شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۵۸ - May . 24, 2003
نگاهي به انديشه هاي كي ير كه گارد، نيچه و ياسپرس واپسين بخش
آگاهي ، انتخاب و مسئوليت
نتيجه گيري:
همانگونه كه از سير آراء و انديشه هاي اساسي سه نماينده برجسته انديشه اگزيستانسياليسم (كي يركه گارد ،نيچه و ياسپرس، بر مي آيد اگر چه توجه و تمركز آنها بر روي مسأله «وجود» است اما نحوه پرداخت آنها نسبت به اين مسأله متفاوت است.
علت انتخاب اين سه متفكر آن بود كه كي يركه گارد در يك سرطيف و نيچه در سر ديگر طيف و ياسپرس در حالتي بينابين قرار دارد. كي يركه گارد آدمي را دعوت به يك ايمان مي كند. ايماني كه با ترس و لرز و به مثابه يك خطر كردن است. نيچه در مقابل تعلق خاطر به امر ماوراء طبيعي را ناشي از جهل و انديشه و رويارو نشدن با هستي اصيل مي داند و در اين ميان ياسپرس به امر متعالي اشاره دارد. به باور او معناي هستي
به گونه اي با معناي Trancendense بستگي مي يابد. آن سو روندگي يا ترانسندنس در سخنان ياسپرس اشاره به خداست، اشاره به حالت از خود فراتر رفتن آدمي نيز هست. ياسپرس مايه هايي از شكست را در مقابل طرح مسائل: حقيقت خدا و حقيقت مرگ مي بيند اما اين شكست را نه انجام كار بلكه آغاز كار خود قرار مي دهد. ياسپرس كه با توجه به اين نكات بنيادي به «تربيت» مي نگرد عقيده دارد كه جهان دوره مدرن و به تبع آن تعليم و تربيت دوره مدرن انسان را نه چون انسان بلكه چون نيروي توليدكننده انرژي مي بيند و او را تا حد دستگاهي با كنش ها و واكنش هاي رواني- تني كه مي تواند به كمك روانشناسي شناخته شود پايين مي آورد. به عنوان نمونه نهضت هاي سنجش و اندازه گيري رواني كه مدت طولاني به عنوان هدف في نفسه در نظام هاي تعليم و تربيت رواج داشت شاهدي بر مدعاي ياسپرس است. به عقيده وي در چنين زمينه و بستري در جامعه هايي كه با سلطه نامحدود اداره مي شوند، انسانهاي اين نظام شخصيت و فرد بودن خود را از دست مي دهند و مانند ماده خامي شمرده مي شوند، براي بنيان نهادن آينده اي عظيم كه نويد آن داده شده است، يعني تسلط بر طبيعت و در اختيار گرفتن آن. ولي آيا همه چيز را مي توان در تسلط داشت و در قالب خاصي ريخت و جواب حتمي و ضروري و كلي براي آن داشت. بر همين اساس است كه در مورد برنامه ريزي براي تعليم و تربيت مي نويسد: «برنامه ريزي نه تنها به خودي خود بد نيست بلكه لازم و سودمند است ولي به شرط آن كه همواره به حدود آن واقف باشيم و هيچگاه بر آن نباشيم كه همه چيز را برنامه ريزي كنيم و همه جزييات آن را طراحي كنيم.» همه چيز را در كنترل و اختيار داشتن خيال باطل و خامي است، پس ما نه از برنامه ريزي بلكه از خطر و روح غلطي كه ممكن است در آن رسوخ كند بايد پيوسته آگاه باشيم. همانگونه كه در سير انديشه كي يركه گارد آمد وي به فلسفه هگل مي تازد چرا كه هگل مي كوشيد همه ممكن ها را درچارچوب نظام فكري خود و در پروسه تاريخي «از خود بيگانگي به آگاهي» جاي دهد و آنچه را كه در اين نظام گنجانده است تماماً تفسيري اومانيستي بر آن مترتب است و چنانچه مي بينيم خدايي كه هگل طرح و ترسيم مي كند، خدايي است كه در پروسه اين نظام فكري عقلاني - تاريخي جاي دارد.
كي يركه گارد به اين شيوه انديشيدن كه تلاش دارد همه موضوعات را در يك دستگاه جاي دهد روي خوش نشان نمي دهد و آن را تلاشي عبث مي داند. گاه ميان نمايندگان انديشه اگزيستانسياليسم عبارات ناهمخوان مي بينيم. از يك سو كي يركه گارد تلاش براي تبيين مسأله «وجود» را از سقراط آغاز مي كند و از ديگر سو نيچه وي را (سقراط) دروغگويي بزرگ مي داند. اما رشته اي كه فيلسوفان وجودي را به هم ارتباط مي دهد مفاهيمي است كه در اين نوع فلسفه ورزي مطرح مي شود. از جمله اين مفاهيم كليدي عبارتند از: هستي،  آزادي، دلهره (به قول كي يركه گارد)، تهوع (به قول سارتر)، انتخاب، مسئوليت در برابر انتخاب خود. به عقيده سارتر وجود آدمي مقدم بر ماهيت اوست و ماهيت آن چيزي است كه خود فرد مي سازد. در اين پروسه آگاهي به آزادي فرد در مي يابد كه ناچار بايد انتخاب كند چون عاقبت فعل و انتخاب به عهده خود فرد است دچار دلهره يا تهوع مي شود.
آنچه از بستر انديشه هاي وجودي براي تعليم و تربيت با توجه به مفاهيم مشترك طرح شده آنها و نه با توجه به هر فيلسوف خاص به دست مي آيد اين است كه «دروس نظام آموزشي بايد به صورت ابزارهايي براي تحقق شخص در آينده بدون اينكه وجهه شخصي، تفاوتهاي فردي و وجود در حال تحول و تكوين وي ناديده گرفته شود.» به قول ج. اف. نلر بايد به شاگرد گفت كه بسياري از مردم اين چيزها را درست شمرده اند، حال تو خود ببين آيا درست هستند يا نه ؟ هرگاه آنها را درست ندانستي به ما بگو و بيا درباره آنها بحث كنيم».
* منابع در روزنامه موجود است.

درباره انديشه هاي فلسفي كواين؛ فيلسوف تحليلي معاصر
زبان و عينيت
015445.jpg
اشاره: اواخر سال گذشته دفتر پژوهشهاي فرهنگي سلسله نشست هابي را با عنوان «انديشه هاي فلسفي در جهان معاصر» در خانه هنرمندان برگزار كرد. آخرين سخنراني از اين نشست ها به بررسي آراء فيلسوف و منطق دان بزرگ معاصر «ويليارد وان ارمن كواين»، اختصاص داشت كه دكتر «ضياء موحد» سخنران آن جلسه بود.
«كواين» در سنت فلسفه تحليلي رشد كرده و همچنين از پراگماتيستهاي آمريكايي تأثير پذيرفته است. وي در نوشتن مقاله هاي فلسفي جنجال برانگيز، شهرت دارد. «دوحكم جزمي تجربه گرايي» از جمله مهمترين مقالات «كواين» به شمار مي رود. او در اين مقاله سعي كرده مفهوم گزاره هاي تحليلي و تركيبي را كه «كانت» وارد فلسفه كرده بود، نقد كند. كواين براي اين كار، ابتدا به توضيح اين دو مقوله پرداخت و سپس با تبيينهاي جديد نشان داد كه استفاده فيلسوفان پيش از او، از اين مفاهيم، تا چه حدي سطحي و بي دقت بوده است. دكتر «موحد»، استاد فلسفه و منطق، با «كواين» ارتباط مستقيم داشته است. از جمله آثار وي مي توان به «درآمدي بر منطق جديد» و «منطق موجهات» اشاره كرد. متن حاضر از خبرگزاري كار ايران گرفته شده است.
دكتر ضياء موحد
فلسفه تحليلي در ابتدا با سقراط آغاز شد. به اين ترتيب كه وي در مجامع حضور مي يافت و درباره مسائل گوناگون سؤال مي كرد. پس از سقراط، از ارسطو مي توان به عنوان فيلسوف تحليلي نام برد. پس از اين دوره ما با قرون وسطي، كه مقارن با دوره اسلامي و نهضت ترجمه است، روبه رو هستيم.
اگر چه قرون وسطي، دوره زوال انديشه و خاموشي چراغ علم در غرب است، اما در همين مقطع در جهان اسلام نهضت ترجمه مهمترين جريان فرهنگي دنيا به شمار مي رود. فارابي معلم دوم و ابن سينا هر دو در اين مرحله سنت تحليلي را حفظ كردند. فارابي، در زبان عربي واژگان فلسفه و منطق را ساخت. در قرن ۷ هجري قمري خواجه نصير در رصدخانه مراغه فعاليت مي كرد. اين جريان با فراز و فرودهاي آن در عصر رنسانس- نوزايي- بار ديگر شكوفا مي شود.
اگر چه اروپاييان در قرون وسطي، مطالب زيادي را از طريق ترجمه به زبان لاتين اخذ كردند؛ اما مورخان فلسفه غرب اين دوره را كم اهميت مي دانند. در حال حاضر گفته مي شود كه دلالت شناسي در قرون وسطي به واسطه آنچه در دوران اسلامي- ايراني در جريان بود، پيشرفت كرد. در رنسانس از «دكارت» به عنوان پايه گذار فلسفه نوين و فيلسوف تحليلي مي توان ياد كرد.
اوايل قرن بيستم در آلمان با «گوتلوب فرگه»، پايه فلسفه تحليلي جديد و «ادموند هوسرل»، پايه گذار پديدارشناسي مواجه مي شويم.
عده اي، از جمله «جان استوارت ميل»، معتقد بودند كه اعداد از عالم خارج و اشياء عيني انتزاع مي شود. وقتي به صورت خاص به استدلالهاي «استوارت ميل» توجه كنيم، بسيار حيرت انگيز است. اما وقتي با آراء «فرگه » به نظرات «ميل» نگاه كنيم، تعجب مي كنيم كه چگونه وي چنين استدلالهاي سخيفي را بيان كرده است.
مسأله در معني شناسي، شناخت دلالتهاي معنايي است. اين كه يك اسم خاص، چگونه بر مسماي خود دلالت مي كند؟ به نظر ساده مي آيد، اما جالب است كه بدانيد، چند دهه روي اين موضوع بحث شده است.
بايد توجه كرد كه اسم خاص و وصف خاص با يكديگر فرق مي كنند، مشخصه فلسفه تحليلي اين است كه مفاهيمي را اخذ مي كند و روي آنها متمركز مي شود. اين ويژگي بر خلاف فلسفه قاره اي است. به عنوان مثال، «ميشل فوكو» مفهوم قدرت را اخذ مي كند و آن را به رابطه معلم و شاگرد نيز تسري مي دهد. اما در فلسفه تحليلي چنين وسعت و ادعاي جهانشمولي ديده نمي شود. اصولاً فلاسفه قاره اي از جمله،  «هگل» و «لايب نيتس» به دنبال نظامهاي متافيزيكي بزرگ و گسترده هستند. البته گاه اين دو حوزه تلفيق مي شوند. مثلاً بخشي از كار «لايب نيتس» به فلسفه تحليلي باز مي گردد.
ريشه فلسفه تحليلي را در انگلستان مي دانند، اما «كارناپ» كه يكي از اعضاي اصلي حلقه وين است فيلسوفي تحليلي به شمار مي آيد. اصولاً تمامي فلاسفه حلقه وين در گرايش تحليلي جاي مي گيرند. در واقع بايد گفت، ريشه فلسفه تحليلي به آلمان بازمي گردد. گودل، كه بزرگترين منطق دان تاريخ است، نيز در سنت تحليلي جاي دارد. در اثناي جنگ جهاني دوم «كارناپ» از ترس نازيها به آمريكا گريخت. در سال ۱۹۳۲ «كواين» با او آشنا مي شود. از اين طريق «كواين» با جريان تحليلي حلقه وين پيوند مي خورد.
«كواين» مي گويد: چند هفته اي كه در «ورشو» اقامت داشتم، از لحاظ عقلي، مهمترين دوره زندگي من بود. بنابر اين «كواين» ميراث دار دو فيلسوف معتبر زمانه خود يعني «فرگه» و «كارناپ» است. البته «كواين» هر دو فيلسوف را نقد كرده است. وي معني شناسي «فرگه» و برنامه فلسفي «كارناپ» را زير سؤال برده است.
«كواين» در سال ۱۹۳۱ «برتراند راسل» را چنين توصيف مي كند: خيره كننده ترين مواجهه با بزرگي و ابديت.اما جالب است كه «كواين»، «راسل» را نيز نقد مي كند. بنابراين بايد توجه داشت كه فلسفه چيزي جز نقد نيست.
وي در سال ۱۹۳۷ مقاله ۱۱ صفحه اي خود را با عنوان بنياد نوين مي نويسد كه از نظر خود او مهمترين نوآوري اش در منطق است. بايد قبول كرد كه كارهاي وي در فلسفه منطق بسيار قوي و استوار است.
وي در سال ۱۹۴۸ مقاله اي با عنوان «در باب آنچه هست» را مي نويسد. او در اين مقاله نظريه «توصيفات راسل» را مطرح مي كند. نظريه «توصيفات راسل» مسأله وصف خاص است.
صورت مسأله اين است كه جملاتي هستند كه موضوعشان وجود ندارد. مثلاً  درباره اين جمله كه «پادشاه فعلي فرانسه رياضيدان است» سؤال اين است كه چنين جمله اي صادق است يا كاذب؟ پاسخ به اين سؤال براي ما مشكلاتي را ايجاد مي  كند؛ زيرا پادشاه فعلي فرانسه وجود خارجي ندارد.
«كواين» مثل افلاطوني را نيز نقد مي كند. مثلاً اگر رنگ سرخ در عالم مثل وجود داشته باشد، كدام سرخ مدنظر است. به هر حال طيف هاي گسترده اي از اين رنگ وجود دارد. بنابراين مثل رنگ سرخ در يك جهان ديگر وجود ندارد. اشتراك لفظي كه مبناي وجد خارجي نيست.
وي معياري براي هستي شناسي يك نظريه به دست مي دهد كه معيار پذيرفته شده اي است. اين جمله كه «بودن يعني، مقدار يك متغير بودن» بسيار معروف است. براي شناخت هستي شناسي يك نظريه بايد آن را به زبان مسأله اول منطق ترجمه كرد، سپس مقادير متغيرها را مشخص نمود. مقاديري كه متغيرها انتخاب مي كند، هستي شناسي يا موجود شناسي آن نظريه را تشكيل مي دهد. در سال ۱۹۵۱ كواين مقاله «دو حكم جزمي تجربه گرايي» را نوشت. وي در اين مقاله، موضوع «كارناپ» را به كلي ويران كرد. عده اي سعي دارند كه شباهتهايي بين كار «دريدا» و «كواين» پيدا كنند، اما اين كار اشتباه است. اگرچه هر دو فيلسوف، موجود شناسي را زير سؤال مي برند، اما موضعشان با يكديگر تفاوت دارد. دريدا ضد علم و فن آوري است، در حالي كه «كواين» يك فيلسوف طبيعت گراست، به اين معنا كه فلسفه را بدون علم غيرممكن مي داند. او بازمانده روشنگري است.
«دريدا» مرز بين زبان فلسفه و ادبيات را برمي دارد، اما زبان فلسفه و ادبيات آن طور كه «كواين» تصريح مي كند با يكديگر تفاوت دارد. كواين از عامه پسند شدن قضايا به شدت گريز داشت. وي تا وقتي كه زنده بود، تخصصي نوشت و تسليم زبان غيرفني و ادبي نشد. به واقع او يكي از صاحب سبكترين نويسندگان زبان انگليسي است. كساني كه توان انديشيدن منسجم را دارند، در طول زمان، عبارات و كلماتي را مي يابند كه به شكل جملات قصار در مي آيد. راسل و كواين از جمله اين فيلسوفان هستند.
اگرچه كواين با زبان، بازي مي كند و از اين نظر اديب به شمار مي رود، اما به طور كلي با منظور دريدا مخالف است. او در «دو رأي جزمي تجربه گرايي» منكر تقسيم بندي و تمايز بين گزاره هاي تحليلي و تركيبي مي شود. سابقه تفكيك بين گزاره هاي تحليلي و تركيبي به لايب نيتس مي رسد. البته كانت اين موضوع را به شكل امروزي آن بسط داده است.
خلاصه قضيه به اين صورت است كه بعضي از جملات به اعتبار معني لغات و خود زبان صادق هستند و بعضي ديگر به اعتبار جهان خارج صادق هستند. به عنوان مثال، اينكه متأهل كسي است كه همسر دارد، اين جمله را به اعتبار خود آن صادق است، پس تحليلي است. يعني محمول در موضوع مندرج است. اما صدق اين جمله را كه امروز در خانه هنرمندان جلسه اي برگزار مي شود جهان خارج مشخص مي كند، پس تركيبي است.
«كانت»، «فرگه» و «كارناپ» درباره اين موضوع بسيار كار كردند. از آنجايي كه آنها معتقد بودند، هر چيز از تجربه ناشي مي شود، اساس فلسفه خود را بر اين مقوله بنيان نهادند. اما بايد پرسيد، چرا جملات منطق و رياضي تا اين اندازه يقيني هستند و تجربي نيز نيستند؟ در پاسخ براي توجيه اين ايراد گفتند:  قضاياي منطق و رياضي، قراردادهاي زباني هستند و به چهار يا پنج طريق مي توان آنها را به جملات تحليلي تأويل كرد. بنابراين منطق و رياضي به دلايل زباني، صادق هستند. صدق ساير علوم را نيز از طريق تجربه مي توان مشخص كرد.
«كواين» اين مسأله را رد كرد و خط بطلان بر آن كشيد. وي معتقد بود كه زبان هميشه در عالم خارج، به شكلي مطرح است و بسياري از جملات علم تحليلي نيستند. بنابراين هميشه سهمي از جهان خارج در جملاتي كه به كار برده مي شود، وجود دارد.
«كواين» دقت ديگري نيز به خرج داد. او فرضيه فيزيكي را پيش بيني كرد. اگر پيش بيني موافق با عامل خارج باشد، فرضيه تأييد مي شود، در غير اين صورت، فرضيه رد مي شود. سخن انقلابي «كواين»  اين بود كه هر فرضيه مجموعه اي از جملات است كه شرايط اوليه نيز دارد و نتيجه گيري از فرضيه به كمك جملات ديگر در منطق و رياضي است. زيرا بدون منطق و رياضي نمي توان استدلال كرد و مسأله را حل كرد. بنابراين نبايد فقط به فرضيه توجه نمود و منطق و رياضي را ناديده گرفت.
در مقاله اي ديگر، «كواين» اظهار داشت: منطق و رياضي فقط قراردادهاي زباني نيستند، بلكه آنها نامزدهاي اول تحليل هستند. بنابراين او تفكيك بين گزاره هاي تحليلي- تركيبي را از ريشه بركند. پس اين بود كه كوانتوم مكانيك در مواجهه با مسائل عدم قطعيت، «منطق ارزشي» را پيشنهاد كرد.
همان طور كه ذكر شد، او مسأله موجود شناسي را در «دو حكم جزمي تجربه گرايي» مطرح كرد. وي تصريح كرد، براي تأويل جهان دو نظريه «جهان پديدارها» و «جهان فيزيكي» وجود دارد. ما در جايي با پديدارها و در جاي ديگر با اقسام فيزيكي مواجه هستيم. در جايي يكي مناسب است و در جاي ديگر ديگري كارآمد است.تفاوت بين موجود شناسي ها، در متافيزيك انديشه است.
وي مي خواست مرز بين علم و متافيزيك انديشه را محو كند. يعني مي گفت: تفاوتي بين خدايان اسطوره اي و اشياي فيزيكي نيست. ولي بعدها از نظر خود بازگشت و بر همان نظريه طبيعت گرايي باقي ماند. از جمله افرادي كه كمترين تغيير را در فكر خود داده، «كواين» است؛ زيرا در طول زمان مواضع خود را تحكيم كرده بود. «كواين» پايه هاي اصلي معناشناسي يا به عبارت بهتر موجود شناسي معناي «فرگه» را سست كرد و معنا را چيزي جز يك اسطوره محض و مبهم قلمداد نكرد. وي نظرات خود را در كتاب «كلمه و شيء» تأليف كرد.
وي منطق موجهات را قبول نداشت و من در كتاب خود، «منطق موجهات»، فصلي مفصل را به انتقادات «كواين» در ارتباط با اين موضوع اختصاص داده ام.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
آموزشي
خارجي
سياسي
شهر
شهري
علمي فرهنگي
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
همشهري ورزشي
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهر   |   شهري   |  
|  علمي فرهنگي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |