عدالت بلند قامت (ع) حسين
(بخش واپسين) كربلا واقعه گيري شكل از ديگر روايتي
كفر گزنده سموم معرض در كه بود (ع)علي بن حسين واينبار *
تا ميكرد ، نياكانش دين و آئين فداي را خود كوفيان ،
انسان وجدان بيجان چشمان در را جهالت و غفلت خواب بلكه
تب از (ص)پيامبر رحلت با چه اگر ايمان قلب ضربان.بشكند
بود ، افتاده شتاب از علي امام شهادت با و بود مانده تاب و
بود درآمده تپيدن به نبي قلب حسين ، خورشيد طلوع با اما
گذرگاه در شادي از ژرفتر پايي جا بر سپاه دو ميان در
بطن از و وزيد انسانيت بيدار وجدان موسيقي پرندگان ،
نداي رياحي يزيد حربن و روييد بهنگام ، بهاري تلخ كويري
من هل نداي دينداري ، و آزادگي سوگ در كه را تاريخ وجدان
وجدان خون با كربلا و گفت لبيك بود داده سر ينصرني ناصر
هميشه عشق نطعگاه ياد به تا شد آبياري زمان ، معبر در
.باشد همان
آنسويتر تا كرد ، خونالود چشمان حمايل را دستها يزيد ،
زوزه شمشيرها ، چكاچك صداي بيابد ، يا بفهمد ، يا ببيند ، را
عشق خيمههاي جان و تن بر كه آتشي و تيرها و نيزهها
روي شيداي مجروحان و كودكان و زنان شيون و..بود نشسته
خود بانبود خورشيد تماشاي تاب را خفاش...شهيدان گلگون
از ناپيدايند؟ من نظر از كه كيانند آنان يعني":گفت
يا قديسانند اوليائند؟ از خود كه يا پيامبرانند؟ جماعت
نمانده تفكر توان را يزيد" "فرشتگانند؟ از اندك سپاهي كه
يزيد.بود نهاده پاي بيكرانگي از خوني گرد در انگار.بود
تند كشيد ، پايين كه پيشاني آفتابگير از را دستانش حمايل
هابيل ، خون انسان ، خون ديد ، را خون سرخي تندري عبور همچون
همچون.زد چنبره گلوگاهش بر يزيد آلوده دستان.خدا خون
اميرزاده خوفناك فرياد.شكاري بر كه ماري
خود به بودند ، بيتاب نيمي و خواب نيمي كه را داروغگان
چه را جوان خليفه" "را رومي كنيزك همه از پيش و.آورد
نداي اين "حالند؟ پريشان و هراسان اينگونه كه است رفته
سرور كه كسي نخستين.بود يزيد ام پرداز حيله و ساز دستان
يزيدبن من؟ خليفه؟".تردستي به.خواند "خليفه" را خود
و را خود و شد رها كابوس دهشت از يزيد و "خليفه؟ معاويه؟
مرگ يمن به پس.را معاويه مرگنامه و.دريافت را زمان
شب ، نيم همان در و روييد چشمانش بر شيطاني تبسمي ابايزيد ،
آيا.است نمانده زماني خروسخوان تا"داد حركت فرمان
"ميگزارند؟ مكان همين در را صبح نماز خليفه
بيقرار سخت معاويه ، مرگ و كابوس و شراب صداع از كه يزيد
:پرسيد و انداخت سرجون به نگاهي بود ، وهيجانزده نگران و
"صبح؟ نماز"
غبار از حفرهاي در و شد جمع زدني هم بر چشم به كاروان و
.گشت وگم تاخت
زمان معبر در انسان
(كوفيان وجدان) -3
شاهدان نجله و علي من /الشهيديه دماء الدهرمن علي و
/فجرا الليل اواخر في فهما
شفقان اولياته في و ن
ليجيء قميصه ثبتافي
(1)الرحمن الي "مستعديا الحشر
;الزند سقط علي التنوير شرح ;المعري العلاء ابي للحكيم"
مصر ، 125 الاول ، الجزء
در شفق ، و فجر فاصل ، حد در و صورتالارض ، ماوراي در كوفه ،
انحناي بر شكستهاش قامت و است نشسته جنون ، و خون از شطي
زمينه بر تا است ، ايستاده وجدان ، خشم و ايمان شرم گرده
پنهان دشنههاي نجابت ، و نجات شمشيرهاي شكست روزگار سربي
ذهن در و سازد ، عريان را ، نامرادي و نامردمي و نامردي
(ع)حسين و (ع)علي يادمان بريدهاش ، راههاي و چاهها خسته
مدينه كوفه ، گوئيم ، كه است بدينسان و سردهد سوگنامه را ،
و انسانيت گونه بر است تازيانهاي.است تاريخ.نيست
وجدان و ايمان نااهلش ، اهالي هميشه ، براي تا.مدنيت
نامحرمان ، مرهم كيسههاي و كاسهها در را ، مجروحشان
.كنند سائلي
سرد كوچههاي پس كوچه در زمانه ، قابيل كه قرنهاست ، اينك
دشنه كه روزنهاي جستجوي در.است سرگردان كوفه ، ساكت و
زلال به را آلودهاش دستهاي و نمايد پنهان را خونياش
دريغا.بشويد محبت و مهرباني و رحم پاكي به باراني اندك
ندامت ستارگان دريغا.ببارد كوفه آسمان بر كه شفقت باران
خسته دستان كه است بدينسان و بتابد كوفه شبهاي بر كه
و وجدان نواله مثقالي هنوز روزگار ، غبار پس از كوفي ،
كه آوردهاند...بعد اما و.است كرده كج گردن را ايمان
و حيره ميان در بصره ، از پس ماه چند سعدوقاص ، را كوفه
ولايت حكم عمر پسرش دهه چند طي از پس تا كرد ، بنا فرات
كند مهر عشق خون به شهر ، همين ترديد شبانههاي در را ، ري
عبيدالله ، دستان بر بوسهاي با را قدرت و شهرت شهوت و
و جهالت جرار جنون بر اينگونه را كوفه اگر...سازد سيراب
تمام نيز زماني اندك كه باك ، چه نهادهاند ، بنا شقاوت
شفاف دلهاي مهراب در را شهامت و سخاوت و عدالت بلند قامت
يتيمان تا سپردهاند امانت به عمارش و مالكش ;مردش مردان
گردهاي با را بيمار و تار شبهاي درماندگان و بيوگان و
آنهمه تاوان به و برند ، شادي و ايمان ميهماني به نان
خون به محرابش ، مسلخ در را وجدان فرق جهان ، و جان زلالي
.بشكافند و كشند
از سرشار كماكان ، ايمان ، ناجي انتظار به عدالت شكاف تا
.بماند تهي
برش چگونه را كوفي وجدان مرد؟ ديدهاي چگونه را كوفه
سپاهت سالاران قافله سويش به اينسان كه بزرگمرد اي داده
...فراميخواني؟ پيش به را
عربدهكشان و سالاران غوغا و فتنهجويان آنكه از پس
و شدند منهزم جمل خيمه از جملگي بصره ، در آمده گرد قبايل
و ياران شهادت رثاي در موءمنان امير آنكه متعاقب لحظهاي
دلتنگي اشك فاتحي ، سردار چون نه پيمانشكنان ، هلاك
خود ، دسترنج از نان كيسهاي با جنگي بيغنائم و باريدند
كوفه عزم مولا كه نميدانست كسي نگريستند ، دوردست افق به
:است كرده
هجرت ، از ثلاثين و ست سنه رجب ماه شانزدهم دوشنبه ، روز
رافع ابي بن عبدالله خط به رقعهاي طي نبوت ، يادمان تنها
عباس بن عبدالله چون و ساخت آگاه جمل فاجعه از را كوفيان
از اطاعت به را او و نشاند بر بصره امارت مصدر بر را
گرفت ، فراپيش كوفه راه راند ، فرمان خلق با عطوفت و خالق
:ميكرد زمزمه مبارك برزبان حاليكه در
(2)سنه عشرين به هذااليوم قبل مث الي وددت
حرمت شرمسار زمان معبر در بار چند كوفي ايمان و وجدان
يكبار:اما چندبار ، نميدانيم درستي به.است گشته انسان
شجاعت بر كوفيان جهالت كه صفين ، نبرد فتح آستانه در
تا فراپسخواند را نخعي مالكاشتر و افتاد پيش موءمنان
ريشه ، و بياصالت دوستان شبه سفاهت بر مكرپيشه ، دشمنان
.سردهند مستانهاي پوزخند
قيس بن اشعث اصرار به اشعري ابوموسي كه زماني ديگر بار و
از ديگر جماعتي و الكوا بن عبدالله و حصين زيدبن و
نيرنگ شرنگ و رفت بالا حكميت منبر از كوفي جاهل جنگاوران
ذلت و تفرقه خاك به دومتالجندل در و سركشيده را عمروعاص
وكپكهاي را كوفيان نهروان ، غوغاي تا غلطيد فرو
(ع)مرتضي عدالت و (ص)مصطفي شريعت شرمنده را ، پيشانيشان
...سازد
و خاموشي خاكستر چنان كوفيان وجدان و ايمان پس اين از
نيز علي جانسوز خطبههاي حتي كه پوشيد فراموشي شولاي
چاههاي با را خود رنجنامههاي مولا تا نبخشيد ، سودي
امت شكايت و گزيند عزلت كنج واگويد ، نخلستانها شبانه
و تاريك كوچههاي كه زماني و...بگيرد دل در را (ص)محمد
الصلوه الصلوه...عجلواباالصلوه حزين بانگ كوفه باريك
ميكردند ، دوره نخوت ، الصلوه و رخوت و خواب در را مولا
را رمضان سحرگاه 19 جنايت شتاب با كوفيگري محتضر وجدان
!باشد مرگش گواه هميشه براي تا پروارمينمود ،
***
(ع)علي عصر سالخورده مردان روزگارگذشت سالها.گشت و گشت
كوفيان از ديگري نسل به نوبت بعد دهه دو تا شد ، سپري
خورد ، محكآزمون كوفي نجابت و شهامت ديگر بار تا.برسد
...بلكه
كفر گزنده سموم معرض در كه بود (ع)علي بن حسين واينبار
بلكه تا ميكرد ، نياكانش دين و آئين فداي را خود كوفيان ،
.بشكند انسان وجدان بيجان چشمان در را جهالت و غفلت خواب
تاب و تب از (ص)پيامبر رحلت با چه اگر ايمان قلب ضربان
اما بود ، افتاده شتاب از علي امام شهادت با و بود مانده
.بود درآمده تپيدن به نبي قلب حسين ، خورشيد طلوع با
شبهاي خستگي خواب تا صبح اذان از مدينه مردم كه افسوس
حفظ اندازه به و ميگذشتند ، هم كنار از وحشت ، و بيخوابي
كدورتي ، در وجدان رضايت قصد به و سلامتي و صلاح و عافيت
تاريخياشان حافظه.ميزدند بوسفياني حكومت به هم كنايتي
تاريكي هجوم كه گيرم.بلي گيرم مگر؟ بود شده پاك
.بود شسته جزيره شبه آسمان از را وجدان و ايمان ستارههاي
سيل كه گيرم.بود رفته يادها از حمزه حماسه كه گيرم
گيرم.بود رفته تمامي به را ابوذر فريادهاي خاطره حوادث
كه گيرم.بود خفته يدها و يادها در مالكانه شهامت كه
.بود باخته رنگ جهالت ، و جور جنگ در عمار آگاهي و مهرباني
محمدي گلهاي بر بوسفياني آهيخته شمشيرهاي كه گيرم
فراموشي ، وادي در نيز عباس ابن احاديث كه گيرم.بود تاخته
اما.بود ناشناخته فروشان غدر و قدرناشناسان سوي از
چگونه بود؟ رفته چه علي عدالت خورشيد خاطره و برياد
ظرفيت قدر به يعني سال بيست طول در كه شد مجاب ميتوان
گيرم باشد؟ شده پاك تاريخ همه -كلامي حتي نه و -كلمهاي
به پنهاني ، نبردي در اسلامي شكوفههاي ساله شصت ديروز كه
اما بود ، باخته جاهلي عصبيت ششصدساله پريروز پس و پريروز
و مانا و زنده.بود زنده علي بن حسين كه امروز چه؟ امروز
به خود علي بن حسين كه بود دانسته همگان بر اينكه نه مگر
تمامي به كه يكسره ، است تباهي و ظلمت عدوي فقط نه تنهايي
كوير كه جنگلي !نه درختي.است سياهي و ظلم انكار قامت ،
و سرابها سترون انكار به و ميدانست دشمن از كوچكتر را
چنان ميان در بود چنين علي بن حسين.بود برخاسته خوابها
نه علي بن حسين مرعوب ، و مغلوب روباخته ، و رنگ مردمي
نه.بود جنگل.بود آفتاب خود كه سبزي ، زي و آفتاب تابش
.بود بهار كه باران ، و شكوفه و درخت و زمين
رسول عمر از بهار شش تنها (ع)حسين هجرت ، سال شصتمين در
هستي بر بهار اينكه 57 با.بود جوانتر رحلت گاه به خدا
پيدا چهرهاش بر حوادث خزان خطوط رد اما بود ، وزيده حسين
.نشاند ماتم به را كائنات حسين جد رحلت كه وقتي.بود
پيكر بر سياهي رخت حسين شكسته پهلو مادر شهادت كه زماني
آرامگاه گواه تنها علي و ستارهها تا پوشاند ، سپيدارها
و يتيمان همه چشمان از فجر كه آنگاه.باشند فاطمه مظلوم
تاريخ شكاف تا گريست ، خون علي فرق شكاف بر كوفه بيوگان
به...شود نهفته و شكفته و شكافته خون با هميشه براي
لخته لخته را حسن عظمت به جگربرادري خيانت داغ كه هنگامي
ازهمه و بازداشت ايمان خرامان از را حسن دبدبه و كرد
قاتلان به كه وجداني بي زندگان شبه كنار در زيستن بدتر
نظاره و..بودند آورده فرود تسليم سر حنين و احد و بدر
را انسانيت و اسلاميت وهن كه كفر ، و عصبيت و جهل وقاحت
چهره بهار بر سياهي سرد سموم همچون..بود كرده سفت پا
ميان در مردي چنين دريغا.ميوزيد و بود وزيده حسين سبز
.نامردماني چنان
ايمان و وجدان هميشه براي تا ميرفت كوفه به حسين و...
و سران دعوت.بيازمايد برنده سخت محكي به را كوفيگري
سوي به مكرر نامههاي در را امام كه كوفه مردم و اشراف
زمانه حجت خود كه علي بن حسين براي بودند ، خوانده خويش
.نبود حجتي بود ،
گرفتار اشعث بن محمد حراميان بند در عقيل مسلمبن چون و
ساختند ، تازه خيانتي پيشه را سلامت و سكوت كوفيان و آمد ،
قلب مرعوب نام طوعه پيرزني وجدان آزمندان ، هياهوي در تا
بتي خود براي شام واهي سپاه از كه شود ، نامردماني تيره
...بودند ساخته جزيره شبه كفر همه وسعت به
و شد كشيده دجالگان زنجير به مسهرالصيداوي بن قيس چون و
...شد فكنده جنايت سرد زمين به كوفي كفر قصر بام از
و بودند خوانده خود كه ميهماني بر راه ميزبانان ، چون و
را عهدنامهها بريدند ، بود آمده خود خداي به توكل با او
;علي بن حسين بستند ، طهارت و عصمت كودكان بر آب و شكستند
همه و حارث يزيدبن و ربعي بن شبث نامههاي
فرو زدهشان ظلم ظلماني چهره به را ، همپالكيهايشان
مردم و كرد صادر را كوفيان بيوجداني مرگ فرمان و كوبيد
بيايماني وجدان جسد بر و بازآمدند خود به زماني كوفه
كاروان و (ع)زينالعابدين و (س)زينب كه گريستند ، خويش
تباهي آغاز و يافتند ، اسارت كوچههاي در را كربلا اسيران
...شنيدند (ع)علي امام بنت زبان از را خود روزگار
:گرديد جاري كه اشكها چه و شد روان كه خونها چه و
/بلا و "كربا زلت كربلا
المصطفي آل عندك مالقي
/لماصرعوا تربك علي كم
(3)/جري دمع من و سال دم من
رضي سيد
:ها پانوشت
-(ع)حسين و (ع)علي -شهيد دو خون از زمانه پيكر بر (1)
:است دوگواه
در كه شفق و ميدمد شرقي افق بر شب اواخر در كه فجر
بر خونرنگ نقش دو اين ميكند فام سرخ را مغرب شب ابتداي
رحمن حضرت به رستاخيز روز در تا است ، ثابت زمانه پيراهن
.گشايد دادخواهي و ياري به زبان و رسد
.بودم مرده اين از پيش سال بيست كه داشتم دوست (2)
/بودهاي بلا و اندوه پيوسته كربلا (3)
ديدهاند تو پيامبر خاندان آنچه از
/افتادند فرو تو خاك بر تو چون
.گرديد جاري كه اشكها چه و شد روان كه خونها چه
معارف كتابخانه
|
فرهنگي تهاجم در ديني رويكرد
سازمان:ناشر /كمالي علياكبر افتخاري ، اصغر:موءلفان
قيمت700 /اول 1377 چاپ اسلامي ، انقلاب فرهنگي مدارك
صفحه تومان ، 220
حيات بطن در كه است عناويني ازجمله "فرهنگي تهاجم" مباحث
آشنا آن با تاحدودي همگان اذهان و دارد قرار ما روزمره
از و بفريبد را ما نبايستي شهرت اين حال اين با.ميباشد
آن در كه چرا.دارد بازمان آن به دقيق و علمي پرداختن
ره تلاشهايمان نهايت در و شده متضرر عمل عرصه در صورت
.نخواهدبرد جايي به
.نوشتهاند هدفي چنين بنياد بر را حاضر كتاب نيز موءلفان
تاريخي ، پيشينه:عبارتنداز كه شده تدوين فصل در 5 كتاب
فرهنگي ، تخريب فرهنگي ، تهاجم و دين مبحث تئوريك مباني
دين ، تحديد اسلامي ، مقدسات و ارزشها محو راستاي در تلاش
تهاجم ابزارهاي اجتماع ، عرصه از دين حذف راستاي در تلاش
نصاري و يهود خدمت در فرهنگي
(1)اسطورهشناسي جهان
:مترجم /ديگران و مالينوفسكي استروس ، لوي:نويسندگان
/اسفندماه 1377:اول چاپ /مركز:انتشارات /ستاري جلال
تومان بها980
قلم به كه است مجموعهاي از "اسطورهشناسي جهان" كتاب
انتشار كتاب چندين عنوان همين زير و ستاري جلال استاد
تاكنون مجموعه اين ازخواهديافت انتشار يا و يافته
،"اسطورهاي سيماي چهار" ،"امروز جهان در اسطوره" كتابهاي
و اسطوره" كتاب و رسيده بهچاپ مركز نشر توسط دو هر كه
.رسيد بهچاپ سروش انتشارات توسط سال 1374 در "رمز
رسيده ، بهچاپ آن نخستين جلد كه "اسطورهشناسي جهان"
مردم) استروس لوي:چون دانشمنداني از است مقالاتي مجموعه
،(انسانشناس) مالينوفسكي برانيسلاو ،(ساختگرا شناس
و (مردمشناس) كازنوو ژان ،(اسطورهشناس) كراپ الكساندر
چشمانداز از يك هر كه (فرويدي روانكاو) آبراهام كارل
.يازيدهاند دست اسطوره در بررسي و پژوهش به خويش ويژه
بيهمانند خود نوع در جهات برخي از كتاب اين نوشتههاي
درآمدي" زيرعنوان "كراپ الكساندر" مقاله نمونه براي.است
"animisme" جانگرايي ديدگاه از "اسطورهشناسي بر
اين نمايندگان واپسين از شايد و مينگرد بهاسطوره
از مقاله هشت كل ، در كتاب.باشد اسطورهشناختي دبستان
مطالعه با خواننده چنانكه دربردارد ، را يادشده نويسندگان
از دورنمايي به گوناگون ديدگاههاي از گوناگون مقالات
.مييابد دست اسطورهشناختي پژوهشهاي تاريخچه
نور جنگجوي
/كيايي رمضان محمدحسين:مترجم /پائولوكوئيلو:نويسنده
تومان بها650 /اول1377 چاپ /مركز نشر
نويسنده پائولوكوئيلو ، از ديگر كتابي نام "نور جنگجوي"
نوين راههاي يافتن زمينه در يونسكو مشاور و برزيلي
زبان به كه نويسنده اين از.است امروز جهان در دينداري
،"مكتوب" ،"پنجم كوه" كتابهاي تاكنون مينويسد ، پرتغالي
.است شده ترجمه فارسي به ديگر كتاب چندين و "كيمياگر"
به نويني ديد و افق بازگشايي كوئيلو نوشتههاي درونمايه
اسطوره ، دين ، " زيرعنوان كه بشر مشترك معنوي تجربههاي
خوانش نماياندن و است بررسيدني "عرفان اخلاق ، فلسفه ،
از دورافتاده كنوني انسان هستي بنيان بر آنان از تازهاي
است انسان دروني سفر شرح كتاب ، .است اخلاق و معنويت دين ،
هر كوئيلو باور به.ميسپارد گوش خويش درون نداي به كه
خفته ، ما يكايك درون كه را نور جنگجوي بايد ما از يك
راهي.رويم پيش خطا و آزمون سراسر راهي در و كنيم بيدار
همچهره پيروزي آن در كه آوردي است ، هزارتويي گامش هر كه
در كسي چه بهراستي ، :است اين بنيادين پرسش و است؟ شكست
خواهدبود؟ ما همراه سختيها اين
|
|