شاملو با دوباره وداع
ياشعر سياست نعش برسر ايستاده
حيات آخر ساعات
بيادعا و جسور
شاملو با دوباره وداع
وداع شاهد طاهر امامزاده آرامگاه ماه مرداد پنجشنبه 3
عصر:عابدي احسان - هنر و ادب گروه
متولد شاملو.بود ايران معاصر ادبيات ماندگار چهره اين با احمدشاملو علاقهمندان دوباره
را راه او وجهي چند شخصيت.كرد قلمفرسايي فرهنگ عرصه در دهه پنج از بيش تهران در 1304
شاملوي.ميگشايد فرهنگي متضاد گاه و مختلف زمينههاي در آفريدههايش بررسي و نقد براي
براي باشد مدخلي ميتواند اينها ، كدام هر...و روزنامهنگار محقق ، مترجم ، نويسنده ، شاعر ،
تجربيات شدن پخته و يكديگر كنار در ويژگيها و خصايص اين همه آمدن گردمقاله يك نوشتن
خويش همسالان از بالاتر رتبهاي داراي را شاملو زمان ، گذشت اثر در آنها از يك هر به مربوط
زمان آن از.درگذشت سال 1379 ماه مرداد سوم بامداد در شاملو احمد.ميكند فرهنگ عرصه در
بردن ياد از براي باشد كوتاهي بسيار زمان مدت اين ميرسد نظر به و ميگذرد سال دو تاكنون
مزار سر بر حضور از روزنامهها در آگهي انتشار با سركيسيان آيدا كه هنگامي اينرو از.او
شاملو نزديك دوستان و نويسندگان و شاعران همينطور و مردم از بسياري داد ، خبر شاملو احمد
به علاقهمند جمعيت ساعت 3019 ، مردادماه پنجشنبه 3 عصر.دادند مثبت پاسخ او دعوت به
در كه است حرفي تنها اين ، .خواندند را او اشعار و آمدند گردهم طاهر امامزاده در شاملو
قصد كسي اينكه بدون شد برگزار ساده بسيار مراسم ، .گفت ميتوان شاملو بزرگداشت موردمراسم
رضامعطريان :عكس
به خوانش با سكوت...بعد ، و دقيقهاي سه سكوت يك ابتدا ;باشد داشته..و سخنراني
از دسته آن !همين.شد شكسته دستهجمعي يا انفرادي صورت به شاملو ، شعرهاي يادماندنيترين
تشريح بكر تصاوير و كلمات قالب در را امروزي انسان گرايشهاي و دغدغهها كه شاملو اشعار
در شاملو را اشعار اين.شوند محو يادها از روز پنج سه ، مدت در كه نيستند اشعار ميكنند ،
او شعر مجموعه اولين و قعطنامه احساس ، و آهنها شعر دفترهاي از اگر.سرود خود پختگي اوج
غالب بگذريم ، -شد سوزانده و جمعآوري شاملو دست به بعدها كه - "شده فراموش آهنگهاي" يعني
شاملو اشتغال آغازين نقطه.ميگيرند جاي گروه اين در انقلاب اوايل سالهاي تا شاملو اشعار
رفته شاملو سال 1336 در ;دانست "تازه هواي" قطور مجموعه انتشار زمان ميتوان را شاعري به
در را مختلفي فضاهاي شاملو زمان ، اين درمييابد را خويش فرد به منحصر زبان و راه رفته
از ;است بسياري نشيبهاي و فراز داراي "تازه هواي" كتاب نظر اين ازميكرد تجربه شعر
قلب زخم از" تا ميگيرد بر در را است شعر يك واقعي ارزشهاي فاقد كه "ركسانا" مانند شعري
در بار ، اولين براي شاملو.ميرود شمار به او اشعار ماندگارترين جزو امروزه كه "آبايي
و داد آنها به ترانه لحن گرفت ، كار به شعر سرودن براي را ايران فولكلور مايههاي كتاب اين
...و دارد خاطر به را آن مردم عامه حافظه كه "پريا" نظير اشعاري شد حاصل
كوچه فرهنگ جلدي چند كتاب انتشار و تدوين با شاملو":شود شروع طور اين نوشته اين ميشد
شاملو"يا ;انتها به تا داد ادامه و "...و داد صورت را سترگ و عظيم بس كاري
تبيين و معرفي در جمعه كتاب هفته ، كتاب چون ، نشرياتي انتشار با كه بود روزنامهنگاري
ميشد كرد معرفي را شاخصي چهرههاي ;برداشت بزرگي گامهاي ادبي و فرهنگي پيشرو جريانهاي
...:شود شروع طور اين نوشته اين
ياشعر سياست نعش برسر ايستاده
ادبيات
رفيعزاده شهرام
طوري گذاشتهاند پذيرايي ، توي همانجا ، برايش كه تختي روي او تيرماه 1379 ، آخر چهارشنبه
در بقيهاش و آمده تخت لبه تا تنها نيست كه ديگر پاي آن و است زمين روي پايش يك كه نشسته
و است عريان حالا كه تني نسبت به سرش و انبوهاند سيمگونش موهاي.مانده جا بيمارستان
آنجا كسي چه نميداند كه تختي بر عمود شده تكيهگاهش چپ دست.ميرسد نظر به بزرگتر مچاله ،
كه ميگويم خود به مهربانش نگاه غياب در را اين شدهاند ، سپيد ابروهاشاست نشسته
است رفته كه آيدا ، نه.نيست اينجا كس هيچ.پنهانند خستگي پتك و پلك سنگيني زير چشمهايش
مصمم جوري طرفتر آن كمي خودش از تنديسي.كجاست نميدانم كه پرستار آقاي آن نه و بيرون ،
كردهاند ، سكوت ديوار بر قابها.نكردهاند قطع وقت هيچ را پا آن انگار كه ايستاده پايش بر
حركت با گاهي راست دست "!عشق آي" ;است سخن در نوشته خوش خط به بيژني بيژن آنكه تنها
دهكده كلاغهاي.پاش روي است انداخته پرستار كه كند مرتب را سفيدي حرير ميخواهد آرامش
پنجرهاش روي روبه كه چناري و نيستند هم گربهها هميشه ، ميشكست را خانه سكوت قارقارشان
"آمده؟ سرش بلايي چه روزهام ، اين دلخوشي كه ميبيني".نيست حالا دلخوشياش مايه و بود
باقي ازش چيز هيچ كه ديدهاند صبح و جوان چنار به زده صاعقه ميكرد تعريف كه بود زمستان
نگاهي نيم و بالا بدهد را پلكها كه ميكند جمع را نيروش همه يكبار وقت چند هر.نمانده
دقيقه چند هر و فاصله با را كلمه اين "!بگو".نشسته روبهروش جا همان كه كسي به بياندازد
تكرار هي ديگران براي را پيامي كسي كهكشاني اعماق از كه است اين مثل ميكند تكرار بار يك
آخرين خورشيد ، يك عين بعد و.سكوت."بگم؟ چيرو"."!بگو" اينكه تكرار باز و ميكند
كه شما".ميشود سنگين سكوت."بگو...دواخونهچيرو...قصه" ;ميتاباند را پرتوهاش
.بود اندك بيرحمانه مجال و "نگفتي برايم را قصه اين
دقتي رضا:عكس
.گفت نخواهد تازهاي شعر ديگر "بامداد.الف" كه گفت كسي و زد زنگ تلفن صبح اول بعد ، روز سه
را شعرهاش كه حالي در باشكوه ، مراسمي در داشتند دوست را شعرش و او كه آنهايي بعد روز چند
;گفت يكي بپوشند را رويش خواستند خاك و سنگ وقتي ;كردند تشييعاش ميخواندند ، صدا هم
به زدند تندتر و تند در به در قلب يك ضربان مثل كه بودند كلمات اين بعد و "شاملو بدرود"
.تاريخ دل
.كرج طاهر امامزاده گورستان در شعر ، ناآرام مرد براي آرامش ;بود شعر زيباي غول پايان اين
مختصر مردي
طايفه از و بود نظامي كه نام حيدر پدري از ميآيد ، دنيا به آذر 1304 روز 21 شاملو احمد
اصفهان ، در را نوجوانياش و كودكي و رشت در را نوزادياش.كوكب نام به مادري و شاملو ،
تلخ خاطره دو بعدها.ميگذراند اروميه و گرگان بيرجند ، مشهد ، خاش ، زاهدان ، سميرم ، شيراز ،
خاش در ديگر سرباز دست به سرباز يك شلاقزني به اول خاطره.ميكرد نقل اروميه و خاش از
و پيشهوري ماجراي دوم خاطره و.ميكرد تعريف قابيل و هابيل از يادي با كه ميشد مربوط
.كند سوراخش سوراخ دموكرات چريكهاي گلوله تا ديوار پاي انتظار ساعت چند و بود دموكراتها
همان توي و جا همان مرگ از نوجوان آن ترس "چه؟ من ولي بود ارتش افسر پدرم" ;ميگفت
سوراخ / گلوله دوازده آواز هم صداي به / سپيده هر كه هنگامي به" ميريزد انتظار ساعتهاي
".ميشود
كه شهريور 20.ميبخشد لقاءاش به را گرفتن مدرك عطاي بعد و ميخواند درس دبيرستان سوم تا
بعد كمي.ميشود مشغول متفقين ضد بر سياسي فعاليت در روزهاش ، آن تحليل با ميرسد راه از
رشت در شورويها زندان ميفرستندش بعد و ميماند ، تهران شهرباني زندان در مدتي و دستگير
يكيش ديدم چيزها خيلي زندان اين توي ميگفت.بود آنجا "ماه نه و سال يك" خودش قول به
آزادش يكروز.داشتند هم مقامي و پست خودشان براي كه بود كوپالداري و يال آدمهاي حقارت
بعد و تهران ميرساند را خودش.بيپول سرپايي ، جفت يك و پوره پاره لباس همان با ميكنند
ازدواج سال 1326ميكرد تعريف كه خاطره آن و اروميه ميرود خانواده به پيوستن براي
ميكند منتشر را آثارش از مجموعهاي سال همين در.است دختر يك و پسر سه حاصلش كه ميكند ،
رو روزنامهنگاري به سالها همين از.ميكند حذف كارياش شناسنامه از را آن بعدها كه
.ميشود آشنا يوشيج نيما با و ميآورد
كه را "احساس و آهنها" بعد سال دو و ميكند منتشر را "قطعنامه" شعر مجموعه سال 1330
موقت زندان روانه و دستگير بعد چندي.ميسوزاند و كرده توقيف چاپخانه در را آن پليس
انتشار را "تازه هواي" شعر مجموعه سال 1336 و ميشود آزاد بعد سال يك ميشود ، شهرباني
و ميكند ازدواج او با بعد سال دو و ميشود آشنا سركيسيان آيدا با نوروز 1341.ميدهد
سال در نويسندگان كانون تشكيل با.ميكند منتشر را "هميشهها و لحظهها" و "آينه در آيدا"
نشر روزنامهنگاري ترجمه ، ادبي ، تحقيق شعر ، در مختلفي آثار و.درميآيد آن عضويت به 1346
ميرود لندن به بعد و كرده زندگي آمريكا در چندي ميكند ، ترك را ايران پاييز 1355.ميدهد
تهران به بعد چندي.بگيرد عهده به انقلاب با همزمان را "ايرانشهر" هفتهنامه سردبيري تا
كتاب به را وقتش بيشتر آن از پس.ميكند منتشر شماره تا 36 را "جمعه كتاب" و برميگردد
صوتي نوارهاي نخستيناست يافته انتشار جلدش يازده امروز تا كه ميدهد اختصاص كوچه
شعرهاي و خيام نيما ، مولوي ، حافظ ، شعرهاي به كه مييابند انتشار سال 1351 او شعرخواني
.مييابد انتشار زمان همين در "آتش در ابراهيم".دارند اختصاص خودش
پدرو الكوت ، و درك نسين ، عزيز همراه به ادبيات بينالمللي كنگره دومين دعوت به سال 1367
سخنراني "كن فرياد مرا مشتركم ، درد من" عنوان با و ميشود دعوت ارلانگن به...و شيموزه
.شولوخوف ميخاييل آرام دن ترجمه به ميكند شروع و برميگردد ايران به بعد مدتيميكند
به شعر شب چند.ميكند عمل را گردنش مهرههايميشود مدعوسيراي 90 ميهمان بعد سال دو
مصاحبه يك در بعد چندي كرده ، برگزار عراقي كرد آوارگان و ايران زلزلهزدگان نفع
و "ميسوزد خانه اين در چراغم" ;ميكند اعلام ايران به بازگشت براي را بيتابياش
تا حتي و ميكند خود آن از را بينالمللي جايزه چند شاملو احمد اين از پس.برميگردد
بر علاوه سالها اين تمام در او.ميرود پيش ادبي نوبل جايزه دريافت نهايي مراحل
مورد و بستري بيمارستان در بار چندين است ، گريبان به دست بيماري با پرشمارش فعاليتهاي
سال سه.كنند قطع را راستش پاي ميشوند مجبور پزشكان ارديبهشت 1376.ميگيرد قرار جراحي
دوم شامگاه تا ميآيد سراغش به كه بيهوشي و تيرماه آخر چهارشنبه همان به ميرسيم بعد
.ميشود خاموش كه مرداد
خيس دارد چشماني كه كيست
خاطر به برخي ترجمههاش ، خاطر به بعضيها داشتهاند ، دوست شعرهاش خاطر به را او خيليها ،
.را جسارتش عدهاي ستودهاند ، را خواندنش شعر عدهاي.روزنامهنگاري در توانش و استعداد
خويشاوند من" ;است گفته پيش سالها خودش كيست؟ شاملو كه است باقي پرسش اين هنوز اما
لبخندش نه ميكشد هم به ابرو نه.نميكند پنهان آستين در خنجري كه هستم انساني هر نزديك
نه ميدهم ترجيح انيراني به را ايراني نه.است ديگران سايبان و نان و حق به تجاوز ترفند
آفريقايي يك.ترك زبان فارسي يك فارسم ، كرد بلوچ لر يك من.ايراني به را انيراني
نه كه سفيدم سرخپوست زردپوست سياهپوست يك آسياييام ، آمريكايي استراليايي اروپايي
پوستم زير را مرگ وحشت ديگران حضور بدون بلكه ندارم ، مشكلي كمترين ديگران و خودم با تنها
ديگران بدون كه زمين مقدس سياره بر ديگر انسانهاي جمع در هستم انساني من.ميكنم احساس
با و كردند شروع بيست دهه در كه است ايراني روشنفكران نسل از شاملو ".ندارم معنايي
ايراني فرهنگ براي آنها.داشتند خود با هميشه و چشيده را شكست تلخ طعم مرداد كودتاي 28
هميشه زبانشان همين براي و نكردند اطمينان رفقا به وقت هيچ خيليهاشان كشيدند ، زحمتها
;دارند تعلق قرن اين سالهاي نخستين در ايرانيان بيداري نسل به آنها.بازماند انتقاد به
.استبداد با نه و ساخت استعمار با نه كه نسلي ماند ، معلق زندان قدرت ، دانشگاه ، بين كه نسلي
معطريان رضا:عكس
به زود خيلي اما كردند شروع غرب فرهنگ از كردند ، پا به را ترجمه نهضت نخستين آنها
قابل ما مكتوب فرهنگ خصوص به و ما فرهنگ در سهمشان حالا و برگشتند خودشان ريشههاي
به رنگين جغجغه اگر هنر آرمان" !آرماني جور چه اما.بودند آرمانخواه آنهانيست چشمپوشي
و جهل به يا پوشاندن تزييني پرده به را خرابهنشينان ديوار رخنه يا دادن گرسنه كودك دست
خرافهپرست و زبون را بشري جوامع كه كساني طبعا.است انسان عروج نباشد ، زدن دامن خرافه
هنر و ميكنند وانمود "سياسي جهتگيري" را آرمانخواهي بماند باقي شيرده گاو تا ميخواهند
جز را هنر كه برآنند حال همان در ميآورند ، حساب به "سياست به آلوده هنر" را آرمانخواه
و نيستم هنر آنگونه هواخواه من.نيست وظيفهاي _ محض زيبايي فراسوهاي حتي - زيبايي خلق
فاقد محض شعر" قطعهاي يا تجريدي نقاشي پردهاي برابر در كه ميافتد اتفاق هميشه هرچند
فريادي چرا اينكه از بيگمان بفرستم ، درود آفرينندهاش خلاقيت و مهارت به دل ته از "هدف
برابر در را همدردي به نيازمند چنين كساني و پرداخته حنجره قدرت نمايش به تنها رسا چنين
شاملو شعر و زندگي كه آرمانخواه ، نسل اين ".خوردهام دريغ است ، برده ياد از خود
به را آن ياس جاي به اما چشيد را شكست تلخ طعم مرداد كودتاي 28 با باشد نمادش ميتواند
در ابزاري بهعنوان فرهنگآفريني و هنر از و شد رويگردان سياست از.كرد بدل شكست تجربه
تعريف چنين را سياست و هنر رابطه كه است همين.جست بهره بيهويتي و استبداد با مبارزه
شعر هم شاه ناصرالدين... مينواخت ، چنگ و ميكشيد آتش به را رم شهر نرون":ميكند
زندهزنده را سارق ميداد طلا تكه يك براي اما ميپرورد نقاش و ميكرد نقاشي هم و ميسرود
خيليها كه كسي نظر به حساب اين با ".نداشت تفاوتي بادمجان با برايش انسان.بكنند پوست
هم به جايي سياست و هنر آيا ميدانند ، ساله هشتاد اين شعرهاي سياسيترين حتي را شعرهايش
".يكديگر نعش سر بر متقابلا ;ميرسند هم به جايي يك.بله خب ، " ميرسند؟
اصالت ميشد نگريسته آراءاش بر بيغرض ديده به اگر كه بود ايراني روشنفكري ميراثدار او
روشنفكري.ميشد ديده وضوح به رفتارش و گفتار در خودساخته و اكنوني ، و جايي اين روشنفكري
در نيز ديگران شايد كه بپذيرم را احتمال اين بايد" ;بود دگماتيسم از دوري اصلش نخستين كه
و جداسري آنها با كه نيست عاقلانه پس يافتهاند دست اعتقاداتي به من مشابه شرايطي
شدن شاخه شاخه جز چيزي دادن خرج به لجاج و ورزيدن تعصب اين نتيجه زيرا كنم ، دشمنيساز
پراكنده هستههاي شدن ، ضربهپذير شدن ، تفكيك شدن ، خرد نيست ، شدن تجزيه جز چيزي.نيست
حق ما" ;ميگويد كه است رو همين از و "نيست ماندن پرت واقعيتها از و ساختن ناتوان
تعصب و كنيم پيدا مذهبي ايمان سياسيمان كتاب به و بسازيم دگم تئوريهامان از نداريم
دموكراتيك ، كاملا محيطي در انگاشتهايم درست كه را چيزي كه است فرض ما بر.بورزيم جاهلانه
و عقل تنها آن در كه فرزانگي از سرشار جوي در قشري ، شرمآور تعصبات از آزاد فضايي در
اگر تا بزنيم محك به انگاشتهاند درست ديگران كه چيزهايي با باشد ، محترم استدلال و منطق
از ما ميروند خطا راه به ديگران اگر و شوند راهمان چراغ ديگران افتادهايم اشتباه در ما
كامل ، يقين با كه چرا" ميشمرد جهان منجي را بالقوه هنرمند شاملو "شويم مانع لغزششان
;ميداند جهان بنيادي تغيير را شعر هدف او ".ندارد شدن جلاد استعداد كه كرد ميشود حكم
".كند تلقي خطرناك و ناباب عنصري را شاعر ميدهد حق خودش به حكومتي هر علت همين به درست"
ميدهد تشكيل خردمندان از حكومتي وقتي ش"شهر آرمان" در افلاطون حتي كه روست همين از
حكومت چه باشد زور حكومت چه ;است حكومت حكومت ، " كه چرا.نميپذيرد كابينهاش به را شاعران
.مادري گمكرده كودك تنهايي به تنهاست ، انسان شاملو نظر از ".خرد اهل حكومت چه باشد زر
و ميشود پرداخت تنهايي اين از گريز براي كه است رشوهاي موارد اكثر در دارم دوستت جمله"
تنهايي از وحشت همين زياد بسيار احتمال به ميكند تبديل بهتصاحب را عشق كه عللي از يكي
سلاحي بيهيچ كه ميكند تشبيه عرياني گلادياتور به را هنرمند بهخصوص و انسان شاملو ".است
برابر در دفاع براي حتي...است شده رها خود به بيرحمانه مبارزهاي بيعطوفت ميدان در
.ندارد اختيار در دفاعي وسيله بيشرمانه آشكارا بهتانهاي
قضايا باقي و شعر از
تا كه او.شعر عرصه در سالهاش پنجاه تلاش به برميگردد اين و است صاحبسبك شاعري شاملو
كشف را نيما وقتي بود ، كرده منتشر حتي و نوشته شعر به قطعاتي نيما با آشنايي از پيش
در اينها از بيشتر اما بنويسد ، نيمايي شعرهاي ميكند تلاش ميشود ، متحول شعرهايش ميكند
بر مقدمهاي نگارش با دارد ، سال تنها 25 وقتي.ميكوشد شعرهايش و نيما انتشار و معرفي
از غير.ميدهد نشر كتاب صورت به بار اولين براي را بلند شعر اين كامل متن نيما ، افسانه
مينويسند نو شعر كه را ديگران و نيما شعرهاي ميكند سعي مجله چندين راهاندازي با اين
من روحيه و من كار بر كس واردترين شما" ;مينويسد او به خطاب نيما كه جايي تادهد انتشار
و است جاندار و گرم شما اشعار.وارديد دارد ، لازم رويت قدرت و التهاب كه جراتي با و هستيد
".ميزنم كار به دست من موقعيتي و حال چه در بردهايد پي كه شماست بودن وارد علتش همين
در كه رهنما فريدون با شاملو آشنايينميشود متوقف تعريفها اين با نوجو شاملوي اما
زبان خودآموزي به او.ميگشايد چشمش پيش را تازهاي افقهاي بود ، كرده تحصيل فرانسه
از شاملو گذشتن بر آغاز "قطعنامه".ميشود آشنا بيشتر جهان شعر با و ميآورد رو فرانسه
ادامه خودش كار به شاملو اما ميشود برآشفته قطعنامه بر رهنما مقدمه از نيما.است استاد
آغاز دارد ، خود در را نيمايي شعر نمونههاي قويترين اينكه عين در "تازه هواي".ميدهد
كه همچنان و ميآيد خودش به زود خيلي اوهست نيز خودش خاص زبان و ذهن به شاملو دستيابي
فارسي كهن ادبيات در پژوهش و بازخواني به ميكند تعقيب تيزش نگاه با را جهان روز شعر
گاه واژگان تلفيق با او ميشود زبانساز و زبانآور شاملو شعر بعد به اينجا از.ميپردازد
شعر ميتواند كه ميكند خلق پركشش و آهنگين زباني دمدستي ، بسيار كلمات و شده منسوخ حتي
كه نگاهي است ، انساني و زميني شعر در شاملو نگاه.دهد جا خود در را دو هر تغزلي و حماسي
و است خود زمانه فرزند او.ميكند پرهيز رمانتيسيسم از تغزل عين در همنسلانش ديگر برخلاف
پاسخش اما ميدهد ، پاسخ جامعهاش خواستههاي به و ميگذرد اطرافش در آنچه به هم همين براي
بودن جهاني شهروند اين او.ميداند جهان شهروند را خود شاملو حال عين در.است هنرمندانه
مفاهيم اساسيترين از يكي عشق.ميرساند اثبات به مشتركش دردهاي و انسان به نگاهش با را
به آيدا با آشنايي در ميكشد ، سرك مجموعههايش نخستين از كه نوزادي شاملوست ، شعرهاي
.ميشود بالغ اخيرش سال چند و بيست شعرهاي در و ميرسد نوجواني
;ميدانند فارسي شعر اخير سال پنجاه شعر قله را آن و ستودهاند خيليها را شاملو شعر
كوچك ترانه.ميزند حرف خاطرهاش و درخت هر از آينه ، باغ اين از تازه ، هواي اين از شاملو"
حيات شيره را ، خود جان اوميگويد باز بود آتش در ابراهيم چون كه روزگاري را خود غربت
كه تشنگيمان دسترس و ما ديدرس در.ميچيند باغ ديوار از بيرون يكايك ، را شعرهايش را ، خود
و است باغ در سوي آن و اينجا.نيست ما با و ماست با.داريم حوالي در گذاري و گشت شنگولانه
كه اوست نستوه جان فديه او ، عاشقانه سفرهاي رهاورد داريم سر در تفرج و باغ خيال از آنچه
كرده مهمان شعرش سفر ناب لذتهاي و رنديها و شاديها ، رنجها ، سفره بر سال همه اين را ما
".است
به بيست دهه نيمه از او.است شاملو فعاليتهاي از ديگري وجه و علاقه روزنامهنگاري
دوام شماره چند تنها ميكرد منتشر دهه آن در او كه نشرياتي اگرچه روآورد روزنامهنگاري
تبليغ و نشر بستر بهعنوان را مطبوعات نيما با آشنايي از پس خصوص به او اما نميآوردند
.رفت بودند ، سنتگرا غالبا كه زمان آن شعري محافل نبرد به مطبوعات با و برگزيد نو شعر
"صبح آهنگ" و "روزنه" در" ;ميگويد بوده همراه و همكار دوره آن در او با كه دوستانش از يكي
اين در نيما پرارزش شعر هشت هفت كه ميداد چاپ براي را سرودههايش از يكي نيما شماره هر
و بود زده را خانه در و بود آمده نيما روز يك.يافت شهرتي و آوازه بعدها كه آمده نشريات
كاغذ تكه يك روي ديديم او از يادداشتي آمديم ، كه ما و...مجله دفتر اصطلاح به بود رفته
كرديم رو و زير را اتاق و گشتيم هرچه احمد و من اما "...آوردم را شعر" بود نوشته كه مچاله
شد معلوم كه يافتيم را نيما شعر..ميكرديم جارو را اتاق كه بعد روز سه دو..نيافتيمش
".بود گذاشته قالي زير زيرزميني حزب يك مخفي اعلاميه يك مثل را آن پيرمرد
حوزه وارد جديتر حرفهايتر سياقي و سبك به آشنا مجله انتشار با شاملو بعد سال ده
جمعه كتاب و هفته كتاب خوشه ، كتاب انتشار دوره سه در شاملو تجربه.شد روزنامهنگاري
و نبوغ بهكارگيري بر علاوه او.است ايران روزنامهنگاري تاريخ در بينظير تجربهاي
تحول در خصوص به و دهد ، نشر پرمايه و حرفهاي نشريهاي هم توانست نشريات اين در خلاقيتش
نشريات اين در را مترجمان و نويسندگان و شاعران از نسلي هم و باشد موثر معاصر ادبيات
.نيست انكار قابل بعد دهههاي فرهنگآفريني در تاثيرشان كه ببالاند
آموخته خودش پيش را فرانسه زبان كه او.درسآموز هم و توجهاند قابل هم شاملو ترجمههاي
،"اول نايب" ;مثل داستان و رمان چندين توانست مقصد ، زبان بر بينظيرش تسلط دليل به بود
دن" ،"ديگر يهودا ديگر ، عيسي" ،"كوچولو مسافر" ،"بابام قصههاي" ،"پابرهنهها" ،"خزه"
دقت به برميگردد ترجمهها درسآموزي جنبه.دهد انتشار دلنشين ترجمهاي با را...و "آرام
كه لوركا گارسيا فدريكو شعرهاي مثالش فارسي به جهان بزرگ آثار بازآفريني و سبكسازي نظر ،
.بود خواهد فارسي به شعر ترجمههاي جاودانهترين از يكي بيگمان
خيلي اما ميداد نشان توجه كشورها ديگر ادبيات به بيشتر جوانياش سالهاي در شاملو اگرچه
حاصلش كه شد مشغول ما ادبي ميراث به دقت با و داد نشان توجه فارسي كهن ادبيات به زود
در پژوهش به ديگر طرف از او اما.است "ترانهها" و "هفتگنبد افسانههاي" ،"شاملو حافظ"
"كوچه كتاب" بهعنوان حالا آنچه ;است بيرون فرد يك توان از كه زد دست عاميانه فرهنگ
از بيش شايد او.است عاميانه فرهنگ به او توجه و شاملو تلاش عمر يك حاصل مييابد انتشار
در بعدها تا كرد ضبطش شنيد يا ديد..و ضربالمثل ترانه ، اصطلاح ، كلمهاي ، جا هر سال چهل
.بگذارد يادگار به آيندگان و ما براي كوچه كتاب
او.شد خواهد آغاز پس اين از تازه جهاني و ايراني فرهنگ بر تاثيرش شاملو ، ميراث بررسي
كه بود قايل احترام نظرت و دانش براي همانقدر مينشستي حضورش در وقتي كه بود نابغهاي
در فكرش ميزد ، حرف كه همانطور...و لوركا الوار ، نيما ، حافظ ، براي يا خودش براي
و بزرگ.تازهاي كار آغاز يا شعري جملهاي ، كلمهاي ، دنبال شايد ميكرد جستوجو كهكشانها
.نيست او حالا.بود سرشته او با عشق و ميكرد كار همچنان روزها آخرين تا و بود فروتن
ببريم پيش و بشناسيم بهتر را چيزها خيلي تا كند كمك ما به ميتواند آثارش بررسي و مطالعه
;ببريم ياد از نبايد خودش قول به را چيز يك باشد هم انتقادي بايد كه بررسي اين در اما
".است پرتپش و پرطبل حماسهاي بازخواندن انسان هنري دستاوردهاي مطالعه"
حيات آخر ساعات
ويشنو مرگ
سوري مانيل نوشته
اشراق پرتو ترجمه
ناهيد _ نيلوفر انتشارات
1380
اولين كه را ويشنو مرگ پيش سال.است زبان انگليسي ادبيات نوين چهرههاي از سوري مانيل
و است مريلند دانشگاه در رياضيات كرسي استاد.داد انتشار (نيويورك / نورتون) است او رمان
پرورش و شده زاده بمبئي در سوري.دارد مخصوصي علاقه ادبيات به رياضيدانان اغلب مانند
ايالات در رياضي دكتراي حد تا را خود تحصيلات و سركرد زادگاهش در را جواني و كودكي.يافت
.گزيد سكونت جا همان و كرد تكميل متحده
حفظ خود نشدني فراموش مليت لحاظ به را جوانيش شوق و شور كه است آموخته دانش هندي يك سوري
روايت رمان اين در چه آن.است پهناور هند خود ، زادگاه اجتماعي تحولات نگران مدام كرده ،
گرچه":ميگويد.ميداند ايشان از را خود معنوي حيات كه است مردمي زندگينامه ميكند
برگرفتهام ويشنو نام به مردي از را اصلي شخصيت اما است ، تخيلي روايت اين اشخاص و وقايع
همان در در 1994 مرد اينميكرد زندگي يافتم نما و نشو آن در كه خانهاي زيرزمين در كه
".گذشت در بود زيسته سالها كه زيرزمين
پلههاي پاگرد در كه شدهاي فراموش پيرمرد ويشنو شورانگيز و زيبا روايت اين آغاز در
كه حالي در ميگذراند ، را زندگيش روزهاي آخرين است ، ساكن بمبئي در طبقه چهار ساختماني
:افتادهاند هم جان به آمبولانس هزينه پرداخت سر بر _ عصرانيها و پاتاكها _ همسايگانش
نشدند ، بيمارستان پول پرداخت به حاضر همسايهها از يك هيچ كرد تعريف برايش سيگاروالا]
جان شما براي سالها اين تمام":گفت خود پيش گانگا شورت.كردند روانه خالي را آمبولانس
نماد ويشنو ["ندارد؟ هم را سگ يك ارزش يعني ميدهيد؟ طور اين را زحماتش مزد حالا كنده ،
و شده خمير و خرد دنيوي زيادهطلبيهاي در نويسنده زعم به كه ايماني است ، هند ملت ايمان
.است نمانده انحلالش به چيزي
ساكنانش تاسفبار درام ميشود ، واقع ساختمان مختلف طبقات در معمول حوادث كه چنان هم
و بيمارگونه جستوجوي انساني روياهاي و كمالجويي لحاظ به جلال آقاي":ميگردد آشكار
هنوز منزوي و مغموم مرد وينودتانجا ، ;كرده آغاز زندگي متعالي مفاهيم در را خود آزاردهنده
دختر عصراني كاويتا ;ميسوزد گفته ، وداع را زندگي پيش سالها كه همسرش عشق و شور در
را مضحكش فرار ميپندارد ، هندي فيلمهاي قهرمان را خود وسوسهانگيزش خيالات در كه دمبخت
ادامه روغن و آب سر بر خود ابدي جدال به عصراني خانم و پاتاك خانم ;ميگذارد اجرا به
.ميدهند
.ميكند تجربه را حيات آخر ساعات است ، هندوان تثليث خدايان از يكي كه ويشنو
فيلمهاي برق و پرزرق انعكاس و هندو ميتولوژي با آميخته سراسر لطيف و معصومانه روايت اين
ميشود قلمداد هند معاصر جامعه اجتماعي و مذهبي نماد خانواده چند اين زندگي محل.است هندي
هم.ميكنند پيدا معنا حيات مختلف مراحل در روح تعالي عنوان به پلهها از ويشنو صعود و
باور ميشود نزديك (بهشت) ويشنولوك به ورود و جسم از روح پرواز مرحله به ويشنو كه چنان
ماموريت بلكه است ، آن ساكنان و ساختمان نگهبان تنها نه كه ويشنوست ، خداي همان كه ميكند
:كند پاسداري اكبر جهان سرنوشت و كائنات موجوديت از دارد
كاهنان گلوي ميكشند ، آتش به را مزارع كه !كردهاند چه ميكنند ، چه بربرها كه ديدهام ]
تا هستم جا اين من.ويشنو به حتي ميكنند توهين مقدس اصنام به ميشكافند ، معابد در را
پيش كجا تا اردوكشي اين كه ميگيرم تصميم من.گردد برقرار نظم و قانون تا شود ، اجرا عدالت
مينگرم ، آسمان به.كند ياري توانش كه جا هر كجا؟ تا.ميبرد را سوار كه است اسب اين.رود
زباني تنها شمشير و آتش ميتازم ، بربرها سرزمين تا توفان دنبال به.ميدهم بادگوش نغمه به
منم ، اين.بگذارد زنده را آنها اگر دارد ، رحم به دل ويشنو اگر و ميفهمند بربرها كه است
.ميكنم تمام را كار كه ويشنو اسب كالكي
را زمين كه گياهاني از ميشود ، برپا كه چمنزاري از ميگذاريم ، قدمي گنگ راستاي در امروز
چوبي كلبههاي و كوچك دهكدههاي از گاهي سبز ، اقيانوس اين جا آن و جا اين.كردهاند فرش
برقرار ميرود ، خورشيد سوي كه دود جز چيزي ;ميماند شهر خرابه ما سر پشت.ميشود شكسته
ويشنو شود ، فرو آفتاب وقتي ;ميچكد ويشنو شمشير از خون درشت قطرههاي.دود فقط نيست ،
[.شست خواهد گنگ در را خود شمشير
لذت كه فتان دختركي پادسيني مييابد ، را لاكشمي خود ابدي محبوبه ويشنو خود روياي در
كه تجليات همه اين.گناهكار جسمش گرچه است ، بيگناه روحش.اوست جهل از اين اما ;ميفروشد
مردمش ، كه است بيرمق قدر آن ميتراود زيرزمين از پاگرد ساكن پير ويشنوي بيقرار روح از
ويشنو خداي.نميكنند احساس آن از چيزي گناه در غرق و شده فراموش ساختمان آن ساكنان
شهادت به را ملتش ويراني دلشكسته و مغموم اينك ميشست كنگ در را شمشيرش زماني كه هندوان
و زياد سرگرم قدر آن (هند ملت نويسنده ، زعم به) مردم ، و برنميآيد دستش از كاري و ميگيرد
آتش به را آنها و ميگويد ترك را خاكي جهان آهسته بزرگشان ويشنوي نميدانند كه كماند
.ميسپارد قهرشان
بيادعا و جسور
آئيش فرهاد از كوتاه نمايشنامه چهار به نگاهي
حسيني روزبه
كوتاه نمايشنامه چهار
نمايش انتشارات
نسخه تيراژ3000
انتشار1380 تاريخ
آمده ، ايران به كه سالي چند طول در نويسنده و كارگردان بازيگر ، عنوان به را آئيش فرهاد*
به او نگاه نوع چون ;داشتيم دوستش و يافتيم خوش كارگرداني و بازيگري كسوت در ويژه به
و پذيرفتيم را نمايشياش طناز ضمنا و ناب و ساده ايدههاي و فكر و نقش ايفاي به تئاتر ،
همه به طنز نگاه" ،"متفاوت بازيهاي" ،"خلاق بازيگر" چون واژههايي.دريافتيم او به منحصر
به دربارهاش را...و "بيادعا و جسور" ،"محتوا و فرم تركيب" ،"ايراني ابزورد" ،"چيز
و بيپيرايه اجراهاي شيرين خاطرات كه برسد چاپ به او از كتابي حالا بالاخره تا گرفتيم كار
فارسي ، اوريژينال متون دست اين آزمون براي را تجربهگرايي هر و كند حفظ خاطر در را جذابش
.گرداند آن مجدد اجراي يا خوانش به مشتاق
- الف:بگوئيم بايد شويم يادآور "آئيش" نوشتههاي براي را مهم ويژگي دو بخواهيم اگر *
;زباني ابزورد به مربوط شگردهاي از زبان سرشاري و مخاطب با ارتباط برقراري در زبان سادگي
دوم قسمت البته كه ;يكديگر از اجرا و متن جداناپذيري نتيجتا و محتوا و فرم بودن واحد - ب
دشوار كمي شكل ، آن از گريز كه مينمايد معين اختصاصا را متن هر براي اجرايي پيشنهادي فرم
نمايشگري عنوان به را آئيش بتوان كه ميشوند موجب شده ياد نكات واقع در.ميرسد نظر به
.آورد حساب به زبان فارسي نمايشگران و نويسندگان ساير از مجزا
اين كوتاه مدت و زمان به توجه آن و هستند دارا نيز را ديگري ويژگي حاضر نمايشنامه چهار *
در آن اهميت و "زمان" عنصر به نويسنده توجه و موجزنويسي به را ما بيدرنگ كه نمايشهاست
و مستقيم نوعي به كدام هر نمايشنامه ، چهار هر نيز مضموني لحاظ به.ميدهند توجه حاضر ، عصر
خاصي ظرايف كه دارند اشاره امروز مدرن جامعه در مرد و زن ميان موجود روابط به غيرمستقيم
شكلي در و كرده بررسي تحليلگرانه ، را ايشان ميان مصائب و فاصلهها عاشقانهها ، لحظات ، از
.درميآورد نگارش به نمايشي
برخي به كوتاه اشارهاي به كه ميطلبد جداگانه بحثي اينها ، از كدام هر تحليل طبيعتا *
:ميشود اكتفا تفكيك ، به كدام هر در بارز نكات
كه حالي در دارد قرار يكديگر با تقابل در مرد و زن گرفته شكل تازه روابط:تقصير - الف
را آن عدم يا تعادل ديگري آن پاي زير ديگري و است شده سوار ديگري روي ظاهري شكل در يكي
نيست ، جامعه كلان مشكلات به منحصر اجتماعي مسائل به كردن نگاه.ميزند رقم نفر دو هر براي
پايههاي مهمترين - خانواده - جامعه كوچكترين اعضاي ميان حالات و روابط ريزبافتهاي گاه
گونه اين گاه كه آن حال ;مينمايند پايهگذاري را بزرگتر جامعه بر حاكم اجتماعي - رواني
اين از غافل ;ميكنيم عبور آن كنار از بيتاثر و بيتوجه و نميآيند ما چشم به حتي مسائل
مانند قبلي ، بخشهاي در يادشده عناصر طبيعتا.رفتهايم غلط به را راه كجاي دريابيم كه
.دارند قرار كامل قوت در طنز ظرافت و محتوا و فرم نزديكي و تناسب زبان ،
كسالت دچار را زندگي خود شكل تاسفانگيزترين در سكوت و كندي:ماجرا از دقيقه سيودو - ب
در ميسازند ، را اجتماعي نهاد كوچكترين شاكله كه نفر دو ميان صحبتي.مينمايد روزمرگي و
كمحرفي و كند ريتم.تلخي سر از شايد دشنهاي يا دشنامي چايي ، يك آوردن مگر ;نيست جريان
- عاطفي روابط از است دقيقي و درست شناخت نوشته ، اين در آئيش حراف آثار باقي تضاد در
و فرم هم باز واقع در.است گرديده فروپاشي و ملالآزردگي دچار زمان مرور در كه خصوصي
بر حاكم فرم عنوان به كه محتوا ، در است شعاري هر جايگزين كندي و سكوت و سكون محتوا ،
.مينمايد رخ نمايشنامه ،
ضبط يك با بازيگريميشود تكرار بار هشت حدود ثانيه ، سي و دقيقه يك:ساده رابطه يك - پ
نقش يك ايفاي براي بازيگر يك تمرين قالب در.ميكند پيدا عاشقانه - حرفهاي رابطهاي صوت
:ميرسد ذهن به اجرا نهايتا و نوشتار شكل و فرم در مفهوم چند تنهايي در
بازيگري هنر و تكوين - 1
انسان تنهايي - 2
مفاهيم اين شدن ابزاري و نفر دو ميان فاصله عشق ، - 3
مختلف اشكال در تكرار و شگرد از استفاده و ريتم بر تسلط و شناخت - 4
.نوشتن در دقت و سادگي - 5
اين دركاست اهميتي حائز مسئله جامعه ، در موجود وضعيت درك ميكنم تصور:خانه در زن - ت
امور يافتن سرعت به توجه ;است بحراني چه دچار اجتماعي زندگي مثبت قطب عنوان به زن كه نكته
مجموعا ;ماشينگرا عصر در شلوغ ذهنيتهاي بودن بريده بريده فرامدرن ، عصر در آدمها زندگي
نكات تمام حاوي نمايشي ، ساختار و زبان فرم در كه ثانيه سي و دقيقه يك در ساخته نمايشي
و تازه تجربهاي براي جواني زن بازيگر هر وسوسهكننده اجرايي لحاظ به قطعا و بالاست
.متفاوت
|