جمعه ۴ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۹۱
index
جمعه ها بعدازظهر
اكبر نتاج
009033.jpg
ـ نماز جمعه چند ركعت است؟
ـ چي؟!
ـ نماز جمعه.
بيرون، آوار صداي كاروان عروس خراب مي شود. شب حكومت خود را دارد و سرما ياري مي كند.
ـ اصلاً نماز مي خواني؟
ـ بله.
ـ سرنماز گريه هم مي كني؟

در تمام آن سال ها بعدازظهر پنج شنبه لذتبخش ترين ايام هفته بود. هميشه فرداي اين بعدازظهرها جمعه بود و بي خيالي بساطش را پهن مي كرد و ما فارغ از ياد صبح شنبه، عشق خود را داشتيم. در بعدازظهرهاي بهاري مخصوصاً كه آن روز پنج شنبه باشد و عطر اقاقي هوش از سرت ببرد و محله نويد يك فوتبال گرم را بدهد، بدترين فرض ممكن چيزي است كه تو را از مسير عادي اين جريان خارج كند.
تمام بعدازظهر منتظر صداي زنگ در بوديم. مادر روي پله  هاي داخل حياط نشسته بود. حالا كه خورشيد رفته بود، گنجشك ها محله را روي سرشان گذاشته بودند. مادر تكاني خورد. براي هزارمين بار در حياط را باز كردم. دو طرف كوچه، تا آن جايي كه چشم هايم مي توانست، نگاه كردم. مادر هم مثل دفعه هاي پيش كه در را باز مي كردم، روسري اش را محكم كرد. در تمام بعدازظهر اين تنها كاري بود كه انجام مي داد.
در را بستم. به مادر گفتم: «دير نكرده؟»
سرجايم برگشتم. نشستم، اما زود بلند شدم. آب پاش را پر كردم. خواستم باغچه را آب بدهم. به گنجشك ها نگاه كردم. آب پاش را پرت كردم: «ولي دير كرده» لگدي به آن زدم. چرخيد و آب به اطراف حياط پاشيده شد. كمي هم ريخت روي پاهاي مادر. مادر نگاهي به من كرد لبخند بسيار محوي روي لب هايش نشست. ولي خيلي سريع چشم هايش را فشار داد و همان طور بسته نگاه داشت.
سنگي برداشتم. انداختم طرف درخت ها. گنجشك ها فرار كردند: «براي شما روزها با هم فرقي ندارند؟»
دوباره رفتم در باز كردم. مادر روسري اش را محكم كرد. به دو طرف كوچه نگاه كردم تا آن جا كه چشم هام مي توانست. در را بستم. آمدم سرجايم نشستم.

ـ اصلاً آخرين باري كه گريه كردي كي بود؟
ـ وقتي امام (ره) مردند.
آن شب كه فردايش صبح شنبه بود تا آن لحظه كه پدر ناگهان از حركات پرشتابش باز ايستاد، به ديوار تكيه داد و مثل گلي پلاسيده به زمين نزديك شد، من نفهميدم كه در آن شلوغي بايد گريست. حالا هم كه يارو دارد سؤال پيچم مي كند درست نمي دانم اين درهم شكستن پدر بود كه من را به گريه واداشت يا حس فضايي خالي كه ديگر پرنخواهد شد.
ـ برادرت كي مرد؟
ـ برادرم نمرده.
ـ قبل از آن كي بود؟
ـ قبل از چي كي بود؟
ـ قبل از فوت امام كي گريه كردي؟
آن لكه در ذهن من پيدا شده بود. هيچ لحظه اي از آن بعدازظهر پنج شنبه بهاري كه بوي اقاقي آدم را مست مي كرد، براي من بي ياد حرف مادر نگذشت. بعد از آن شب كه فردايش صبح شنبه بود، هيچ وقت پدر را آنطور پلاسيده نديده بودم و مادر ديگر در هيچ بعدازظهري منتظر نبود. انگار پس از آن خلاء همه ما كامل تر شده بوديم و بعدازظهرها مفهوم پيش از شب نبودند. پدر نشان داد درخت كويري جان سختي است و مادر؛ او هميشه بام بهشت خواهد بود.

ـ هيچ متوجه شدي مادر، اين عصر چقدر شبيه اون عصره.
همان عصري كه جواد از صبح رفته بود فوتبال  و وقتي هوا داشت تاريك مي شد، هنوز نيامده بود. تابستان سال ۵۷ بود. مادر به هر كه در خيابان مي رسيد مي گفت: «جواد ما رو نديدي؟»
دوره افتاده بودم تو محل. هيچ كس حرف درستي نمي زد. عباس مي گفت اصلاً با ما نيامده. علي مي گفت آمده، اما وسط بازي وقتي صداي تير بلند شد، با كمال رفتند. آقاي قياسي همسايه مان مي گفت آنها را وسط مردم ديده كه داشتند يك تانك را آتش مي زدند و جواد ما مسخره بازي در مي آورده و مردم را مي خندانده. مادر اين را كه شنيده بود ديگر روي پايش بند نمي شد. دايي رفت دنبالش. جواد آن شب نيامد. تا سه ماه ديگر هم پيدايش نشد. او را ديگر نمي شد شناخت. كمال توي تظاهرات جلو چشمش كشته شده بود. انگار تمام وجود جواد را لاي ماشين خرد كرده بودند و دوباره يكي ديگر ساخته بودند. دايي هميشه مي گفت: «چطور تونستن يه بچه ۱۶ ساله را اينطور شكنجه كنند؟!»
امروز، يكي از روزهاي پاييز ۶۴ هم كه دايي از صبح رفته بود سپاه، پي اسمش تو ليست. شب شده بود. هنوز پيدايش نشده بود. مادر روي پله ها نشسته بود. صداي گنجشك ها ديگر نمي آمد تكاني به خود داد. براي هزار و چندمين بار در حياط را باز كردم تا آن جايي كه مي توانستم دو طرف كوچه را نگاه كردم. مادر روسري اش را محكم نكرد. صداي هق هق ضعيف گريه شنيدم. خوب نگاه كردم پشت رديف درخت ها كسي نشسته بود. شانه هايش به آرامي تكان مي خورد. دايي بود.

ـ شب شد چقدر هم هوا سرد شده. جواب مصاحبه را هفته ديگر از همين جا بگيرين. راستي يك چيز ديگه. اين جا نوشته خانواده شهيد هستيد.
ـ خب؟
ـ اما شما گفتيد برادرتون نمرده.
ـ خوبه شما خودتان مي گوييد خانواده شهدا نه خانواده مردگان.

ادبيات داستاني ايتاليا
همچنان متفاوت
009036.jpg
حسين سقاخانه
در بين جريان هاي ادبي كشورهاي اروپايي، ادبيات داستاني ايتاليا از اهميت و ارزش بسزايي برخوردار است. اين موضوع در دهه هاي پس از جنگ جهاني دوم شدت يافته، به طوري كه امروز مي توان ادبيات داستاني اين كشور را از بسياري ممالك ديگر نظير فرانسه برتر دانست. كشور ايتاليا داراي قدمت زيادي است كه در سايه آن كتابها و آثار ادبي ارزشمندي در طول قرون گوناگون برجاي مانده كه اكثر آنها كتبي مذهبي و اسطوره اي بوده اند. درواقع ادبيات كلاسيك ايتاليا برخلاف ساير كشورهاي اروپاي غربي، داراي وجوهي ديني هم هست كه اين موضوع، افزايش تعداد خوانندگان اين آثار را به وجود آورده است.
مثلاً يكي از كلاسيك هاي ادبي، آثار دانته است كه مي دانيم در آنها به مفاهيم و آموزه هاي ديني (كه در بين تمام اديان آسماني مشترك است) توجه ويژه شده و بسياري از منتقدان به اين جنبه از آثار او بيش از ساير وجوه توجه كرده اند، اگر ادبيات كلاسيك انگلستان و فرانسه موضوعات اجتماعي را مورد هدف قرار داده، ادبيات كلاسيك ايتاليا مسير بسيار متفاوتي را در پيش مي گيرد كه نقطه اوج آن با متون اصيل و ارزشمند ديني پهلو مي زند. اگر بخواهيم به بررسي جدي اين آثار بپردازيم حتماً وجوه جديدي را كشف خواهيم كرد كه شايد در بررسي هاي پيشين منتقدان ديگر به آن اشاره اي صورت نگرفته باشد. خورخه لوييس بورخس در برخي مقالاتش به ادبيات كلاسيك ايتاليا توجه ويژه نشان داده كه مي توان برخي از اين مقالات را در كتاب نه مقاله درباره دانته يافت. اما همان طور كه اشاره شد ادبيات داستاني ايتاليا در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم تغييرات بسيار زيادي را از سر گذراند و ويژگي هايي پيدا كرد كه بسيار متفاوت از گذشته بود. البته پايان جنگ جهاني دوم را از آن رو به عنوان مبداء تغيير مي گيريم كه در آن ويژگي هاي ادبيات نوين ايتاليا به شكل بارزتر و عيان تري نمود پيدا كرد وگرنه از سال ها پيش از آن مي شد جريان متفاوتي را در ادبيات داستاني اين كشور سراغ گرفت كه با ادبيات كلاسيك آن تفاوت هاي بسياري داشت. جرياني كه ديگر در آرماني ترين حالت خود با متون ديني اين كشور مقايسه نمي شد بلكه از ويژگي هاي ديگري برخوردار بود كه آن را در كنار جريان مدرن ادبيات جهان قرار مي داد. اگر ادبيات كلاسيك ايتاليا داراي وجوهي بود كه آن را با ساير كشورهاي اروپايي متمايز مي كرد، ادبيات مدرن ايتاليا هم از ويژگي هايي برخوردار بود كه مثلاُ با ادبيات مدرن فرانسه، تفاوت بسيار داشت. در اين ميان مي توان آثار نويسنده اي همچون ايتالوكالوينو را مثال آورد. نويسنده اي كه در آثار داستاني اش تلاش كرد تا عرصه هايي را آزمايش كند كه تا پيش از آن كسي نتوانسته بود به اين صورت به آن توجه كند. كالوينو ادبيات تخيلي را فضايي دگرگونه بخشيد. دنيايي خلق مي كرد كه خاص او بود و ويژگي هايي را از خود در ذهن ثبت مي كرد كه خيلي ها نمي توانستند نمونه اي مشابه كار او را مثال بياورند. او در رمان بارون درخت نشين، داستان پسري را روايت مي كند كه بر اثر لجبازي با خانواده اش تصميم مي گيرد به بالاي درخت برود و ديگر از آن جا پايين نيايد. باقي داستان، ماجراي زندگي او در بالاي درخت و ارتباطش با آدم هاي روي زمين است. چنين داستاني با نوع روايت خاص كالوينو از ارزش ها و اعتباري برخوردار شده كه مي توان آن را يكي از نمونه هاي مهم ادبيات امروز ايتاليا دانست. درواقع جريان مدرن ادبيات داستاني اين كشور، تجربه هايي را از سر گذرانده كه اگر بخواهيم به ويژگي مهم آن اشاره كنيم بايد بگوييم كه در آن عنصر تخيل از اهميت والا و بنياديني برخوردار است. گذشته از آثار كالوينو مي توان چنين زمينه اي را در آثار نويسندگاني نظير آنتونيو تابوكي يا استفانو بنني هم مشاهده كرد. با اين حال داستان هاي مدرن ايتاليايي تنها از ويژگي فوق برخوردار نيستند. بلكه در آثار ديگري جنبه هاي متفاوتي مورد توجه قرار گرفته كه شايد رمان »تاريخ« اثر الزا مورانته نمونه بارز آن باشد. در اين رمان زندگي يك خانواده در دوران جنگ جهاني دوم روايت مي شود و اين كار آنقدر استادانه صورت مي گيرد كه تاثير شگرفي بر مخاطب باقي مي گذارد. از نمونه هاي ديگري هم در اين زمينه مي توان مثال آورد كه اگر بخواهيم از تك تك آنها نام ببريم بايد در نوشتاري ديگر به آن بپردازيم.
آنتونيو تابوكي يكي از آن نويسندگاني است كه در طول دهه هاي اخير، مورد توجه زيادي قرار گرفته است. ويژگي هاي كلي كار او عبارتند از ايجاز هنرمندانه در روايت و همچنين پرداختن به داستان هايي كه نوعي ويژگي روياگونه و توهمي دارند و بر خواننده تاثيري چون تاثير خواب باقي مي گذارند. آوردن بخش كوچكي از داستان هاي او در اين نوشتار مي تواند ما را در درك هرچه بهتر سبك كاري اين نويسنده ياري دهد. مثلاً در قسمتي از رمان شب هاي هند مي خوانيم: »بالاي در چراغكي آبي رنگ سوسو مي زد. مثل چراغك هايي كه شب در واگن هاي خواب روشن مي شود. اين نور با نوري كه از پنجره مي آمد درمي آميخت و سبز مي شد و جوي نظير درون ماهيخانه پديد مي آورد. من به او نگاه كردم و در آن نور سبزرنگ غم انگيز نيم رخي زاويه دار ديدم كه بيني اش اندكي عقابي بود و دست هايش را روي سينه گذاشته بود. پرسيدم: شما مانتن يا را مي شناسيد؟ پرسش من هم بي معني بود اما حتماً نه به قدر مال او.
گفت: نه، هندي است؟
گفتم: نه ايتاليايي است.
گفت: من فقط انگليسي ها را مي شناسم. تنها اروپايياني كه مي شناسم انگليسي اند. ناله اي كه از دور مي آمد شديدتر شد. اكنون بسيار نازك بود. لحظه اي گمان كردم كه شايد زوزه شغال باشد.
گفتم: بايد حيواني باشد. شما چه فكر مي كنيد؟
گفت: خيال كردم يكي از دوستانتان است.
(ترجمه: سروش حبيبي، نشر چشمه)
ملاحظه مي كنيد كه نويسنده در تشبيهاتش از عناصر و اشيايي استفاده مي كند كه ويژگي روياگونه اثر را تشديد مي كنند و خواننده را درگير آتمسفري مي سازند كه در آن هرچه به پايان داستان نزديك مي شويم عمق اين فضا بيشتر مي شود به نحوي كه ديگر اين احساس به وجود مي آيد كه از چنين فضايي گريزي نيست. ادبيات امروز كشور ايتاليا همچون دوران پيشين خود تجربه هايي را از سر مي گذراند كه در جريان هاي ادبي ساير ممالك دنيا مشاهده نمي كنيم. در طول سال هاي اخير در كشور ما برخي از آثار نويسندگان نوگراي اين كشور انتشار يافته كه در صورت تداوم آن مي توان اميدوار بود كه جنبه هاي ديگري هم از اين ادبيات غني، مورد بررسي قرار گيرد.

خواندني ها
نويسندگان و ناشراني كه به معرفي كتاب خود در ستون خواندني ها تمايل دارند مي توانند يك نسخه از اثر خود را به نشاني خيابان آفريقا، بلوار گلشهر، مركز خريد آي تك، طبقه چهارم،بخش داستان ارسال كنند.
009045.jpg

ركوع نرگس ها
خدا كند تو بيايي
نويسنده: سيدمهدي شجاعي
ناشر: نيستان
سيدمهدي شجاعي از جمله نويسندگان مطرح نسل انقلاب است كه تا پيش از اين فعاليت هاي هنري او را در نشريات، كتب و همچنين برخي نهادها نظير كانون پرورش فكري شاهد بوده ايم. چاپ نهم كتاب «خدا كند تو بيايي» كه اختصاص به نوشتارهايي پيرامون معارف اسلامي و ظهور حضرت ولي عصر(عج) دارد در ۳۰۰۰ نسخه با قيمت ۹۵۰ تومان به چاپ رسيده كه مي توانيد از كتابفروشي هاي معتبر دريافت كنيد.
شجاعي در يادداشت ركوع نرگس ها مي نويسد:
«پيغمبران و رسولان همه در كلاس تو درس رسالت مي خوانده اند.
سرو و صنوبران مدام راستاي قامت تو را تداعي مي كرده اند.
بلبلان و قناريان هرچه ياد دارند، هميشه مدح تو مي گفته اند.
گل هاي محمدي همه با نام تو پر مي گشوده اند.
قطرات باران، انديشه حيات را وام از تو مي گرفته اند.
بنفشه هاي جان باخته و دل افروخته هميشه در صفحه سينه سوخته خويش تصوير روشني از تو مي يافته اند.
در حافظه جويبارها جز تكرار نام تو هيچ نيست.
شبنم ها هرچه به خاطر دارند بر تو درود مي فرستاده اند
پيش از تو را كسي به ياد ندارد.»
009042.jpg

طنز و نقد
كافه زير دريا
داستان هاي كوتاه
نوشته: استفانو بنني
ترجمه: رضا قيصريه
ناشر: خورشيد
«كافه زيردريا» اولين مجموعه اي است كه از استفانو بنني، نويسنده متفاوت ايتاليايي به چاپ مي رسد. در اين داستان ها آنچه بيش از همه به چشم مي خورد نگاه نقادانه و در عين حال طناز نويسنده است كه به گمان بسياري، همين ويژگي، او را در رده بزرگترين داستان نويسان ايتاليا در چند دهه اخير قرار مي دهد.
بخشي از مقدمه اين كتاب مي خوانيم:
«نمي دانم حرفم را باور مي كنيد يا نه. نيمي از عمر را به تمسخر آنچه ديگران به آن اعتقاد دارند مي گذرانيم و نيمي ديگر را در اعتقاد به آنچه ديگران به تمسخر مي گيرند.
شبي در كناره درياي بريگانتس قدم مي زدم؛ همان جا كه خانه ها انگار كشتي هاي غرق شده اي هستند شناور در مه و بخار آب دريا و باد جلبك ها را به آرامي در ميان خرزهره ها مي دواند.
نمي دانم در جست وجوي چيزي بودم يا كسي در تعقيبم بود. يادم مي آيد دوران سختي بود، اما من يكي، به دلايلي كه از عجايب روزگار است، خوشبخت بودم. ناگهان از پس پرده تاريك شب، پيرمردي آراسته، كه لباس سياهي تنش بود و گلي به يقه كتش داشت، از كنارم گذشت و سرش را به احترام كمي خم كرد...»
009039.jpg

هيچكاك بدبين
آلفرد هيچكاك
(كتاب كوچك كارگردانان - ۳)
نويسنده: پل دانكن
ترجمه: سوگند مناني
ناشر: آونددانش
كتاب آلفرد هيچكاك، سومين جلد از مجموعه كتابهاي كوچك كارگردانان است كه در آن پل دانكن، نويسنده انگليسي كتاب، تصويري از هيچكاك ارايه مي دهد كه تا حدودي متفاوت از تحليل هاي پيشين پيرامون كار او است. دانكن در اين كتاب تلاش مي كند جهان بيني هيچكاك را بدبينانه توصيف كند و اين موضوع را در تحليل هريك از فيلم هاي اين كارگردان پيگيري مي كند.
در صفحات اوليه كتاب آمده:
«در نهايت جهان بيني هيچكاك بيشتر بدبينانه بود تا خوش بينانه. فيلم هايش راه حل هاي عيني رضايت بخشي ارايه مي دهند (آدم بد مي ميرد، مرد متهم به زندان نمي افتد) ولي آن تشويش ذهني و عواقب آن ادامه مي يابد (مغز متفكر جنايات همچنان آزاد است، شخصيت هاي مركزي فيلم بايد با اشتباهاتشان مدارا كنند، آدم ها مي ميرند) و اما در انتهاي فيلم خرابكار از مجسمه آزادي به پايين سقوط مي كند، اما مغز متفكر طبقه اعيان و همدستانش آزاد مي مانند تا بر ضد دولت آمريكا توطئه كنند...»

داستان هايي از فردوسي
مرگ منوچهر
محمدحسن شهسواري
ديديد كه در زمان «منوچهر شاه»، ايران زمين به دست و او پهلوانان ايراني همچون «قارن رزمزن»، «گرشاسب» و «سام» از دست «سلم» و «تور» و ساير بيگانگان رهايي يافت. ۱۲۰ سال از عمر منوچهر گذشته بود و در اين فاصله زال و رستم به دنيا آمده بودند. اينك ادامه ماجرا:
منوچهر باخبر ستاره شناسان ديگر فهميده بود كه روز رفتن است. پس «نوذر» فرزند بزرگش را بر بالين خواست تا او را از آخرين اندرزها آگاه سازد. به او گفت كه سلطنت را جز براي خدمت به مردم نخواهد زيرا كه بسيار زودگذر است.
كه اين تخت شاهي فسوسست و باد
بدو جاودان دل نبايد نهاد
نگر تا نپيچي به دين خداي
كه دين خدا آورد پاك راي
تو مگذار هرگز ره ايزدي
كه نيكي از اويست و هم زو بدي
منوچهر به نوذر گفت: «بي شك پس از من بيگانگان طمع خاك ايران زمين كنند. ترس من بيش از همه از فرزندان تور، يعني تورانيان است. آنان مهم ترين و بزرگترين دشمنان ما هستند. بسيار از آنان پرهيزكن. اگر با خدا باشي و مردمان و پهلوانان ايراني را گرامي داري همواره فتح و ظفر با تو خواهد بود. بيش از همه خاندان سام را گرامي دار و از آن ميان اين جوان نوخاسته رستم را باش كه تور و تورانيان در برابر هوش و شجاعت او كاري از پيش نخواهند برد.»
نوذر با چشماني اشكبار گوش به سخنان پدر داشت كه منوچهر جان به جهان آفرين تسليم كرد.
اما نوذر جوان به راه و رسم نياكان خوشنام خود نرفت و مردمداري و عدالت را پيشه نكرد. به تفريح و خوشگذراني پرداخت و فراموش كرد كه ايرانيان با هيچ كس حتي اگر فرزند منوچهر بزرگ باشد، عهد بي پايان نمي بندند.
در اثر بي كفايتي نوذر، در هر گوشه اي از ايران سرداري ادعاي شاهي كرد و سرزمين را هرج و مرج فرا گرفت. نوذر تازه در آن زمان بود كه خطر را حس كرد. پس سخنان پدر را به ياد آورد. به ياد آورد كه پدر گفته بود از ميان ايرانيان خاندان سام بيش از همه وطن دوست و مردمدار هستند. پس نوذر نامه اي به سام نوشت كه همچنان در سرزمين گرگساران از سرحدات ايرانيان پاسداري مي كرد و ديوان را به بند كشيده بود. نوذر در نامه اش نوشت كه دارم به نصيحت پدرم عمل مي كنم. سام را نيز بسيار ارج گذاشت:
مرآن پهلوان جهان ديده را
سرافراز گرد پسنديده را
هميشه دل و هوش آباد باد
روانش ز هردرد آزاد باد
كنون پادشاهي پر آشوب گشت
سخن ها از اندازه اندر گذشت
اگر تو بر نگيري آن گرز كين
از اين تخت پردخته ماند زمين
سام نامه را كه خواند از افسوس آهي از جگر بركشيد. او به ياد مي آورد كه به همراه منوچهرشاه و ساير پهلوانان، چگونه سال ها با بيگانگاني كه چشم طمع به اين خاك مقدس داشتند، جنگيدند و خون هاي پاك بسياري ريخته شد تا براي ايرانيان امنيت به ارمغان آورده شود. اما اينك با ندانم كاري هاي يك جوان (هر چند كه فرزند منوچهر بزرگ باشد) همه چيز در آستانه از بين رفتن است و ممكن است آن خون هاي ريخته شده پايمال شود. سام درنگ را جايز ندانست و با لشگري گران به سوي تختگاه روان شد.
بزرگان و نيكدلان ايراني كه خبر نزديك شدن سام به تختگاه را شنيدند اميدوار گشته و به پيشواز او به بيرون شهر آمدند. آنان كه بسيار از ندانم كاري هاي نوذر و بي عدالتي او در نگذاشتن شايستگان بر مصدر كارها بسيار دلگير بودند، همين كه به سام رسيدند گره گله از سفره دل بازگشودند و هر چه را كه تا به حال بر آنان و ايرانيان رفته بود باز گفتند. اين كه هر سرداري در هر گوشه اي از خاك علم استقلال برافراشته و ادعاي شاهي دارد و نزديك است سرزمين ايران كه با ريخته شدن خون هاي پاك بسياري يكپارچه شده است، دوباره چندپاره شود. بزرگان در انتهاي صحبت هاي خود به سام گفتند كه ما تو و خاندانت را به بزرگي مي شناسيم. تاج شاهي را از سر نوذر برمي داريم و بر سر تو مي گذاريم.
سام از شنيدن صحبت هاي آنان ناراحت شد و گفت: «چنين سخن نگوييد. ابتدا آن كه نه من و نه خاندانم براي پادشاهي ميلي نداريم. ميل ما همواره اين است كه ايران و ايراني سرافراز بماند. دوم آن كه نوذر هر چه نباشد فرزند منوچهر بزرگ است. از ياد نبريد كه ما چقدر مديون او هستيم. من به نزد نوذر مي روم و او را نصيحت مي كنم كه به سنت نياكان نيكوكارش بازگردد. شما نيز اين سخن خود را فراموش كنيد و از گفتن آن پشيمان باشيد»
سام به تختگاه رسيد. نوذر او را بسيار گرامي داشت و سام را در جريان امور قرار داد. پس از آن سام سخن را آغاز كرد:
به نذر در پندها را كشاد
سخن هاي نيكو بدو كرد ياد
ز فرخ فريدون و هوشنگ شاه
همان از منوچهر زيباي گاه
كه گيتي به داد و دهش داشتند
به بيداد در چشم نگماشتند

داستان
ايران
هفته
جهان
پنجره
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |