نظري هاي فرض پيش و متن
بخش واپسين - متن بازآفريني و ترجمه ، هرمنوتيك
كند ، تجربه را نويسنده احساسات و زندگي بتواند مترجم كه هم هرچه متن يك ترجمه در:گادامر
نيست مولف نزد نگارش ذهني فراشد بازسازي
ميشود هدايت راميفهمد ، متن مترجم ، كه شيوهاي بهواسطه كه است متن بازآفريني بلكه
درونمايه به و كرده عبور مفهوم زماني و جغرافيايي و فرهنگي برونمايه از مترجم درواقع
امكانات با و خاص فرهنگ و زمان و منطقه در كه متن يك از را مفهوم و ميكند توجه آن ذاتي
برميكند را آن امكاني و فرهنگي و اقليمي لباس و گرفته است آمده تقرير به خاصي زباني
به خرما) سابق مثال در.ميپوشاند آن بر را خود فرهنگ و جغرافيا و زمان مناسب ولباس
خود به كه مقتضي لباس با منطقهاي در كردن ، بيهوده كار يا حاصل تحصيل مفهوم (بردن بصره
و ديگر لباس به بايد ديگر منطقه در مفهوم همان.ميرساند آساني به را مفهوم ميپوشد ،
معرف لباس "بردن كرمان به زيره" ما كشور در كه درآيد وطني شاخصهاي و فرهنگ با متناسب
.است مفهوم آن
به مصاديق ، آن كه چرا است مفهوم از آشنا مصداقهاي زدودن ترجمه ، كارهاي اهم از
محدود و بسته مزبور موارد به مفهوم ، اما ميشود مربوط خاصي قوميت و منطقه و جغرافيا
سياق بدين و ميكند آشناييزدايي ترجمه ، موضوع يا متن از ابتدا مترجم لذا.نميباشد
و فرازمان و فرامنطقه به اشتمال قابل را آن و بازنموده مفهوم از را اقليمي بستگيهاي
و قومي هنجار و آشنايي از مفهوم كه آنگاهمينمايد فرامعيار و فراساختار و فراهنجار
هر و عالم از نقطهاي هر به كه مييابد قابليت يافت خلاصي سنتي معيار و منطقهاي
مترجم مطلوب لباس به مفهوم از آشناييزدايي از پس ترجمه.يابد راه زمان از قطعهاي
نمودن آسان جاي به مترجم كه بسا چه.ميآيد حساب به جديد فضاي در نوآوري نوعي و درآمده
چرا ميكند مشكل و سخت خواننده براي و غريب را آن ساختار زدايي ، آشنايي اثر در مفهوم ،
و جنبش اثر ، خواننده از او بلكه نميخواهد انفعال مقام در را متن خواننده مترجم كه
آفرينش و فراشد باشد طولانيتر و فزونتر حسي ادراك مقدار هر.ميطلبد حسي ادراك و فراشد
بهقول.دارد توجه هم متن زيباييشناختي وجهه به مترجم لذا گيرد مي فزوني علاقه و
ادراك فراشد چون است حسي ادراك زمان مدت به افزودن هدف"روسي منتقدفرماليست ;شكلوفسكي
ترجمه ، در"باشد دشوار و طولاني بايد پس است ، زيباييشناسي غايت و هدف خود ، در حسي
در نميتوان لذا است فراهنجار و ستيز اصول ادبيات ، اين كه ميگردد معمول خاصي ادبيات
هنري و عاطفي نقش.گفت سخن زبان دستور از است توام مترجم بداعت و خلاقيت با كه ترجمه
رعايت و منطقي قواعد اصول ، دستور ، قبيل از قيدهايي كه نميگنجد زبان معهود عرصه در كلام
.ميگذارد عقيم را مترجم زبان هنري و عاطفي نقش مولف ، نيت
مترجم آزاد و اختياري فهم به باشند ، كه هم موقعيتي و سطح هر داراي مخاطب و مولف
نيت جستجوي گرچه باشد قيدي هيچ به مقيد نبايد فهميدن يعني كنند ايجاد توانند نمي قيدي
مترجم بالاستقلال فهم اما نيست دور مترجم نظر مخاطباز فكري كشش و سطح رعايت و مولف
و نوين عرصه وارد پيشين ، مفاهيم درك بهجاي مخاطب مقامي ، چنين در.است اجتنابناپذير
شناسايي مرحله اين هنوز او موقعيت در يا مولف زمان در كه ميشود معرفت از بديعي حوزه
.بود نشده
مترجم.ميآيد بهحساب محالات جمله از مترجم براي سلف آثار در مولف موقعيت درك
باشد صحيح هم اندازه هر متن ، آفرينش دوران تاريخي اسناد و تاريخشناس و زبده هم هرقدر
.باشد داشته درستي فهم نميتواند متن آفرينش مولفههاي ساير و انتظار و علاقه از هم باز
و متن پديدآوردن از او انتظارات و علايق و متن صاحب تاريخي شرايط و تاريخ دانستن
از گادامر.است شده بيان مولف نيت فهم ضروريات از نوشتن ، و گفتن براي زباني امكانات
در":كه است عقيده اين بر (مولف مرگ) مولف با متن ارتباط عدم نظريه نامآوران جمله
بازسازي كند ، تجربه را نويسنده احساسات و زندگي بتواند مترجم كه هم هرچه متن يك ترجمه
مترجم ، كه شيوهاي بهواسطه كه است متن بازآفريني بلكه نيست مولف نزد نگارش ذهني فراشد
".ميشود هدايت راميفهمد ، متن
چه مولف) مفهوم به (ميگويد؟ چه متن) جمله مفهوم مولف ، نيت اصالت نظريه موافق
اين در.ميگردد تبديل (منقال) به (ماقال) معروف تعبير به.ميكند پيدا نقل (ميگويد؟
نميتواند مولف به وابستگي بدون و تنهايي به و است نشده خارج مولف وثاق از متن رويكرد ،
.كند افاده را معني
تكلمت فاذا تتكلم مالم فيوثاقك الكلام":كه ميخوانيم اسلام پيامبر از حديثي در
اما است تو اختيار قبضه و وثاق در نگفتهاي را آن كه چندي تا كلام يعني "وثاقه في صرت
و تعبيرها يعنيميگيري قرار آن اختيار در تو ديگر كردي ابراز را كلام كه آنگاه
تو و نمود خواهد پيدا مستقل شخصيت كلام و شد خواهد استوار كلام بر تاويلها و برداشتها
از آزاد فهم مولف ، نيت اصالت نظريه در.داشت نخواهي سيطره و سلطه آن بر (گوينده)
.ندارد امكان آن بر حكمراني و تسلط و فهم كردن قبضه درحاليكه ميگردد سلب متن خواننده
سلب و تحكم تنها اينجا !بفهم ميگويد مولف كه همانگونه تو كه گفت دراكه به نميتوان
و امكانها و اجتماعي شاكله و هستي شالوده موافق كس هر فهم ورنه ميگردد اعمال آزادي
در يافتن جريان از را آن مولف ، نيت به متكي و بسته متن.ميگيرد شكل او زمان شرطهاي
عقيم پذيرش و زايش از و داشته باز آينده بشري تفاعلات گسترده پهنه در و آتي فراخ عرصه
و است اسم:است گونه سه بر كلام كه گفت نحوي آن:ميگويد فيهمافيه در مولوي.ميگذارد
كه من بر واي كه برآورد فرياد و دريد گريبان سخن اين شنيدن از عارفي.حرف و است فعل
متوجه نحوي يك عادي و معهود سخن از عارف اين.است اين از بيش كلام كه ميپنداشتم عمري
اجمال به سخن حرف ، يك صاحب كه بسا چه.تفصيلهاست اجمالها درآن كه ميشود فراخ بس عالمي
فراخ بس عرصهاي به عارفانهاش حال و قريحه با را آن صاحبدلي ناگاه كه است گفته عادت و
.بخواند را چيز همه الف حرف از قريحه صاحب يك اينكه مثل.ميكشاند گسترده و
مگوي هيچ دگر گفت الف كه گفتم
است بس حرف يك است كس اگر خانه در
اين در.مييابد ارتفاع معقول بيمنتهاي عالم به محسوس اجمالي سخنان معنويت ، مقام در
ترجمهاي مولانا مثنوي.است متن رهانيدن محدوديت قيود از و گشودن و گستردن ترجمه ، مقام
عرصه به مكان و زمان قيود از و تفصيل به اجمال از كه اسلاف مواريث و متون از است
نقش مولانا ترجمه در.است جسته ره شكني ساختار و فراهنجاري به فرهنگ از و جاودانگي
وي خود را حكم و امثال و حكايات و داستانها تمامي گويي كه است درخشنده چندان مترجم ،
يك مولود كه نخجيران داستان مثلا.است آفريده خود از پيش اثري هيچ به مراجعه بدون
و گستردگي اثر در داستان ، اين اما است شده اخذ دمنه و كليله از ميباشد مثنوي در تداعي
.دارد نسبت ماخذ از بيشتر آن مترجم به داستاني و معنايي تفصيل
از كه مولف مجمل متن از امكانها و شرطها و تئوريها گستردگي مقتضاي به مترجم اگر
و كند اجمال رعايت بايد هم باز فهميد ، پهناورتر و فزونتر است ، بوده بينصيب مزبور موارد
حكايت كه ميباشد خود ماخذ برابر چندين مثنوي داستاني فضاي !بازايستد؟ مقتضي فراشد از
از ما" است رهسپار عطار و پيسنايي از خود ، بقول مولوي ورنه دارد ترجمان عرصه گستره از
اعم كه ميكند پيدا جريان فهم ، موازات به و مقتضا به ترجمه."ميرويم عطار و سنايي پي
مقلد و بسته و كهنه افهام از پهناور ، ترجمه پهنه در مولوي.است تاويل و تنزيل از
غرض و تقليد ارباب اغراض و كژخوانيها از احتذار باب از را افهام آن ملاحظه و ميترسيد
به تفصيلي ترجمان هرگاه "پديد پاياني نيست را مثنوي":ميگفت چنانكه ورنه مينمود
:ميگفت درميآمد جنبش به خيالش طوفاني امواج مقتضاي
سخن اين بيان ميخواهد شرح
كهن افهام ز ميترسم ليك
تنگ حلقها اما دهم معني داد تو مدح در كه دارد جا ميگويد چلبي حسامالدين وصف در
:نمييابند در را مبسوط شرح اين و كثيفند و
خلق افهام عرصه دريغا اي
حلق خلق ندارد آمد تنگ سخت
از آن شرح در كه ميكند بيان عالي دقيقه چندين حسامالدين مدح در پنجم دفتر آغاز در
كه ميبيند را پهناوري بس عرصه حسامالدين گشاده جبين در او.مينمايد احتذار تنگ افهام
:ميگويد شكايت سر از لذا ميكند عبور جامعه افهام تنگ حلقوم از آن شرح
راد حسامالدين ضياءالحق اي
اوستاد را صفا اوستادان
كثيف و محجوب خلق نبودي گر
ضعيف و تنگ حلقها ورنبودي
دادمي معني داد مديحت در
بگشادمي لبي منطق اين غير
كه هستند معارف حامل افرادي كه است آمده ميان به سخن مواردي از نبوي احاديث بعضي در
بيان دانش حاملان از داناتر را آنان فرهيختگانبسپارند ، چرا و دانايان به را آن
آن كه برخوردارند پسين زماني و فرهنگي و علمي و زباني امكانهاي از آنان چون داشتهاند؟
مختلف عرصههاي در دانش ، يك كه است معني بدان اين و است بينصيب مواهب آن از معرفت حامل
لذا ميدهد ارايه مختلفي مفاهيم اوضاع ، و شرايط گسترش و ضيق و بسط و قبض مقتضاي به و
به را آن كه معرفتي حامل بسا چه "منه افقه هو من الي فقه حامل رب":فرمود پيامبر
.ميكند حمل خود از برتر دانايان
كساني.است لغوي معني همين فوق حديث در مراد و است عميق فهم معني به لغت در فقه
تحويل آيندگان به و ميكنند حمل خود با را متون و قواعد و اصول از مجموعهاي كه هستند
تئوريها و معرفت عرصه در زمان طي در كه فراخي دولت به گيرندگان ، تحويل اين ميدهند
و جامعه بر كلان بهرهاي و ميكشند گسترش و تفصيل به را محموله آن است ، آمده حاصل
را خود مشاراليه كه است اشارهاي مثابه به معرفت نگاه ، اين در.ميكنند نصيب آيندگان
همان پسين تصويرهاي.است متوجه پسين تصويرهاي به كه است كلاني اشارت يا نيافته
مولف نيت نمط ، اين در.ميسازند خود متوجه را اسلاف معارف روح كه است آيندگان تئوريهاي
اما است رفته اشاره را زمان زنده تصويرهاي خود زمان در او كه ميشود گرفته تقدير در
او سلف اشارتهاي از اما نديده را آن مولف كه است شده يافت تازهاي و نو تصويرهاي اكنون
اكنون لذا است نموده ترجمه خود زمان تصويرهاي با را برهنه مفهومي او كه دانست ميتوان
.نمود نوين تصويرهاي متوجه و شناخت او متن از را مفهوم آن ميتوان نيز
مخاطب به فهماندن و مترجم سوي از فهميدن عمل ترجمه ، در گرديد مقرر پيشتر چنانكه
ابراز راي اعمال با فهم ، كه چرا است ناگزير راي اعمال از مترجم لذا ميگردد ، معمول
راي نوعي فهم عرصه در ظهور نوع هر.داشت ابراز راي بدون را خود فهم نميتوانميگردد
غيرقابل و نادرستي شوائب از بايد مترجم غرض و فهم پيش راي عرصه در اين بنابربود خواهد
از باشد ميسور آن از وجداني و عقلايي دفاع كه حدي به دانسته پيش تنقيح.باشد مبرا دفاع
و عقلايي و منقح فرضهاي پيش هرگاه.بود خواهد سقيم و مشوه راي ورنه است راي ضروريات
خواهد چيرگي متن بر او راي كرد ، پيدا جريان متن به مراجعه در مترجم انديشه در دفاع قابل
بيان و شاخصها نقص از مدام خويش ، آثار در آثار صاحبان كه است دليل همين به شايد.يافت
فرازين فهمي از مولانا.دادهاند سر شكايتها افهام ضيق آن موازات به و تئوريها ضيق و
و تئوريها انواع از كه دهاني از آن وصف كه دارد گزارش ميكند قلمداد ملك رشك را آن كه
:ميباشد غيرممكن است ، مشحون ترجمه ابزارهاي
فلك پهناي به خواهم دهان يك
ملك رشك آن وصف بگويم تا
چنين صد و چنين يابم دهان گر
حنين اين بيان در آيد تنگ
:ميگويد خلق دراكه ناگنجايي و مخاطب فاهمه ضيق در يا
بدي گنجا ترا گر دريغا اي
شدي پيدا دل شرح جانم ز تا
كه است مخاطب ضعيف فاهمه پاس به ميكند نازل حد اين تا را معني اينكه ميگويد يا
:درنمييابند را نامعهود و بكر مفاهيم
آوري تابي تو تا ضعيفم زان
انوري آفتاب مرد نه كه
مترجم وسيله متنبه بازآفريني از حكايت افتاد ، مذكور آنچه تمام
باشد ، درآمده او شالوده جزء كه حيثي به نموده هضم را متن ابتدا مترجم كه سياق بدين.دارد
باشد ، منسوب مولف به اينكه از بيش ترجمه شيوه ، اين در كه ميكند توليد باز را آن سپس
يعني.مسبوق حداقل يا است ماخوذ يا كلا حافظ پرشور غزليات مثلا.دارد ارتباط مترجم به
وصف ، اين با.است كرده تجلي آنها از پس يا و گرفته را آن خود پيشينيان از حافظ
خود ، اسلاف تاليفات آثارو و تاريخ از است اوترجمهاي غزليات
هرچند ;سازد منسوب نميتواند وي خود به جز را حافظ غزليات دانندهاي و خواننده هيچ اما
.است افتاده مضبوط ادب عرصه گذشتگان از ملاحظهاي قابل تغيير بدون او ابيات برخي
نبوي حبيب سيد دكتر
|