب، آهنگ ها و برنامه هاي نادرستي كه از راديو پخش مي شد باعث اين تفاسير شده بود.
در مقابل اين استدلال، پدر چه استدلالي داشتند؟
ايشان راديو را گرفته بودند براي اخبار و اين كه از آخرين اخبار مطلع شوند. هيچ وقت هم به ما نمي گفتند بياييد به اخبار گوش بدهيد. ولي به طور خودبه خودي ما مطلع مي شديم. به هرحال در آن سال ها ـ۴۱ و ۴۳ـ تحولات انقلاب در داخل و خارج فراوان بود و ايشان آنها را پيگيري مي كردند. مادرم تلاش مي كردند كه از اين وسيله استفاده صحيح بشود و مفسده آميز نباشد.
اينگونه نبود كه راديو دور از دسترس شما مثلاً روي طاقچه باشد؟
نه. اصلاً.
اينگونه نبود كه راديو در موقع اخبار روشن و بعد از آن خاموش شود؟
نه.حتي ما بعد از اين كه به تهران آمديم و تلويزيون هم در دسترس ما قرار گرفت، آن موقع هم همين طور بود. خيلي جالب بود غيرمستقيم مي گفتند: فلان سريال خوب است. تماشايش ارزش دارد. نمي گفتند بنشين حتماً اين سريال را ببين. مي گفتند بياييد با همديگر ببينيم؛ نظارت غيرمستقيم داشتند. حتي كتاب هاي مختلفي كه در دوران نوجواني و جواني در اختيار ما قرار مي گرفت بسيار متنوع بود. اينطور نبود كه مشخص كنند كدام كتاب را بخوانيد يا نخوانيد. همه نوع كتابي به خانه ما مي آمد. درست است كه ايشان تلاش مي كردند كتابهاي خيلي سبك، مبتذل و پيش پا افتاده نباشند ولي نظارت غيرمستقيم بود. خود من در دوران دبيرستان تلاش مي كردم كتابهايي بخوانم كه اطلاعاتم را زياد كند. حرف اين نبود كه يك رمان سرگرم كننده بخوانم، حتي در مورد كتابهاي روشنفكري كه در بازار بود ايشان با لحن ملايمي مي گفتند سعي كنيد كتابهايي كه ياس آور است و جوان و نوجوان را از زندگي به طور كل مايوس مي كند، كمتر بخوانيد حتي نمي گفتند نخوانيد.
بعد از كودكستان مدرسه را هم در قم ادامه داديد؟
تا سال سوم در قم بودم. بعد كه مسايل سال ۴۲ پيش آمد، به خاطر فعاليت هاي مبارزاتي،ايشان را به تهران تبعيد كردند در اميريه خانه اي را اجاره كرديم خب يك تفاوت فاحش ميان قم و تهران بود. در قم ما امنيت داشتيم. به لحاظ اين كه چادر سر مي كرديم مشكلي نداشتيم. آمديم تهران متوجه شديم كه همان مدرسه دولتي در اميريه كه فرزندان ارتشي ها و روشنفكران درجه يك در آن بودند، ناظمي مخالف حجاب دارد. با حجاب مخالفت شديد مي كرد من و يك نفر ديگر با چادر به مدرسه مي رفتيم. خودش تازه كشف حجاب كرده بود شيك بود و مدرن و ظاهر ما را نمي پسنديد. خيلي به ما سخت گيري مي كرد هميشه با خط كش بالاي سر ما بود مي گفت: اين اداها چيست شما درمي آوريد؟
نحوه عمل به تكاليف مذهبي چگونه بود چه قبل از تكليف و چه بعد از تكليف. مثلاً در مواردي كه با كمي سختي هموار است براي يك دختري با سن و سال كم يا نمازهاي صبح؟
نكته مهمي كه در خانواده ما بود، اين بود كه پدر هيچ وقت با تحكم نمي گفتند كه شما بايد نماز بخوانيد، بايد روزه بگيريد و بايد چادر مشكي سر كنيد.
اگر نمي خوانديد چه مي كردند؟
ايشان يك روش جالبي داشتند. يعني اگر پدر و مادرها اين روش را در پيش مي گرفتند اصلاً مشكلي در خانواده نداشتند. مشكل از خود پدر و مادرهاست. ايشان به عنوان پدر خانواده صبح ها جايي نماز مي خواندند كه به گوش همه برسد. آهنگ صداي ايشان آنقدر جذاب بود كه بچه ها خود به خود بيدار مي شدند و نماز مي خواندند. برادرهاي من از سنين كم به نمازخواندن مقيد بودند و اين مقيدبودن چقدر اثر در زندگي آنان داشته است. بي جهت نيست كه مي گويند نماز ستون دين است وقتي به نماز كه مبناي ارتباط شما با خداست پايبند باشيد كه حداقل سه وعده در روز اين ارتباط با خدا برقرار مي شود و با خدا گفت و گو كنيد، خودش كافي است، اصلاً مصونيت ايجاد مي كند. هيچ وقت يادم نمي رود از زمان كودكي كه سفره افطار را پهن مي كردند و ايشان قبل از اين كه افطار كند، نماز مي خواندند و آن حالت جذابي كه در موقع دعا داشتند، چقدر در روحيه ما تاثيرگذار بود. بنابراين اصلاً احتياجي نبود كه بگويند شما بلند شو و بيا نمازت را بخوان.
اتفاق افتاد كه شما نمازي را نخوانيد و ايشان واكنش نشان دهند؟
من به خاطر نمي آورم. چون خودم هم خيلي مقيد بودم.
تا كي در مدرسه اميريه تحصيل كرديد؟
يك سال و نيم بيشتر نشد چون ما به آلمان رفتيم.
چرا؟
چون بر پدر مشخص شده بود كه ساواك نمي گذارد فعاليت كند. با گروه هاي مبارز ارتباط برقرار كرده بودند و جلسات خانگي داشتند. ساواك از اين جلسات خبردار شده بود و اين جلسات را تعطيل كرد هر چند كه آن جلسات، جلسات تفسير قرآن بود. در نتيجه قرار شد ايشان بروند آلمان و امامت مسجد هامبورگ را برعهده بگيرند و در مجموع مسلمانان آلمان را هدايت كنند كه مركزش، مركز اسلامي هامبورگ بود. كلاس چهارم را كه تمام كردم ما رفتيم آلمان. در آن زمان يك دختر ۱۰ ساله بودم كه به آلمان رفتم.
محيط كه تفاوتي نمي كرد!
خيلي تفاوت داشت.
بهتر بود يا بدتر؟
ما محيطمان همواره بدتر شد از قم رفتيم تهران و از تهران رفتيم هامبورگ. من مقيد به حجاب بودم. مي خواستم هم روسري بر سر كنم و هم مدرسه بروم. پدرم هم روحاني بودند. لباسشان كاملاً مشخص بود. در آن جا شبيه كشيش ها به نظر مي رسيدند. در يك مدرسه دخترانه ثبت نام كردم. فاصله سه چهار كيلومتري را هم هميشه پياده مي رفتم. فكر مي كردم اگر سوار مترو شوم، نوجوانان آن جا اذيتم كنند.
امنيت آن جا بيشتر بود يا اين جا؟
آن زمان مشكلي نداشتيم. ممكن بود به من كه روسري سر مي كردم و سعي مي كردم لباسي كاملاً پوشيده به تن كنم، بگويند مادربزرگ اما اذيت و آزاري به دنبال نداشت. به خصوص بعداً كه دوران دبستان تمام شد وارد دبيرستان شدم آن جا ديگر مدرسه مختلط بود پسر و دختر بودند. هر چند دختر و پسر همسن بودند ولي عملاً پسرها كوچكتر از ما نشان مي دادند. اخلاق و رفتار و رشدشان كمتر بود. بعد كه شاگرد خوبي شدم و فهميدند درسخوانم، حريمي را رعايت مي كردند. بعضاً مي پرسيدند چرا شما در سفرهاي اردويي ما كه مختلط هم بود نمي آييد.
چرا نمي رفتيد؟
من خودم دوست نداشتم. چون مي دانستم روابط به چه شكل است. خيلي آزاد بود. حتي آن زمان سال هاي ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ آن جا روابط خيلي آزاد بود بچه اي در يك خانواده اي رشد كرده كه اين روابط براي او كاملاً طبيعي بود. براي ما عجيب و غير قابل پذيرش بود كه دختر و پسر با هم مي روند كنار دريا. يادم هست يك روز معلمم به من گفت اين بار كه ما اردو نرفتيم و فقط يك پارتي در مدرسه گرفتيم چرا دوباره تو نيامدي؟
آن را هم نرفتيد؟
نه. گفتم براي چه بايد وقتم را تلف كنم؟ گفت: اصلاً تو بگو چرا نمي آيي؟ اصلاً چرا روسري سرت مي كني؟ خلاصه گير داده بود. گفتم: من مسلمانم. گفت: اين حرف ها چيه كه تو مي زني؟ يك دختر ديگري در كلاس ما بود كه او هم ايراني بود، گفت: مريم هم مي گويد من مسلمانم. هيچ مشكلي هم با او نداريم. حجاب ندارد و در همه مراسم ما هم شركت مي كند. مريم هم از يك خانواده ارتشي بود، متاسفانه ايشان هم همراهي كرده بود.
با همديگر رفت و آمد نداشتيد؟ او هم ايراني بود.
چرا. اوايلً دوست بوديم. حتي به خانه آنها هم مي رفتم. رفت و آمد هم داشتيم.
خانواده از اين جهت كه چرا به خانه يك ارتشي مي رويد كه به ظاهر مسلمان است ايرادي نمي گرفتند؟
نه. از اين جهت پدرم ايراد نمي گرفتند.
هيچ نگراني نداشتند كه اين روابط تاثير منفي روي روحيه شما بگذارد؟
اتفاقاً فكر مي كردند اثر مثبت روي او خواهد داشت.
آخر اثر دوست حتي در برخي مواقع از تاثير پدر و مادر هم بيشتر است.
نه. من خانه خيلي از افرادي كه دختر همسن من داشتند مي رفتم. از تجار ايراني بودند. از دانشگاهيان و تحصيلكردگان. يك مشكل همين بود كه من را با مريم مقايسه مي كردند و مي گفتند: اگر مسلماني است كه او هم مسلمان است. تو چه مسلماني هستي كه با او فرق مي كني؟ بعدها سال دوم دبيرستان بودم بحثي را معلم ديني ما در كلاس ديني مطرح كرد...
معلم ديني مسيحي تان؟
بله. در كلاس آنها هم شركت مي كردم. حتي تورات و انجيل را هم مي خواندم. هيچ مشكلي هم براي من ايجاد نكرد.
با اين حال تاثير منفي بر شما نگذاشت؟
اتفاقاً برايم جالب بود كه ديدگاه هاي ايشان را بدانم كه چقدر با اسلام ما فرق مي كند. خيلي جذاب بود. موقعي بود كه از اول تورات و انجيل تا آخر آن را خواندم. بعد مي ديدم كه رفتارهاي اينها حتي مطابق آن كتابها هم نيست حالت خاصي كه هرطور مي خواهند زندگي مي كنند آزادي مطلق بود ديگر.
البته به نسبت الان تمهيداتي داشتند. يعني هرچه جامعه اروپايي جلوتر مي رود اين بي بندوباري بيشتر مي شود و هيچ نوع پايبندي اخلاقي هم وجود ندارد. بحثي كه معلم ديني ما در كلاس كرد، مقايسه اسلام و مسيحيت بود، ايشان از من پرسيد: ما چطور مي توانيم اسلام را بشناسيم؟ تو كه اينقدر پايبندي؟ گفتم: شما اصلاً بياييد اسلام را براي بچه ها مطرح كنيد تا بدانند اصلاً چيست! قبول كرد. من هم كتابهايي از مسجد هامبورگ بردم و ايشان آنها را مطرح كرد. بچه ها خيلي علاقه مند شدند، گفتند ما مي خواهيم برويم مسجد را ببينيم. برنامه اي گذاشته شد در مسجد هامبورگ. مسجدي كه حالا حسابي تجهيز شده بود. با امكانات و وسايل مختلف. بخش سمعي بصري داشت. كتابخانه بزرگي داشت و به جايي رسيده بود كه كتابها و نشريه خاص كودكان و نوجوانان را تدوين مي كردند. بچه ها آمدند و از مسجد بازديد كردند و در آخر هم يك جلسه پرسش و پاسخ با پدر برگزار شد كه چون خودشان به زبان آلماني پاسخ مي دادند تاثير فراواني داشت. حتي براي خانواده هاي ايراني مقيم آلمان هم جلسات خاص ايشان برگزار شد. نه صرف اين كه به سؤالات پاسخ دهند، بحث مي كردند. زمان مي گذاشتند تا نوجواني كه در اعتقاداتش ترديد دارد بيايد و مسايلش را مطرح كند. نظراتش را بگويد. اين يكي از ويژگي هاي شهيد بهشتي بود تا آخر عمر كه نوجوان و جوان ما بتواند حرفش را بزند. هر مسئله اي كه به ذهنش مي رسد را بگويد. چه اشكالي دارد؟ حتي اگر به نظر كفرآميز بيايد. خب، در خانواده هم همين حالت حكمفرما بود. وقتي كه ما به سن بلوغ رسيديم، خود من و برادرانم سؤالاتي كه داشتيم، پسرها كنجكاوتر بودند. سؤال كه مي كرديم با آرامش جواب مي دادند. اين مسئله خيلي مهمي است، اينگونه نبود كه با تندي برخورد كنند و ما را از سؤال كردن محروم كنند. اگر در خانواده مسلمان ما چنين روابطي بين پدر و مادر و فرزندان باشد، فكر مي كنم خيلي از مشكلات حل شود. مشكل ما اين جا است كه پدر و مادر يا حوصله ندارند و يا اطلاعات كافي ندارند و نمي توانند جواب سؤالات فرزندانشان را بدهند و همين باعث مي شود كه فرزند آنها برود و در جاي ديگري دنبال پاسخ سؤالاتش بگردد و در معرض مسايل مختلف، ديدگاه هاي مختلف و نظرات متفاوت قرار گيرد. معلوم نيست كه نظر اسلام را به او بگويند. ممكن است يك نظر التقاطي را به او بگويند و او منحرف شود. امروزه يك مسئله اي كه مطرح است و آن بسيار عنوان مي شود، فاصله بين دو نسل است. اين فاصله بين دو نسل مختص الان نيست. همين حالت در دوران خود ما هم بود. شما در نظر بگيريد جامعه اي را كه تجددگراست و آزادي مطلق دارد. بسيار آزادتر از الان. آن موقع كه مثل امروز نبود. دختران و زنان كاملاً بي حجاب بودند و شما حساب كنيد در چنين جامعه اي يك دختر بخواهد چادر داشته باشد و با حجاب باشد و بعد بخواهد با وسيله عمومي مثل اتوبوس رفت و آمد كند. چقدر مشكلات در سرراهش است. آزار و اذيت هايي كه مي كردند، متلك هايي كه مي گفتند در جامعه خودمان بدتر بود. در آلمان حداكثرش در حرف بود. الان بحث هاي نژادي مطرح شده است و مي گويند با حجاب به مدرسه نياييد. ولي آن زمان اين حرف ها نبود. خيلي راحت برخورد مي كردند، خب، جمعيت مسلمانان هم كمتر از الان بود. شكاف نسل ها آن زمان هم بود. خودم دوستان بسياري داشتم كه از زمين تا آسمان ميان آنان و پدر و مادرشان به لحاظ عقيده و فكر تفاوت بود.
تا كي آلمان بوديد؟
تا سال ۴۸ آن جا بوديم سپس آمديم ايران.
تحصيلاتتان تمام شد؟
نه، دوران دبيرستان بودم. پدر معتقد بودند كه آن جا سامان گرفته و بايد به ايران بيايند. آمديم ايران و در ايران به مدرسه رفاه رفتم. مدرسه اي اسلامي بود ولي محيط خيلي بسته اي نداشت. خود دبيرستان رفاه زير نظر شهيد باهنر و شهيد بهشتي بود و تلاش مي كردند اصول اصلي اسلامي را در اين مدرسه رعايت كنند. تا سال آخر كه مدرسه رفاه را بستند. دوراني كه ما دبيرستان رفاه بوديم دوران روشنفكري براي ما بود. چون كتابهاي خيلي زيادي را خوانده بوديم. چه چپ و چه راست. چه اسلامي و چه غيراسلامي. تفاسير زيادي را خوانده بوديم. حتي يادم هست از مدرسه كه به خانه مي آمدم در سرويس مدرسه با بچه ها تفسير قرآن مي خوانديم.
خودجوش بود يا تحت تاثير القائات مدرسه بود؟
نه خودجوش بود، ما از كمترين فرصت براي مطالعه استفاده مي كرديم. كاري كه بچه هاي الان نمي كنند. چون ما در خانه كتابخانه بزرگي داشتيم خود به خود به كتاب علاقه مند شده بوديم. من هر موقع مي خواستم به دوستانم هديه بدهم، كتاب مي دادم. خانه اقوام هم كه مي رفتيم، دنبال يك كتاب بودم كه با فرد همسنم بخوانم. اين تبادل كتاب اگر در جامعه ما وجود داشته باشد ...
كه هست ...
بله، هست. ولي شما ببينيد چه كتابهايي در دست بچه هاست،رمان هاي بي محتوا. شما آماري كه مسئولان مي دهند، مي بينيد كه مي گويند مطالعه جوانان بالا رفته است؛ ولي چه چيزي مي خوانند؟
تعيين تكليف كه نمي كنيم كه اين را بخوان يا نه؟
نه، اصلاً. خودش فكر كند اين كتابي را كه خواند، چقدر به معلوماتش اضافه شد. فقط سرگرمي بود؟ فقط وقت گذراني بود يا در جهت آگاهي بود؟ آن نسل دنبال اين بود كه اطلاعات جديدي را در زمينه سياسي و به خصوص اجتماعي كسب كند. از پايه هم شروع كرديم يعني از بينوايان كه يك زمينه اجتماعي داشت.
بعد از اين كه مدرسه رفاه تعطيل شد، ديگر مدرسه نرفتيد؟
چرا، مدرسه ديگري رفتم كه به ظاهر اسلامي تر از رفاه بود. سال ۵۳-۵۲ بود كه رفتم مدرسه فخريه. مدير مدرسه را عوض كردند كه با ساواك همكاري كند. تلاش مي كردند تا معلمانش را هم تغيير دهند و اين اتفاق در تمام مدارس اسلامي آن زمان افتاد. سال عجيبي بود. ديدند كه فايده ندارد، دستور دادند كه نبايد حجاب داشته باشيد. به درون مدارس از جمله مدرسه ما ريختند و چادر بچه ها را كشيدند و پاره كردند. مخالفت ها با چنين مدارسي علني شد. اين كه تعدادي بچه با چادر تحصيل كنند و ادامه تحصيل دهند براي ايشان قابل تحمل نبود. تا آن زمان هم به ياد ندارم كه كسي با چادر وارد دانشگاه شده باشد. بالباس عادي مي آمدند. كت و دامن بود و روسري. هيچ وقت از ياد نمي برم اولين دختري كه در رشته پزشكي با چادر وارد دانشگاه اهواز شد، چه ذوق و شوقي ميان بچه هاي مذهبي پديد آمده بود. رشد بچه ها در نسل ما خيلي بيشتر بود.
رشد از چه لحاظ؟
رشد فكري، آگاهي شان هم بيشتر بود. سعي مي كردند مفيد باشند.
با اين حساب، شما دانشگاه رفتيد؟
به اين مسايل ربطي نداشت. پدر كاملاً موافق بودند كه من وارد دانشگاه شوم. حتي به مدرسه هشترودي رفتم كه اسلامي هم نبود. سعي كردم در حد آنها درس بخوانم كه وارد دانشگاه شوم. سال ديپلم من مصادف با ازدواجم شد و چون همسرم مشغول به تحصيل در خارج بودند، به جاي كنكور امتحان اعزام دادم و قبول شدم.
ادامه دارد