لانگ شات
ميكل آنجلو آنتونيوني و آثارش
بازگشت كهنه كار
اين روزها فيلمي برپرده سينماهاي جهان رفته كه اثر مشتركي است از سه نابغه سينماي جهان: ميكل آنجلو آنتونيوني، استيون سودربرگ و وونگ كارواي. سه كارگردان معتبر از سه قاره كه در ميانشان حضور دوباره آنتونيوني كهنسال و فيلم تازه اش سخت كنجكاوي برانگيز است.
آنتونيوني متولد ۱۹۱۲ در ايتالياست. سال ۱۹۳۵ در رشته اقتصاد و تجارت از دانشگاه بولونيا فارغ التحصيل شد و علاوه بر تجربه هايي كه با فيلم ۱۶ ميلي متري داشت، در روزنامه محلي ايل كوريره پادانو نقد فيلم مي نوشت در بين سال هاي ۳۹-۱۹۳۵ يعني همان زمان كه كارمند بانك بود، تلاش كرد مستندي درباره بيمارستان هاي رواني بسازد كه موفق نشد. در ۱۹۳۹ به رم مهاجرت كرد تا سينما را به طور جدي دنبال كند. در آن جا، نويسنده و منتقد مجله معروف سينما شد.
آنتونيوني در ۱۹۴۰ وارد «مركز تجربه هاي سينمائي رم» - مشهورترين مدرسه سينمايي ايتاليا- شد و حدود دو سال در آن جا تحصيل و تجربه كرد و سرانجام در سي سالگي امكان نخستين تجربه حرفه اي سينمايي اش را يافت كه همكاري با روبرتو روسليني در نوشتن فيلمنامه خلبان باز مي گردد (۱۹۴۲) بود. در همين سال در نوشتن فيلمنامه دولال (فرانكو فولكينيوني) همكاري كرد و در همين فيلم، دستيار كارگردان هم بود سپس به عنوان نماينده سينماي ايتاليا به فرانسه رفت و در فيلم مهمانان شب (مارس كارنه، ۱۹۴۲) كه محصول مشترك دو كشور بود، دستياري كارگردان را به عهده گرفت.
كارگرداني نخستين فيلم كوتاهش اهالي پو رادر ۱۹۴۳ آغاز كرد كه درباره ماهيگيران رودخانه پو بود، اما تا سال ۱۹۴۷ نتوانست آن را كامل كند. با جوزپه دسانتيس در نوشتن فيلم نامه شكار تراژيك (۱۹۴۷) همكاري داشت و طي سه سال بعدي چند مستند كوتاه ساخت و با فليني هم روي يك فيلمنامه همكاري كرد.
آنتونيوني در ۳۸ سالگي، سرانجام اولين فيلم بلندش وقايع يك عشق (۱۹۵۰) را ساخت كه نشانه ها و عناصر سبك و پرداخت او كه در فيلم هاي ديگرش تكامل يافت، در آن آشكار بود. در ۱۹۵۷ نيز دو نمايش با نام هاي رسوايي پنهان و من و دوربين را روي صحنه برد. در طول دهه ،۱۹۵۰ آنتونيوني چهار فيلم ديگر ساخت: شكست خوردگان (۱۹۵۲)- خانم بدون كامليا (۱۹۵۳)- رفيقه ها (۱۹۵۵) و فرياد (۱۹۵۷). او همچنين اپيزودي از فيلم عشق در شهر (۱۹۵۳) را كارگرداني كرد.
آنتونيوني در ۱۹۵۹ با فيلم ماجرا به نخستين موفقيت بين المللي اش دست يافت و جايزه ويژه هيات داوران جشنواره كن را دريافت كرد. اين فيلم، بلوغ زيبايي شناسي يگانه او و هم چنين جلوه بارز تم مورد علاقه و سبك استفاده اش از دوربين بود كه در دو فيلم بعدي اش- شب (۱۹۶۰) و كسوف (۱۹۶۲)- نيز ادامه يافت و سه گانه معروف اش شكل گرفت. فيلم بعدي -صحراي سرخ (۱۹۶۴)- را كه نخستين فيلم رنگي اش بود نيز مي توان به نوعي پيوسته به اين سه فيلم و مجموعه آن را يك چهارگانه خواند. تم اصلي اين فيلم ها، خلا عاطفي انسان در جهان مدرن و جست وجوي بيهوده اش براي يافتن و رها كردن خويش در دنياي ماشيني و ناتواني خسته كننده در برقراري ارتباط با ديگران است. نماهاي ثابت و طولاني او تا عمق درون شخصيت ها نفوذ مي كند. سكون اين نماها، فشاري را كه زمانه برروح و روان و عاطفه انسان ها چيره مي كند، نشان مي دهد و القا مي كند. عناصر طبيعي و مصنوعي جهان پيرامون نيز براي القاي وضعيت روحي شخصيت ها و نمايش فشار منجر به از خود بيگانگي و اضطراب رواني، در فيلم هاي آنتونيوني به كار گرفته مي شود. فيلم هاي او اغلب طرح مشخص و مرسوم و كلاسيك داستاني ندارد و ابهام روايت در آنها، تقريباً به مرز راز مي رسد. او معمولاً برروي شخصيت هاي زن آثارش متمركز مي شود و مردان، اغلب حكم كاتاليزور را دارند.
مهارت آنتونيوني در كار با زمان و فضا براي القاي دنياي دروني آدم ها، در صحراي سرخ جلوه ديگري يافت. او در اين فيلم، حتي مكان هاي طبيعي فيلمبرداري را نيز براي نمايش حالت هاي رواني شخصيت هايش رنگ آميزي كرد. فيلم بعدي اش، آگرانديسمان (۱۹۶۶)، گسست قابل توجه او با گذشته اش بود: اين فيلم به زبان انگليسي در انگلستان ساخته شد و شخصيت اصلي اش يك مرد بود. پرداخت با روح و مهيجي داشت اما عناصر راز و ابهام هنوز در آن موج مي زد و روابط بين آدم ها، هم چنان نفساني و تيره بود.
آنتونيوني فيلم زابريسكي پوينت را كه ماجراي آن در غرب آمريكا مي گذشت، در سال ۱۹۷۰ ساخت. او پس از يك غيبت طولاني، بار ديگر با حرفه خبرنگار (۱۹۷۵) به سبك آشنايش در دهه ۱۹۶۰ و همان مشغله ذهني- نااميدي، ناتواني و احساس بيقراري و كسالت- بازگشت. راز ابروالد را چهار سال بعد (با استفاده از امكانات ويديو و بر اساس نمايشنامه عقاب دوسر اثر ژان كوكتو) براي تلويزيون ساخت كه به عنوان اثري از آنتونيوني قابل تشخيص نبود. در همين دهه مستندي درباره چين ساخت. با هويت يك زن (۱۹۸۲) بار ديگر به همان زمينه هاي آشنايش برگشت كه جايزه ويژه سي و پنجمين سالگرد جشنواره كن را برايش به ارمغان آورد.
اعتبار جهاني آنتونيوني همچنان ناشي از فيلم هاي او در نيمه اول دهه (۱۹۶۰) است؛ آثاري اصيل از يكي از برجسته ترين هنرمندان خلاق سال هاي پس از جنگ دوم جهاني. تقريباً در همه فيلم هاي او، نماها برخلاف توقع تماشاگر و قراردادهاي آشناي سينماي كلاسيك هاليوود عمل مي كنند. در بسياري از فيلم هايش به نظر مي رسد كه شخصيت هاي اصلي، بازتابي از خود او هستند؛ آدم هايي كه در كار خلق تصوير، داستان گويي و يا ساير اشكال هنري اند (فيلم ساز «خانم بدون كامليا»، معمار «ماجرا»، رمان نويس «شب»، عكاس «آگرانديسمان»، گزارشگر تلويزيوني «حرفه: خبرنگار»، نقاش «راز ابروالد» و فيلم ساز «هويت يك زن».) اما اهميت حرفه اين شخصيت ها، تنها در روايت و داستان فيلم هاست و نه تكنيك آنها. به دليل همين غرابت و پيچيدگي ساختار و روايت بود كه نخستين نمايش ماجرا در جشنواره كن جنجال آفريد. هر چند
بعدها طي سه دهه (در سال هاي: ۸۲ ، ۷۲ ، ۱۹۶۲) اين فيلم جزو ده فيلم انتخابي منتقدان در رأي گيري هاي مجله «سايت اندساند» قرار گرفت.
|