جمعه ۱۱ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۹۸
پنجره
Friday.htm

نگاهي گذرا به زندگي و آثار رومن رولان (۱۹۴۴- ۱۸۶۶)
زماني براي ديدن زماني براي بازنگري
009240.jpg
شبنم رضايي
رومن رولان را در ايران بيشتر با «جان شيفته» و «ژان كريستف» مي شناسند. او در ۲۶ ژانويه سال ۱۸۶۶ در كلامسي فرانسه به دنيا آمد. بي شك وي يكي از بزرگترين رمان نويسان و نمايشنامه نويسان فرانسه است. مقالات وي در طرفداري از صلح و مبارزه عليه فاشيسم او را به شخصيتي سياسي و خاص بدل كرد. تجزيه و تحليل هاي او درباره خلاقيت هاي هنري، در بر دارنده ذهنيتي متفاوت و منحصر به فرد است. در عين حال رولان در نوشتن بيوگرافي نيز مهارت عجيبي داشت.
رومن رولان در چهارده سالگي براي ادامه تحصيل راهي پاريس شد و در آن جا به تحصيل پرداخت؛ در همان دوران با افكار اسپينوزا آشنا شد و تولستوي را كشف كرد و در ضمن موسيقي را نيز همزمان به طور جدي دنبال كرد. در سال ۱۸۸۹ در رشته تاريخ ادامه تحصيل داد و در ۱۸۹۵ با مدرك دكتري در رشته هنر فارغ التحصيل شد.(۱) پس از اين سير، به رم رفت. در ابتدا به نوشتن نمايشنامه هايي دست زد كه چندان موفق نبودند و حتي مي توان گفت در جذب مخاطب عملاً شكست خوردند. در۱۹۱۲ پس از دوره اي كوتاه در تدريس هنر و نيز موسيقي به نوشتن روي آورد. ماحصل اين دوره و قبل تر از آن يعني از ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۲ رمان ۱۰ جلدي ژان كريستف است. در اين ميان او مقالاتي را نيز در نشريات به چاپ مي رساند. مقالاتي درباره هنر، موسيقي، ادبيات، فلسفه و .... مقالات وي در زمينه نقد و بررسي موسيقي، شهرتي جهاني برايش به ارمغان آورد. اين ياداشت ها در كتابي تحت عنوان «موسيقيدانان روزگار قديم و موسيقيدانان معاصر» به چاپ رسيد كه هنوز هم جزو بهترين تحليل ها در عرصه موسيقي به شمار مي رود. علاقه رولان به موسيقي سبب نگارش «زندگينامه بتهوون» (۱۹۰۳) شد. براي رولان، بتهوون در راس هرم هنري به نام موسيقي مي ايستاد. همين علاقه شخصي بعدها زمينه اي شد براي نوشتن «زندگينامه ميكل آنژ» (۱۹۰۵) و «تولستوي» (۱۹۱۱).
در اين كتابها علاوه بر معرفي هنرمندها، بررسي هاي روان شناسانه اي از شخصيت آنها و افكارشان، كشف ذهنيت و خلاقيت هنرمندان و نقد و بررسي آثار هم به چشم مي خورد. اصولاً نوع نگاه رومن رولان به زندگي، انسان، عقايد و باورهاي مذهبي، ايمان، جنگ، هنر، سياست، جهان، عشق، خيانت و ... را از لابه لاي سطورش نيز مي توان بازشناخت.
رولان با همين نوع تلقي و برداشت در آثارش جايزه نوبل در سال ۱۹۱۵ را از آن خود كرد. اين جايزه براي اثر جاودانه و ماندگارش «ژان كريستف» و نيز مقالاتي درباره جنگ به نام «فراتر از جنگ» (۱۹۱۵) به وي اعطا شد.
ژان كريستف كه به نظر بسياري از منتقدان ادبي شاهكار رومن رولان به حساب مي آيد، درباره موسيقيداني آلماني است. شخصيت اصلي داستان ژان به گونه اي شرح و بسط داده شده كه مخاطب و خواننده رمان مي تواند وجوهي از خود را در آن ببيند. او در واقع خود ماييم، رولان در افكار و نحوه بينش شخصيت اصلي در واقع بخشي از جهان بيني خود را ارايه مي دهد. سلامت اخلاق، تاثير طبيعت، هنر ناب، اشتياق به بازگويي واقعيت، ترسيم پيروزي و رهايي، شكست، نوع دوستي و طي طريق و سلوك فردي افراد و ... همه و همه چيزي جداي از آنچه در عالم مي گذرد، نيست. بي ترديد تلاش رولان نيز كشف حقيقت مطلق بوده. او در دوره اي از زندگي خود نسبت به باورهاي مذهبي ترديد پيدا مي كند. مقاله معروفش «تراژدي ايمان» (۱۹۱۳) در همين دوران به رشته تحرير درآمد. در ژان كريستف نيز يكي از وجوه شخصيت اصلي تناقض و تضادهاي دروني او با خودش است. ژان نه تنها با طبيعت و جهان اطرافش در كشمكش واقع مي شود كه در تعريف و معناي خود واقعي اش نيز درگيري هايي پيدا مي كند. اتفاقاً همين كشمكش هاي دروني و بيروني شخصيت مركزي داستان حس همذات پنداري مخاطب را بيشتر برمي انگيزد. ژان در جست وجوي تعريفي از خود، هستي، زندگي، هنر، عشق، زيبايي و ... است. دغدغه هاي او در جايگاه يك هنرمند به خوبي قابل باور و لمس پذير است. در واقع داستان ژان نه تنها متعلق به او كه به همه آدم هاست. رومن رولان در رمان مشهورش در كنار بازگويي پيچيدگي هاي شخصيتي انسان ها به طرح پرسش هاي فلسفي نيز دست مي زند؛ او در ديالوگ ها و گفت وگوهاي شخصيت هايش جامعه اش را ترسيم مي كند، جامعه آن دوران، جايگاه آدم ها و افراد، فضاي سياسي، بحث هاي هنري و فرهنگي و در اين ميان در واقع دلمشغولي هاي خود را بيان مي كند: عطش به دانستن و درك حقيقت، تعريف اخلاق و نيز حس نوع دوستي و همياري.
رولان در اثر ديگرش جان شيفته (۲۳-۱۹۲۲) كه به رغم بسياري گيرايي و موفقيت ژان كريستف را ندارد، اين بار جامعه و پيرامونش را از ديدگاه زني توصيف مي كند. شناخت او از زن و شخصيت پردازي درست و دقيق او از «آنت» در اين رمان هفت جلدي غيرقابل انكار است. تلاش آنت شخصيت اصلي قصه نيز چون ژان در ژان كريستف است. اين بار زني ترسيم مي شود كه به دنبال يافتن همان مفاهيم است؛ او از خانواده اي سرشناس است و براي آنچه حقيقت ناميده مي شود، خرق عادت مي كند و تمام مناسبات اجتماعي را زير پا مي گذارد. فرزندي نامشروع به دنيا مي آورد و عملاً از طرف اطرافيان و جامعه اش طرد مي شود. اما مضمون اخلاق و اخلاق گرايي در اين اثر هم جزو مضامين اصلي داستان است و اتفاقاً تعالي روحي آنت به واسطه هنجارگريزي است كه در رابطه با مناسبات مرسوم و تعاريف رايج و متداول آنها دارد. او اخلاق گرايي، زندگي، عشق و ايمان را به شيوه خود معنا مي كند و در پي رهايي و وارستگي از تمام حد و مرزهاي شناخته شده مي گذرد. در اين داستان نيز معناي كلي اثر، مناسباتش بين افراد، گفت وگوهايشان، تناقضات و درگيري ها در اصل ترسيم جامعه اي است كه ما به ازاي بيروني و خارجي دارد و چيزي جز دنياي واقعي ما نيست.
فضاها و موقعيت ها، شخصيت ها و نوع و نحوه زندگي در آثار كوتاه و بلند رولان ويژگي بارزي دارند و آن ملموس و عيني بودنشان است. در داستان هاي او زندگي به معناي آنچه در جريان است، ارايه مي شود و اشخاص قصه در حقيقت افرادي از جامعه را به تصوير مي كشند. جريان هاي سياسي، تفكرات و مبارزات عيناً هماني است كه در جامعه جريان دارد و از اين نظر سير و روند روايت هاي او بسيار واقع گرايانه است.
منتقدان آثار رولان با توجه به نحوه نگارش او به جامعه تفكرات او را سوسياليستي خواندند و حتي رمان جان شيفته را در اتحاد جماهير شوروي آن روزگار دانستند؛ به گونه اي كه بسياري از آنها بر اين باور بودند كه رولان با نگارش اين داستان در صدد تطهير سوسياليسم برآمده است. البته همان طور كه در ابتداي اين نوشته نيز اشاره شد، يكي از مشخصات آثار رولان، موضع گيري هاي سياسي او بود. او در سال ۱۹۱۵ يعني درست همان سال هاي اوليه جنگ جهاني اول با نوشتن مقاله اي كه به آن اشاره شد يعني «فراتر از جنگ» ديدگاه خود را نسبت به جنگ و متقابلاً صلح جهاني اعلام كرد. مقاله به روابط انسان دوستانه آلمان ها و فرانسوي ها طي جنگ جهاني اول مي پرازد؛ ژان رنوار فقيد اتفاقاً همين مضمون نوع دوستي را در توهم بزرگ (۱۹۳۷) دستمايه اثر خود قرار داد و فيلم هنوز هم يك از بهترين آثار سينمايي در ارتباط با جنگ است. حس احترام متقابل در انسان هايي كه درگير جنگند در كنار باورها و اعتقاداتشان در مقاله رولان نيز كاملاً مشهود است؛گو اين كه نگاه و افكار رولان به جنگ بعدها يعني درست در سال ۱۹۵۲ در مجله اي تحت عنوان «ژورنال سال هاي جنگ ۱۹۱۹ـ۱۹۱۴» تازه مورد ارزيابي واقع شد و آن هنگام بود كه ديدگاه خاص رولان معنا پيدا كرد. رولان انسان ها را همان گونه كه بودند، تصوير كرد برتري اي حس نمي شد؛ آلمان ها و فرانسوي هاي درگير جنگ بيش از آن كه وسيله و ابزاري براي كشتار باشند انسان هايي بودند كه تحت عنوان كلي «انسان» تعريفي مشترك داشتند. با اين وجود وي را به لحاظ افكار چپگرايانه و به دليل مبارزاتش عليه فاشيسم و نازيسم كمونيستي پرشر و شور مي دانند. رولان هيچگاه به حزب و گروهي وارد نشد. قصد او صلح جهاني بود و جنگ از هر نوعش با ديدگاه فلسفي او در تضاد بود.
كمي قبل از جايزه نوبل يعني يك سال قبل از آن در ،۱۹۱۴ رولان به سوئيس رفت و كماكان مي نوشت. نوشته هاي ضد جنگ او در كتابي گردآوري شد و در همان سوئيس به چاپ رسيد؛  بازتاب آن در فرانسه با اعتراض هاي شديدي مواجه شد و او را وطن فروش و خائن ناميدند. رولان در رماني به نام لي لولي (۱۹۱۹) اين بار جنگ را در قالب طنز ترسيم كرد. اين اثر هم از بهترين آثارش محسوب مي شود. جالب است ارنست لوبيچ نيز در فيلم بودن يا نبودن (۱۹۴۲) وقايع جنگ جهاني دوم را با طنز خاص خودش به تصوير مي كشد و از اين نظر تاثير فيلم بر مخاطب بدون اغراق بيشتر است.
در سال ۱۹۲۰ رولان به فلسفه بودايي و مشرق زمين و در راس آن كشور هند گرايش زيادي پيدا كرد و كتابي به سبك زندگينامه درباره مهاتماگاندي (۱۹۲۴) نوشت.
رولان گاندي را در سوئيس ملاقات كرده بود. با گاندي در واقع رولان با مشرق زمين و تفكر شرقي آشنا شد. او تحت تاثير تعاليم بودايي قرار گرفت و تاثير گاندي بر او به قدري زياد بود كه در سال ۳۰ـ۱۹۲۹ كتابي تحت عنوان «پيغمبران هند جديد» را منتشر كرد. رولان به دنبال جهاني يكپارچه بود و بي شك آيين بودايي كه در راس آن همياري و خدمت به همه است را براي نيل به اين مقصود راهگشا مي دانست.
رولان تا سال ۱۹۳۷ در سوئيس اقامت داشت و در سال ۱۹۳۸ به فرانسه بازگشت. همچنان به كار نگارش مشغول بود و با شروع جنگ جهاني دوم بار ديگر مقالات ضد جنگش جنجال هاي زيادي به پا كرد. او در اين مقالات فاشيسم را مورد حمله قرار داد و در راس مقالاتش از تاثير مخرب افكار نازي ها بر اروپا و بلافاصله جهان سخن راند. با توجه به رد افكار استالين در سال هاي ۳۶-۱۹۳۵ فرانسوي ها ديگر او را به حزب كمونيست منسوب نكردند و از ديدگاه هاي ضد جنگ او استقبال هم شد. رولان در سال ۱۹۳۵ ملاقاتي با استالين در مسكو داشت و همان زمان در مقالاتي انتقادي حزب كمونيست را زير سؤال برد و سياست هاي جنگ طلبانه و خشونت گرايانه آنها را به شدت تقبيح كرد.
رومن رولان سي ام دسامبر سال ۱۹۴۴ بر اثر بيماري سل كه به نظر از زمان كودكي با آن درگير بود، در فرانسه درگذشت. رولان يكبار در سال ۱۸۹۲ و بار ديگر درسال ۱۹۳۴ ازدواج كرد. همسر اولش كلوتيلد برئال چون او به موسيقي عشق مي ورزيد و همسر دومش ماريا كوداچف كه نيمه فرانسوي بود تا آخرين لحظات كنار رولان باقي ماند. آثار رولان پس از مرگ او مورد نقد و بررسي قرار گرفتند و ديدگاه هاي منحصر به فرد او سال ها پس از مرگش ارزش واقعي خود را پيدا كردند.
رولان درباره خود مي گويد: «من شهروندي جهاني ام. غالباً در حال جنگ با تبعيض هاي اجتماعي ام. در هنر و در راس آن به بتهوون، شكسپير و گوته عشق مي ورزم ... رامبراند نقاش محبوبم است. اما كشور مورد علاقه ام بي شك ايتالياست.»
پي نوشت
۱- مطالعات آكادميك رولان در زمينه هايي چون فلسفه، هنر، موسيقي، تاريخ و ادبيات بوده است.

مشاهير ايران
اميركبير
009267.jpg
ميرزا تقي خان، پسر كربلايي محمدقربان فراهاني، ملقب به اتابك اعظم و اميرنظام و اميركبير، از بزرگترين رجال سياسي و وزراي ايران است كه در حدود سال ۱۳۲۳ هـ.ق در خانواده اي از طبقات پايين به دنيا آمد.
پدرش از اهالي قريه هزاوه شهرستان اراك بود و به خاطر اين كه هزاوه در مجاورت فراهان، زادگاه خانواده بزرگ قائم مقام قرار داشت، پدرش در سلك نوكران ميرزا عيسي قائم مقام درآمد و به مقام آشپزي رسيد و در زمان ميرزا ابوالقاسم صدراعظم محمدشاه مقام نظارت بر آشپزخانه را گرفت و در اواخر عمر قاپوچي (نگهبان و دربان) قائم مقام شد. تمام اين سمت ها ايجاب مي كرد كه كربلايي محمد قربان با خاندان قائم مقام حشر و نشر داشته باشد و طبعاً پسر او هم با فرزندان خانواده قائم مقام در تماس نزديك باشد. اين معاشرت در تربيت اميركبير بسيار موثر بود. بنابراين ميرزا ابوالقاسم قائم مقام در باروري و تربيت او مراقبتي در حد فرزندان و برادرزادگان خود مبذول داشت.
دوران كودكي و جواني ميرزا تقي خان زيرنظر و تربيت قائم مقام سپري شد. او شيوه هاي منشي گري و نامه نگاري و صدور احكام ديواني را از قائم مقام آموخت تا آن جا كه قائم مقام تحرير و نگارش پاره اي از احكام و نوشته ها را به ميرزا تقي خان محول كرد. به تدريج كار او در محدوده شغل دبيري قرار گرفت و از رموز و ضوابط امور اداري و ديواني به خوبي آگاهي يافت. در حوالي سال هاي ۱۲۴۳ هـ.ق امير وارد در خدمت دبيري و پس از آن خدمت استيفا (وصول ماليات) و سپس در سلك  منشيان رسمي قائم مقام درآمده است. قائم مقام در اين دوران در دستگاه عباس ميرزا، پسر و وليعهد فتحعلي شاه سمت وزارت نظام داشته است.
انتخاب ميرزا تقي خان به عنوان اميرنظام
مسئوليت بعدي ميرزا تقي خان، وزير نظامي است كه در معاونت ميرزا محمدخان زنگنه كه اميرنظام بوده است قرار مي گيرد. اميركبير در اثر حسن سلوك و آشنايي كامل به آداب معاشرت با ماموران خارجي، توجه عباس ميرزا را جلب كرد و هنگامي كه خسرو ميرزا فرزند فتحعلي شاه را در شوال ۱۲۴۴ براي عذرخواهي از قتل گريبايدوف به پايتخت روسيه نزد امپراتور نيكلاي اول مامور كردند ميرزا تقي خان نيز به همراه وي اعزام شد. ميرزا تقي خان پس از بازگشت از ماموريت در اثر لياقتي كه از خود نشان داده بود به مقام وزارت نظام آذربايجان رسيد و ملقب به وزير نظام شد.
در سال ۱۲۴۵ هـ.ق كه نيكلاي اول از شهرهاي گرجستان و قفقاز ديدن مي كرد به وسيله نامه اي از محمدشاه قاجار دعوت كرد كه به ايران برود و يكديگر را ملاقات كنند. اما محمدشاه چون قصد لشكركشي به افغانستان و تسخير هرات را داشت به جاي خود وليعهد ناصرالدين ميرزا را كه در آن موقع بيش از هفت سال نداشت و در آذربايجان به سر مي برد به همراهي چند تن از مردان كارآزموده روانه ايروان كرد. ميرزا تقي خان در اين سفر به همراهي محمدخان زنگنه و چندتن ديگر به ايروان رفت و مورد توجه امپراتور روسيه قرار گرفت. همچنين در اختلافات بين ايران و عثماني ميرزاتقي خان به نمايندگي ايران با ۲۰۰ تن از افسران و رجال كشور به ارزروم رفت و مدت چهارسال در اين شهر با نماينده دولت عثماني در حضور  نمايندگان دو دولت روس و انگليس در مذاكره بود تا اين كه توانست در ۱۶ جمادي الثاني ۱۲۶۲ اختلافات را به موجب عهدنامه اي خاتمه دهد و حقوق دولت ايران را در اراضي شرقي ولايت زهاب پايدار سازد.
ميرزا تقي خان پس از مراجعت به ايران دوباره به پيشكاري وليعهد منصوب گرديد و پس از آن كه محمدشاه در ششم شوال ۱۲۶۴ وفات يافت به سلطنت رسيدن وليعهد (ناصرالدين ميرزا كه در تبريز بود) با وجود مدعيان تاج و تخت و خردسالي او و دوربودن از پايتخت خالي از اشكال نبود. اما ميرزا تقي خان با تدبير و تمهيد خاص نخست ناصرالدين ميرزا را با تشريفات ويژه اي در حضور كنسول هاي خارجي مقيم تبريز به تخت نشاند، سپس در تهيه مقدمات سفر شاه به تهران برآمد و شخصاً به ترتيب امور قشون پرداخت به طوري كه ظرف مدت چند روز سربازان و تجهيزات را آماده كرد و شاه را به سوي تهران حركت داد. ناصرالدين شاه در ۱۸ ذيقعده ۱۲۶۴ هـ . ق به تهران رسيد و در شب ۲۲ ذيقعده مقام صدارت عظمي را با اختيارات تمام و با يك توپ جامه فاخر و آراسته به مرواريد به ميرزا تقي خان داد. اميركبير به عنوان صدراعظم ناصرالدين شاه در مرحله اول شروع به تصفيه دستگاه دولتي كرد و براي تصدي هر شغلي، شايسته ترين افراد را انتخاب كرد. سپس به اصلاح ماليه كشور پرداخت و براي توازن دخل و خرج دست به اصلاحات فراواني زد. اميركبير پس از اصلاح ماليه به اصلاح قشون نظامي پرداخت. خودش صبح زود به سربازخانه ها مي رفت و اسلحه و مهمات را بازديد مي كرد. از اقدامات مهم ديگر تاسيس دارالفنون و تاسيس روزنامه وقايع اتفاقيه است كه به عقيده برخي نخستين روزنامه منتشر شده ايراني است. اولين شماره اين روزنامه در پنجم ربيع الثاني ۱۲۶۸ منتشر شد و تا ۱۰ سال با همين نام به كار خود ادامه داد.
محيط اجتماعي ايران در آن عصر به واسطه ارتباطي كه بين ايران، روسيه، فرانسه و انگليس در دوره پادشاهي فتحعليشاه و محمدشاه برقرار شده بود تا حدودي براي اصلاحات مساعد بود و كشور آمادگي تحول بزرگ سياسي، اجتماعي و فرهنگي را داشت اما اطرافيان پادشاه و درباريان كه شرايط حاكم را به نفع خود نمي ديدند ذهن پادشاه جوان را نسبت به اقدامات اميركبير مشوش مي كردند و اميركبير با اراده محكم و بدون ترديد به اقدامات خود ادامه مي داد.
سرانجام شاه با تحريك درباريان و دشمنان خارجي او را از صدارت عزل و فقط عنوان فرمانده كل قشون را برايش باقي گذاشت. چند روز بعد او را به حكومت كاشان منصوب كرد و در ۲۵ محرم سال ۱۲۶۸ هـ . ق اميركبير را به طرف كاشان حركت دادند و در حقيقت تبعيدش كردند. سپس تمام عناصر مخالف داخلي و خارجي كه در زمان صدارت اميركبير در كمين نشسته بودند دست به دست هم دادند و حكم قتل او را از شاه گرفتند. حاج علي خان حاجب الدوله با اين كه اميركبير نسبت به او مهرباني هاي بسيار كرده بود مامور اجراي فرمان شد و در روز جمعه ۱۸ دي ماه ۱۲۳۰ ماموريت خود را در حمام فين كاشان به انجام رسانيد.

تاريخ ايران
ماجراي كشف حجاب
«در يكي از روزهاي تيرماه ۱۳۱۳ كه هيات  دولت در قصر سعد آباد در حضور شاهنشاه جلسه داشت اعلي حضرت فرمودند: سابقاً بارها به كفيل وزارت معارف دستور داده ام تا در باب برانداختن رسم حجاب ما بين زنان ايران اقدام نمايد. اما او اقدامي نكرده و يا نتوانسته، حال مي خواهم كه در اين راه با كمال متانت و حسن تدبير اقدام كنيد و اين عادت ديرينه كه برخلاف تمدن و طبيعت است از ميان برداشته شود.»
سخنان رضاخان كه بعدها توسط محمود جم نخست وزير آن دوران تقرير شده حكايت از تحولي همه جانبه دارد كه گام اول آن كشف حجاب است.
زمزمه هاي كشف حجاب در ايران با تصويب «قانون متحد الشكل نمودن البسه» در تاريخ ششم دي ماه ۱۳۰۷ به گوش مي رسيد. براساس اين قانون پوشيدن كت و شلوار، كراوات و كلاه فرنگي براي مردان الزامي شد. تلاش هاي رضاخان باعث شد تا عده اي از زنان به ويژه زنان درباري و دولتمردان به صورت بي حجاب و يا بدحجاب در مجامع و معابرعمومي ظاهر شوند.
حكومت رضاشاه هرچند نتوانست در سال هاي اوليه كشف حجاب را به طور رسمي در جامعه اجرا كند اما در جهت عادي سازي بي حجابي تلاش هاي بسياري انجام داد. در سال هاي پيش از سفر رضاشاه به تركيه موضوع حجاب همچنان در راس مسايل اجتماعي بود و فشار بين المللي نيز در اين زمينه وجود داشت. تبليغات در مورد «آزادي زنان» در مطبوعات ادامه يافت و به تدريج از صراحت بيشتري برخوردار شد. در سال ۱۳۰۶ در روزنامه حبل المتين دلايلي بر وجوب رفع حجاب آورده شد. به نوشته روزنامه مليت چاپ اسلامبول در تاريخ ششم سپتامبر ۱۹۳۱ (چهارم شهريور۱۳۱۰) شاه ايران نزديك به ۵۰۰ نفر از خانم هاي ايراني را به دربار دعوت كرد و پس از صحبت هايي از آنها خواست تا چادرهاي خود را بردارند و آنان نيز فرمان شاه را پذيرفتند.
با كنار گذاشته شدن مخبرالسلطنه و آغاز نخست وزيري مجدد محمدعلي فروغي، از ۲۱ شهريور ۱۳۱۲ سياست هاي رضاخان در قضيه كشف حجاب شدت يافت. ۹ ماه پس از آن رضاخان به تركيه رفت تا از همتاي خود كمال آتاتورك راه و رسم تغيير و تحول در كشور را بياموزد. آموزش هاي آتاتورك تاثير زيادي به روي رضاخان گذاشت، تا جايي كه با آغاز سال ۱۳۱۴ روند فعاليت دولت براي كشف حجاب به اوج رسيد. در فروردين ۱۳۱۴ مطابق طرح علي اصغر حكمت، در مجلس جشني در يكي از مدارس شيراز دختران به صف ايستاده پس از خواندن دكلمه و سرود، حركات ورزشي ژيمناستيك انجام دادند، به طوري كه گفته شده دو تن از روحانيون شيراز محمدعلي حكيم و ميرزا صدرالدين محلاتي در اعتراض به اين اقدام مجلس جشن را ترك كردند و پس از آن سيد  حسام الدين فال اسيري، از روحانيان سرشناس شيراز، در يك سخنراني به اين اقدام اعتراض كرد كه به دنبال آن دستگير و تبعيد شد.
در بهمن ۱۳۱۳ نيز در افتتاح دانشگاه تهران به دختران دستور دادند كه بدون حجاب به تحصيل بپردازند و در خردادماه ۱۳۱۴ موسسه پيشاهنگي دختران تاسيس شد. رضاخان پس از بازگشت از تركيه در جمع نمايندگان مجلس مي گويد: «كوشش من اين است كه ايرانيان را در طريق ترقي و قبول تمدن جديد وارد كنم، اما مردم متاسفانه حاضر نيستند خود را براي زندگي عصرجديد حاضر نمايند.»
انعكاس اخبار بي حجابي و به ويژه اخبار شيراز در نشريات و به وسيله طبقات مختلف مردم به مراجع بزرگ قم و مشهد آنان را به تكاپو واداشت. در مشهد اعتراضات مردم منجر به قيام آنها در مسجد گوهرشاد شد.
سرانجام آيت ا... قمي، پس از مشورت با تعدادي از رجال و روحانيون تصميم گرفت براي جلوگيري از كشف حجاب و استعمال كلاه شاپو به تهران مسافرت و با رضاشاه گفت و گو كند، هرچند اين گفت و گو نتيجه اي به دنبال نداشت. حدود شش ماه پس از واقعه مسجد گوهرشاد، رضاخان با بي اعتنايي به مخالفت علما و مردم، در روز ۱۷ دي ماه ۱۳۱۴ در جشن فارغ التحصيلي دانشسراي مقدماتي دختران در تهران قانون كشف حجاب زنان را به طور آشكار و رسمي اعلام كرد و خود به همراه همسر و دخترانش كه بدون حجاب بودند در اين جشن كه به ابتكار علي اصغر حكمت وزير معارف (فرهنگ) وقت تشكيل شده بود شركت كرد.
محمدرضا پهلوي در كتاب «ماموريت براي وطنم» مي نويسد: «تا آن جايي كه اطلاع دارم اين اولين بار بود كه در تاريخ ايران بانوان بدون حجاب در مراسم رسمي عمومي شركت مي جستند و پرواضح است كه موفقيت در اين آزمايش بزرگ مرهون نيروي  ابتكار پدرم و تا درجه اي مديون شجاعت مادر و خواهرانم بود كه در برابر رسوم كهنه كه مورد حمايت اكثريت مردم از جمله بسياري از روحانيون بزرگ و رجال كشور بود، قيام كنند.»
يكي از مهم ترين واكنش ها در مخالفت با كشف حجاب تلگراف آيت ا... شيخ  عبدالكريم حائري موسس حوزه علميه قم بود. او در تلگرافي خطاب به رضاشاه نوشت: «حجاب از مسلمات دين اسلام است و كشف آن براي زنان نبايد اجباري و الزامي باشد و...» كه با پاسخ اهانت آميز محمدعلي فروغي نخست وزير وقت و واكنش تند رضاخان روبه رو شد.
سركوب قيام گوهرشاد نيز اگرچه ميزان اختناق حاكم بر جامعه را افزايش داد ولي هنوز هم روحانيون مهم ترين گروه مخالف كشف حجاب شمرده مي شدند و مانعي جدي بر سر اين راه بودند. با سقوط رضاشاه به دليل ناتواني حكومت، سختگيري در مورد كشف حجاب از بين رفت و دولت جديد تحت فشار اعتراضات روحانيون و خواست عموم مردم، زنان را در انتخاب حجاب آزاد گذاشت.

قصص قرآن
حديث زكريا و مولود مريم
هميشه گروهي از عبادان و زهادان به مزگت (نمازخانه) بيت المقدس اندر بودندي و به آن وقت كه اول اين قصه بود، هيچ پيغامبري نبود و تا آن پيغامبران پيشين از دنيا رفته بودند، وحي به هيچ كس نيامده بود و اين عابدان و زاهدان از خداي پيغامبري همي خواستند اندر شب و روز تا خداي از ميان ايشان، زكريا را پيغامبري داد.
و ايشان ۴۰۰ مرد بودند به آن مزگت بيت المقدس. همه محرر بودند كه تا زادند و بودند كه بر تن ايشان هيچ گناه نرفته بود (و محرر از گناه آزاد بود و اصل محرري از آن افتاد كه ايشان به تورات اندر، ايدون يافتند كه چون موسي با خداي همي مناجات كرد، خداي او را گفته بود يا موسي، بهترين بندگان نزديك من آنند كه تا از مادر بزادند و به اين جهان اندر بودند، محرر بودند: از گناه آزاد بودند.
و دو مرد اندر ميان آن عابدان و زاهدان بودند: يكي را «عمران بن ماتان» گفتند و يكي را زكريا و ميان اين عابدان دو خواهر بودند: يكي زن عمران بود و آن ديگر، زن زكريا و اين خواهر كه زن عمران بود، بارداشت و اين زن عمران فرزند كه اندر شكم داشت محرر كرد و گفت: من نذر كردم با خداي كه اين فرزند كه اندر شكم من است، محرر كردن و هرگز از اين مزگت بيرون نبرم.
و پس چون بار بنهاد او را دختري آمد و او را مريم نام كرد و عمران ـ پدرش ـ نمانده بود (مرده بود). زن عمران گفت: يا رب، من چنان دانستم كه اين پسر آيد و تو را شايسته باشد. اكنون، چون بار بنهادم، دختر آمد و تو را نشايد.
پس خداي وحي فرستاد سوي زكريا و گفت: من اين دختر را به پسري بپذيرفتم. پس آن عبادان و زهادان، هركسي گفتند كه ما مريم را برداريم و بداريم! و ميان ايشان مناظره رفت.
زكريا گفت: من به اين حق ترم از شما همه، از بهر آن كه اين وحي سوي من آمده است و ديگر كه خواهر مادر او زن من است.
ايشان گفتند: مر اين به حق دست باز نداريم همي، كه اگر او را به حق دست بازداشتندي، به مادر دست بازداشتند.
زكريا گفت: پس چه بايد كردن؟
گفتند: قرعه زنيم. هركه قرعه به نام او برآيد، مريم را به او دهيم.
پس، آن قلم ها كه به آن تورات نبشتندي بياوردند و هركسي نام خويش بر يكي نبشت و آن را به دستاري اندر پيچيدند و گفتند: از ميان اين همه يكي به درآوريم و نام هركس كه برآيد، مريم را او بردارد.
پس كودكي را بفرستادند تا قلمي از ميان دستار بركشيد سه بار قلم به نام زكريا برآمد.
پس زكريا مريم را برداشت و او را همي داشت، تا پنج ساله گشت و پس حجره اي از بهر مريم بپرداخت به مزگت اندر و كليد آن حجره به دست خويش گرفت و مريم را برداشت و به آن حجره برد و او را تورات بياموخت و مريم به آن حجره اندر همي بود و عبادت همي كرد و تورات همي خواند و پيوسته شب و روز، به آن عبادت كردن و تورات خواندن مشغول بودي و هيچ كار ديگر نكردي و هم اندر آن جا، بزرگ همي شد.
و زكريا هر روزي يك بار، پيش مريم اندر آمدي و چون يك چندي برآمد، هرگاه كه زكريا پيش مريم اندر آمدي به زمستان ميوه تابستاني ديدي و به تابستان ميوه زمستاني و زكريا را از آن عجب آمدي و مريم را گفتي كه اندر پيش تو اين ميوه ها از كجا مي آيد؟
گفت كه از نزد خداوند.
و زكريا را فرزند نبود و يك چند دعا كرده بود، چندين سال و از خداي فرزند خواسته بود، آنگاه نااميد گشته بود و دست از فرزند خواستن برداشته بود ـ از آن كه زكريا خود ۸۰ ساله بود و زنش هم پير و دير بود تا هيچ دعاي فرزند همي نكرد. پس چون اندر پيش مريم به زمستان ميوه تابستاني ديد و به تابستان ميوه زمستاني، گفت آن خداي كه مريم را به تابستان ميوه زمستاني دهد و به زمستان ميوه تابستاني، قادر است كه مرا نيز فرزندي دهد.
پس زكريا، ديگرباره، دعاكردن گرفت به فرزند خواستن و خداي حاجت وي روا كرد و ملائكتان را بفرمود تا مراو را بخواندند. روزي به محراب اندر، همي نماز كرد و جبرئيل او را مژده داد به فرزندي. گفت: يا زكريا، اين برخداي آسان است.
آنگاه دل زكريا بر اين فرزند خواستن بنشست و گفت: يارب، تو مرا آيتي بنماي!
جبرئيل گفت: آيت تو آن است كه با هيچ خلق سخن نگويي، تا سه روز برنيايد و سه شب.
و زكريا امام بود به مزگت بيت المقدس اندر و نتوانست كردن كه با هيچ كس سخن نگفتي و اين عقوبتي بود كه خداوند بر او نهاده بود كه گفت سه روز با هيچ كس سخن مگوي. پس زكريا از محراب بيرون آمد و گفت: شما نماز كنيد كه من تا سه روز با هيچ كس سخن نتوانم گفتن.
پس خداي دعاي او اجابت كرد و بيرون آورد از ميان مردي پير و زني پير، فرزندي و مر آن فرزند را يحيي نام كرد و او راستگوي گشت و به عيسي مژده داد و او نيز هم، چون عيسي به كودكي سخن گفت و او پيغامبري باشد از نيكان و يحيي بود كه مردمان را آگاه كرد كه پيغامبري آيد از مادر، بي پدر و او را عيسي خوانند و وي پيغامبر خداي است و چون وي بيرون آيد از وي علامت هاي بسيار پيدا آيد و گروهي مردمان مر او را جادو خوانند.

|  ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |
|  پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |