شنبه ۱۲ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۵۹۹
ديروز امروز
ميدان فردوسي 
026817.jpg
پاييز سال 1336
026820.jpg
زمستان سال 1383
عكس: گلناز بهشتي 
روزها مي آيند و مي روند. هفته ها سپري مي شوند و ماه ها نيز از پس آن در حال گذرند. بعد از آن نوبت سالها مي شود. وقتي كه به روزهاي گذشته مي نگريم انبوهي از خاطرات تاريك و روشن را در پس پشت مي توان ديد. اين بار نوبت ميدان فردوسي است. تصويري كه يادگار سال 1336 است. خياباني آرام و ميدان بيضي شكل و تصويري ديگر كه متعلق به همين روزهاست. ميدان فردوسي در سال 1336 در منتهي اليه شمال شرقي تهران قرار داشت. اگرچه سالها اين ميدان، داراي جاده اي خاكي بود، اما با گسترش تهران به مرور جزئي از شهر شد و حالا اين ميدان يكي از نقاط مركزي تهران است.
از آن روزها در دهه 30 تا امروز تقريبا نيم قرن گذشته. تهران بزرگ شده و هر روز ساختماني جديد و عمارتي نو به هياتي تازه رشد كرده است. تهران روزهاي سال 1336، تهراني آفتابي بود و ميدان فردوسي هم، ميداني ساكت و آرام بود كه هر از گاهي با نعره يك اتومبيل خواب آرامشش آشفته مي شد. حالا اين ميدان در هياهوي پراضطراب سروصداي ماشين ها و دود و آهن روزگار مي گذراند و اگر نباشد اندك  تشابه برخي ساختمان ها شايد اصلا از روزهاي گذشته اش كسي بازش نشناسد.

حكايت
خيابان هاي ناهموار تهران قديم به خاطر مي آورند
اتومبيل كالسكه اي مدل 1922
026826.jpg
از آن روز دوردست كه پادشاه انگليس زير سقف برزنتي اتومبيل سلطنتي اش رو به مظفرالدين شاه حيرت زده گفت: محكم اين دسته اي را كه جلويتان است بگيريد و از اتومبيل سواري لذت ببريد، بيش از يك قرن مي گذرد. اما آن حيرت و آن افاده هر دو با هم آميختند و كنار جلوه و سر و صداي هندل زدن خادم كاخ پرزرق و برق با كينگهام قرار گرفتند و در هيات دو اتومبيل از كمپاني رنو خارج شدند و با كشتي به ايران رسيدند. يكي از اتومبيل ها در ميدان مشق از كار افتاد و ماند و ماند تا زير شلاق باران و باد و برف و آفتاب ورم كرده و پوسيد و به آهن قراضه تبديل شد. اتومبيل دوم هم بخت و اقبال ماندگاري نداشت. از آن چندان استفاده اي نشد تا اينكه پس از مرگ شاه مسلول با پرتاب نارنجك دستي حيدرخان عمواوغلي با همدستانش صدمه ديد و منهدم شد. در واقع دو اتومبيلي كه براي اولين بار رنگ ايران را به خود ديدند سرنوشت ناخوشايندي داشتند اما در تاريخ به ثبت رسيدند و ردپايي از خود بر جاي گذاشتند؛ردپايي كه در نوشته كلودآنه روزنامه نگار و جهانگرد فرانسوي نيز بر جاي مانده است.
او كه در سال 1905 ميلادي به ايران آمده و در قزوين شاهد سفر مظفرالدين شاه با اتومبيل بود، چنين شهادت مي دهد: شاه ايران از اتومبيل خود به مثابه برانكارد استفاده مي كرد زيرا پس از ساعتي كالسكه سواري يا اسب سواري از مركب هاي مزبور به زير آمده و سوار كالسكه بخار يا اتومبيل مي شد و چشم هايش را مي بست. راننده با احتياط و دست به عصا مي راند تا سرعت بيش از 10 كيلومتر در ساعت نباشد و شاه بتواند در آرامش خيال روي مبل سرخ رنگ عقب چرت بزند و آرام آرام به خواب سنگين و لذت بخشي فرو برود.
اما اگر بخواهيم از اين دو اتومبيل و روايت سرنوشتشان فاصله بگيريم و خط حضور اتومبيل هاي بعدي را دنبال كنيم، بايد بگويم نقطه اساسي بعدي اتومبيلي است مربوط به آخرين شاه قاجار كه مدل كالسكه اي ناميده مي شود و تاريخ ساختش به 1920 مي رسد؛ اتومبيلي به سفارش خود احمدشاه. اولين تصوير دست به نقد كه ممكن است براي مردم تهران آشنا محسوب شود با يك نشاني سرراست گره خورده است. شايد شما در مدخل يكي از ساختمان هاي بنياد مستضعفان و جانبازان تا چند سال پيش اين خودروي قديمي را ديده باشيد. كجا؟ خيابان وليعصر بالاتر از ميرداماد جنب مجتمع مسكوني اسكان. بي ترديد شكل و شمايل اين اتومبيل توجه عابران و مردمي را كه از آنجا عبور كرده اند به خود جلب كرده است. اين مكان، سر در ورودي موزه تماشاگه تاريخ است. رولزرويس بسيار بزرگ و شيكي كه زير پوششي از شيشه و فايبرگلاس در معرض نمايش گذاشته شده بود، آخرين اتومبيل احمدشاه قاجار محسوب مي شود كه در واپسين سالهاي سلطنت او به يكي از كمپاني هاي بزرگ خارجي سفارش داده شد. اما اين اتومبيل هنگامي به ايران حمل و تحويل دربار شد كه احمدشاه از سلطنت خلع و رضاخان زمام امور كشور را به دست گرفته بود، از اين رو تا مدت ها در اختيار او بود و پهلوي اول آنقدر از اين اتومبيل خوشش آمده بود كه در بسياري از عكس هايي كه از او در مناطق مختلف كشور گرفته شده، اتومبيل مزبور ساكت و خاموش خودنمايي مي كند و ديده مي شود.
حالا با مرور اين تصاوير مي توان گفت كه نقطه برجسته و روشن استقبال اغلب ثروتمندان و اعيان از اتومبيل در ايران با فرا رسيدن جنگ جهاني اول رقم خورده است. به زبان ديگر مي شود گفت تعداد اتومبيل ها در سالهاي پس از مشروطه تا 1300 هجري شمسي چندان زياد نبود و به زحمت از تعداد انگشتان دست فراتر رفت، هر چند كه شايد اين وضع غيرقابل پيش بيني به نظر نمي آمد. در واقع ترسيم طرح كلي اين وضعيت را مي شد از سال 1284 ه.ق به ياد آورد. در آن سال بود كه مظفرالدين شاه به مرتضي قلي خان صنيع الدوله هدايت، فارغ التحصيل رشته پلي تكنيك از دانشگاه هاي اروپا و نويسنده رساله راه نجات طرح احداث راه آهن سراسري ايران امتيازنامه تاسيس و توسعه سرويس اتومبيلراني در ايران را داد.
صنيع الدوله مي پنداشت اروپايي ها و به ويژه آمريكايي ها از چنين امتيازنامه اي استقبال زيادي خواهند كرد، اما چنين نشد، زيرا شهرها فاقد خيابان هاي مهيا براي اتومبيلراني بود و از پمپ بنزين و تعميرگاه نيز خبري نبود. آيا مرور اين نكات در سال 1284 شمسي نمي توانست چيزي را در افق نه چندان دور دست آينده روشن كند؟ آيا نمي شد با اين پيش زمينه حدس زد كه آن دو اتومبيل اول به چه سرنوشتي دچار مي شوند؟
در پايان چه بايد گفت؟ شايد قصه به ناچار بايد از نقطه اي شروع شود تا ما بعد از ساليان سال آن را مرور كنيم و از آن اتومبيل مدل كالسكه اي بگوييم كه امروز در موزه تماشاگه خودرو حفظ شده و روايت هاي متعددي را پشت سر خود بر جاي گذاشته است.

وقتي تئاتر نصر در روزهاي لاله زار درخشيد
در گرگ و ميش يك خيابان 
نسل دوم هنرپيشگان ايراني بودند كه در هنرستان هنرپيشگي تهران و زيرنظر سيدعلي نصر به تئاتر روي آوردند، در سالهاي 3020 توانستند جريان تئاتر ايران را برعهده بگيرند
026886.jpg
عكس :هادي مختاريان 
ماني راد
خياباني نه چندان بزرگ و عريض در قسمت مركزي شهر، روزگاري مركزي بود براي اجتماع مردم مشتاق. لاله زار سالهاي 3020، خياباني بود رويايي. اين خيابان شانزه ليزه تهران بود. مغازه هاي خوش آب و رنگ، هتل ها و رستوران هاي شيك، مغازه هاي خياطي و دفاتر فرهنگي از جمله دفتر روزنامه ها و مجله ها. محال بود كه كسي به تهران بيايد و در اين خيابان پرسه نزند. لاله زار آن روزها فراتر از يك خيابان بود. جايي بود كه تهران را در خود داشت.
بياباني كه از ابتدا تا انتهايش شايد به اندازه هزار قدم بود، مركزي شده بود براي همه ايران. سالن هاي متعدد سينما و آدم هاي ريز و درشتي كه در آن وول مي خوردند. دفتر روزنامه ها و هفته نامه هاي معتبر و بنام، خياطان زبردستي كه آدم هاي شيك پوش را از سراسر دنيا جمع مي كردند و فرياد و هياهوي هميشگي بازيگران روي صحنه هاي تئاتر. لاله زار دهه 3020، دوران بلوغ و بالندگي خود را در آن سالها گذرانده و هم اكنون مانند پيري فرتوت، عصاكشان در ميان نئون ها و نور خيركننده چراغ ها به آرامي راه مي سپرد و روزگار مي گذراند. اين لاله زار، اصلا شبيه آنچه كه بود نيست. چه توقع است از عجوز دهر كه عروس هزار داماد است. اين خيابان اگر امروز نوراني و روشن است، اما در پس آن نه خبري از روزهاي رفته دارد و نه حتي نشاني. لاله زار امروز به زور خاطراتش زنده است. در خاطرات مردمي كه شور جواني را در اين خيابان ديده اند، امروز اين خيابان تنها خياباني كوچك است. اين خيابان در نقشه عريض و طويل شهر تهران حتي ديده نمي شود. لاله زار ديگر نشاني ندارد از گذشته. انگار خاك مرده پاشيده اند در آن؛ خياباني كه طنين فرياد بازيگران تئاترهايش در تماشاچيان، هيجان برمي انگيخت. لاله زار حالا پير و فرتوت در گوشه اي غريب، از روزهاي پيشين اش دور افتاده. انگار اين خيابان مانند تمدني ديرينه، لحظه اي در تاريخ درخشيده و به آرامي رو به افول گذاشته و به مرور خاموش شده است. نه، اين لاله زار، اصلا شبيه آنچه كه بود، نيست.
چگونگي آغاز
اگرچه در هياهو و غوغاي خياباني كه پر از پرتو روشن چراغ ها و لامپ هاست، نمي تواني جاي پايي از گذشته بيابي، اگرچه از روزگاري كه دوران پرشكوه تئاتر ايراني در اين خيابان سالها مي گذرد و جز يادي و اثري از آن نمانده، اما به آرامي، فرياد بلندي از تماشاخانه هاي كوچك و بزرگ آن مي شنوي كه گويا هياهوي مردمي است كه به اشتياق تئاترهاي آن روز حالا فراموش مي شوند و در زير تلي از شيشه ها و نئون ها خاموش.
زماني كه در سال 1318 با تشكيل سازمان پرورش افكار به همت شخصي به نام سيدعلي نصر كه دوستدار تئاتر و موسس يك شركت كمدي بود و از قضا سمت معاونت وزارت پيشه و هنر آن روزگار را داشت، اولين قدم ها به سمت تاسيس تماشاخانه اي مستقل برداشته شد. البته تا آن روز تئاترها و نمايش ها در گراند هتل و نظاير آن برگزار مي شد، اما بعد از اين اقدام سيدعلي نصر بود كه حركت به سمت تماشاخانه اي مستقل آغاز شد. او به همراه عبدالحسين نوشين، علي دريابيگي و معزالديوان فكري، مدرسه تئاتري به نام هنرستان هنرپيشگي در تهران را تاسيس كردند. سيدعلي نصر از همان آغاز سريعا تالار كوچكي با ابعاد۵۱ 5x در مكان هنرستان احداث كرد كه گنجايش آن به 80 صندلي لهستاني مي رسيد. اما يك سال از اين موضوع نگذشت كه سيدعلي نصر با همكاري احمد دهقان و با كمك گرفتن از شهرداري تهران، سالن نمايش گراندهتل را از مستاجران آن گرفته و به سالن تئاتري با 650 صندلي به نام تماشاخانه تهران اختصاص دادند.
تماشاخانه تهران در سالهاي نخست فعاليت به رهبري نصر و استفاده از بايگاني هنرپيشگي از دست نو خارج شد و اولي به احمد دهقان و دومي به مهدي نامدار رسيد. سيدعلي نصر به بهانه سفارت ايران در دهلي، از تهران دور شد. پس از آن احمد دهقان از همكاران نصر و عبدالله والا در مقام وكالت مجلس و از شاگردان نصر در هنرستان هنرپيشگي، به مديريت تماشاخانه تهران رسيد.
در اوايل دهه 30، احمد دهقان، منتقد تئاتر و مدير مسوول دو هفته نامه تهران مصور در دفتر مديريت تالار ترور شد. پس از آن مهندس والا، سردبير تهران مصور، مديريت مجله و تئاتر را برعهده مي گيرد. بعد از مدتي برادر وي، دكتر والا كه در فرانسه در رشته تئاتر تحصيل كرده بود، به ايران آمده و مديريت تماشاخانه تهران را برعهده گرفت. در زمان او بود كه به احترام سيدعلي نصر، نام تماشاخانه تهران به تئاتر نصر تغيير يافت.
درست در اين سالها بود كه تئاتر نصر شكوه فراوان يافت و چنان در ميان مردم جا باز كرد كه حتي تا امروز هم نامش در خاطره ها مانده است. كساني كه در تئاتر نصر به كار بازيگري روي آوردند، نسل دوم هنرپيشگان ايراني بودند كه در هنرستان هنرپيشگي تهران و زيرنظر سيدعلي نصر به تئاتر روي آوردند. نسلي كه از هنرستان فارغ التحصيل شدند در سالهاي 3020 توانستند جريان تئاتر ايران را برعهده گرفته و نسل بعدي آنها استاداني چون عزت الله انتظامي و علي نصيريان بودند.
لاله زار حالا پير و فرتوت در گوشه اي غريب، از روزهاي پيشين اش دور افتاده. انگار اين خيابان مانند تمدني ديرينه، لحظه اي در تاريخ درخشيده و به آرامي رو به افول گذاشته و به مرور خاموش شده است 
سالها بعدتر از بلوغ 
تا سالها تئاتر نصر به كار پرداخت. از روزهاي شكوهمندش در دهه 30 كه به همت عده كثيري شكل گرفت خاطره هاي بسياري به جا مانده. اما آتش سوزي كه در سال 1337 در آن موقع به وقوع پيوست، اين تئاتر را به كلي از ميان برد. ديگر هيچگاه تئاتر نصر نتوانست به روزهاي اوجش نزديك شود.
اين تئاتر از اوايل انقلاب اسلامي، تا سال 67 در اختيار كميته امداد بود. در سال 67، واحد فرهنگي جهاد دانشگاهي، پيش قدم شد تا آن را از كميته امداد بگيرد و با بازسازي ساختمان آنكه در اوايل انقلاب، دچار آتش سوزي شده بود، بار ديگر به عنوان يك مركز فرهنگي مورد استفاده قرار گيرد. اما كميته امداد قصد فروش آن را نداشت و جهاد دانشگاهي با مشكلات فراواني مواجه شد. سرانجام جهاد دانشگاهي به صورت استيجاري فعاليت خود را در آن شروع كرد. اولين مدير تئاتر هنر پس از انقلاب اسلامي، مجيد جعفري بود كه از طرف جهاد دانشگاهي منصوب شد و با كمك دكتر عليرضا سميع آذر تا حدي به وضعيت آنجا سروسامان داد.
مجيد جعفري مي گويد: هيچ كدام از دكورها آهني نبود. پروژكتورها را باز كرده بودند. حتي كابل هاي برق را از توي ديوار بيرون كشيده و برده بودند. آرشيو لباس كه در زيرزمين قرار داشت، در آتش سوزي سوخته بود. اولين باري كه به آنجا رفتيم، به قدري فضا آلوده و متعفن بود كه براي ضدعفوني كردن آنجا گوگرد سوزانديم.
بعد از مجيد جعفري، دكتر محمود عزيزي مديريت تئاتر نصر را برعهده گرفت. صالح پناهي هم از چهره تئاتر نصر، چنين مي گويد: همه صندلي ها و دكورهاي آهني را برده بودند. حتي يك لته هم نداشتيم. در آن هنگام، من از در گراند هتل وارد مي شدم و از پنجره ها، داخل سالن تئاتر را مي ديدم. يك روز آمدم، ديدم 4 تا آجر گذاشته اند، رويش هم يك استامبولي و آتش درست كرده اند. همه اين كفپوش ها ورآمده بود. وقتي اين صحنه ها را ديدم، گريه ام گرفت. مدت ها طول كشيد تا روي موزائيك ها را كفپوش زدم. اما به راحتي همه چيز خراب شده بود. كابل هاي برق را كه بسيار دقيق، زير آيينه كاري ها، كار گذاشته شده بود، بيرون كشيده و تمام حاشيه آيينه ها را ريخته بودند. گفتند تمام نقاشي هاي روي شيشه كه تصاويري از مينياتورهاي ايراني است و ورزشكاران را در حال چوگان بازي نشان مي دهد، بايد از بين برود. رويش رنگ پلاستيك زده شد. حالا دوباره آن نقاشي ها بيرون آمده است. كار استاد عنايت بود كه هنوز هم در كوچه ملي مجسمه مي سازد.
ردپاي نوستالژي 
نه از آن روزها ديگر خبري هست و نه از تئاتر نصر. امروز لاله زار در چنبره سنگين جهان مدرن گرفتار آمده. لاله زار نه آن شكوه گذشته را دارد و نه حتي ردي از گذشته را بر سينه. اين خيابان كوچك كه روزگاري آوردگاه عصر فرهنگ و هنر بود، امروز در پس خاموشي و فراموشي چنان مهجور مانده كه جز تكرار يادي، هيچ چيز نشاني از آن ندارد. سالها از طنين صداي بازيگران در تئاتر نصر مي گذرد. سالها از بوق اولين ماشين كه از آن گذشت مي گذرد. حتي غوغاي كذايي گراند هتل هم جز در يادها، جايي براي ماندن نيافته است. لاله زار، اين خيابان كوچك اكنون در دل، خاطراتي غريب و روشن را در سينه دارد. تئاتر نصر ديگر جز چند خطي بر ديوار ساختمان گراند هتل كه حالا پاساژ شده نيست و روزها مي آيند و مي روند و ديگر هيچ...

بيرون از چارچوب
كاروانسرايي به نام خانات 
026814.jpg
مردم از دور و نزديك و با اسب و شتر و الاغ مي آمدند تا چند روزي در تهران بمانند. آنها بيشتر اهل خريد و تجارت بودند.
شايد هم ممكن بود مقصدي بسيار دور را در نظر گرفته باشند و تهران جايي بود براي استراحتي كوتاه. اما هرچه بود كاروانسرايي لازم بود تا اين استراحت و اقامت را امن و ايمن كند. در تهران قديم كاروانسراهاي زيادي وجود داشت كه امروز كمتر نشاني از آنها باقي مانده است. اما متاسفانه همين اندك هم گاه بر سر اختلافاتي بزرگ يا كوچك رو به ويراني مي رود. كاروانسراي قاجاري خانات كه روزگاري يكي از بزرگترين كاروانسراهاي درون شهري تهران به شمار مي آمد، هم اينك رنگ فراموشي به خود گرفته و شايد به نابودي دايمي برسد. در حال حاضر كارگاه مرمت اين كاروانسرا تعطيل شده و به گفته كارشناسان در صورتي كه تعطيلي كارگاه ادامه پيدا كند، با توجه به اينكه بنا به صورت باز در حال مرمت بوده، امكان ايجاد آسيب هاي جدي در بنا وجود دارد.كاروانسراي خانات، يك كاروانسراي چهار ايواني است كه فضاي شترخان در پشت حجره ها و در اطراف صحن حياط چرخيده است. سازه اين بنا آجري است و نظام باربر به صورت ستون هاي آجري و تويزه و طاق به چشم مي خورد.از ضلع شمالي اين كاروانسرا، كتيبه زيباي سر قبر آقا قابل رويت است. اين بناي تاريخي در خيابان شهيد مصطفي خميني و بعد از چهارراه مولوي و در نزديكي بناي شاخص بقعه سرقبر آقا قرار گرفته است.
سازنده معلوم نيست ولي عشق هنوز هست 
در فرهنگ مردم تهران، خصوصا تهران قديم، مذهب و بناهاي مذهبي جايگاه ويژه اي داشت و مردم هيچگاه از آن غفلت نمي كردند. هر محله و كوچه براي خود مسجد و تكيه اي داشت كه همه را در خود جمع مي كرد و اساس مذهبي مردم را متجلي مي ساخت.
نگاهي به محله هاي قديمي ايران، گواه آن است كه مردم براي ساختن اماكن مذهبي هميشه آماده بودند. تكيه تاريخي تجريش از جمله اين آثار است كه در ذهن تاريخي تهران جاي مخصوصي دارد.اين اثر تاريخي بنا به اظهار افراد محلي بيش از 100 سال قدمت دارد ولي به دليل عدم وجود كتيبه اي در تكيه، نمي توان تاريخ دقيقي براي آن قايل شد. از باني و سازندگان تكيه نيز اطلاعي در دست نيست. اما در كتاب تاريخ تهران نوشته عبدالحجت بلاغي از اين اثر ذيل بناهاي موقوفي ياد شده است.تكيه تجريش همچون اغلب تكايا در دو طبقه ساخته شده است و طبقه دوم آن بالكن هايي مشرف بر صحن طبقه اول است. در طبقه اول در قسمت هاي شمالي فضاي مياني 6 حجره، در قسمت جنوبي 5 حجره و در قسمت شرقي 3 حجره قرار دارد و در قسمت غربي، شاه نشين واقع شده است. در طبقه دوم نيز در قسمت شمالي 4 حجره و در قسمت هاي شرقي و جنوبي هر كدام 6 حجره قرار دارد.در حال حاضر در تكيه تجريش حجره هاي پيرامون فضاي مياني به لحاظ قرار گرفتن در بازار تجريش كاربري اوليه خود را از دست داده و عملكرد تجاري گرفته اند. البته در ماه محرم از اين بنا براي برگزاري مراسم عزاداري و سوگواري استفاده مي شود.
اين بنا در بازار تجريش پشت ضلع جنوب شرقي ميدان تجريش و در ضلع شمالي آستان مقدس امامزاده صالحع واقع شده است.
قصري براي بيماران امروز
026823.jpg
ناصرالدين شاه كه به شكار مي رفت، نياز به استراحت داشت. او علاقه مند بود كه استراحتگاه او در شكارگاهش باشد. به اين آن ترتيب دستور صادر و فعاليت ها آغاز شد.عده بسياري مشغول شدند تا قصر ياقوت بالا رفت و ساخته شد. عمارت قصر ياقوت داراي دو طبقه است و در ميان شكارگاه ناصري و مشرف به دشت قرار دارد. اين عمارت از جمله بناهاي ارزشمند دوره قاجار است و در سرخه حصار پا محكم كرده است. اما امروز اين عمارت؛ چارچوب درهم ريخته قصر ياقوت سرخه حصار كه اكنون به مكان اداري بيمارستان شهيد دكتر علي لواساني تبديل شده، 15 ميليون تومان اعتبار مي خواهد تا بخشي از تاريخ معماري ايران را در خود نگه دارد.سالها پيش آن زمان كه قصر قاجاري ياقوت، فرتوت و فرسوده بود، تعمير بخش هايي از اين عمارت تاريخي در قالب نصب سيستم گرمايشي مدرن با نصب شوفا ژو كفپوشي آن با سراميك و رنگ ديوارها انجام شد. اما گويا در حال حاضر اين بناي تاريخي نيازمند تعميرات اصولي است. سقف عمارت قصر ياقوت، شيرواني كوب و ارتفاع از كف تا نوك شيرواني حدود 14 متر است. درحال حاضر اين بنا به عنوان قسمت اداري بيمارستان شهيد لواساني مورد بهره برداري قرار گرفته است.

طهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |