|
|
عكس ها: محمدرضا شاهرخي نژاد
|
|
|
غفور آذري
نام: محمدرضا
نام خانوادگي: اصلاني
سال تولد: ۱۳۲۱
محل تولد: رشت
تحصيلات: فارغ التحصيل رشته نقاشي تزييني، دانشكده هنرهاي تزييني ۱۳۴۵
از فيلم هاي كوتاه ـ كارگردان
پديده ـ۱۳۴۹
با اجازه ـ۱۳۵۰
چنين كنند حكايت ـ ۱۳۵۸
از مستندها
مساجد جامع فهرج ـ ۱۳۵۵
جام حسنلو ـ۱۳۵۶
كودك و استثمار ـ۱۳۶۱
جيغ ـ۱۳۷۵
همكاري در نگارش فيلمنامه
صبح روز چهارم ـ ۱۳۵۱
تنگنا ـ۱۳۵۲
فيلم بلند
شطرنج باد ـ ۱۳۵۵
از مجموعه هاي تلويزيوني
سمك عيار ـ ۱۳۵۴
غبارنور ـ ۱۳۷۹
فيلم شطرنج باد را در چند سالگي ساختيد؟
حدوداً ۳۲ ساله بودم . من متولد ۱۳۲۲ هستم و اين فيلم را حوالي سال ۵۴ ساختم.
اين را به اين دليل پرسيدم كه شروع كار حرفه اي و اصلي خود را از چه سني آغاز كرديد و در ادامه مي خواستم مقايسه اي داشته باشم ميان شرايط شما در اين سن براي ساخت فيلم بلند با وضعيت فعلي سر راه جوانان امروز براي فيلم ساختن در حدود ۳۰ سالگي.
نمي شود به طور دقيق مقايسه كرد. به شكلي ديگر بايد به موضوع نگاه كرد. هيچ وقت شرايط يك جور نيست و همواره در زمان هاي مختلف متفاوت است. پاسخ به اين سؤال شما زماني دقيق خواهد بود كه فيلمسازي در كشور ما به شكل ضابطه مند، دقيق و مطابق با يك روند مشخص باشد و آن زمان مي توان به درستي به اين سؤال پاسخ داد. البته من پيش از ساختن شطرنج باد تعدادي فيلمنامه نوشته بودم و يك سريال به نام سمك عيار ساخته بودم. چند مستند هم در كارنامه ام بود و اينگونه نبود كه در عرصه فيلمسازي كم تجربه باشم. ضمن اين كه اين نكته را هم فراموش نكينم كه در دهه ۶۰ بسياري از جوانان ها با سن هايي كمتر از ۳۰ سال فيلم اول بلندشان را ساختند و از اين لحاظ دوره اي استثنايي بود. درباره شرايط امروز براي فيلمسازي در ميان جوانان بايد بگويم نوعي بي انگيزگي كه صد در صد معلول شرايط است در ميان جوانان علاقه مند به فيلمسازي ديده مي شود. يعني زود از تلاش هاي خود نااميد مي شوند.
پيش از شطرنج باد چند فيلم مستند و كوتاه ساخته بوديد؟
قبل از اين فيلم، چند فيلمنامه نوشته بودم و تعدادي فيلم كوتاه و مستند ساخته بودم. فيلمنامه تنگناي امير نادري و صبح روز چهارم كامران شيردل، بخشي از ديالوگ هاي فيلم مغول ها، فيلمنامه باغ سنگي پرويز كيمياوي. اولين فيلم مستندم را سال ۱۳۴۶ ساختم كه همان جام حسنلو بود. تعدادي فيلم كوتاه تجربي در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و نيز چند فيلم مستند براي وزارت فرهنگ و هنر آن زمان ساخته بودم.
پس اولين تجربه شما به عنوان فيلمساز و كنار دوربين قرارگرفتن در همان سال ۴۶ و فيلم جام حسنلو بود؟
بله
اين آشنايي با فيلم و سينما و علاقه به فيلمسازي از كجا در شما پيش آمد؟
من ديپلمم را در رشت گرفتم. مي خواستم در رشته معماري در دانشگاه ادامه تحصيل بدهم اما همان سال شرطي گذاشتند كه بچه هايي كه مي خواستند بروند معماري بخوانند بايد حتماً ديپلم رياضي داشتند و چون من ديپلم ادبي داشتم نتوانستم اين رشته را بخوانم. بعد از يك سال وقفه من رفتم دانشكده هنرهاي تزييني و نقاشي تزييني خواندم كه به نوعي همان ارتباط تصويري يا گرافيك امروز است. دانشكده هنرهاي تزييني الان شده دانشگاه هنر. زماني كه من به اين دانشكده رفتم سومين سال افتتاح آن بود و خب بعضي از آن افراد حالا آدم هاي سرشناسي اند هانيبال الخاص، عربشاهي، زنده رودي و... به آن جا آمدند. من در همان سال هاي اول دانشكده كتاب شعرم را منتشر كرده بودم.
اين علاقه به كارهاي هنري از كجا سرچشمه مي گرفت؟ در خانواده تان كسي فعاليت هنري مي كرد؟
پدرم نه چندان اما مادر و عموهايم كار هنري مي كردند. مادرم بسيار علاقه مند به هنر و در تربيت ما بسيار سختگير و با دقت بود. من از سه سالگي خواندن و نوشتن مي دانستم. مادرم آن زمان ديپلم داشت و از معدود زنان رشت بود كه چنين تحصيلاتي داشتند. در خانه ما تمام مجلات ادبي آن زمان مي آمد و كتابهاي بسيار ارزشمندي بود كه من در كودكي خواندم.
از لحاظ سطح مالي در چه حدي بوديد؟ به نظر مي رسد بايد بالاتر از حد متوسط بوديد؟
مشكل مالي نداشتيم اما خيلي هم مرفه نبوديم. البته پدرم بعد از كودتاي ۳۲ به دليل بعضي تغيير قوانين در ورود و خروج كالاهايي ورشكست شد اما باز هم در آن موقع ما اين ورشكستگي را كاملاً احساس نكرديم.
ظاهراً مخالفتي هم براي انجام كارهاي هنري يا تحصيل در اين رشته از سوي خانواده وجود نداشت.
نه. خيلي هم مادرم تشويقم مي كرد كه هنر بخوانم. اين را بايد بگويم كه يك آزادي انتخاب در خانواده ما وجود داشت كه هركدام ماها اجازه داشتيم سرنوشتمان را خودمان انتخاب كنيم.
تا قبل از آمدن به دانشگاه آشنايي تان با سينما چگونه بود؟ با توجه به اين كه در تهران هم نبوديد.
من از كلاس ششم ابتدايي و در واقع خيلي زود افتادم توي يك نوع انتلكتئوليسم به همين دليل من از كلاس ششم ابتدايي ديگر سينما نرفتم. اما قبل از آن همراه پدرم به سينما مي رفتم. پدرم به سينما بسيار علاقه مند بود و من را با خود به سينما مي برد و خب تجربه جالب و منحصر به فردي بود. بسياري از فيلم هاي صامت و به خصوص فيلم هاي وسترن را من در آن زمان بر روي پرده ديدم. يادم هست كه در همان كودكي پدرم را مجبور مي كردم كه حتماً ميان نويس ها را برايم بخواند كه بدانم چه اتفاقي افتاده است. هنوز هم يادم است كه موقع خواندن ميان نويس ها در سينما چه سر و صدا و زمزمه هايي از تماشاچيان برمي خواست كه داشتند ميان نويس ها را مي خواندند. اوج اين لذت هم زمان نمايش فيلم هاي تارزان بود كه همه با اشتياق تماشا مي كردند. بعد از كلاس ششم ديگر من سينما نرفتم چون همان زمان مثلاً كتابهاي سينما را مي خواندم يا مقدمه هشترودي و كتابهاي افلاطون را. به همين دليل فيلم هاي ايراني يا هنري و وسترن و تارزان ديگر برايم جذاب نبودند و اصلاً نمي توانستم با آنها ارتباط برقرار كنم. يادم هست كه در كلاس دهم تحت تاثير رساله افلاطون خودم يك رساله نوشتم كه متاسفانه گمش كردم.
اين علاقه به سينما را چگونه پاسخ مي داديد؟ مثلاً كانون فيلمي بود كه آثار متفاوت را نشان بدهد و شما در آن جا ارتباطتان را با سينما ادامه بدهيد؟
نه، از همان زمان سينما نرفتم تا سال هاي اول دانشكده فكر مي كردم تمام فيلم ها مبتذل هستند و چون ارتباط عجيبي با ادبيات برقرار كرده بودم به نظرم سينما بسيار عقب مانده تر از آن بود. در واقع تمام زندگي من كتاب و ادبيات بود. اين ارتباط با خواندن مجلات كتاب هفته تشديد شد و به نظرم در شكل گيري نظرات و سليقه فعلي ام در ادبيات كتاب هفته هاي آن زمان بسيار تاثيرگذار بودند و نيز طرح هاي گرافيكي اش كه اولين كاربرد صحيح هنرهاي تصويري در مطبوعات بود كه مرتضي مميز انجام مي داد كه برايم بي نظير بود و من ساعت ها فقط طرح هاي مجله را نگاه مي كردم. هنوز هم طرح هاي مميز برايم بسيار عزيز است و البته حالا ديگر با هم دوست هستيم. همين امر باعث شد من نقاشي تزييني در دانشگاه بخوانم بعد از اين كه نتوانستم معماري بخوانم.
در سني كه مي گوييد وارد جريان انتلكتئولي مي شويد، خودتان را دور از همسن هايتان و علايق خاص آنها نمي بينيد؟ يعني اين طرزتفكر و انديشه باعث نمي شد نتوانيد با همسن هايتان ارتباط برقرار كنيد و در واقع كارهاي خاص اين سن و به قولي جواني بكنيد.
من خيلي بچه بسته و در واقع آكادميكي بودم. ارتباطات خيلي زيادي با همسن هايم نداشتم. چند دوست محدود داشتم كه آنها هم همواره به من احترام مي گذاشتند. در مدرسه هم با آن كه يك مدرسه دولتي بود و همه جور شاگردي از طبقات مختلف جامعه داشت، همه مرا مي شناختند و «آقا» صدايم مي كردند. آقاي اصلاني. يك اخلاق و منش خاصي براي خودم داشتم. نمي دانم چرا اينطوري بودم. به همين دليل خيلي علاقه به گردهمايي جمعي نداشتم. به خصوص كه مادرم هم دقت زيادي در ارتباطاتم داشت. به همين دليل است كه ذهن من الان يك ذهن آكادميك است تا يك ذهن تجربه گرا و زندگي كرده. بسياري از مسايل و اتفاقات را به صورت علمي مي شناسم تا اين كه آنها را تجربه كرده و در طول زندگي ياد گرفته باشم. مثلاً من چون خيلي تنها بازي كردم يا اصلاً بازي نكردم آن نوع روابطي كه ميان بچه ها در بازي كردن ها هست و بعدها با الگوبرداري از آن به ارتباطات اجتماعي هم مي رسد كه شامل ترفندها، حقه ها و مسايل ديگر مي شود، من بلد نيستم. اينها بايد در آدم غريزي بشود تا بتوان يادشان گرفت. من به صورت علمي و تحليلي مي توانم اين مسايل را درك كنم اما با آنها زندگي نكردم. اصلاً هم به اين موضوع مفتخر نيستم. آدم بايد زندگي كند و من «زندگي» به مفهوم دقيق نكردم. اين موضوع در فيلم ها و آثارم مشخص است مثلاً مفاهيم مطرح شده در جام حسنلو مفاهيم مجردي هستند كه بيشتر با بطن فرهنگ ارتباط دارد.
برايم جالب است كه با چنين نوع تفكر و طرز زندگي چگونه فيلمنامه فيلم هايي مانند تنگنا يا صبح روز چهارم را نوشتيد كه آدم هايش و نوع زندگي شان فرسنگ ها از شما دور است.
مي فهمم آن نوع زندگي ها را خودم تجربه نكردم. البته همان زمان بعد از نوشتن اين فيلمنامه ها مسئله اي كه برايم پيش آمد مسئله «لمپن پرولتاريا» بود و به اين نتيجه رسيدم كه اين نوع فيلمنامه ها و فيلم ها به رشد لمپنيسم كمك مي كند و از همان زمان اين نوع سينما را كنار گذاشتم. اين شخصيت ها را هم من از ادبيات مي شناختم. آنقدر كه كتاب و رمان خوانده بودم با يك بار ديدن چنين آدم هايي مي توانستم آنها را خلق كنم. اين آدم ها اتفاقاً خيلي پيچيده نيستند.
آشنايي تان با امير نادري چگونه بود؟ چون به نظر مي رسد هم نحوه ورودش به سينما و هم تفكراتش حداقل در آن زمان با شما تفاوت اساسي داشت.
در دانشكده متوجه شدم كه كانون فيلمي وجود دارد كه فيلم هايش متفاوت از آثار روي پرده است و رفتم آن جا و يادم هست اولين فيلمي كه ديدم دكتر كاليگاري بود كه تجربه عجيبي برايم بود و همان جا فهميدم سينما آن چيزي نيست كه در ذهنم داشتم؛ مي شود با آن نقاشي كرد، حرف زد، شعر گفت، سخن گفت و... بعد از رفتن به كانون فيلم، يك گروهي شده بوديم كه تمام كارهايمان را با هم انجام مي داديم و به هم نشان مي داديم. شعر، داستان، طرح و خيلي چيزهاي ديگر كه هركدام خلق مي كرديم براي بقيه ارايه مي داديم كه كتاب اولم را هم با همراهي همين بچه ها درآورديم. همين زمان يك آگهي در دانشكده ديديم كه براي يك دوره طراحي دكور در سينما تعدادي دانشجو با كنكور مي گرفتند كه ما رفتيم و همان جا فهميديم كه كنكورش در همان روز است كه تعدادي از بچه ها انصراف دادند و من و يكي از دوستانم كنكورش را داديم و من قبول شدم و دوستم به عنوان ذخيره انتخاب شد. بعد هم از رئيس دانشكده اجازه گرفتم كه شش ماه دانشگاه نيايم و به اين كلاس ها بروم چون زمان دوره را شش ماه اعلام كرده بودند. آن جا خب با افراد زيادي آشنا شدم از جمله كامران شيردل. بعدها متوجه شدم كه اين كلاس ها در واقع نخستين دوره هاي آموزشي براي جذب نيروهاي تلويزيون آن زمان بود و ما بعد از اتمام دوره به استخدام تلويزيون درآمديم. حدود ۱۰ ، ۱۵ نفر بوديم. شيردل دفتري داشت همان سال هاي ۴۵ و ۴۶ كه افراد زيادي آن جا رفت و آمد داشتند از جمله كيارستمي و نادري. من هم آن جا مي رفتم و از اين طريق با نادري آشنا شدم. يادم هست از آن زمان به دنبال ساخت فيلم اولش بود كه با چه سختي و بدبختي هم آن را ساخت.
جام حسنلو را همين زمان ساختيد؟
آن را سال ۴۶ ساختم اما قبل از آن فيلمنامه تنگنا را نوشته بودم.
اين علاقه به اساطير كه به نوعي در تمام كارهاي شما ديده مي شود از همين آشنايي مي آيد يا ريشه در همان مطالعات پرشمار ادبي دارد؟
مي توانم بگويم تاثير اصلي را يكي از استادان ما در دانشكده به نام دكتر مقدم بر رويم گذاشت. ايشان يك ايران شناس بزرگ بود ما يك كلاس نظري با او داشتيم كه اسم امروزي اش مي شود همان اسطوره شناسي. من كلاس هاي او را مي بلعيدم اين علاقه و پيگيري اسطوره شناسي بخش عمده اش مديون كلاس هاي استاد مقدم است. جالب اين جاست كه من معمولاً سركلاس هاي درس هاي نظري نمي رفتم چون اعتقاد داشتم اكثر استادان درس هاي نظري چيزي براي آموختن ندارند اما براي كلاس هاي استاد مقدم احترام ويژه اي قايل بودم و به طور مرتب در آنها حضور مي يافتم. البته قبل تر از اينها در مطالعات خودم در همان دوره هاي دبيرستان احساس مي كردم كه موضوعات اسطوره شناسي و كتابهاي در اين باره به شدت مرا جذب مي كند. حتي در همين راه من دوره اي معلم عربي خانگي گرفتم و علاقه مندي شديدي به يادگيري زبان عربي پيدا كردم. بخشي از آن هم به اين برمي گشت كه مي خواستم قرآن را فارغ از ترجمه هاي آن خودم درك كنم و مفاهيم اش را به شكل كشف و شهودي پيدا كنم.
چه سالي ازدواج كرديد؟
سال ۱۳۵۷ با خانم سودابه فضايلي.
به نسبت هم دير ازدواج كرديد. اين موضوع به همان نوع علايق شخصي تان و بي توجهي به مسايل روزمره زندگي برمي گردد؟
تقريباً همين طور بود. همسر من مترجم است و شاخص ترين كارش هم همان ترجمه كتاب فرهنگ نمادهاست. با او البته خيلي قبل تر از ازدواج آشنا بودم و او هم در همان گروه هايي كه ما آن زمان فعاليت هاي فرهنگي و هنري انجام مي داديم حضور داشت او البته دوره اي به فرانسه رفت و پس از بازگشت آشنايي مان بر سر ساخت طرح فرهنگسراي نياوران به عنوان اولين فرهنگسراي كشور بيشتر و نهايتاً به ازدواج منتهي شد.
با وجود چنين خصوصياتي، محمدرضا اصلاني معروف به اين است كه رابطه بسيار خوبي با جوان ها دارد و جوان هاي زيادي در كنارش آموزش مي بينند. اين روحيه از كجا مي آيد؟
من با خيلي از جوان ها ارتباط دارم. من فكر مي كنم هر شخص براي ادامه زندگي در مفهوم درستش ناگزير از ارتباط با جوان هاست. جوان نيروي بالنده و زندگي بخش است. ضمن اين كه اين نكته را نيز در نظر بگيريد كه من اساساً به مدرنيسم در هنر اعتقاد شديد دارم و چون در اكثر مواقع جوان ها نيروي پيش برنده، حامي و خلاق مدرنيسم هستند اصلاً عجيب نيست كه من رابطه خوبي با جوان ها داشته باشم. براي توضيح بيشتر از داستان دراكولا مثال مي زنم. اين كه او نيروي ميرايي خود را از خون جوان مي گيرد و با مكيدن خون آنها جوان مي ماند. هر چند اين نكته هميشه در بررسي داستان دراكولا ناديده گرفته مي شود اما به نظرم تمثيل بسيار مناسبي براي لزوم ارتباط هميشگي با جوانان است كه به شكل خيلي ظريفي آن را مطرح كرده است. مدرنيسم در خودش نوعي مفهوم جوان گرايي را نيز دارد. اينها به جز تعهدي است كه من در خودم دارم براي آموزش آن چيزي كه تا به حال آموخته ام به جوانان براي ارتباط بين نسل ها و در نهايت آفرينش و باروري.
اين ارتباطات به هرصورت نوعي شناخت را هم به همراه خود مي آورد. جوانان اين سال ها را چگونه مي بينيد و چقدر با جوان هاي دوره خودتان و جواني هايتان تفاوت دارند؟
مشكلات جوان هاي امروزي از زمان ما خيلي بيشتر است. هرچند امكانات رفاهي زندگي بيشتر شده و جوان ها هم از آنها استفاده مي كنند اما به جرات
مي گويم كه راحت تر از زمان ما زندگي نمي كنند. من نكته اصلي در زندگي جوانان امروز را نوعي عدم امنيت مي بينم. جوان امروز چشم انداز روشني از آينده خود ندارد و همين موضوع برايش نوعي عدم امنيت به بار مي آورد. نسل شما بيشتر نسل عكس العمل است تا عمل و البته جوان امروز بسياربسيار باهوش تر از نسل هاي قبلش است. اين باهوشي ناشي از تمام شرايط پيرامونش است و همين نكته باعث اميدواري به آينده مي شود. چنين نسل باهوشي سرانجام خواهد توانست راه خود را انتخاب كند. هرچند بسيار سخت.
اين خصوصيات را در فرزندان خودتان هم پيدا مي كند؟
بله اما نه زياد. چون سعي كردم آنها را تا حدممكن به دور از شرايط حاكم بر اجتماع تربيت كنم. البته آنها هم بسياري از خصوصيات اين نسل را دارند.
آنها هم مثل جواني هاي خود شما به نسبت دوستانشان كمتر جواني مي كنند؟
شبيه من هستند اما خب بيشتر از خود من با دوستانشان ارتباط دارند.