طردشدگان تراژيك هستي
اسطوره يك از تازه روايتي
ميشوند خورده آدمها وقتي
طردشدگان تراژيك هستي
صادقي قطبالدين كارگرداني به قابيل نمايش به نگاهي
شد ، نخواهد بخشيده هرگز بنابراين و سرنزده او از گناهي تاكنون كه ميزند فرياد قابيل
گناه تا":ميگويد هالينا به دارد (رستاخيز روز نمايش در) تادئوش كناري ، سالن در همزمان
و تادئوش كه شده چه نيست؟ عجيب شما نظر به مضمون تقارن اين."بيمعناست بخشش نباشد ،
يك آن ميكنند ، كامل را همديگر گويي ميگويند ، را چيز يك دو هر مجاور سالن دو در قابيل
آنكه عجب و شدهاند ، طرد جامعه سوي از دو هر.تنهاست و سركش جواني يك اين و عاصي روشنفكري
يك كه افتاده اتفاقي چهبياعتمادند الهي بخشايش به بنابراين و نكردهاند ، گناه دو هر
ميكنند ، گناه انسانها است؟تنها گرفته قرار ما توجه كانون در اندازه اين تا گناه باره
.انسانيم ;نيستيم خصال فرشته ;نيستيم فرشته ديگر كه كردهايم باور همه گويي
صحنه
رضاييراد محمد
دارد ما معاصر دغدغههاي با نزديك پيوندي قابيل متن
در اما نميكند ، گناه كه است انساني نمونه ميپردازد ، قابيل از كوفكا فردريش كه چهرهاي
:ميگويد جا يك در او.ندارد رهايي و بخشايش به اميدي بدينرو و نميكند ، هم دعا حال عين
گناه كه اينرو از او."نميدهد كردن دعا اجازه آنان به هيچگاه خداوند كه هستند كساني"
به ربطي گناه ، ارتكاب به او ناتواني اما.ندارد بخشودگي به اميد و دعا اجازه نميكند ،
هستي به ناتواني اين و نيست آن انجام به قادر زيرا نميكند ، گناه او ندارد ، زاهدانه اخلاق
.تابيهاست كژ و عقدهها انواع از انباشته او وجود همينرو از و ميدهد ، تراژيك خصلتي او
چون انسان ، او زعم به.ميكند برابر هم با را زيستن و گناه ايده استادانه طرزي به كوفكا
اما زيست ، نميتوانميشود رها و ميكند دعا دليل همين به و ميكند گناه ميكند ، زندگي
اگر - مدرن انسان ويژه به - انسان است ، فرشتگان به مربوط معصيت بدون زيستن.نورزيد معصيت
نمونه نمايش اين در هابيل.شد خواهد بدل قابيل همچون هيولايي به شود ، بدل فرشته به بخواهد
است ، اميدوار الهي بخشايش به چون و ميورزد گناه ميكند ، زندگي سرخوشي با كه است انساني
بيدار ، يا است خواب يا او است ، حال زمان در زيستن همين او زندگي.ميرهد و ميكند دعا
اسارت ، نفس او عكس ، به قابيل امااست رهايي و حيات نفس او.نيست كابوسي و وهم هيچ دچار
همچنان اما ميكند ، سركوب را غرايز او.است تقدير پود و تار در گرفتار هستي و نااميدي
لمس را زني هيچگاه او دستان.است درآمده عقده صورت به او در سركوفته غرايزاست آن اسير
تباه را او هستي و ميدهد رنج را او عكس به نميبخشد ، غرور او به اين اما نكردهاند ،
شب كابوس تحقق جز چيزي نيز هابيل كشتن و است كابوس و حسد و حقد سراسر او زندگي.ميكند
سبك اين مهم اجزاي از كابوس اصولا و است ، اكسپرسيونيستي نمايشي قابيل ، نيست او قبل
بدل قابيل كابوس تشخص به اينجا در اكسپرسيونيستي ، نمايشهاي گونگي كابوس است ، نمايشي
قابيل ، قبل شب ميزند ، او پيشاني به ضربهاي تبر با قرباني ذبح براي معمولا هابيل.ميشود
با را او كابوسي طي سپس بوسيده ، ميكرده خواب به وانمود كه حالي در را هابيل پيشاني
تعبير هابيل پيشاني بر تبر آوردن فرود با كابوس اين انتها در ديد ، شكافتهاي پيشاني
.ميشود
عهد دراست كرده بدل مطرود انساني به را او آزاد ، زندگي دايره از قابيل ماندن بيرون
از بند اين احتمالا.است نشده ذكر يهوه سوي از قابيل قرباني رد براي دليلي هيچ نيز عتيق
داشت ، منظور را او هديه و هابيل خداوند":است داشته كوفكا براي ويژه اهميتي پيدايش ، سفر
بدل تراژدي جهان منطق به را عتيق جهان بيمنطق و كور وجهي بي اين كوفكا."افكند زير
اين شمايل پردازش اما.است تراژيك انساني خويش ، تقديري اسارت واسطه به قابيل.ميكند
اسطورهاي شمايل با هم و است ، متفاوت يوناني تراژديهاي قهرمان شمايل با هم تراژيك قهرمان
انسانهاي تراژيك ، قهرمانان آنها ، اخلاف و يوناني تراژديهاي در.عتيق عهد در قابيل
اسطوره و الگو كهن عتيق عهد در قابيل ديگر سوي از افتادهاند ، فرو كه هستند بلندمرتبهاي
عتيق ، عهد و تراژديها تقديري جهان به نظر امعان با كوفكا اما.است مطرود و شرور انسان
كه طور همان درواقع.است كرده قابيل اسطوره و تراژيك قهرمانان از دگرگونهاي بازخواني
را توراتي اسطوره نيز كوفكا بودند ، كرده بدل تراژدي به را هومري اسطورههاي تراژدينويسان
اينجا ، در قابيل.ميآفريند چندلايه شخصيتي قابيل از او.بازميگرداند مدرني تراژدي به
نمايشهاي خصلت به بنا كه است جواني او.نيست بلندمرتبهاي انسان تراژدي ، قهرمانان برعكس
و افتاده جدا آدميان جمع از او.است وحشتزده و تنها سركش ، سرخورده ، اكسپرسيونيستي ،
.است ديگر آدمهاي همه از متفاوت و مطرود انسان يك عنوان به - او دروني واقعيت بنابراين
و تنها را او كه است معصوميت همين واست احساساتي و مسلك شاعر معصوم ، حال عين در او
و تنفر سركشي ، به را او معصومانه ، انزواي اين.است داشته دور آدميان جمع از ساخته ، منزوي
پردازش در بيترديد كوفكا.است كشانده دارد ، خود در را حيات نيروي كه چه هر از انتقام
ارجاعات آن اما بجويد ، را جنگ از بعد عقدهاي و سرخورده نسل تصوير ميكوشيد قابيل چهره
ابدي - ازلي جدالي نمايشي ، هابيل و قابيل درگيري خلال از و باختهاند ، رنگ ما براي اكنون
يهوه سوي از كه قابيل نيز عتيق عهد در.مينماياند را خود مرتبه صاحب انسان و مطرود انسان
همين كوفكا.ميكشد را خود برادر حسادت ، واسطه به و ميزند ، انتقام به دست نشده ، پذيرفته
.ميدهد قرار خود نمايش مبناي را ، حسادت و طردشدگي يعني توراتي ، اصيل بنمايه دو
سبكسري و آزادي به او.است كرده تبديل انتقامجو و طغيانگر موجودي به را او شدگي طرد اين
.دربرميگيرد نيز را هابيل پرانرژي و نقص و بيعيب جسم حتي او حسادت.ميكند حسادت هابيل
كه است هابيل آزادي درواقع."افتادم اينجا من كه هستي تو اين":ميگويد هابيل به قابيل
اسارت بر هابيل لذتهاي به دزدانه كردن نگاه طريق از قابيل.ميكند آشكار را قابيل اسارت
بر همينرو به و است درآمده اسارت به هابيل لذتهاي به حسادت درون او.ميگشايد چشم خود
."كن آزادم كن ، رهايم" كه ميزند فرياد او سر
حسادت:اسطورهاي لايهاي - ميكند1 آشكار لايه چند در را خود اينجا ، در حسادت مضمون
لايه - اجتماع30 از شدن طرد واسطه به:اجتماعي لايه - خداوند20 بيتوجهي واسطه به
همه از قابيل گويي.هابيل به آنان علاقه و او به مادر و پدر بيتوجهي واسطه به:خانوادگي
خداوند تصوير درواقع.خداوند سوي از و مادر و پدر سوي از اجتماع ، سوي از است ، شده طرد سو
خداوندند ، تجليات از وجوهي يك هر دو آن.ميشود نمايانده مادر و پدر چهره در اينجا ، در
و ميبندند چشم هابيل گناهان بر.ميكنند طرد و ميبخشند ميورزند ، مهر و خشم كه موجوداتي
هم كه مادر ، و پدر سوي از قابيل شدن طرد درواقع.نميكنند نظر قابيل تنهايي و معصوميت بر
كشتن از پس اواوست طغيانهاي همه منشا هستند ، خداوند نمايانگر هم و انسانها نماينده
آيين نوعي درواقع هابيل كشتن."كنم ستايش را خداوند ميخواهم" كه ميكشد فرياد برادر
ميكند ، ذبح را گوسالهها هابيل كه همانگونه ، او.باژگونه قرباني نوعي اما.هست نيز قرباني
را هابيل او زيرا.است آلود گناه جنايت نوعي قرباني اين حال عين در اما ميكشد ، را برادر
بخشايش انتظار ميتواند و است ، كرده گناه اكنون او.كابوسهايش در كه ميكشد همانگونه
نمايش ، قابيلنيست كار در بخشايشي قابيل براي كوفكا ، تقديري جهان در اما.باشد داشته
تبديل شرور و مطرود انسان الگوي كهن يعني عتيق ، عهد قابيل به خود ، اساطيري مرجع به اكنون
از را تو برادر خون تا كرد باز را خود دهان كه زميني از هستي ملعون تو اكنون و".است شده
در آواره و پريشان و ندهد تو به را خود قوت همانا كني ، زمين كار گاه هربرد فرو دستت
."بود خواهي جهان
شمار به سنخ نداشته ، فرديت اغلب اكسپرسيونيستي نمايشهاي در شخصيتها كه است گفته هالتن
در اما.است نزديك نگاه نوع اين به شر ، و خير اسطورهاي تيپ دو از كوفكا انتخابميروند
بازخواني درواقع او.بدمد زندگي روح اساطيري شمايلهاي اين به ميكوشيد او حال عين
به گام به گام مطرود ، انسان يك عنوان به او نمايش در قابيل.دارد اسطوره از ديگرگونهاي
اين پي در و ميشود ، نزديك شرور انسان ازلي نمونه مثابه به خود اسطورهاي الگوي كهن
شدن ، طرد در را تباهي و شرارت ريشههاي كه ميسازد عيان را نكته اين بازخواني ،
نمايش نيز ژنه ژان كلفتهاي.جست بايد غرايز شدن كوفته و تباهكارانه معصوميتهاي
تباهكاري بنابراين.ميشدند كشيده جنايت سمت به لامحاله كه بود شدهاي طرد انسانهاي
نزديك طردشدگان جهان به ديگر باري ما نيز اينجا در.دارد شدن طرد با مستقيم رابطهاي
شدن تعبير همين اكسپرسيونيستي ، نمايشهاي خصلتمينگريم جهان به آنان منظر از و ميشويم
جهان پس است ، قابيل نمايش ، اصلي شخصيت و نام اينجا در.است اصلي شخصيت منظر از جهان
عنوان به جهان ، به او نگاه با وقتي.ميشود بازنمايي او ذهن پرتو در ديگر بار يك انساني
او بر و ميگشاييم ، چشم انساني جهان تبعيضهاي بر آنگاه ميشويم ، همراه مطرود ، انسان يك
همچون او.ميشود نيز اسطورهاي شمايل شامل آنسوتر اندكي غمخواري اين.ميسوزانيم دل
.است رهايي براي او سلاح انتقام و قهر شود رها تا بكشد بايد قانون زميني شدگان نفرين
شدن طرد مضمون به دو هر كه قانون ، زمين روي شدگان نفرين بر هم و كلفتها بر هم كه سارتر
طريق بدين ميكنيم ، طرد را كسي وقتي كه بود نظر اين بر بود ، نوشته مقدمه ميپردازند ،
در سولانژ.ميكنيم شعلهور او در ميگيرد ، سرچشمه قهر و انتقام از كه را حياتياي انرژي
رها هابيل كشتن با قابيل اما.ميآورد دست به را خود نفس عزت بانو كشتن با كلفتها
.دارد عميقتر بس لايهاي جا اين در طردشدگي عنصر زيرا ميشود مطرود پيش از بيش نميشود ،
او است ، شده طرد نيز خود سوي از او نشده ، طرد خانواده و جامعه خدا ، سوي از تنها قابيل
بلكه نيست ، رهايي به معطوف او كنش رو همين از است ، كرده طرد را خود غرايز و حياتي نيروي
.ميانجامد طرد و اسارت به پيش از بيش
علايق با آن علايق پيجويي با اما است ، وفادار اكسپرسيونيستي مولفههاي به قابيل متن
تنهايي ، همچون اگزيستانسياليستي بنمايههاي زمين ، روي شدگان نفرين و كلفتها در سارتر
قابيل متن گزينش.كرد مشاهده آن در ميتوان را وجودي چالشهاي و داشتن هستي دغدغه هراس ،
دارد ، ما معاصر دغدغههاي با نزديك پيوندي و است ، هوشمندانه گزينشي البته كارگردان ، سوي از
درامنويسان برجستهترين از يكي عنوان به كوفكا ، فردريش شناساندن مهمتر آن از اما
نمايش ، اين اجراي با صادقي قطبالدين.است ايران در تئاتر علاقهمندان به اكسپرسيونيست
او.ميكند زنده را آرش و جم مويه مده ، همچون خود ، ماندني ياد به اجراهاي از برخي خاطره
و نمايشگرانه بازي بر متكي كه اكسپرسيونيستي بازي خصلتهاي به ميكوشد نمايش اجراي در
.بماند وفادار است ، كلام فراشونده و پرتنش ضرباهنگ و رفتار طغيان هيجان ، جنبش ، نمودن
و ديداري روشهاي طريق از ميكوشد و است عاطفهبرانگيز اجرايي بازيگران ، پرانرژي اجراي
خلق كوفكا كه جهاني.شود نزديك اكسپرسيونيستي اجراهاي در نمايش بازي منطق به ايمايي
مدرن و زميني زندگي ، به او اشارات.دارد قرار مدرن جهان و اسطوره جهان ميان مرز در ميكند
.است گرفته دربر رواني ناكاميهاي و تقدير اسطوره ، از هالهاي را جهان اين اگرچه است ،
آدمها.كند اشاره نكته همين به خود پاش و ريخت كم آرايي صحنه در كه است كوشيده صادقي
گناه سيب و دانايي درخت عدن ، باغ از تجسمي صحنه انتهاي اما پوشيدهاند ، امروزي لباسهايي
را اكسپرسيونيستي مولفههاي نمايش ، نورپردازي و آرايي صحنه همه اين با اما.ميشود ديده
مكان.ميماند جدا آن از و درنميآميزد نمايش با عدن باغ تجسم ديگر سوي ازنميكند رعايت
خود ، توراتي ماخذ در كه گناه سيب و عدن باغ به ارجاع.است اتاق يك كوفكا نمايش در واقعه
البته.است كاركرد بدون كلي به اينجا در ميشود ، مربوط قابيل و هابيل واقعه ماقبل به
نمايانگر مادر و پدر كه نمايش ، ايده اين به دادهاند ، تكيه آن بر مادر و پدر كه سريري
ساير با تركيب در عنصر همين همه ، اين با اما.ميرساند مدد هستند ، يهوه كين و مهر وجوه
صحنهآرايي اضطرابآور و روشن و تاريك لبه ، پر خشن ، شيوه صحنه ، ديداري عناصر
نزديك نمادين نمايشهاي صحنهآرايي شيوه به بيشتر و نميآورد ، ياد به را اكسپرسيونيستي
است ، سياه انتهايي پرده.است هوشمندانه ايدهاي صحنه ، انتهاي پرده از استفاده البته.است
به را خود جاي سياه ، پرده چالش شدن عيان با تدريج به اما است ، سياه هابيل لباس كه همچنان
شدن طرد كه زماني نمايش ، پايان در.ميدهد است ، قابيل لباس همرنگ كه خونآلود پردهاي
اكنون.ميپوشاند است ، قابيل اسارت نشانه كه رنگي را صحنه همه ميانجامد ابديت به قابيل
.است شده كامل مطلق طور به طردشدگي و اسارت
اسطوره يك از تازه روايتي
"در" نمايشنامه كتاب به نگاهي
كياني كتايون
كنفاني غسان نوشته
نجمالدين فاروق:ترجمه
هنر و فيلم:انتشارات
بهار 1381 اول ، چاپ
اين.دارد و داشته وجود پيشزمينهاي هميشه فلسطين ويژه به عرب معاصر ادبيات درباره
و فيزيكي مبارزه نهضت وقف را خود يكسره ادبيات اين كه است معني اين تداعيكننده پيشزمينه
از ناشي مظلوميت ادبيات اين فرد منحصربه موضوع كلام يك در و گذاشته اشغال با عقيدتي يا
چهرهاي فلسطين امروز ادبيات در نميتوان تصور ، بنابراين ديگر عبارت بهاست اشغال پديده
و تحقير آوارگي ، فرهنگ ، و نثر و نظم حوزه در را او آثار از بخشي موضوع دستكم كه يافت را
حوزه در قديم دنياي در كه همانگونه ندهد ، تشكيل الهي بزرگ اديان سرزمين اين از شدن رانده
اين آيا اما.باشد نگفته سخن عشق از كه يافت را شاعري ميتوان ندرت به عرب ادب و شعر
برجسته چهرههاي از برخي آثار بررسي در دارد؟ فلسطين هنري چهره با واقعي تناسبي تصوير
اين به سينما حتي اخير دوره در و شعر و داستاني ادبيات زمينه در ويژه به فلسطين هنرمندان
غسان بهويژه و درويش محمود سميحالقاسم ، نظير هنرمندان از دسته اين كه ميرسيم نتيجه
به وفاداري عليرغم آثار ، از دسته اين در.بودند ادبيات از ديگر وجهي ارائه درصدد كنفاني
و است شده پرهيز آشكاري بهطور مظلوميت سلاح از صرف بهرهگيري از واقعگرايانه ، سبكهاي
رو اين از.هستند انساني كرامت يادآور كه گرفتهاند قرار تاكيد مورد ارزشهايي آن جاي به
.دادهاند قرار قومي محدودههاي از گستردهتر را خود مخاطبان دايره آثاري چنين
كه است فكري نسل اين به متعلق روشنفكران و نويسندگان زمره از (1936_ 1972) كنفاني غسان
ادبيات ناشناخته وجه اما است نموده انساني بعد در خويش ملت فكري غناي صرف را خود همت
و قومي افسانههاي به آن رويكرد كرده ، پيدا تجلي كنفاني غسان اثر چند در كه فلسطين معاصر
مخاطبان بر قومي اسطوره يك از ناشناخته و ديگر وجهي رويكردي ، چنين در.است اساطيري روايات
گونهاي گوييميگردد ارائه آن از متضاد گاه و متفاوت برداشتي و ميشود عرضه
تصوير تا ميسازد قادر را او كه است بوده نويسنده نظر مورد اسطوره ، يك از آشناييزدايي
اسطوره از تازهاي روايات "در" نمايشنامه.دهد تغيير را زمينه اين در مخاطب آشناي و قبلي
داستان فشرده.ميدهد ارائه را آن از ويژه برداشتي نويسنده كه اوست زميني بهشت و شداد
نزديكي در جايي) احقاف قبيله حكمران عاد ، زمان در...":است قرار اين از "در" نمايشنامه
شديدي خشكسالي به خدايان ، به قبيله اهالي الحاد و كفر سبب به سرزمين اين ،(يمن سرزمين
براي نيايش) استسقا احقاف سرزمين براي تا ميفرستد مكه به را فرستادگاني عاد.ميشود دچار
همچنان بود بخشيده آنها به ميزبان كه كنيزي دو آواز با اما فرستادگان.كنند (باران طلب
را استسقا مراسم فرستادگان كه هنگامي پس.ميكنند فراموش را خود ماموريت كه ميشوند مشغول
فرا عاد.زرد ديگر سه و سياه يكي سرخ يكي:ميشود نمايان آسمان در ابر سه ميآورند جاي به
ريزش براي را ابر سه از يكي كه ميخواهد فرستادگان از و برميخيزد ابرها از صدايي.ميرسد
برابر در سركشي نماد كه سياه ابر گزينش از تا كردند توصيه او به كاهنانبرگزينند باران
كه هرچند شود بارور باران از قبيله مراتع تا كند قناعت زرد ابر به و كند پرهيز است خدايان
ابر كه ميكند وادار را فرستادگانش كاهنان ، نظر برخلاف عاد.بود خواهد ذلت نشانه زرد ابر
...ميشود هلاك و ميرود سياه ابرهاي با جنگ به ناگزير به و كنند انتخاب را سياه
.ميگردد احقاف سرزمين حكمران "شداد" ديگرش فرزند او مرگ از پس و "شديد" فرزندش عاد از پس
بزرگ بت "هبا" قدرت "ارم" ساختن با كه است آن او نيت.ميسازد را خود زميني بهشت "شداد"
بهشت و او.است شده پيشگويي كاهنان توسط پيش از او سرنوشتكند محدود را "عاد" قبيله
با مبارزه ادامه همانا كه او راه اما درميآيند پاي از "هبا" قدرت برابر در زمينياش
"...ميكند تهديد را او مرگ خطر باز كه هرچند ميشود دنبال "مرثد" پسرش توسط است كاهنان
.ميكند جستوجو زندگي عيني مقتضيات و فرد بين آشتيناپذير تضاد در را تراژدي معني هگل
برخورد از عبارت تراژدي و است تاريخي ويژه شرايط همان عبارتي به "زندگي عيني مقتضيات"
نشده فراهم خواسته آن تامين براي شرايط تمام آن در كه است مقتضياتي با زودرس خواستهاي
.اوست عصر از بازتابي او كردار و انديشه بلكه نيست فرد يك فقط تراژدي قهرمان بنابراين.است
و تمدن از جديد شكل كه زماني.است تاريخ انتقالي طوفانزاي دورانهاي محصول تراژدي
بطن از نوين زايش اين شرح نوعي به تراژدي و شود پديدار است قرار ارزشها از جديدي دستگاه
اين از شورانگيز وصفي تراژدي و ميكنند آغاز را خود ابدي ستيزه نو و كهنه.است كهن دنيايي
ارزشهاي تقابل به حدودي تا نمايشنامه ، از بخشي آوردن با خود مقدمه در مترجم.است ستيزه
كنفاني غسان بينش و ميكند اشاره "شداد" حكمروايي زمان در و احقاف سرزمين در تازه و سنتي
به او زميني بهشت و شداد كنفاني بينش در.ميشكافد اسطورهاي مفاهيم كردن دگرگون در را
ميفشارد پاي روزگارش شرايط در خود حقانيت بر كه جديدي انسان و پيشرو نيروي يك منزله
براي تلاشهستند آن مبلغ قبيله گذشتهگراي كاهنان كه ميگيرد قرار ارزشهايي رودرروي
مرجع و مقام تنها انسان كه ميسازد مطرح را ارزشي "در" نمايشنامه در زميني بهشت ساختن
ذات از كه است دستورهايي اجراي عامل و تنهاكارگزار انسان كه ارزشهايي نه و ارزشهاست
شيوه به و شكل موجزترين در و ميشناسد خوبي به را درام كنفاني ، .برنميخيزد انساني جامعه
شخصيتهاي.پذيرند باور مخاطب براي كه ميشود نايل شخصيتهايي خلق به كلاسيك ، درامنويسان
با همچنين و قاطعيت با و زوائد و حشو بدون و ميشناساند خوبي به جمله چند با را نمايش
"در" نمايشنامه لايههاي.ميبرد پيش را نمايش كوتاه ، و كوبنده ديالوگهاي از استفاده
و توامان لايه ، و وجه دو هر به توجه با جمله ، و ديالوگ هر در كه شدهاند تنيده درهم چنان
توجه.آيد نظر به مصنوع و متكلفانه كار بيآنكه ميكنند ، منتقل را او پيام يكديگر كنار در
را واقعي منظري شود ، خوانده درستي به هرگاه كه است چنان گفتوگو در كلمه پنهان ظرفيت به
را خود اسطورهاي يا تاريخي آدمهاي كنفانيميگستراند خواننده چشمان پيش در قضاوت براي
اسطوره جزءبهجزء بازگويي به تعهدي هيچ اوميدهد قرار خود نيرومند تخيل براي دستاويزي
كه مسئلهاي و را آنها وجودي واقعيت كه ميكند رفتار چنان اسطوره آدمهاي با اما ندارد ،
.ميدهد جلوه قبول قابل مخاطبان براي هستند ، آن درگير نمايش در
ميشوند خورده آدمها وقتي
"سلول" نمايش به نگاهي
آشفته رضا
آزادي به تا زدهاند نقبي سلول از زنداني سه نمايش اين در است ، آدم بيگناهي درباره سلول
سر به كشيشي لباس در مردي آنجا در كه ميگذارند پا ديگري سلول به حادثه بد از اما برسند
تا بشوند مشغول ديگر نقبي كندن به بايد همچنان كه ميبينند اين در را چاره حالا و ميبرد ،
خوردن براي غذايي هيچ مسدود كاملا سلول اين در اما.بيابد عيني معناي آنان براي آزادي
رسانده قتل به را كشيشي سلول همين در روزي خود كه قلابي كشيش تصميم به بنا و نميشود يافت
لولو كشيش قاتل نظر به بنا آدم اين.شود كشته آنها از يكي بايد است ، خورده را تنش گوشت و
كشتن از پس.شود كشته مرد آن خود كه ميدهد ترجيح فرمانده اما بود ، خواهد (گنگ سياهپوست)
كه مييابد در آشپز زبان از لولو وقتي.ميخورند را او گوشت آشپز جورج و فرمانده مرد ، آن
آشپز فرمانده...است آورده خود نزد فرزندخوانده عنوان به را او و كشته را پدرش فرمانده
گناه از پر بسته مدار اين در و.ميفرستد ديارباقي به را فرمانده هم لولو و ميكشد را
;بماند باقي نفر يك تنها و تنها كه زماني":ميگويد كه انجيل روايت به بنا مظلوم لولوي
!چشيد خواهد را آزادي رنگ ،"شكافت خواهد ديوارها
اين در ريتم افتادگي باعث كه ميكنند نرم پنجه و دست غريب كندي با اوليه دقايق در نمايش
اين از پس و مييابد ادامه زندانيان از كشيشنما مرد گرفتن اعتراف صحنه تا و ميشود دقايق
قابل نمايشي با كه مييابد در مخاطب لحظه اين از و ميشود دميده نمايش در تازهاي طراوت
همين براي و.است گناه به آلوده خواسته خود نوعي به يك هر سلول اين در.است روبهرو تعمق
با كه لولوست تنها و بگذارند ، بيرون پا زندگي آلود عذاب گردونه از نميتوانند وجه هيچ به
برداشته دوشش از انگار پدرش قاتل كشتن با رنج اين و ميكند حمل دوش بر را عظيمي رنج سكوتش
فرمانده از او گرفتن قصاص انگار و ميگيرد قرار او اختيار در واقعي آزادي همانا و ميشود ،
بدهد ، بردهوارش زندگي به جديدي معناي اين از پس تا برساند انجام به بايد كه است تكليفي هم
و آمد از استفاده با هاشميپور.ميشود لولو ارزاني كه است معنايي والاترين "آزادي" و
آمده بر نمايش داستان پيشبرد براي زماني تقطيع پس از مناسب انتخابي موسيقي پخش و نور شد
در زيادي حد تا نورپردازي سايهروشنهاي و صحنه كف سياهي و بلوكها خاكستري رنگ و است ،
به بازيگران صحيح انتخاب و محكم تحليل مهمتر همه از و.ميدهد نشان موفق كلي فضاي القاي
نمودن لايه چند با نويسنده.باشد داشته صحنه در موفقي حضور تا ميكند كمك او كارگرداني
ميرسد تعمق و تامل قابل موقعيتي به سلول از اجتماعي و سياسي فلسفي ، نگاههاي تلفيق و متن
به هم انديشمند تئاتر هدف كه است بديهي و شد ، نخواهد پاك تماشاگران ذهن از زودي به كه
.است شده پياده خوبي به مهم اين سلول در كه است مخاطبان ذهن خواندن فرا چالش
|