آنها مجبورند كه بايستند
پنج پرده براي كلا ه سفيدها
بسياري از پرسنل پليس راهنمايي و رانندگي در سطح شهر را افسران وظيفه تشكيل مي دهند؛ افسراني كه خود روزي خارج از اين لباس پشت فرمان نشسته اند، با ذهنيت هاي متفاوت از رانندگي، تخلف، جريمه و حتي زندگي شهروندي
او و ديگر افسران وظيفه روزي اين لباس را ترك مي كنند اما با چه تصوري؟
اين داستان گوشه اي از شهر است. داستان آدم هايي كه شهروندان تهراني از آنها تنها رنگ اونيفورم شان را مي دانند. داستان تمام آنهايي كه مجبورند بايستند تا رگ هاي پاهايشان كبود و برجسته شود. انسان هايي با كفش هاي بندي سياه، كت و شلوار سبز، علا يم متنوع، كاپشن چرم سياه رنگ و باراني سپيدي كه آب و سرما را مي بلعد. قصه آنهايي كه خوراك روزانه شان علا وه بر سفره پر و پيمان دود و سرب و غبار، تنها يك عدد كيك ارزانقيمت و يك آبميوه است نه بيشتر.
بله، اين داستان كلا ه سفيدهاي جوان است. كلا ه سفيدهايي كه گاه حتي از افراد خشن و نامتعادل كتك مي خورند و حالا چه فرقي مي كند با چه وسيله اي، زنجير، چماق، چاقو يا پنجه بوكس. كلا ه سفيدهايي كه طعمه تصادف مي شوند و جان مي بازند يا اگر خيلي خوش شانس باشند چند ماهي با دست و پاي شكسته بستري مي شوند. كلا ه سفيدهاي جوان ماهيانه تنها 21 هزار و 162 تومان حقوق مي گيرند. آنها متخلفان را جريمه مي كنند و در عوض گاهي به نا حق لعنت مي شنوند.
پرده نخست، تنش هاي رواني
پسر جوان، تازه فارغ التحصيل شده است. اينكه در چه رشته اي فارغ التحصيل شود، براي آنها چندان اهميتي ندارد.
تنها داشتن مدرك ليسانس كافي است تا از حوزه نظام وظيفه با آن سوله هاي چند گانه و محوطه وسيعش در حالي كه روي زمين نشسته به صورت گروهي دفترچه اعزام به خدمتشان را بگيرند و فرياد بزنند. نيروي انتظامي پادگان ... مشهد، كرج، زاهدان، اصفهان و ....
چند روز بعد راس ساعت مقرر وارد پادگان مي شود. از همين جا زندگي پادگاني شروع مي شود. لباس هاي گشاد و نه چندان راحت آموزشي را تحويل مي گيرد. نوبت پوتين ها است، انباردار مدام نق مي زند، مي گويد: لباس ها و پوتين ها را تحويل بگيريد، اگر بزرگ و كوچك بود با هم تعويض كنيد. از همين جا رابطه ها شكل مي گيرد. آنها كه يكديگر را نمي شناسند به بهانه تعويض وسايل با احساسي توام با غرابت و ناشناختگي دوستي هاي پادگاني را شكل مي دهند. در ميان تمام آنهايي كه وسايل شان را تحويل گرفته اند تنها يك نفر سرش را تراشيده و لباس ها را بر تن كرده است. صف غذا و پسرك سر تراشيده با آن عينك كائوچويي مشكي رنگي كه بر چشم دارد اعتراض مي كند كه چرا بهداشت رعايت نمي شود.
تقسيم كننده غذا تكه هاي مرغ را با دست برمي دارد. جوان اقتصاد خوانده باز هم اعتراض مي كند. نخستين خنده جمعي شكل مي گيرد. پسر جوان را به دليل اعتراض به عدم رعايت بهداشت به تمسخر مي گيرند.
اقتصاددان كوچك مبهوت مي ماند. پس از جريان آنروز ديگر با كسي صحبت نمي كند. كتاب هاي رمان و چند كتاب درسي ديگر توشه اي است كه او براي دوران آموزشي آورده است. شب مي شود، تحصيلكردگان جوان كه بسياري از آنها خاطرات تلخي از سالهاي گذشته با خود داشته و حالا به خدمت در نيروي انتظامي فرا خوانده شده اند در سكوت فرو رفته اند. خاموشي و بي خوابي اينجا با هم عجين مي شوند.
بيدار باش، مسوول گروهان به در مي كوبد. مدام سوت مي كشد، فرياد مي زند بلند شين ديگه به زعم او و دوستانش دوران خوردن و خوابيدن تمام شده. ساعت 5 صبح، تازه پرده اول رقم مي خورد. كلا س ها شروع مي شود، مربيان مدام مي گويند: دنياي پشت سر را پشت درهاي پادگان بگذاريد و داخل شويد. ولي آيا اين امكان وجود دارد؟
پرده دوم
تحصيلكرده جوان كه تمام تنش هاي دوره آموزشي را به پايان برده، از اين بابت خوشحال است كه به خدمت در راهنمايي و رانندگي تهران بزرگ اعزام شده است. فكر مي كند كه خدمت در ميان كلا ه سفيدها درگيري هاي فيزيكي و مشكلا ت ساير نيروها را ندارد. او البته درست فكر مي كند ولي مشكلا ت ديگري داشت كه حسابش را نكرده بود. خيابان آزادي براي شهروندان تهراني و حتي شهرستاني هايي كه از ميدان بزرگي به همين نام وارد يك كلا نشهر شده اند جايي نام آشنا است، با وجود ساختمان 7 طبقه.
پليس راهنمايي و رانندگي تهران بزرگ براي آنهايي كه خودروهايشان در ارتباط با اين پليس مشكل پيدا كرده است، نام آشناتري است. نيروهاي جوان و تحصيلكرده از نقاط مختلف كشور و پس از طي دوران آموزشي با لباس هاي سبز و كلا هي كه آرم نيروي انتظامي روي آن نقش بسته است، كوله بار سبزرنگ خود را روي دوش گرفته اند و وارد محوطه مي شوند. حالا وقتي است كه شهرستاني ها بايد شب ها را در نمازخانه ساختمان بمانند؛ نزديك به يك هفته آموزش فشرده و پس از آن زندگي خياباني. آنهايي كه روابطي دارند يا توانسته اند به شيوه هاي مختلف نظر مسوولا ن ساختمان را جلب كنند، در همان ساختمان مي مانند و مابقي راهي مناطق مختلف در تهران بزرگ مي شوند، لباس هاي راحت تري به آنها داده مي شود و هر كدامشان با تنها سرمايه ارزشمندشان كه يك سوت سياه است و موجب مي شود بدون فرياد مقررات را به رانندگان يادآوري كنند راهي تقاطع ها مي شوند. از اين پس آنها بايد روزانه 8 ساعت روي پاهايشان بايستند. يك روز صبح از ساعت 6 صبح و روز بعد از ساعت يك بعدازظهر. زمستان يا تابستان فرقي ندارد.
ايستادگان با قبض هاي جريمه بايد علا وه بر هوشياري نسبت به ثبت تخلفات راهنمايي و رانندگي سر و صداي ناشي از صداي بوق اتومبيل ها و رانندگان كم حوصله اي كه لحظه اي تحمل بار ترافيكي يا چند ثانيه طولا ني شدن چراغ هاي راهنمايي ندارند را هم تحمل كنند، آلودگي هوا و دود اتومبيل ها براي تشديد و ايجاد بيماري هاي تنفسي، سوزش و اشك چشم جاي خود.
جوان تحصيلكرده كه از بابت خدمت در كلا نشهري به نام تهران خوشحال شده است، وارد آسايشگاه سربازان و افسران وظيفه شده و تازه متوجه مشكلا تي كه در آينده گريبانگيرش خواهد شد مي شود؛ او در ميان صدها مامور راهنمايي با ستاره هاي حلبي كوچك روي دوششان است و يك حركت نابجا كافي است تا تنش هاي عصبي روزانه شان تخليه شود. آنجا حتي خواب آرام شبانه هم بي معنا است. آنها در خواب هم درگير شده اند. بعضي ها با صداي بلند به رانندگان متخلف فحاشي مي كنند، از بعضي ديگر مي خواهند كه پشت خطوط توقف كنند، برخي را تهديد مي كنند و اتومبيل عده اي را در رويا به پاركينگ منتقل مي كنند.
عذاب آورترين رفتار براي يك افسر راهنمايي و رانندگي زماني است كه يك راننده متخلف درصدد است تا با اصرار، او را فريب دهد و به اين دليل مدام دروغ بگويد
پرده سوم
روز ديگري شروع شده است، اين بار سرماي زمستان توان انسان را مي گيرد. لباس زمستاني افسرها اما با شهروندان معمولي متفاوت است يك كاپشن چرم و يك بادگير سفيد رنگ از همانهايي كه آب و سرما را مي بلعد، جوان از شدت سرما عصبي شده است، صورت سرخ و دست هاي سردي كه از شدت سرما جمع شده اند با آن پاهاي لرزان و پنجه هاي منجمد شده اي كه فشار عصبي را چند برابر كرده است، تنها سرگرمي عابراني است كه تا چشم بر لباس هاي او ببندند و لحظه اي را به گفتن يك خسته نباشيد سپري كنند و از كنارش بگذرند.
اما در دوران خدمت بازداشت گاه هم وجود دارد، با وجودي كه بازداشتگاه جاي اعتراض كردن نيست، ولي جاي بسيار جالبي است. تحصيلكردگان جوان فرصتي مي يابند تا با يكديگر راجع به زندگي آينده، خاطرات دانشگاه، دلا يل بازداشت، نارضايتي ها، مطالعه و دوستي هاي پس از خدمت سربازي صحبت كنند. لباس هاي آبي رنگ گشاد و يك جفت دمپايي جاي كفش هاي بندي و اونيفورم نظامي را گرفته است. بازداشتگاه براي جوان يك مزيت جالب داشت. او آنجا مي توانست زودتر از همه حتي مافوق ها، غذاي جيره بندي شده را دريافت كند. حتي مي توانست كسري خواب خود را جبران كند و در صورت نياز به تفريح با ديگر دوستانش، گل يا پوچ بازي كند. 2 روز تمام شده است و حالا او بايد اونيفورم بر تن كند و كلا ه سفيد را هم برسر گذارد، ولي اين بار نمي تواند به هم لباسي ها بگويد كه مرخصي بوده است، چون موهاي تراشيده اش از دور لبخند نا آشنايان هم لباس را به ارمغان مي آورد.
آنجا در بازداشتگاه راهنمايي و رانندگي وضعيت تحصيلكرده ها بهتر است و برخلا ف روزهاي عادي سربازان عادي همه كارها را انجام مي دهند.
همانجا است كه پسر جوان مي شنود كه يكي از دوستانش كه در آستانه تشكيل خانواده بود در گرگ و ميش يك صبح سرد هنگام نوشتن قبض جريمه در يكي از بزرگراه هاي تهران تصادف كرد و طعمه مرگ شد. همانجا است كه او از زبان جواني مي شنود كه در يكي از بزرگراه ها در گرگ و ميش يك عصر چند موتورسوار كمي پايين تر توقف مي كنند بندهاي كفش ها را محكم مي بندند، آستين ها را بالا مي زنند، چوب ها و زنجيرها را بيرون مي كشند و با استفاده از تاريكي هوا افسر وظيفه اي را كه تنها گناهش آمدن به خدمت سربازي بوده است به اشتباه به باد كتك مي گيرند و بدين ترتيب نزديك به يك ماه طول درمان برايش به ارمغان مي آورند، چراكه ظاهرا افسر ديگري با تخلف آنها برخورد كرده بود.
پرده چهارم
تا به حال چيزي راجع به شيوه هاي امتيازگيري شنيده ايد؟ فيلسوف ها و ديپلمات ها شيوه هاي امتيازگيري را به خوبي مي دانند. ديپلمات ها با استفاده از ظرايف سياست و فيلسوف ها با تكيه بر فن بيان و البته با تدبير در جنگ لفظ و سياست پيروز مي شوند، البته اين پديده مطلق نيست. با اين وجود فلسفه و سياست براي كلا ه سفيدها تبديل به يك بازي روزمره شده است. آنها ديگر مي دانند كه صبح تا شام با دو گروه راننده طرف مي شوند؛ آنهايي كه براي امتيازگيري از موضع ضعف مطلق وارد مي شوند و آنها كه از موضع قدرت وارد بازي شده اند. تنها عامل موفقيت كلا ه سفيدها در اين مواقع تركيب فلسفه و سياست است و كلا ه سفيدها به دليل تمرين هرروزه اين بازي، به خوبي قادر به تشخيص اين دو مقوله هستند.
جوان، ديگر به خوبي كارآزموده شده است. رانندگان مسافركش، مقامات كشوري و نظامي و اقشار عادي جامعه همگي به كلا ه سفيد جوان شيوه هاي رفتار را آموخته اند.
اگر شما در پليس راهنمايي و رانندگي خدمت مي كرديد، به خوبي خصوصيات مقطعي شهروندان را هنگام برخورد با پليس درك مي كرديد. شما شاهد آن هستيد كه دختر جوان به دليل آنكه خياباني را ورود ممنوع آمده است و شما از او مي خواهيد كه مجددا بازگردد، دست و پايش را گم مي كند و نزديك به 20 دقيقه مي گريد كه چرا به او گفته ايد بازگردد. او مشكلا ت خانوادگي و برخورد بد خانواده را بهانه اي براي ورود ممنوع آمدن مي داند. گاهي هم مي بينيد مردي كه اشتباه همان خانم جوان را مرتكب شده، چگونه از اتومبيل پايين مي پرد، مدام شما و ستاره هاي حلبي تان را مي بوسد و به خودش فحاشي مي كند تا مبادا شما جريمه اش كنيد. اگر آن لباس را به تن كنيد راننده اي را مي بينيد كه از كنارتان عبور مي كند، شيشه خودرو را پايين مي كشد، غير مستقيم فحش ركيكي به شما مي دهد و از كنارتان مي گذرد. موتورسوار جواني را مي بينيد كه به دليل شيطنت هاي جواني يا تربيت هاي نادرست يا شدت تنفر، كلا هتان را از سرتان برمي دارد يا لگدي به شما مي زند و فرار مي كند. اگرچه تحليلگران اجتماعي و روانشناسان بر پيچيدگي رفتار ايرانيان تاكيد دارند ليكن اين پيچيدگي در شرايطي درك مي شود كه شما در ارتباط مستمر با مردم باشيد. بسياري از آنها بهترين راه فرار از اعمال قانون را هنگام ارتكاب يك تخلف رانندگي در اين مي دانند كه به شما بگويند: ببخشيد، ما از شهرستان آمده ايم و خيابان ها را بلد نيستيم. وقتي به آنها به شوخي مي گوييد كه تابلوهاي راهنمايي و رانندگي در تمام نقاط دنيا حتي در شاخ آفريقا هم به يك شكل است، لبخند شيطنت آميزي مي زنند، چشمكي مي زنند، دستي به صورتشان مي كشند و گردنشان را به يك سمت مي گيرند كه يعني ببخشيد.
عذاب آورترين رفتار براي يك افسر راهنمايي و رانندگي زماني است كه يك راننده متخلف درصدد است تا با اصرار، شما را فريب دهد و به همين دليل مدام دروغ مي گويد. بعضي از آنها كه از وضعيت مالي خوبي برخوردارند، سعي مي كنند مشكل خود را با اسكناس حل كنند. آن وقت است كه دوست داريد راننده متخلف را به شدت تنبيه كنيد. خب اين هم نوعي ديگر از شيوه هاي امتيازگيري است.
بهتر است اگر به هر يك از اين دسته هاي مختلف رانندگان متخلف برخورد كرديد، به او بگوييد: آقاي عزيز! اين يك قانون جهاني است كه شما آن را نقض كرده ايد. دبير كل سازمان ملل هم گفته است كه فرهنگ اجتماعي يك كشور رامي توان از شيوه رانندگي مردم آن كشور شناخت.
بدين ترتيب خواهيد ديد كه راننده متخلف حتي اگر يك شخصيت سياسي باشد، شرمنده خواهد شد، ولي آيا اين شرمندگي كوتاه مدت نيست؟ خب اين هم يك شيوه امتيازگيري براي افسران راهنمايي و رانندگي است؛ تركيبي از فلسفه و سياست.
پرده پنجم
ساكنان ساختمان 7 طبقه مركز فرماندهي راهنمايي و رانندگي تهران بزرگ از پشت ميزهايشان براي بهبود وضعيت ترافيكي شهر برنامه ريزي مي كنند. مهم اين است كه بحران ترافيكي كلا نشهر تهران تبديل به يك نارضايتي عمومي نشود. شما مي توانيد در طول روز سرنشينان افسرده و پريشان اتومبيل ها را زماني كه دست هايشان را بي جهت روي بوق خودرو مي گذارند مشاهده كنيد، حتي اگر كمي دقت كنيد مي توانيد رانندگان متخلفي را مشاهده كنيد كه بدون توجه به هشدارهاي ماموران راهنمايي و رانندگي با ماموري كه مقابل خودرويشان مي ايستد تا بار ترافيك را روان كند برخورد كرده و فرار مي كنند. به نظر مي رسد با وجود تلا ش معاونت هاي مختلف در پليس راهنمايي و رانندگي به منظور بهبود وضعيت ترافيك سطح شهر ميان سازمان ها و ارگان هاي مختلف كه براي حل بحران ترافيك تهران فعاليت مي كنند انسجام و هماهنگي كافي وجود ندارد و در برخي موارد حتي طرح هاي يكديگر را خنثي مي كنند. پليس راهنمايي و رانندگي تهران بزرگ بدون توجه به مسايل جامعه شناختي و روانشناختي موجود در كلا نشهر تهران و نگاه مردم به اين پليس، بودجه كلا ني صرف ترويج كوتاه مدت فرهنگ ترافيك در سطح مدارس مي كند يا به چاپ بروشور و تبليغات ميداني مي پردازد، در حالي كه شايد همه اين تلا ش ها گذري و بدون توجه به شخصيت پيچيده مخاطبان صورت مي گيرد.
|