گفت وگو با قديمي ترين سارق ايران
از صاحبخانه فقير دزدي نمي كردم!
|
|
پليس هشدار مي دهد
سرهنگ داوود سلطاني معاون مبارزه با سرقت پليس آگاهي تهران يكي از افسراني است كه سال هاست كامبيز را مي شناسد و با شگرد سرقت هاي او به خوبي آشناست. او كامبيز را يك معتاد به سرقت مي داند و مي گويد: وضع مالي اين مرد آن قدر خوب است كه هيچ نيازي به سرقت ندارد. اين سارق حرفه اي آخرين بار در خانه اعياني اش در شمال تهران دستگير شد. او با پوشيدن لباس هاي مرتب و ظاهري آراسته به راحتي طلافروشان را فريب مي داد و بدون ارايه فاكتور خريد، طلاهاي مسروقه را به آنان مي فروخت. وي ادامه مي دهد: كامبيز كه سال ها پيش طلافروش بود، پس از تعطيلي مغازه اش با فاكتورهايي كه در اختيار داشت طلاهاي مسروقه اش را به فروش مي رساند و شايد اگر طلافروشان به راحتي فريب او را نمي خوردند و طلاهايش را نمي خريدند او نيز چاره اي نداشت جز اين كه از سرقت دست بردارد.
سرهنگ سلطاني با هشدار به طلافروشي ها از آنها مي خواهد مراقب افرادي كه قصد دارند بدون ارايه فاكتور خريد، طلا بفروشند، باشند و فريب ظاهر اين افراد را نخورند چرا كه ممكن است خود آنها نيز به عنوان خريدار اموال مسروقه بازداشت يا تحت تعقيب قرار بگيرند، كما اين كه دفعه قبل نيز كه اين متهم دستگير شد تعدادي از طلافروشان كه گول ظاهر اين مرد را خورده بودند و با اقدام به خريد طلاهاي او كرده بودند نيز بازداشت شده و تحت بازجويي قرار گرفتند.
سرهنگ سلطاني با هشدار به طلافروشان مي گويد آنها نبايد تنها به صرف ديدن فاكتور هايي كه ممكن است جعلي باشند اقدام به خريد طلا و جواهرات نمايند، بلكه بايد صحت آنها را استعلام كنند.
گروه حوادث- عشق سرعت، هيجان و طلا مشخصات مردي 60 ساله است كه قديمي ترين سارق خانه هاي پايتخت لقب گرفته است.
شايد اگر همان شگرد قديمي اين مرد در سرقت از خانه ها نبود، او در سن 60 سالگي و براي سي امين بار دستگير نمي شد و با بيماري قلبي اي كه دست به گريبانش شده، مجبور نبود باز هم به زندان برگردد.
كامبيز 43 سال است كه در بين زندان و آزادي در رفت و آمد بوده است.
هفته پيش بود كه ماموران اين سارق قديمي را بار ديگر دستگير كردند، پرونده هاي بسياري كه در اداره هفدهم آگاهي وجود داشت و در همه آنها از شگرد باز كردن مغزي قفل درها استفاده شده بود خيلي زود به كارآگاهان نشان داد كه آنها بايد فقط به دنبال يك نفر باشند؛ يك نفر كه هميشه در نيمه هاي روز وارد خانه ها مي شود و فقط طلا و پول هاي نقد را مي دزدد.
كامبيز عاشق سرقت است. به قول خودش ساديسم سرقت دارد! و به غير از سرقت فقط سرعت است كه او را به اوج لذت مي رساند. او چند روز پيش زماني كه براي رسيدگي به پرونده اش مقابل قاضي روستا، بازپرس شعبه 8 دادسراي شميران قرار گرفته بود، از تحصيلاتش در انگلستان گفت، از مغازه جواهر فروشي كه 12 سال خرج زندگي او را مي داد و علاقه اش به سرقت.
***
* مگر مي شود كه يك نفر عادت به دزدي كرده باشد؟
- خودم هم نمي دانم چرا، ولي هميشه وقتي شغلم را از دست مي دادم و بيكار مي شدم با آن كه نياز مالي هم نداشتم وسوسه سرقت مثل خوره به جانم مي افتاد و وقتي به خودم مي آمدم كه وارد خانه مردم شده بودم. من به دزدي عادت كرده ام.
* به غير از سرقت شغل ديگري هم داشته اي؟
- قبل از انقلاب، وقتي ديپلمم را در ايران گرفتم، براي ادامه تحصيل به انگلستان رفتم و 2 سال در رشته مديريت هتلداري درس خواندم، ولي چون آدم احساساتي اي هستم غربت را تاب نياوردم و به ايران برگشتم.
پس از بازگشت به ايران شغل هاي زيادي از جمله خريد و فروش ماشين و طلافروشي را تجربه كردم و آخرين شغلم هم اين بود كه يك سفره خانه سنتي را در تهران پارس مي گرداندم، ولي وقتي فهميدم پليس به دنبال من است مجبور شدم آنجا را تعطيل كنم و متواري شوم. من در سفره خانه 17 ساعت از شبانه روز را با علاقه كار مي كردم ولي پس از تعطيلي آنجا تنها كاري كه مي توانستم انجام دهم سرقت بود.
* درس خواندن در انگلستان به دردت هم خورد؟
- نه، دليلش هم اين بود كه رشته من رشته جديدي بود و در آن زمان هتل ها به اين مساله توجه نداشتند. من حتي مدتي را در هتل ميامي سابق كار كردم، ولي در اين مدت در همه پست ها به كار گرفته شدم به جز كاري كه براي آن درس خوانده بودم. حتي در هتل پادويي هم كردم و بعد از مدتي آنجا را رها كردم.
* از كي سرقت ها را شروع كردي؟
- اولش سرقت ها كار دوستانم بود. آنها ماشين مي دزديدند و بعد همگي با هم سوار مي شديم و براي خوشگذراني در خيابان هاي قديم تهران چرخ مي زديم. اما دو يا سه بار ژاندارم هاي آن زمان ما را گرفتند و من هم مجبور شدم چند روزي را به زندان بروم. بعد از آن بود كه خودم سرقت را شروع كردم، ديگر نتوانستم از آن دست بردارم.
* چه وقت هايي تصميم به سرقت مي گرفتي؟
- بيشتر زمان هاي بي كاري اين فكر به سرم مي زد. من قبل از انقلاب و پس از برگشتن از انگلستان در زمينه واردات ماشين از آلمان به ايران فعاليت مي كردم و براي همين به اين كشور زياد سفر مي كردم. بعد از انقلاب براي مدتي بيكار شدم و به همين خاطر سرقت ها را ادامه دادم. بعد با اصرار يكي از دوستانم طلا فروشي باز كردم ولي چند سال بعد يكباره قيمت طلا سقوط كرد و من ورشكست شدم. آن وقت دوباره سرقت ها را شروع كردم تا چند سال پيش كه يك سفره خانه باز كردم و دست از سرقت برداشتم.
* پس به اين خاطر سرقت مي كردي كه نمي توانستي بيكار بماني؟
- نمي دانم، فقط بيكاري هم نبود. مثلاً يك بار زماني كه در انگلستان بودم 1000 پوند توي جيبم بود، اما وقتي يك ناخن گير را در يك مغازه ديدم وسوسه شدم كه آن را بردارم. در صورتي كه ده ها برابر پول آن در جيبم بود و مي توانستم به راحتي آن را بخرم، ولي وسوسه سرقت چيزي مثل يك بيماري رواني است كه دامنگير من شده بود.
* چرا به روانپزشك مراجعه نكردي، شايد مشكلت حل مي شد؟
- يك بار پيش يك روانپزشك رفتم و مشكلم را با او در ميان گذاشتم. اما او شروع به خنديدن كرد و با حالتي تمسخرآميز به من گفت كه درمان نمي شوم.
* به ماجراي سرقت هايت برگرديم، چه طور وارد خانه ها مي شدي و اگر كسي در خانه بود چه كار مي كردي؟
- اول زنگ مي زدم، اگر جواب نمي دادند مطمئن مي شدم كه كسي در خانه نيست. بعد منتظر مي ماندم تا كسي در آپارتمان را باز كند و به بهانه اي وارد آپارتمان مي شدم، معمولاً هم طبقه دوم را انتخاب مي كردم و بعد با خارج كردن مغزي قفل در را باز مي كردم و به سراغ طلاها مي رفتم. اگر هم كسي در خانه بود وارد نمي شدم، چون خودم اولين كسي بودم كه با ديدن صاحب خانه غش مي كردم.
* هميشه دست پر برمي گشتي؟
- نه، اگر مي ديدم صاحب خانه وضع زندگي خوبي ندارد به چيزي دست نمي زدم. مثلاً يك بار كه به خانه اي رفتم با مقداري طلاجات بچه گانه مواجه شدم اما دلم نيامد به آنها دست بزنم چون عاشق بچه ها هستم و مي دانستم آنها خيلي ناراحت مي شوند.
* بررسي هاي پليسي نشان مي دهد وضع مالي ات خوب است، پس چرا دست به سرقت مي زدي؟
- خودم هم نمي دانم، من ساديسم يا مازوخيسم! سرقت دارم.
* تا حالا به چند خانه دستبرد زده اي؟
- زياد، دقيقاً خاطرم نيست. آخر 60 سال سن دارم و نمي توانم فكرم را خوب متمركز كنم.
* چند سال زندان بودي؟
- نزديك به 7 سال.
* چرا هميشه تنها بودي؟
- دوستانم باعث شدند از سرقت خوشم بيايد و به خاطر آنها بود كه به اين بلا گرفتار شدم. من از دوستانم ضربه هاي زيادي خوردم و براي همين به هيچ كس اعتماد نداشتم.
* فكر مي كني ديگران چه طور درباره ات فكر مي كنند؟
- باور كنيد من هميشه بد نيستم. من دو رو دارم. روي ديگرم پاك و خوب است. بارها وقتي آدم محتاجي را ديده ام به او كمك كرده ام، علاوه بر آن همه زندگي ام خانواده ام هستند. آنها مي دانند پدرشان آدم بدي نيست.
* اگر دوباره آزاد شدي چه كار مي كني؟
- نمي دانم. فقط اميدوارم دوباره سراغ اين كار نروم.
|