جمعه ۱۱ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۹۸
ورزش
Friday.htm

گفت و گويي با مرحوم جمشيد محمدي دروازه بان سابق شاهين و تيم ملي پيش از مرگ
تاجي به سرم نگذاشت
009336.jpg
نفر دوم،ايستاده از سمت چپ
009342.jpg
نفر سوم،ايستاده از سمت چپ
009333.jpg
نفر اول سمت چپ
009339.jpg
در انتظار توپ
009330.jpg
روزي نوشتند «آن مرد رفت». تنها، با تني نحيف  كه ديگر رمق نداشت حتي نفس بكشد. باز هم روي دوش دوستانش، اما اين بار كسي نمي خواست با بالا بردن او شادي كند، صداي گرفته مردي مي گفت: «لااله الا...». او بود و يك لباس سفيد يكدست كه نه جاي سر برايش گذاشته بودند و نه جاي دست. يك برانكارد رنگ و رو رفته نه براي او كه مصدوم بود. هيچ پزشكي كنار زمين بازي منتظرش نبود. او مي رفت كه براي هميشه از زمين بازي خارج شود با «طفلك ... راحت شد.»
گل برايش آورده بودند اما اين گل را كسي به گردنش نياويخت. كسي گل به دستش نداد. گل را گذاشت تخت سينه اش. بردندش براي شست وشو. اما اين بار خودش نمي توانست... اين بار ديگران او را مي شستند.
«ورزشكار دو مرگ دارد»، اين جمله كليشه اي تمامي ورزشكاران است پس از بازنشستگي. اين بار نوبت مرگ دوم بود كه خودش را برساند كنار خط و دستور تعويض و خروج او را از زمين بازي صادر كند.
قبلاً، يعني نوبت قبل راحت  مرده بود. رفته بود خانه شان و براي هميشه پيراهن ورزشي اش را درآورده بود اما اين بار خيلي ساده نمرد. رفت كه رفت.
زمستان سال ۸۱
يك روز زمستاني. سال ۱۳۸۱ نفس هاي آخر را مي كشيد اما هوا را همچنان سرد نگه داشته بود. يك آپارتمان زيبا و صداي آب و چنار هاي قد كشيده كه شايد از همسن و سالان آنها الان كسي زنده نباشد.
يك فوتباليست بازنشسته. يك كارمند بانك كه مدت ها پيش حكم بازنشستگي را گذاشته بودند كف دستش.
امتحان بود شايد. گرمكن سورمه اي رنگ و تني ضعيف شده كه باور نمي كردي كه اين استخوان هاي برآمده اوزي از يك چارچوب هفت متر و چند سانتي محافظت مي كردند. دست هاي كشيده يك دروازه بان سال هاي دور كه حالا رگ هاي روي استخوان دست، جيغ مي كشند.
«من جمشيد محمدي هستم. سال ۱۳۳۹ به باشگاه شاهين رفتم. در آن جا فوتبال بازي كردم تا سال ۱۳۴۶.» وقتي باشگاه شاهين منحل شده دهداري پيشنهاد مي دهد كه همراه بقيه برود پرسپوليس. وقتي يك سال پس از پيوستن اعضاي شاهين به پرسپوليس، طي توافق مديران باشگاه هاي پيكان و پرسپوليس قرار شد عده اي بروند پيكان او در پرسپوليس ماند؛ «اگر به هر كدام از دو گروه ملحق مي شدم يك عده ديگر ناراحت مي شدند. اين بود كه در سن ۲۶ يا ۲۷ سالگي فوتبال را كنار گذاشتم.»
وقتي به باشگاه شاهين ملحق شد ۱۹ ساله بود. سال ۱۳۳۹ اولين بازي رسمي جمشيد محمدي براي شاهين مقابل يك تيم روسي بود.
همايون بهزادي و جعفر كاشاني هم هستند. كدام تيم بود؟ جعفر كاشاني مي گويد: «نفتيانيك باكو» جمشيد محمدي كلاه دروازه بان را يادش مي آيد و همايون بهزادي مي گويد: «من بك بودم»، «نه رفته بودي جلو، تازه رفته بودي»، بهزادي چند لحظه اي مكث مي كند و مي گويد: «آرارات شوروي.»
«نه، آرارات اولين يا سومين بازي ام بود. دروازه بانش از اين كلاه ها گذاشته بود. ما بازي را يك بر يك مساوي كرديم، قشنگ يادم است.» «آقا همان نفتيانيك باكو بود.»
وقتي فاروق فتاحي گل را مي خورد، دكتر اكرامي دروازه بان تيم را تعويض مي كند. جاي او جمشيد محمدي مي رود توي گل. از همان بازي به بعد او شد گلر تيم شاهين؛ «آقاي دكتر اكرامي به جوان ها خيلي بها مي دادند بهزادي، شيرزادگان و من همه جوان بوديم.»
قبل از آن در جوانان شعاع بازي مي كرد؛ «جمشيد جان شما سال ۴۰ آمدي. يك عكس در دفتر باشگاه شاهين هست پس از قهرماني كه زير آن نوشته ۳۸- ۳۷. بعد از آن شاهين متحول شد. من سال ۳۸ يا ۳۹ آمدم شما سال ۴۰. آن موقع كه دروازه بانان ما امير آقا حسيني بود و طاووسي.»
تاريخ پنالتي در تبريز
«جمشيد گلر خيلي خوش ظاهري بود. هميشه مرتب و با چهره اي زيبا. با مهدي ارباني صحبت مي كرديم او هم همين را مي گفت. توي چارچوب يكي از قوي ترين گلر هاي ايران بود.»
دوره عجيبي در فوتبال ايران بود. دهه ۴۰ شمسي فوتبال ايران بود و شاهين، تيمي كه مردم دوستش داشتند. تيم هاي خارجي زيادي براي بازي هاي دوستانه به ايران مي آمدند.
در اين ميان تيم هايي از كشور هاي بلوك شرق و
به خصوص شوروي سفر هاي بيشتري به ايران داشتند. در روزگاري كه اغلب سفر ها با وسايل نقليه زميني صورت مي گرفت حضور تيم هاي شرقي طبيعي به نظر مي رسيد. بيشتر مسافرت هاي كاروان هاي ورزشي نيز به ايالت هاي مختلف شوروي سابق بود.
«به تيم ملي دعوت شدم براي بازي هاي آسيايي جاكارتا. رفتيم تبريز. زمان آقاي مبشر بود. يك بازي با تيم كلوني تبريز انجام داديم. داور يك ضربه پنالتي به سود تيم ملي گرفت. اين كه مي گويم واقعيت است. تبريزي ها گفتند از زمان رضا خان ـ سرسلسله منحوس پهلوي ـ نگذاشته ايم اين  جا كسي پنالتي بزند. به جان خودم. بازي ۲۰ دقيقه  تعطيل شد. روي جلال طالبي هم پنالتي شده بود. ۲۰ دقيقه تعطيل شد كه باباجان، پنالتي را مي زنيم اوت. قبول نمي كردند. با هزار زحمت توانستيم راضي شان كنيم كه پنالتي را به اوت بزنيم تا آخر سر بهزادي پشت توپ ايستاد و توپ را زد به اوت. بازي را دو هيچ تيم ملي برد. شب كه شد گفتند نه جا داريم نه غذا، خوش آمديد. ساعت ۳۰/۹ ، ۱۰ بود با سرپرست تيم رفتيم، غذايي تهيه كرديم و از آن جا ماشين گرفتيم، بلافاصله حركت كرديم آمديم به سمت تهران. به گردنه حيران رسيديم. آن موقع كه اينطور نبود. يك ماشين به زور رد مي شد. ۱۰۰ متر مانده به اين كه گردنه حيران را تمام كنيم، نزديك هاي صبح بود. راننده خوابش برده بود. ماشين چاپ شد كنار جاده.»
شورلت ها قديمي، اتوبوس  حامل بازيكنان تيم ملي بود. ۲۲ نفر بازيكن در يك شورلت ۱۶ نفره. شيشه هاي ماشين شكست. به بازيكنان تيم ملي ضربه شديدي وارد نشده بود. تلگراف زدند به فدراسيون كه ماشين چپ شده ولي كسي نمرده است. پس از چند ساعت با كمك يك جرثقيل ماشين به مسير اصلي بازگشت. وقتي رسيدند به بندر انزلي مسئولان فدراسيون هم خودشان را رسانده بودند. دست رنجبر چند بخيه خورده بود، سر جمشيد محمدي شكسته بود و آسيب ديدگي هاي جزيي.
«دوره عجيبي بود. يادت مي آيد جمشيد آن موقع شب ها مي آمدند اتاق هاي بازيكنان را بازديد و بازرسي مي كردند، هر اتاقي تميزتر بود به بازيكنان ساكن آن جا جايزه مي دادند. رئيس (محمد رنجبر) و من (بهزادي) و شيرزادگان توي يك اتاق بوديم. عبدا... ساعدي مرحوم و جلال طالبي كه خيلي هم تميز بودند، توي يك اتاق.
به شيرزادگان گفتم ما كه اول نمي شويم، بيا از آن طرف اول شويم. تخت را برعكس كرديم، پتو و تشك ها را ريختيم وسط. جوراب هاي حميد را انداختم وسط. آمدند براي بازرسي، در اتاق را كه باز كردند، داخل نيامدند.»
گل هايي كه گلر مي خورد
براي تيم ملي چند بازي كه به تعداد انگشتان دو دست نمي رسد بازي كرد؛ «آدم پشت مرده نبايد حرف بزند، اما از اول كه آقاي سرودي رفت فدراسيون با شاهين بد بود. تا جايي كه ما اطلاع داشتيم.» آنهايي كه گل مي زنند هميشه تعدادش را حفظ هستند. شايد هم به راحتي بتوان آمارش را تهيه كرد اما براي دروازه بانان آمار تعداد گل هاي خورده شايد كمي مضحك باشد. كدام گلر است كه دوست داشته باشد تعداد گل هايي را كه خورده حفظ كند؟ «نه، يادم نمي آيد. گلر معمولاً گل هايي را مي خورد كه نبايد بخورد. توپ هايي را مي گيرد كه بايد قاعدتاً گل بشود. اعتقاد من اين است. علتش اين است كه دروازه بان بعضي توپ ها را حتي فكرش را هم نمي كند. دروازه بانان تمام حواسشان به نقاط كور و سخت دروازه باني است نه  به طور مثال ميان پاها يا كنار پايش.»
خيلي پول بود
«فوتبال بازي نكردم كه بخواهم از اين طريق زندگي ام را تامين كنم. اغلب هم دوره اي هاي من همين طور بودند. براي باشگاه و خود فوتبال، بازي مي كرديم. همان موقع از باشگاه تاج كه وابسته به رژيم پهلوي بود پيشنهادهاي خوبي به من شد. آن موقع سال ۴۱ـ۴۰ ، ۳۰ هزار تومان خيلي پول بود. باشگاه دارايي اين مبلغ را به من پيشنهاد داد ولي من به پيراهن تيم ام تعصب داشتم. پولي هم نداشتيم. محصل بوديم همه مان.» اين عشقي است كه بازنشستگان فوتبال از آن صحبت مي كنند همچنان جاي ابهام دارد. عشق به خانواده، عشق به پدر و مادر، همسر، فرزند، خواهر، برادر، براي اينها شايد بشود تعريفي از برتري عشق در مقابل پول داشت اما براي يك بازي ساده چطور مي توان همان تعاريف را دوباره بيان كرد؟
«دوست داشتيم. باشگاه شاهين هيچ چيزي به ما نمي داد. حتي يادم مي آيد در يك بازي، دكتر اكرامي گرمكن آورده بود سر زمين. پوشيديم، بازي كرديم و وقتي تمام شد، آمديم داخل رختكن، برگشت به همه گفت گرمكن ها را در بياوريد و پس بدهيد. هيچ منفعت مالي نداشت. البته همه مان را تشويق به درس خواندن مي كرد. دكتر مي گفت زندگي شما با فوتبال تامين نمي شود. در حيطه تحصيلات هر مسئله اي بود به ما كمك مي كرد. دانشگاه مي خواستيم، نام نويسي، مي سپرد نگه مان مي داشتند در مدرسه و بيشتر با ما كار مي كردند. دكتر آن موقع در وزارت آموزش و پرورش بود سفارش مي كرد كه در مورد درس هايمان سختگيري كنند. او به لحاظ تحصيلات حساسيت زيادي داشت.»
جمشيد محمدي با كمك دكتر اكرامي وارد دانشگاه ملي شد و در رشته حسابداري تحصيلاتش را به پايان رساند. پس از اين كه فوتبال را كنار گذاشت وارد بانك شد كه به تحصيلاتش مرتبط بود؛ «وقتي فوتبال بازي مي كردم هنوز محصل بودم. بعد از اتمام تحصيلاتم در مقطع پيش از دانشگاه كه فكر مي كنم سال ۴۳ يا ۴۴ بود بيكار بودم. يعني فقط فوتبال بازي مي كردم و جايي مشغول نبودم. ما پولي نمي گرفتيم.»
رفتم بانك
«سال ۱۳۴۶ استخدام بانك شدم. فاميلمان در بانك بود. اتفاقاً از مديران رده بالاي بانك هم بود. آن موقع تازه فوتبال را كنار گذاشته بودم. رفتم پيش او. گفت دوست داري اين جا استخدام شوي؟ گفتم از خدا مي خواهم. فرم ها را پر كردم و دو روز بعد استخدام شد و رفتم شعبه كرج. منزل تهران بود. آن موقع خيلي سخت بود. نمي توانستم هر روز اين مسير را بروم ولي گفتند يك سال حتماً بايد بروي آن جا. صبح ساعت شش راه مي افتادم تا ساعت ۳۰/۷ مي رسيدم. آن موقع حتي اسم فوتبال را هم نمي آوردم چون چسبيده بودم به زندگي. البته هميشه فوتبال را دوست دارم و پيگيري مي كنم. فوتبال تاجي بر سرم نگذاشت ولي همين كه دوستان خوبي در آن محيط پيدا كردم برايم كافي است.» دروازه بان سابق تيم ملي باشگاه شاهين تا مدت ها به محيط فوتبال بازنگشت تا اواسط دهه ۷۰ شمسي كه در سوئد چهار ماه دوره مربيگري فوتبال را گذراند. او سال ۱۳۷۶ از بانك رفاه بازنشسته شد.
«فقط يك مشت خاطره و دست و پاي كج و شكسته از فوتبال ماند. بازي شاهين ـ تاج بود. پرويز كوزه  كناني با پا زد بالاي ابروي من كاملاً شكافته شد. افتاد روي چشمم. يك لحظه فكر كردم كور شده ام تا آخر بازي با چسب آن را چسباندم. خون مي ريخت. يك نيمه كامل بازي كردم هيچ ديوانه اي اين كار را مي كند؟»
بي پول و دردسر در فوتبال. شايد همين ها باعث مي شدند قديمي ها از اين بازي احساس رضايت بيشتري داشته باشند؛ «مطمئنم آن موقع ما از فوتبال بيشتر لذت مي برديم. ما گرسنه فوتبال بوديم اما جديدي ها عاشق پول. اگر فوتبال بازي مي كنند به خاطر پول است. هيچ كدام از هم دوره اي هاي ما پول نمي گرفتند. البته اگر من هم امروز فوتبال بازي مي كردم حتماً دنبال پول بودم زندگي يك طور ديگر شده. اما اگر امروز من ۵۰ ميليون از پرسپوليس گرفتم بايد كمي هم تعصب تيمم را داشته باشم.
آن موقع خيلي ها مي آمدند براي امضاگرفتن. از ترس كمتر بيرون مي رفتيم. يك بار با همسرم رفته بوديم سينما، چند نفر خانم آمدند براي امضاگرفتن. اين مسئله به حدي پيش رفت كه كمي مانده بود زندگيمان به هم بخورد.
سه چهار سال كه فوتبال را كنار گذاشته بودم كسي ديگر من را نمي شناخت. مي رفتم و مي آمدم بدون اين كه كسي من را بشناسد. همين طور آدم فراموش مي شود خيلي زود. يك روزي وقتي خواستم بروم امجديه جلويم را گرفتند و بليت خواستند. اين داستان براي امروز نيست براي اواخر دهه ۴۰ بود. بازي خودمان بود. ما حتي براي اين كه برويم بازي كنيم بليت مي خريديم و مي رفتيم توي زمين. به خاطر پنج تومان زدند تخت سينه من. ديگر هيچ وقت نرفتم استاديوم.»
سرطان
روزها آنقدر گذشت كه دوران پيري رسيد. سرطان آمد و... «هيچ ناراحتي نداشتم. نه غذايم كم بود، نه وزنم كم بود و... يك شب خوابيدم صبح كه بيدار شدم حس كردم معده ام خونريزي كرده. رفتم دكتر، نوشت آزمايش. گفت همين الان بايد بخوابي. دو سه دكتر ديگر رفتم. همه همين حرف را زدند. رفتم خوابيدم. هفت ساعت و نيم عملم طول كشيد. دو سوم معده ام را برداشتند، كبدم را، طحال، اثني عشر، مقداري از روده و كيسه صفرا را هم برداشتند. اينها همه اش بازي روزگار است. فقط از خدا مي خواهم عمر يكي دو ساله بدهد تا از خجالت دوستانم در بيايم.»
روزهاي خوشي گذشته و روزهاي سختي آمده؛ «دوستان واقعي ام شايد به اندازه انگشتان دو دست هستند. بازيكنان قديمي كه نيامدند خيلي دلم گرفت. همه آنهايي كه با هم بازي مي كرديم. به غير از آقاي كاشاني، آقاي بهزادي، جاسميان، فريدون معيني هيچ كس نيامد.»
كاشاني ادامه مي دهد: «در باشگاه شاهين رسم نيست. وقتي همايون روي تخت بيمارستان بود به همه گفتم. همه آنهايي كه همايون به خاطرشان سينه چاك مي كرد، هيچ كدام نيامدند. يكي شان گفت داره فيلم بازي مي كنه. در بيمارستان بستري شدن چه فيلم بازي  كردني است. خدا يك سال ديگر به من عمر بدهد، مي خواهم جشن بگيرم. ببينيد چند نفر مي آيند چه كساني مي آيند. دعوتشان هم نمي كنم.»
چند هفته پيش بود كه بردندش گورستان. تمام شده بود اما فكر مي كنم خدا دوستش داشت، او يك سال و نيم پس از آن روز زنده ماند. او حالا رفته، رفت كه رفت.

يادداشت
حوصله كنيم و بي طاقت باشيم
۱ - يك روز تعطيل است و شما مي توانيد در يك همه پرسي شركت كنيد. شما هم مي توانيد يك جوان اردبيلي را بهترين وزنه بردار قرن انتخاب كنيد اگر حوصله تان بكشد كه مقابل كامپيوتر بنشينيد، به سايت www.IWF.net برويد و در آن جا راي خود را به نام حسين رضازاده ثبت كنيد.
شايد اين اولين بار باشد كه يك ورزشكار از سوي فدراسيون جهاني رشته اش با انتخاب مردم به عنوان بهترين برگزيده مي شود. حسين رضازاده مي تواند بهترين وزنه بردار قرن شود اگر شما حوصله كنيد و پاي كامپيوتر بنشينيد.
او رقابت تنگاتنگي با آلكسيف روس، بيروس ديماس، نعيم سليمان اوغلو، خليل موتلو، والدمار باسانوفسكي و فولدي ايمر دارد. آلكسيف و سليمان اوغلو هر دو قديمي تر از رضازاده هستند و در مقابل او شانس بيشتري دارند اما اگر راي دهندگان بيشتري نام حسين رضازاده را ثبت كنند او قطعاً به صدر جدول خواهد رسيد.
۲ - پروين، سوبل و كماسي. اين سه نفر مي توانند نقش هاي اصلي يك فيلم اكشن هندي باشند كه هم بزن بزن دارد و هم آه و ناله و گريه  و زاري و محبت. يك روز سر تمرين به هم مي پرند، قهر مي كنند، مي روند و ديگر نمي آيند، فردايش با روبوسي و گل و محبت همه چيز حل مي شود. بايد بپذيريم كه مرد آلماني پرسپوليس هم خصوصيات ما را دارد. يك روز دعوا مي كند فردا غش و ضعف مي رود. اين كه يك نيمه پروين از رختكن اخراج مي شود يك نيمه سوبل، قسمت اكشن فيلم است اما هميشه موسيقي و دشت سرسبز و درختان و يار پسنديده بعد از همه اين ماجراها وجود دارد. دوستت دارم، دوستش دارم و صرف فعل دوست داشتن بين اعضاي كادر فني پرسپوليس به يك اصل تبديل شده است.
۳ - امير قلعه نويي و رضا عنايتي نقش هاي متفاوتي را در استقلال اجرا مي كنند. رضا عنايتي همان آدم ناجور و بد فيلم هاست كه هميشه مغضوب است. بنده خدا در خيابان هم در امان نيست. اما قلعه نويي نقش بسزايي در گريز تماشاگران از عنايتي دارد. او با اصرار خود بر اين بازيكن، به گونه اي غيرحرفه اي عنايتي را در برابر هواداران استقلال قرار داده است. اين نكته به راحتي قابل درك است كه مربي براساس سيستم و نيازهاي مربوط به آن بازيكنان را انتخاب مي كند اما چه مي شود كرد، اين هواداران هستند كه هر بار پس از تصاحب توپ توسط عنايتي، سامره رقيب او را كه روي نيمكت مي نشيند تشويق مي كنند و در اين شرايط، هضم اين نكته بسيار ساده است كه عنايتي نه تنها قادر به اجراي وظايف خود نيست بلكه با رفتار عصبي، ساده ترين رفتارهاي معمولي يك مهاجم را نيز از خود نشان نمي دهد. چهره اي كه قلعه نويي از عنايتي در برابر تماشاگران ساخته به راحتي قابل تغيير نيست اگر...
۴ - كاظمي و جلالي زوج هاي نفريني نيمكت هاي ليگ برتر هستند. آنها شايد در اين لحظه از كار بركنار شده باشند اما هيچ كدام اين مسايل مهم نيست. مهم اين است كه ياد گرفته ايم براي خروج تيم ها از بحران بايد شوكي به بدنه تيم وارد كنيم و چه بي پناهند اين قشر كه براي خروج از بحران تنها شوكي كه به ذهن هر آدمي مي رسد بركناري كادر فني و در راس آن سرمربي تيم است. وقتي تيم پاس زيبا بازي مي كند و نتيجه نمي گيرد اشكال از سرمربي نيست. اين شوك از روي جهل است كه مربي تيمي كه زيبا بازي مي كند را بركنار كنيم. وقتي سپاهان به لحاظ فني و تاكتيكي اشكال فاحش ندارد چرا بايد كاظمي بركنار شود. فصل گذشته هم همين طور شد. تيم قهرمان دو فصل قبل در ليگ برتر گذشته خوب نتيجه نگرفت. همه فرياد زدند كه اي واي اين مربي بايد بركنار شود. همان تيم با همان مربي قهرمان جام حذفي ايران شد.
يا پاس با مجيد جلالي. تيم پاس در اغلب ديدارهاي خود برتري تاكتيكي اش را به رخ حريفان كشيده. آنقدر تيم خوب كار كرده كه بازي اش را بر بازي حريف تحميل كرده اما واقعاًَ فايده اين مسئله چه مي تواند باشد وقتي توپ در محوطه ۱۸ قدم توسط مهاجمان به گل تبديل نمي شود؟
اين دو زوج دوست داشتني جداي از هر مسئله نوآوري را به تيم هايشان آورده اند. ما هر روز مي توانيم جلالي را بركنار كنيم اما يادمان باشد اگر تركيه همين كشوري كه كنارمان نشسته به جايگاهي رسيده كه توانسته يكي دو مربي مطرح حتي در سطح جهاني داشته باشد به دليل حمايت هايي است كه شده. جاي طرح يك سؤال هميشه وجود دارد كه اگر جاي نام مجيد جلالي، اريكسون، آرسن ونگر يا خوسه مورينيو قرار بدهيم باز هم براي شوك دادن به تيمي كه زيبا بازي مي كند سرمربي اش را بركنار مي كنيم؟
۵ - علي دايي از آن مواردي است كه هميشه مي تواند سوژه باشد. بازي كردنش يا نكردنش فرقي نمي كند او واقعاً قابليت سوژه شدن را دارد. پس از اين كه او در مراسم انتخاب بهترين بازيكن سال جهان حضور يافت و به دليل صدگله شدنش مورد تقدير قرار گرفت همه نگاه ها به نوعي معطوف اوست. حالا همه از او تقدير مي كنند. اما تقدير توسط قشر دانشجو و دانشگاهي طعم ديگري دارد. وقتي او روبه روي دانشجويان دانشگاه شريف نشست حتماً ياد روزهايي افتاد كه در همان محل تحصيل مي كرد. علي دايي مرد هميشه سوژه است، چه در دانشگاه چه از زمين فوتبال اما حيف اگر روزي قدرش را نداند و به بدسوژگي تبديل شود.
۶ - حضور احمدرضا عابدزاده در استقلال اهواز براي همه يك شوك بزرگ بود. آيا او آنقدر بهبود يافته كه مي تواند وارد ميدان شود؟ اين سؤالي بود كه بايد از يكديگر مي پرسيديم. او با آن روحيه ياغيگري اش حاضر خواهد بود زيردست مربي خارجي كار كند و اعمال قدرت نكند. او را با جاه طلبي هايش مي شناسيم و با اعتماد به نفس بالايش پس از انتقاد او از لوكا توسط سرمربي اخراج شد و به تهران بازگشت. او به تهران بازگشت تا آب ها از آسياب بيفتد. باقريان معاون ورزشي باشگاه استقلال اهواز هم به صورت مستتر از مشكلات عابدزاده با وجود گذشت مدت زيادي از بيماري اش صحبت كرد تا مشخص شود عابدزاده هنوز به شرايط مساعد جسماني بازنگشته است و احمدرضا عابدزاده است كسي كه دوست داريم باشد اما بيماري اجازه نمي دهد.

مقاله
انقلاب در ميان ژرمن ها
يكي از آنهايي كه توانست در ميان آشوب و بحران بعد از پايان رسيدن يورو ۲۰۰۴ هويت مستقل و قابل توجهي از خود به جا بگذارد يورگن كلينزمن جانشين رودي فولر ـ مربي تيم ملي آلمان ـ است. كسي كه در اوايل كار عده زيادي او را پس زدند و فدراسيون فوتبال آلمان را ديوانه خواندند امروز به قدرت و معجزه او ايمان آورده اند و اين حس اعتماد تا جايي پيش رفته است كه اعضاي برتر فدراسيون و همين طور انجمن هاي هواداران سرسخت آلماني تبار آماده اند تا شكوه و قدرت بازيافته تيم كشورشان در جام جهان ۲۰۰۶ را جشن بگيرند.
«يواخيم لوو» و همين طور «اليور بيرهوف» را در به سكو رفتن كلينزمن نبايد فراموش كرد؛ تيم مديريت و برنامه ريزي حرفه اي مربي فوتبال آلمان. يواخيم لوو به عقيده كلينزمن استعداد عجيبي در چيدمان فضايي دارد كه ايده آل ترين به حساب مي آيد. «در لحظات بحراني وقتي استرس ها و فضاي سنگين تصميمات لحظه اي مجال براي انديشيدن نمي گذارد تنها به فكر شماره تلفن يواخيم مي افتم.» امور اجرايي و مديريت كلي نيز به عهده بيرهوف است. «... برنامه سفر به آسيا نيز توسط بيرهوف تنظيم شد. در ابتدا بدون هرگونه انديشه اي برگه پيشنهادي را رد كردم اما او با دلايل قانع كننده اي آينده اي مطمئن از اين سفر به رويم گشود و من نيز تيم را به سرعت آماده كردم.»
كلينزمن وقتي به تيم آلمان پاگذاشت كه فدراسيون قبلاً گزينه هايي چون رهاگل و هيتزفلد را پشت سر گذاشته بود و اين براي يورگن پاگذاشتن بر منصب بزرگان بود. شايد همين نقطه را بتوان آغاز پرش او به حساب آورد؛ فضايي بزرگ تر از توانايي هاي او! كه اينچنين نيز نبود و كلينزمن آن را اثبات كرد.
يكي از دستاوردهاي مهمي كه مهاجم سابق تيم آلمان ـ كلينزمن ـ براي ژرمني ها به ارمغان آورد جوان كردن ساختار تيم بود. دعوت از بازيكناني كه مثل ورود او به تيم عجيب و دور از ذهن به حساب مي آمد. او طي پنج ماه گذشته هشت بازيكن را به تيم دعوت كرده است. از نظر وي: «تاكنون در ليست كانديداي ۳۰ تا ۳۵ نفري رسيده ايم كه شامل ايده آل ترين  ها در ذهن من است. اين وضعيت انتخاب نهايي براي تشكيل تيم در جام جهاني را سخت كرده است.»
كلينزمن موفقيت در جام جهاني ۲۰۰۶ را كارآساني نمي داند، او معتقد است: «تحول و تغيير مانند خاصيت باد بين تيم ها مي پيچد و لحظه اي سكون در كار نيست.» وي ادامه مي دهد: «روزي روند كار اينطور بود كه كاركرد و عملكرد بازيكنان و همين طور مربي تيمي زير نظر گرفته مي شد و سپس توطئه چيني آغاز مي شد. اما امروز به هيچ وجه اينطور نيست. تيم هايي چون انگليس و هلند در عين گرفتن نتايج مثبت نيز در حال تغيير و تحول اند. بازارهاي خريد به ويژه در فصل هاي تابستان و زمستان به واسطه آنها رونق مي گيرد. هرچند تيم هاي متفاوتي در اين «جشنواره بازيكن» مشغول هستند اما اغلب آتش گرفتن شعله را از اين دو كشور مي دانند.»
كلينزمن معتقد است: «همان طور كه چكي ها بعد از ورود ندود دچار تحول شدند، فرانسه و پرتغال نيز وقتي به دگرگوني رسيدند كه نسل زيدان، فيگو و روي كاستا به ميان آمدند و همين طور...» كلينزمن از تحول در نسل صحبت مي كند از همه آنچه درباره تيم ژرمن ها با ورود وي اتفاق افتاد. براي همه هواداران بسيار مشكل بود كه مهاجم سابق تيم ملي را در راس بپذيرند. يورگن كلينزمن زماني بنام شد كه تيم آلماني در سال ۱۹۹۰ در نبردهاي جام جهاني گرفتار بود و در اغلب بازي ها نام مهاجمي به نام كلينزمن به گونه اي متفاوت از سوي گزارشگر ادا مي شد اما ادامه آن مهاجم سفر به تيم اروپايي ديگر بود كه سر از منصب اصلي تيم ملي آلمان درآورد!
كلينزمن با ورود به آلمان سنت شكني كرد او عدم وجود استعداد در اين تيم را رد كرد و معتقد بود كه با استفاده از تيم جوانان مي توان مشكلات تيم  ملي را حل كرد. او عقيده دارد نسل امروز در تيم فوتبال آلمان واقعيت ها را جدي مي گيرند و به ارزششان واقف هستند.
در مدت شش ماه گذشته اگر از سه ماه اول كه به دوران بحراني او مربوط مي شود صرفنظر كنيم يعني زماني كه همه نگاه ها به سوي او منفي بود به سه ماه اخير مي رسيم كه نهايت حمايت از سوي هواداران به سوي او جاري شد. حالا همه طرفداران از تماشاي بازي هايش لذت مي برند، به دنبال تصميمات و گفته هاي او در رسانه ها مي گردند و همچنين حاضرند در تيم هاي منسجم هواداران به دورترين نقاط حركت كنند. به راه افتادن اين جريان براي كلينزمن يعني اوج حمايت و اين همه آنچه هست كه براي موفقيت او مورد نياز بوده است. با وجود شرايط ايده آل،كلينزمن در مرزي باريك بين حذف شدن و ماندن به سر مي برد. آنچه رودي فولر را كنار گذاشت شكست هاي پي درپي و از دست دادن يورو بود. كلينزمن نيز در چنين شرايطي به سر مي برد شايد تا زماني كه جام جهاني ۲۰۰۶ آغاز شود فرصت كافي به او داده شود اما زماني كه جام آغاز شود دوري از نگاه هاي منتقد و تيز اجتناب ناپذير است.
يواخيم لوو و اليور بيرهوف به عنوان قضاتي هستند كه به راحتي اشتباهات كم و كوچك او را مي پوشانند و اين شرايطي است كه به واسطه خود كلينزمن ايجاد شده است چرا كه او همواره خواستار مديريت مشاركتي است. شايد عده  زيادي از مربيان و همين طور مديران اين شيوه را سنتي بدانند اما كلينزمن امروز به همين شيوه موفق است. او اين شيوه مديريتي را با ايده هاي نو و تازه اي آميخته است كه تا قبل از اين در فدراسيون فوتبال آلمان باب نبوده است. او به حضور روانپزشك آن هم به طور مستمر در باشگاه اهميت زيادي مي دهد. امروز فضاي باشگاه تيم ملي به گونه اي شده است كه بازيكنان حتي مشكلات خاص و خانوادگي شان را قبل از مسابقه اي مهم و حساس با پزشك مربوطه حل مي كنند و با انرژي تمام پا به ميدان مي گذارند.
با اين وجود آينده كلينزمن علي رغم در اوج بودن امروزش قابل پيش بيني نيست و همه راه ها به ۲۰۰۶ ختم مي شود.
منبع: goal.com

|  ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |
|  پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |