وقتي سرنوشت آدم ها به دست آدم ها مي افتد كار سخت و طاقت فرسا مي شود ولي ما چنين رويه اي نمي بينيم ما راجع به آدم ها زود قضاوت مي كنيم و براي آنها ساده حكم مي دهيم و به راحتي با سرنوشتشان بازي مي كنيم
برديا ارسطو
خودروي زندان تا نزديكي در بند مخصوص اعدامي ها آمد. متهم به قتل كسي نبود جز مردي كه به اتهام قتل دو دختربچه او را محكوم به مرگ كرده بودند. وقتي از خودرو مخصوص زندانيان پياده شد تازه زندانبانان دريافتند كه با چه متهمي روبه رو هستند. او مردي سيه چرده و تنومند بود. قدي دو برابر زندانبانان داشت. هم دستبند داشت و هم پابند.
وقتي به مسئول بند اعدامي ها تحويل شد به دستور رئيس بند دستانش باز شد. او در نخستين حركت دستش را جلو برد و با مسئول بند دست داد. پس از آن كه مسئول بند راجع به قوانين آن بند از زندان توضيح داد، متهم پرسيد: «رئيس، شب ها چراغ ها را خاموش مي كنيد، من از تاريكي مي ترسم!»
متهم «جان كافي» نام داشت. او يكي از قهرمانان و شخصيت هاي محوري فيلم «مسير سبز» بود. يك مرد سياهپوست درشت اندام كه اينك مي پرسيد من از تاريكي مي ترسم و فيلمي كه در همين دقايق اول او را متهم به قتل دو دختربچه معرفي كرده بود با همين سؤال بيننده را به ترديد درباره اتهام «جان» وا مي داشت.
فيلم «مسير سبز» درحالي پخش مي شد كه دو روز قبل از آن و كيلومترها دورتر از پايتخت زني پس از يك دور محاكمه و دادرسي به اتهام قتل در شعبه ۱۰۱ جزيره كيش محاكمه شده بود. براي كساني كه پيگير ماجراي «افسانه نوروزي» بودند اين فيلم يادآور ماجراي مشابهي بود. افسانه مدعي بود كه در دفاع از ناموس خود مرتكب قتل مردي در كيش شده است. ماجراي افسانه در ايران ۱۵ تيرماه ۷ سال قبل يعني سال ۱۳۷۶ به وقوع پيوسته بود و ماجراي «جان كافي» در فيلم «مسير سبز» مربوط به سال هاي بحران اقتصادي در آمريكا بود.
در ميان اين دو ماجرا هيچ وجه تشابهي نبود! فقط هر دو واقعه حكايت از يك ماجراي قتل و جنايت داشتند. پس چرا اين فيلم يادآور ماجراي افسانه نوروزي بود؟
«افسانه نوروزي» در سال ۷۶ و در پي وضعيت نابسامان زندگي شان به همراه دو فرزند و شوهرش به كيش رفته بودند. در اين سفر شوهر افسانه با دوستش ملاقات كرده و قرار گذاشته بود تا اجناسي را براي او از كيش به تهران انتقال دهد. در اين مدت نيز خانواده اش يعني افسانه و دو فرزندش نزد دوستش بمانند. اما در غيبت شوهر افسانه اين اتفاق روي داد و افسانه اينك هفت سال است كه مي گويد در دفاع از خودش مرتكب قتل شده است.
شواهد و مداركي در پرونده افسانه هست كه ادعايش را منطقي مي داند. از جمله اين دلايل بحث كارشناسان امور جنايي درباره اظهارات افسانه و شيوه قتل است. سه افسر پليس به همراه دو پزشك قانوني اين اظهارات را تاييد كرده اند و قتل را يك قتل ناموسي دانسته اند.
اما همه اين ماجراها هيچ يك به واقعه اي كه در فيلم «مسير سبز» نمايش داده مي شد مربوط نبود. پرونده افسانه بنا بر نظر آيت ا... شاهرودي دوباره به ديوان عالي كشور فرستاده شد. حكم اعدام افسانه سال گذشته به او ابلاغ شده بود كه چنين رايي از سوي رئيس قوه قضائيه صادر شد. او در دستور خود تاكيد كرده بود كه در حكم افسانه و ابرام آن در ديوان عالي كشور ترديد دارد و همين دستور سبب شد تا قضات شعبه ۲۶ ديوان عالي كشور راي صادره از دادگاه كيش را نقض كنند و براي رسيدگي مجدد پرونده را به دادگاه هم عرض آن بفرستند.
قرار رسيدگي روز اول دي ماه ۸۳ تعيين شده بود. براي همين متهم و شوهرش به همراه وكيل مدافع او و همچنين كارآگاهي كه نخستين بار به پرونده رسيدگي كرده بود از يك شب جلوتر به كيش رفته بودند.
صبح روز محاكمه وقتي دادگاه برخلاف وعده قبلي قاضي غيرعلني شد خبرنگاران و حاضران در پشت درهاي بسته دادگستري دو شعبه اي كيش شروع به صحبت درباره اين ماجرا كردند. وقتي سخن از روز حادثه شد و خبرنگاران همه سعي كردند ذهن خود را با ۱۵ تير ۱۳۷۶ تطبيق دهند همگي متفق القول به مدت زمان طولاني حبس افسانه و بلاتكليفي زندگي او تاكيد كردند.
دختر افسانه اينك به سن نوجواني و جواني رسيده و پسر بچه او بدون حضور افسانه به يك پسر ۱۰ ساله تبديل شده است. يك عمر است. بله افسانه يك عمر را در زندان سپري كرده است. درست همان لحظه كه خبرنگاران بر اين مسئله پافشاري كردند آن كارآگاه پليس آگاهي كه اينك از پليس بازنشسته شده است، خاطره اي از دوران آموزش خود باز گفت.
او ۲۵ سال سابقه رسيدگي به قتل را در پرونده كاري خود به ثبت رسانده و عملاً يك خبره در رسيدگي به قتل است.
«بهنام ذوقي» داستان زنداني شدنش به همراه ديگر افسران دوره ديده را تعريف كرد. آنگاه كه پس از دوره آموزشي و كارآموزي در آگاهي و كلانتري همه آنها را روانه زندان قصر كرده بودند. هدف تجربه زندان و محيط آن بود تا هيچ يك از آن افسران فردي را بي گناه به حبس نفرستد...
بله، همين نكته از ماجراي محاكمه مجدد افسانه بود كه اينك با ماجراي «مسير سبز» گره مي خورد و يادآور آن بود. نكته در داستان سرهنگ ذوقي نهفته بود. داستان چشيدن طعم زندان.
اين ماجرا را سرهنگ بهنام ذوقي تعريف كرد؛ آنها پس از گذران دوره آموزشي و در حالي كه تحصيلات دانشگاهي هم داشتند و دوره كارآموزي در كلانتري و آگاهي را گذرانده بودند به ماموريتي متفاوت خوانده شدند. قرار شده بود تا براي ۱۵ روز به محلي بروند. به خانواده هايشان گفتند كه تا دو هفته در دسترس نيستند. وقتي سوار ماشين شدند سر از زندان «قصر» درآوردند. همه معترض، جوياي ماجرا بودند. مسئول گروه اعلام كرد، دوره و ماموريت شما تحمل زندان است! برنامه پليس براي كارآگاهان آتي خود اين چنين بود.
سرهنگ ذوقي گفت به همراه دهها افسر ديگر در يك بند اختصاصي زنداني شديم. لباس زنداني به تن داشتيم و مثل زنداني ها با ما رفتار كردند. فقط مزيتي كه داشتيم اين بود؟ با بقيه زنداني ها هم بند نبوديم. يك بند جداگانه. ۱۵ روز به يك ماه افزايش يافت. همه ما به بهانه هايي به سلول هاي انفرادي انتقال يافتيم.
اين برنامه آموزشي تنها يك هدف داشته است. سرهنگ ذوقي گفت: «ما را در شرايط زندان قرار دادند و گفتند اين برنامه را گذاشتيم تا زنداني را درك كنيد و ببينيد آدم ها را چگونه به بازي مي گيريد، كسي را بي جهت و صرف ظن و گمان به زندان و حبس و بازداشت نفرستيد.»
تا آنها در آن دوره موضوع زندان را درك نكردند حس زنداني كردن را هم درك نكردند. سرهنگ ذوقي مي گفت: «جرات نداشتيم كسي را بي جهت به زندان بفرستيم زيرا به ياد داشتيم كه آن جا چه محيطي دارد. مبادا طرف بي گناه بود و بعد بي خود و بي جهت به جايي مي رفت كه نبايد مي رفت.»
«جان كافي» قاتل آن دو دختر بچه نبود. او فقط به دليل آن كه سعي كرده بود دو دختربچه را نجات دهد و از قدرت شفابخشي خود استفاده كند ولي در عين كار ناموفق مانده بود به اين اتهام محاكمه و مجازات شده بود. هيكل تنومند او ظن ارتكاب قتل را افزايش مي داد ولي او قاتل نبود.
«جان كافي» سرانجام از بند E به سالن مربوط به اعدام، مرگ با صندلي الكتريكي، انتقال داده شد و بي گناه اجراي حكم اعدام را پذيرفت.
وقتي سرنوشت آدم ها به دست آدم ها مي افتد كار سخت و طاقت فرسا مي شود. ولي ما چنين رويه اي نمي بينيم. ما راجع به آدم ها زود قضاوت مي كنيم و براي آنها ساده حكم مي دهيم و به راحتي با سرنوشتشان بازي مي كنيم.
ماجراي قتل دختر بچه هفت ساله در لويزان را به ياد بياوريد. پرونده از نظر تحقيقاتي با نقص هاي بسيار مواجه بود به اندازه اي كه قاضي منصور ياورزاده صراحتاً در جلسه دادگاه گفت: «اگر من بازپرس پرونده بودم چنين پرونده اي با اين همه نقص را تحويل نمي دادم.»
«طيبه» نامادري الهه هفت ساله، به اتهام قتل دختربچه، زنداني، محاكمه و محكوم شد، اما سؤالات بسياري وجود دارد از جمله ابهام در چگونگي خوراندن قرص هاي ديازپام و يا علت خونريزي داخلي و... به راستي ما چه كرده ايم!
چند نفر ديگر را سراغ داريم كه به وسيله ما سرنوشتشان تعيين شده است؟
اصلاً همين زن، همين افسانه نوروزي. او نيز هفت سال متحمل مجازاتي شده است كه ما براي او در نظر گرفتيم. آيا او با ادعايي كه هفت سال آن را مطرح مي كند مستحق اين مجازات بود؟ اگر در قبال تصميمي كه گرفتيم مثل ماجراي «جان كافي» در مسير سبز اشتباه شده باشد چه پاسخي خواهيم داشت؟ به راستي ما با آدم ها چگونه رفتار مي كنيم؟