جمعه ۱۱ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۹۸
index
از دادگاه كيش تا پخش فيلم مسير سبز
سرنوشتي براي ديگران
وقتي سرنوشت آدم ها به دست آدم ها مي افتد كار سخت و طاقت فرسا مي شود ولي ما چنين رويه اي نمي بينيم ما راجع به آدم ها زود قضاوت مي كنيم و براي آنها ساده حكم مي دهيم و به راحتي با سرنوشتشان بازي مي كنيم
009381.jpg
«جان كافي» در فيلم «مسير سبز» به عنوان قاتل دو دختر بچه محكوم شده بود ولي واقعيت چيز ديگري بود
برديا ارسطو
خودروي زندان تا نزديكي در بند مخصوص اعدامي ها آمد. متهم به قتل كسي نبود جز مردي كه به اتهام قتل دو دختربچه او را محكوم به مرگ كرده بودند. وقتي از خودرو مخصوص زندانيان پياده شد تازه زندانبانان دريافتند كه با چه متهمي روبه رو هستند. او مردي سيه چرده و تنومند بود. قدي دو برابر زندانبانان داشت. هم دستبند داشت و هم پابند.
وقتي به مسئول بند اعدامي ها تحويل شد به دستور رئيس بند دستانش باز شد. او در نخستين حركت دستش را جلو برد و با مسئول بند دست داد. پس از آن كه مسئول بند راجع به قوانين آن بند از زندان توضيح داد، متهم پرسيد: «رئيس، شب ها چراغ ها را خاموش مي كنيد، من از تاريكي مي ترسم!»
متهم «جان كافي» نام داشت. او يكي از قهرمانان و شخصيت هاي محوري فيلم «مسير سبز» بود. يك مرد سياهپوست درشت اندام كه اينك مي پرسيد من از تاريكي مي ترسم و فيلمي كه در همين دقايق اول او را متهم به قتل دو دختربچه معرفي كرده بود با همين سؤال بيننده را به ترديد درباره اتهام «جان» وا مي داشت.
فيلم «مسير سبز» درحالي پخش مي شد كه دو روز قبل از آن و كيلومترها دورتر از پايتخت زني پس از يك دور محاكمه و دادرسي به اتهام قتل در شعبه ۱۰۱ جزيره كيش محاكمه شده بود. براي كساني كه پيگير ماجراي «افسانه نوروزي» بودند اين فيلم يادآور ماجراي مشابهي بود. افسانه مدعي بود كه در دفاع از ناموس خود مرتكب قتل مردي در كيش شده است. ماجراي افسانه در ايران ۱۵ تيرماه ۷ سال قبل يعني سال ۱۳۷۶ به وقوع پيوسته بود و ماجراي «جان كافي» در فيلم «مسير سبز» مربوط به سال هاي بحران اقتصادي در آمريكا بود.
009384.jpg
در ميان اين دو ماجرا هيچ وجه تشابهي نبود! فقط هر دو واقعه حكايت از يك ماجراي قتل و جنايت داشتند. پس چرا اين فيلم يادآور ماجراي افسانه نوروزي بود؟

«افسانه نوروزي» در سال ۷۶ و در پي وضعيت نابسامان زندگي شان به همراه دو فرزند و شوهرش به كيش رفته بودند. در اين سفر شوهر افسانه با دوستش ملاقات كرده و قرار گذاشته بود تا اجناسي را براي او از كيش به تهران انتقال دهد. در اين مدت نيز خانواده اش يعني افسانه و دو فرزندش نزد دوستش بمانند. اما در غيبت شوهر افسانه اين اتفاق روي داد و افسانه اينك هفت سال است كه مي گويد در دفاع از خودش مرتكب قتل شده است.
شواهد و مداركي در پرونده افسانه هست كه ادعايش را منطقي مي داند. از جمله اين دلايل بحث كارشناسان امور جنايي درباره اظهارات افسانه و شيوه قتل است. سه افسر پليس به همراه دو پزشك قانوني اين اظهارات را تاييد كرده اند و قتل را يك قتل ناموسي دانسته اند.
اما همه اين ماجراها هيچ يك به واقعه اي كه در فيلم «مسير سبز» نمايش داده مي شد مربوط نبود. پرونده افسانه بنا بر نظر آيت ا... شاهرودي دوباره به ديوان عالي كشور فرستاده شد. حكم اعدام افسانه سال گذشته به او ابلاغ شده بود كه چنين رايي از سوي رئيس قوه قضائيه صادر شد. او در دستور خود تاكيد كرده بود كه در حكم افسانه و ابرام آن در ديوان عالي كشور ترديد دارد و همين دستور سبب شد تا قضات شعبه ۲۶ ديوان عالي كشور راي صادره از دادگاه كيش را نقض كنند و براي رسيدگي مجدد پرونده را به دادگاه هم عرض آن بفرستند.
قرار رسيدگي روز اول دي ماه ۸۳ تعيين شده بود. براي همين متهم و شوهرش به همراه وكيل مدافع او و همچنين كارآگاهي كه نخستين بار به پرونده رسيدگي كرده بود از يك شب جلوتر به كيش رفته بودند.
صبح روز محاكمه وقتي دادگاه برخلاف وعده قبلي قاضي غيرعلني شد خبرنگاران و حاضران در پشت درهاي بسته دادگستري دو شعبه اي كيش شروع به صحبت درباره اين ماجرا كردند. وقتي سخن از روز حادثه شد و خبرنگاران همه سعي كردند ذهن خود را با ۱۵ تير ۱۳۷۶ تطبيق دهند همگي متفق القول به مدت زمان طولاني حبس افسانه و بلاتكليفي زندگي او تاكيد كردند.
دختر افسانه اينك به سن نوجواني و جواني رسيده و پسر بچه او بدون حضور افسانه به يك پسر ۱۰ ساله تبديل شده است. يك عمر است. بله افسانه يك عمر را در زندان سپري كرده است. درست همان لحظه كه خبرنگاران بر اين مسئله پافشاري كردند آن كارآگاه پليس آگاهي كه اينك از پليس بازنشسته شده است، خاطره اي از دوران آموزش خود باز گفت.
009399.jpg
او ۲۵ سال سابقه رسيدگي به قتل را در پرونده كاري خود به ثبت رسانده و عملاً يك خبره در رسيدگي به قتل است.
«بهنام ذوقي» داستان زنداني شدنش به همراه ديگر افسران دوره ديده را تعريف كرد. آنگاه كه پس از دوره آموزشي و كارآموزي در آگاهي و كلانتري همه آنها را روانه زندان قصر كرده بودند. هدف تجربه زندان و محيط آن بود تا هيچ يك از آن افسران فردي را بي گناه به حبس نفرستد...
بله، همين نكته از ماجراي محاكمه مجدد افسانه بود كه اينك با ماجراي «مسير سبز» گره مي خورد و يادآور آن بود. نكته در داستان سرهنگ ذوقي نهفته بود. داستان چشيدن طعم زندان.

اين ماجرا را سرهنگ بهنام ذوقي تعريف كرد؛ آنها پس از گذران دوره آموزشي و در حالي كه تحصيلات دانشگاهي هم داشتند و دوره كارآموزي در كلانتري و آگاهي را گذرانده بودند به ماموريتي متفاوت خوانده شدند. قرار شده بود تا براي ۱۵ روز به محلي بروند. به خانواده هايشان گفتند كه تا دو هفته در دسترس نيستند. وقتي سوار ماشين شدند سر از زندان «قصر» درآوردند. همه معترض، جوياي ماجرا بودند. مسئول گروه اعلام كرد، دوره و ماموريت شما تحمل زندان است! برنامه پليس براي كارآگاهان آتي خود اين چنين بود.
سرهنگ ذوقي گفت به همراه دهها افسر ديگر در يك بند اختصاصي زنداني شديم. لباس زنداني به تن داشتيم و مثل زنداني ها با ما رفتار كردند. فقط مزيتي كه داشتيم اين بود؟ با بقيه زنداني ها هم بند نبوديم. يك بند جداگانه. ۱۵ روز به يك ماه افزايش يافت. همه ما به بهانه هايي به سلول هاي انفرادي انتقال يافتيم.
اين برنامه آموزشي تنها يك هدف داشته است. سرهنگ ذوقي گفت: «ما را در شرايط زندان قرار دادند و گفتند اين برنامه را گذاشتيم تا زنداني را درك كنيد و ببينيد آدم ها را چگونه به بازي مي گيريد، كسي را بي جهت و صرف ظن و گمان به زندان و حبس و بازداشت نفرستيد.»
تا آنها در آن دوره موضوع زندان را درك نكردند حس زنداني كردن را هم درك نكردند. سرهنگ ذوقي مي گفت: «جرات نداشتيم كسي را بي جهت به زندان بفرستيم زيرا به ياد داشتيم كه آن جا چه محيطي دارد. مبادا طرف بي گناه بود و بعد بي خود و بي جهت به جايي مي رفت كه نبايد مي رفت.»

«جان كافي» قاتل آن دو دختر بچه نبود. او فقط به دليل آن كه سعي كرده بود دو دختربچه را نجات دهد و از قدرت شفابخشي خود استفاده كند ولي در عين كار ناموفق مانده بود به اين اتهام محاكمه و مجازات شده بود. هيكل تنومند او ظن ارتكاب قتل را افزايش مي داد ولي او قاتل نبود.
«جان كافي» سرانجام از بند E به سالن مربوط به اعدام، مرگ با صندلي الكتريكي، انتقال داده شد و بي گناه اجراي حكم اعدام را پذيرفت.

وقتي سرنوشت آدم ها به دست آدم ها مي افتد كار سخت و طاقت فرسا مي شود. ولي ما چنين رويه اي نمي بينيم. ما راجع به آدم ها زود قضاوت مي كنيم و براي آنها ساده حكم مي دهيم و به راحتي با سرنوشتشان بازي مي كنيم.
ماجراي قتل دختر بچه هفت ساله در لويزان را به ياد بياوريد. پرونده از نظر تحقيقاتي با نقص هاي بسيار مواجه بود به اندازه اي كه قاضي منصور ياورزاده صراحتاً در جلسه دادگاه گفت: «اگر من بازپرس پرونده بودم چنين پرونده اي با اين همه نقص را تحويل نمي دادم.»
«طيبه» نامادري الهه هفت ساله، به اتهام قتل دختربچه، زنداني، محاكمه و محكوم شد، اما سؤالات بسياري وجود دارد از جمله ابهام در چگونگي خوراندن قرص هاي ديازپام و يا علت خونريزي داخلي و... به راستي ما چه كرده ايم!
چند نفر ديگر را سراغ داريم كه به وسيله ما سرنوشتشان تعيين شده است؟
اصلاً همين زن، همين افسانه نوروزي. او نيز هفت سال متحمل مجازاتي شده است كه ما براي او در نظر گرفتيم. آيا او با ادعايي كه هفت سال آن را مطرح مي كند مستحق اين مجازات بود؟ اگر در قبال تصميمي كه گرفتيم مثل ماجراي «جان كافي» در مسير سبز اشتباه شده باشد چه پاسخي خواهيم داشت؟ به راستي ما با آدم ها چگونه رفتار مي كنيم؟

يادداشت
چرا زود طلاق مي گيرن
مهشيد مجلسي
اين چند روز به هيچ جرمي و جنايتي فكر نكردم. اتفاقاً سوژه هاي خوبي هم داشتم. همكارام برام چند بريده روزنامه كنارگذاشتن راجع به كشف جسد يه زن تو خيابون اسكندري ولي حوصله اين ماجراها رو نداشتم. بذارين راحت بگم حالم گرفته بود!
حال آدم چطوري مي گيره؟ خب خيلي ساده، چند تا ماجرا از دوستام شنيدم، ماجراها همه مربوط به زندگي خصوصي اونا بود. اول فكر كردم چقدر خوش شانسم كه ازدواج نكردم تا مثل اونا گرفتار بشم و حالا هم مثل اونا بين آسمون و زمين به حال تعليق دربيام!
اما بعد خيلي حالم گرفته شد چون احساس كردم ما با يه معضلي مواجه هستيم و خيلي ساده هم از كنارش مي گذريم و بعد اون معضل يكي يكي مارو قربوني مي كنه.
حالا ديگه ازدواج هم معضلي شده. نه نفس ازدواج، كه شيوه هاي ازدواج حالا من با چند تا از دوستام مواجه بودم كه همشون خيلي زود ازدواج كردن و خيلي زود هم كارشون به طلاق كشيده بود. چرا؟
همش از خودم مي پرسيدم چرا اينقدر زود اونا با هم زندگي كردن و اينقدر زود از هم جدا شدن؟ ماجرا از يه روز سر ناهار شروع شد. بچه ها داشتن از فرق بين «عشق» و «ازدواج» صحبت مي كردن. مي گفتن ازدواج يه «معامله» است و اگه بخواي مثل عشق بهش نگاه كني معامله رو باختي! برام خيلي جالب بود كه دوستام چنين نظريه هايي مي دن. بعد حرفا رنگ و بوي ديگه اي گرفت. رنگ و بوي فرديت. البته يه جايي رو درست مي گفتن و اون جايي بود كه مي گفتن ازدواج فرديت آدما رو ناديده مي گيره و تو همش بايد به فكر رفتاري باشي كه يكي ديگه اونو قضاوت مي كنه. اما من مي دونستم كه فرديت خودخواهي آدما رو هم افزايش مي ده.
تا اينو گفتم همه برگشتن و به من نگاه كردن. در واقع چون منم مجردم اونا خيلي براشون سؤال شده بود كه خب من چرا اين حرف ها رو مي زنم.سعي كردم بگم كه خيلي از نظرات اونا رو قبول ندارم و اگه تا حالا هم ازدواج نكردم به دليل اين بوده كه يه جوون درست و حسابي سراغم نيومده ولي واقعاً از عكس العمل دوستام ناراحت شدم! اونا مثل كسايي با من رفتار كردن كه دست چپ و راستشونو از هم تشخيص نمي دن!
تازه داشتم مي فهميدم كه اونا نسبت به اين مسئله حساسيت دارن. مسئله ازدواج، بنابراين خيلي سريع موضعمو عوض كردم تا بتونم اصل حساسيت دوستامو بفهمم. همين شد كه حالم گرفت. دوستاي من كه چند سالي از من كوچكتر بودن همگي ازدواج ناموفق داشتن و حالا هم نمي دونستن به چي بايد گير بدن به ازدواج يا به نداشتن راهي براي پيداكردن تفاهم. البته اون نظرشون خيلي واقع گرا بود كه مي گفت ازدواج يه معامله است. تو بايد يه چيزي بدي تا يه چيزي بگيري، پس بايد تفاهم بدي تا تفاهم بگيري. يه اشتراك در فهم و رفتار تنها به عادت و زناشويي به دست نمي آد.
از اين ماجراي ناهار گذشت. خيلي اتفاقي يكي از دوستاي قديمي خودمو ديدم. از شوهرش حال و احوال پرسيدم، زود رنگش عوض شد و گفت مثل اين كه تو خيلي چيزا را نمي دوني؟ و تازه فهميدم كه اونم خيلي زود از شوهرش جدا شده. اون دختر فقط ۲۸ سال داشت حدود سه سال قبل با شوهرش آشنا شد سال ۱۳۸۱ ازدواج كرد و زمستون پارسال هم طلاق.
واي خداي من چرا اين همه اتفاق رو بايد يك جا بشنوم؟ نمي دونستم چه واكنشي نشون بدم. احساس بدي پيدا كرده بودم و همش از خودم مي پرسيدم چرا؟
شايد هم مي ترسيدم خودم به سرنوشت اون بچه ها گرفتار بشم. اونا همه از طلاقشون خيلي راحت حرف زدن ولي از تجربه بعد از طلاق يعني نگاه جامعه و مردا به اونا خيلي تلخ گفتن. وقتي مقايسه كردم ديدم راست مي گن. من كه هنوز مجردم و تنها زندگي مي كنم با اين جور حرف  و حديثا روبه رو نشدم كه اين دوستام بعد از طلاقشون با اين همه پيشنهاداي جور واجوار مواجه  شدن. عجب هواي كثيفي، چقدر آلودس، حتي نمي شه نفس كشيد. احساس خفگي بهم دست داده بود. رفتم تو بالكن و زير ريز ريز بارون نفسي تازه كردم و برگشتم.
نشستم پشت ميز اينترنت مي خواستم اي ميلمو چك كنم. گفتم بذار يه نگاهي هم به خبرگزاريا بندازم. فارس، ايسنا، مهر و چند سايت خبري رو هم باز كردم. طبق معمول گزينه اجتماعي رو زدم.
ميون اون همه خبر يه خبر از سايت خبرگزاري  فارس منو به خودش جلب كرد. «افزايش ميانگين سن ازدواج» اين خبرگزاري  گزارش داده بود بررسي سن ازدواج در دوره سال هاي ۱۳۴۵ تا ۱۳۸۱ نشون مي ده متوسط سن ازدواج مردا از ۲۵ سال به ۸/۲۶ و زنا از ۴/۱۸ سال به ۷/۲۳ سال افزايش پيدا كرده.خبرگزاري  فارس در آخر گزارش مربوط به اين خبر اضافه كرده بود: «با فرض اختلاف سني پنج سال در ميان دخترا و پسراي ايراني در سال ۱۳۸۱ بيش از دو ميليون و ۱۵۴ هزار دختر در گروه سني ۱۵ تا ۳۴ سال از شانس كمتري براي ازدواج برخوردارن.»
حالا اون خبر خبرگزاري مهر هم برام معنا پيدا مي كرد! شش ميليون دختر مجرد از ۱۰ سال آينده شانس ازدواج ندارن.
حالا ديگه دلمم گرفته بود. دوستم كه حالا اونم تو يه مجله كار مي كرد ۲۶ سالش بود. تو ۲۳ سالگي ازدواج كرده بود با همكارش كه اون موقع تو يه كتابفروشي با هم كار مي كردن و فقط دو سال اين زندگي دووم آورده.
يادم به اون خانمي افتاد كه چند وقت قبل سوارش كرده بودم. هموني كه خودكشي كرده بود وقتي داستان زندگيشو تعريف مي كرد به ازدواج تلخش اشاره كرد.
تو ۱۵ سالگي ازدواج كرده بود، شوهرش اهل يه منطقه گرمسيري بود! مال [...] بعد از دو سال بچه اولش دنيا اومده بود و بعد هم بچه دوم.شوهرش چنان بود كه حتي در خونه رو هم روي اون و بچه هاش قفل مي كرد. با اين حال ۱۳ سال تحمل كرده بود و ساخته بود ولي حالا دخترا و پسرا با هر اشكالي كه دارن چقدر همديگه رو تحمل مي كنن؟ نمي دونم هنوزم از خودم مي پرسم چرا؟ فقط فكر مي كنم شايد چون خيلي زود به فكر ازدواج مي افتن به همون زودي هم به فكر طلاق مي افتن، شايد هم چون ديگه هيچي براشون فرقي نداره!
بازم نمي دونم جواب سؤالم چي مي شه، فقط دعا مي كنم بلكه يه راهي براي سر و سامان دادن به اين وضع اجتماعي پيدا بشه، همين.

از ميان بايگاني پرونده ها
فرصت هاي از دست رفته و فرصتي كه هنوز باقي است
سينا قنبرپور
۱۰ روز از دادگاه افسانه نوروزي، زني كه مدعي است در دفاع از ناموس خود مردي را در جزيره كيش به قتل رسانده گذشت.
آنچه اينك پس از مدت ها كشمكش درباره حكم افسانه و جنجال هايش در جامعه به من دست داده و احساسش مي كنم فرصت هاي مغتنم ولي از دست رفته است!
وقتي ماجراي «افسانه نوروزي» به مطبوعات كشيده شد در واقع يكي از مهم ترين مباحث فقهي و حقوقي در جامعه به چالش درآمد. «دفاع مشروع» يكي از مباحث مهمي بود كه علاوه بر تئوري هاي حقوقي بسياري از فتاوي و بحث هاي فقهي را هم به خود اختصاص داده و حالا كه مصداقي عملي يافته بود رويه اي براي اجرا و استفاده از اين همه بحث و تئوري نبود.
شايد تا سال ۱۳۸۱ كه «عبدالصمد خرمشاهي» وكيل مدافع افسانه نوروزي با استفاده از همين بحث ها ضمن پيگيري سرنوشت موكلش تلاش مي كرد ابعاد تاسيس حقوقي دفاع مشروع را بكاود تا شيوه اي عملي براي استفاده از آن برگزيند هيچ مبتلابهي براي دفاع مشروع در نظر نيامده بود.
ماده ۶۱ قانون مجازات اسلامي تا پيش از اين ماجرا در ميان صدها ماده ديگري محبوس مانده بود و جز در ترتيب مواد كه جايگاه شصت و يكم را به خود اختصاص داده بود جايگاهي در رويه عملي دادگستري و محاكمش نداشت.
وقتي آيت ا... هاشمي شاهرودي در اقدامي شجاعانه حكم افسانه نوروزي را لغو كرد در واقع اين فرصت را علاوه بر افسانه و خانواده اش به كل جامعه داد تا درباره اين ماجرا و بحث هاي پيرامونش انديشه كنند.
هنگامي كه رئيس قوه قضاييه در حاشيه نامه نمايندگان زن مجلس ششم يعني الهه كولايي، جميله كديور و .... نوشت «من نيز در راي صادره بر اين پرونده و ابرام آن در ديوانعالي كشور ترديد دارم» اين فرصت به همه حقوقدانان و به ويژه تئوريسين هاي قضايي و جنايي داده شد تا درباره اين پرونده كه با دفاع مشروع گره خورده بود تامل كنند و دست كم به فكر ساختن رويه اي عملي براي استفاده از اين ماده قانوني بيفتند.
همان موقع كه آيت ا... هاشمي شاهرودي به هند سفر كرده بود و در مقابل ده ها خبرنگار خارجي قرار گرفته بود و آنها از او پرسيدند تكليف افسانه نوروزي چيست؟ پاسخ اين مقام ارشد قضايي اعطاي يك فرصت به همه وكلاي مدافع بود. رئيس قوه قضاييه در پاسخ گفت: «اگر در مرحله رسيدگي بدوي از [افسانه نوروزي] به خوبي دفاع شده بود اين پرونده به اين جا نمي رسيد و حكم ديگري مي يافت.»
عبدالصمد خرمشاهي وكيل مدافع افسانه كه از مرحله ارجاع پرونده به ديوانعالي كشور پيگير سرنوشت موكل خود و بحث دفاع مشروع است از همان موقع تدارك دفاعي متفاوت در دادگاه جديد را ديد.
وقتي شعبه ۲۶ ديوانعالي كشور راي محكوميت افسانه نوروزي را نقض كرد و آن را خلاف قانون و شرع تشخيص داد باز هم اين فرصت دوباره به همه حقوقدانان يادآوري و اعطا شد تا بتوانند در وضع استفاده از يك ماده قانوني مبهم تغييري ايجاد كنند.
اما همه اين فرصت ها در دادگستري خلوت كيش از دست رفت. به هر حال اين نكته هنوز باقي است كه چرا دادگاه علني در روز محاكمه به دادگاه غيرعلني تبديل شد؛ حتي ماده ۱۸۸ قانون آيين  دادرسي كيفري كه به قاضي اجازه داد تا در صورت وجود مسايل اخلاقي يا شرايط مندرج در آن ماده دادگاه غير علني برگزار كند توجيه مناسبي براي جلوگيري از حضور خبرنگاران نبود زيرا همه خبرنگاران به اندازه يك وكيل مدافع پرونده افسانه و ماجراهاي ثبت شده در آن را خوانده بودند و به ريز ريز مسايل آگاهي داشتند.
آنها براي پوشش آنچه در دادگاه مي گذشت آنقدر تجربه داشتند كه مسايل خلاف عفت عمومي را انعكاس ندهند. فرصت ها از دست رفت زيرا ديگر نحوه دادرسي در يك محكمه قتل آن هم به اهميت طرح موضوع دفاع مشروع و جايگاه قاضي و وكيل مدافع انعكاس نيافته است.
قاضي شعبه ۱۰۱ دادگاه عمومي كيش همچون پرونده هاي حقوقي از وكيل مدافع افسانه خواستار ارايه لايحه شد و بدون آن كه هيچ شاهدي احضار شود و تنها با اصرار خرمشاهي مبني بر احضار كارشناس قتل دادگاه خاتمه يافت.
هيچ بحثي ميان قاضي و وكيل مدافع در نگرفت تا ابهام ها برطرف شود و هيچ آموزه اي از اين دادگاه به بيرون انتقال نيافت تا دانشجويان قضاوت براي كارآيي خود بدانند در يك محكمه قتل با محوريت بحث دفاع مشروع چه بپرسند و از چه ترفندهايي براي طرح مسايل بهره ببرند.
اينك با دادگاه غير علني محاكمه افسانه هيچ دانشجوي حقوق و هيچ كارآموز وكالتي نفهميد چگونه از موكلش آن هم در شرايط افسانه بايد دفاع كند تا حق و حقوق او را حفظ و پاسداري كند.
حتي خبرنگاران هم نتوانستند از چنين موقعيتي بهره ببرند كه در صورت مواجه شدن با پرونده اي به اهميت پرونده افسانه چه كنند تا دست كم زودتر از هفت سال مسئولان را به واكنش فرا بخوانند.
افسانه پس از هفت سال و چند ماه دوباره محاكمه شد فقط براي اين مهم كه مدعي است از خود دفاع كرده است. چند افسانه ديگري سراغ داريم كه هيچ كس از آنها خبري ندارد. اينك تنها يك فرصت باقي مانده است. ابتكار عملي كه قاضي دادگاه افسانه مي تواند به كار بندد تا سرنوشت دفاع مشروع در جامعه و موقعيت زنان در هنگام خطر را دگرگون كند.
شايد حكمي كه قاضي عباسي صادر كند بتواند پاسخ مناسبي براي وضعيت هاي مختلف زنان و خطر پيش رويشان بيابد. همان سه وضعيتي كه اينك در هر حالت منجر به قرباني شدن زنان مي شود. اگر زني در موقعيت خطر قرار گرفته و تمكين كند، بعد شكايت كند به سبب اعتراف به زنا محكوم است و مستوجب مجازات. اگر در موقعيت خطر تمكين كند و ماجرا را پنهان كند به سبب احساس گناه يا خودكشي مي كند يا يك عمر احساس پشيماني به همراه دارد و بالاخره اگر زني در دفاع از خود تمكين نكرده و فرد را مجروح كرده يا به قتل برساند كه به اتهام قتل محكوم مي شود. اين سه موقعيت از آن جا پيچيده شده است كه نه شاهدي براي ادعا قابل دستيابي است و نه دلايل محكمه پسندي در ميان است.

حوادث
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |