شنبه ۱۲ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۵۹۹
به كل افغانستان خبرش را بگوييد
حاجي قربان نظر برنده شد
026781.jpg
عكس : جواد منتظري 
ديدن جايزه. حاجي قربان از ماموران بانك مي خواهد سوئيچ ماشين را به او بدهند تا حداقل داخلش را ببينند.
از جمهوري اسلامي ايران تشكر مي كنم. من 8 نفر نان خور دارم و خودمم يك تا كارگر. زنده باشيد. 51 سالم است و خيلي خوشحال شدم 
حكايت آن 2 مردي را كه خواب ديده بودند، شايد شما هم در هزارتوهاي بورخس خوانده باشيد. مردي در قاهره خواب مي بيند بخت او گنجي است كه در گوشه اي از كاروانسرايي در اصفهان مدفون است. درياها و صحراها و كوهستان ها را درمي نوردد تا شبانگاهي مي رسد به آن كاروانسرا. تصميم مي گيرد لختي بياسايد و از صبح فردا جست وجو براي گنج را آغاز كند، اما شب دزدان به كاروانسرا مي زنند و مي گريزند. مردم به گمان آنكه او نيز يكي از دزدان است، به بندش كشيده و به قصد كشت مي زنندش. يك هفته طول مي كشد تا به هوش بيايد و به ناچار پرسش هاي داروغه را پاسخ گويد.
اصل ماجرا را بازمي گويد. داروغه پاسخ مي دهد كه اي ابله! آدمي براي خوابي اين همه مشقت به خودش تحميل مي كند؟ من هم همه شب خواب مي بينم كه در قاهره خانه سفيدي هست با حوضي در ميان و ناروني در كناره آن و زير آن درخت گنجي هست، اما چون تو ابله به دنبال اين خواب، اين راه را نمي روم تا به قاهره. اكنون نيز برگرد به سرزمين خودت. مردكه دانسته است آن نشاني كه داروغه داد، خانه خودش است، بازمي گردد و گنج را مي جويد و عمري به سعادت مي زيد و اين است حكايت آن 2 مرد كه خواب ديدند، همه آنهايي كه روياي خود را فرو نمي گذارند و از جمله اديب قربان نظر ازبك كه به اميد دستيابي به آرزويي، روزي حساب پس اندازي باز كرده بود. شايد اين بخت او بوده در ايران كه بيايد و آن را بيابد و شايد هم اينكه ما بعضا با وجود حساب هاي بيشتر در اين گونه بانك ها هرگز برنده نمي شويم، روي ديگري از سكه بخت ماست و شايد طالع ما در جايي ديگر است كه انتظار ما را مي كشد و در خوابي، الهامي، رويايي، بارقه اميدي و ... بايد بيابيمش.
حاجي قربان نظر اهل كجايي؟
اهل افغانستان، ولايت بقلان.
كجاي افغانستان؟
شمال، بقلان. الان سرد است. كوه ها گرگ دارد.
البته نه اينجايي كه الان هستي.
نه، الان كه شهريارم. خوش و خرم.
چند ساله؟
۲۱ سال پيش آمدم ايران.
چرا؟
جنگ بود. از طرف شوروي بمباران مي شد. خدا خيرشان ندهد، زدند خانه ما را خراب كردند.
از اول شهريار بودي؟
نه، اول رفتم زاهدان.
نماندي؟
كارگري نبود كه... ولي 20 سال است كه آمدم علي آباد شهريار.
چه كار مي كني؟
قبلا كفاشي.
ول كردي؟
پيشرفت كرديم حاج آقا.
كارخانه داري؟
مي خندد نه، خواربارفروشي مي كنم.
كفاشي چه اشكالي داشت؟
سرد بود.
كفاشي؟
نه، دم خيابان نشستن و كار كردن سخت بود.
فكر كردم مغازه داشتي.
نه، براي خودم كار مي كردم.
الان كه گرانفروشي نمي كني؟
ني، ارزان مي فروشيم.
شريك داري؟
بله، تازه با هم شروع كرديم. مسلم تاجيك از برادران ايراني.
راضي هستي؟
مغازه خوب است ديگر. سرما نمي خوريم.
كي در بانك حساب باز كردي؟
رفته بودم بانك كشاورزي نزديك خنه. برنج پاكستاني و ايراني مي خريديم و مي فروختيم و چك مي گذاشتيم بانك تا پولش بيايد. با بانكي ها آشنا شديم و حساب باز كرديم.
قرض الحسنه؟
بله، قرض الحسنه. اسلامي.
مي دانستي قرعه كشي هم دارد؟
نه، از كجا مي دانستم.
كي خبر دادند به شما؟
رئيس بانك زنگ زد گفت بيا، كارت دارم. گفتم حاجي ول كن. من پولي ندارم بانك بريزم، وضع كساد است. اما گفت بيا.
شك نكردي؟
فكر كردم خلاف كردم... اما ديدم داخل بانك همه مي خندند. رئيس گفت: شيريني بده.
پرسيدي چرا؟
گفت: پژو برنده شدي. گفتم: پژو؟ گفت: آره.
ديده بودي تا حالا؟
بله، ولي نمي دانستم پيكان است يا از اين جديدها.
كدامش بود؟
۲۰۶.
شيريني دادي؟
۳ كيلو خريدم، كيلو هزار و 200 تومان. شما كجا هستي برايت شيريني بيارم؟
چقدر پول داشتي در حساب؟
يادم نيست، اما در بانك كشاورزي علي آباد شهريار همه من را مي شناسند. پول كه مهم نيست.
خوشحال شدي؟
خدا را شكر. از جمهوري اسلامي ايران تشكر مي كنم. من 8 نفر نان خور دارم و خودمم يك تا كارگر. زنده باشيد. 51 سالم است و خيلي خوشحال شدم. بچه ها هم زياد خوشحال شدند.
ظاهرا نمي تواني ماشين را به اسم كني؟
نه.
چرا؟
قانون است.
چه كار مي كني؟
رفتيم نمايشگاه. رئيس بانك گفت: يك برادر ايراني  شناس پيدا كن و ماشين را بزن به اسمش.
پيدا كردي؟
آري، شريكم. مسلم تاجيك.
به او مطمئني؟
مطمئن. البته شايد بفروشم و پولش را بگيرم.
چرا؟
سوار شدم. نمي تانم!
پسرها چي؟
پسر بزرگم 12 سالشه. كلاس چهارم است. بلد نيست.
دخترها، لابد دوست نداري پشت فرمان بنشينند؟
چرا دوست ندارم؟ اما 2 تا بزرگ ها را شوهر دادم رفتند.
پس مي ماند دامادها!
دامادها كه از ما خبر نمي گيرند.
كجا جايزه را گرفتي؟
يك جشن خوب گرفته بودند. من نوكر ايران هستم!
اي بابا، چرا؟
خب ديگر، هيچ مثل اين جشن نديده بودم.
رفتي روي سن و برايت دست زدند؟
اسمم را خواندند. شنيدم كه مي گويند حاجي قربان نظر. يك كارت هم زده بودند به سينه ام. رفتم و صحبت كردم. بعد هم ناهار دادند. جاي شما خالي بود.
پس حسابي كيف كردي.
كيف؟ كيف!
نگفتي ماشين را كي مي گيري.
همين روزها. بايد بروم دفتر مركزي.
حاجي، به همه آرزوها رسيدي؟
...سواد هم ندارم زياد حرف بزنم.
فكر مي كردي يك دفعه بي زحمت صاحب ماشين بشوي؟
خدا را شكر. خدا تن سالم بدهد. بچه هاي ما را جانشان را درست كند. اينجا بمانيم.
خيلي دوست داري بماني؟
من اينجا اذيت نشدم. البته خوش اخلاقم. شما هم مرا ببيني خوشت مي آيد.
از فاميل هاي افغانستان فهميده اند؟
آنجا كه تلفن نيست. الان ديگر روزنامه شما چاپ مي شه و همه مي فهمند.
مگر روزنامه ما مي رود آنجا؟
بالاخره... بله، به كل افغانستان خبرش را بگوييد؛ حاجي قربان نظر برنده شد. آدرس شما كجاست؟
براي چي؟
شيريني مي گيرم و پي شما مي آيم.
ممنون حاجي. راستي از خانم نگفتي. خوشحال است؟
خيلي. دو تا دختر شوهر داده بود، خسته بود، اما حالا حالش خوبه!

ستون ما و شما
براي شما كه احتمالا عادت داريد به تعجيل ايرانشهر را ورق بزنيد و آن را كنار بگذاريد، به اميد يافتن مجال بيشتري از روز براي خواندن آن و اغلب هم اين مجال بيشتر را پيدا نمي كنيد، اين چند سطر را مي نويسيم. اين طور شايد روز ما بي شما نشود.
شهرآرا
حالا، يك دوره جديد
يك وقتي ماشين آمد توي شهر و چهره تهران عوض شد. حالا قرار است هدايت و راهبري ترافيك شهر با استفاده از فن آوري ماهواره انجام شود. فاز اول اين است كه بتوان به سرعت ماشين هاي امداد را گسيل كرد به جا هايي كه به كمك احتياج دارند. فاز بعدي احتمالا ماهواره اي شدن تاكسي تلفني هاست؛ يعني وقتي شما زنگ مي زنيد، ماهواره نزديك ترين تاكسي را كه دارد از حوالي شما مي گذرد، براي بردنتان خبر مي كند. فاز سوم لابد اين خواهد بود كه به ماهواره زنگ بزنيد براي دريافت گرم ترين پيتزايي كه جايي در حوالي شما در حال پختن است. شايد اين هم عصر تازه اي باشد.
طهرانشهر
روزگار سپري شده تماشاخانه 
انگار نه انگار كه همين 3020 سال پيش بود كه يك شهر بود و يك خيابان لاله زار و هرگز نه انگار كه يك شهر است و يك نسل كه هر جاي انبان خاطراتش را بكاوي، نشاني از خيابان لاله زار پيدا مي كني. ماني راد مطلبي نوشته است درباره تئاتر نصر، اما نه به سياق نوشته هاي روزنامه هاي آن عصر: كه بشتابيد كه تياتر جديد تماشاخانه نصر از دست تان نرود. هرچه هست غمنامه است براي روزگاري كه ديگر نيست و سالني كه روز به روز نمورتر مي شود و دور نيست روزي كه به انبار يكي از لوازم برقي فروشان خيابان لاله زار تبديل شود.
دخل و خرج 
... اما گران نكن نان كسي 
قرار بود نان گران نشود. شايد هم نشود، اما خبر اين است كه گران خواهد شد. وزارت بازرگاني پيشنهاد داده است سال آينده نان  بربري 40 تومان، سنگك 50 تومان، لواش تنوري 16 تومان، لواش ماشيني 14 تومان، لواش قزويني 14 تومان، تافتون تنوري 17 تومان و تافتون ماشيني با ناون 14 تومان باشد. اين نرخ ها همه براي نانواهايي است كه آرد را كيلويي 75 ريال مي خرند.
درمانگاه
اعتراض بيماران كليوي 
لابد شما هم اين خبر را شنيده ايد كه يارانه داروهاي بيماران كليوي مجددا قطع شده است. دكتر لاله ميراسكندري، قبل از آنكه به مرخصي چند ماهه اش برود پيشاپيش قدم بردياي نورسيده را تبريك مي گوييم موضوع را به تفصيل وا شكافته و اشاره كرده است، وقتي هر بيمار كليوي مجبور است در ماه 12 بار از دارويي خاص استفاده كند، پس حتي يك ماه عدم وجود دارو مي تواند بار مالي زيادي بر دوش او وارد كند. او در پايان گزارشش هم اضافه كرده كه باز هم اعتراض. يعني واقعا نمي شود در اين مملكت براي يك بار هم كه شده يك كار خاص طوري برنامه  ريزي شود كه اعتراضي  برانگيخته نشود؟

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |