سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۲- سال يازدهم -شماره ۳۰۶۱ - May.27, 2003
نگاهي به آموزه هاي ضد محيط زيست در فرهنگ و ادب
با ياس ها به داس سخن گفته ايم
015855.jpg
پيش درآمد: در مقاله حاضر كه نويسنده در آن كاستي آشكار آموزش حفاظت از محيط زيست در ايران را به نقد كشيده است، در مواردي حتي بر پديدآورندگان ادبيات در ايران و جهان به دليل به كارگيري تمثيل هاي ترسناك با سيماي حيواني خرده گرفته شده است، زندگي انسان در ادوار كهن، در محيط هاي بكر و طبيعي با زندگي ديگر موجودات زنده گره خورده بود، مناسبات توليدي در مراحل بسيار ساده قرار داشت و شكار حيوانات براي تأمين رزق، يكي از نخستين حرفه هاي آدمي بوده است. در آن زمان ها، جانوران همواره خطري در كمين آدمي بوده اند. اين خطر اگر چه در فرهنگ و ادبيات كهن جهان نهادينه شده است، اما در موارد بسياري از جمله داستان معروف ضحاك، جنبه نمادين دارد. با اين يادآوري با نويسنده هم باوريم كه بايد در فرهنگ و ادبيات ما، انگاره هاي دشمني با حيوانات يا دشمن جلوه دادن حيات وحش، زدوده شوند، چرا كه از پس دهه هايي بسيار پرخسارت دريافته ايم كه منظومه پر از رمز و هستي با تمامي اجزاي زنده آن مفهوم پيدا مي كند و بقا مي يابد.
«آموزش بايد از پايين آغاز شود.» اين جمله اي است كه بسيار شنيده ايم و حكايت از آن دارد كه آموختن در كودكي مؤثرتر و ماندگارتر از آموختن در بزرگسالي است؛ چنان كه گفته اند: العلم في الصغركالنقش في الحجر.
پرسش اين است كه در آموزش محيط زيست چنين كرده ايم؟ و پرسش ديگر اين كه چه كسي مي خواهد يا مي تواند به كوچك تران چيز بياموزد؟
احترام به محيط زيست، امري است آموختني، چنان كه احترام به حقوق انسانهاي ديگر و منش هاي ديگر، آموختني (در مقابل غريزي) است، به اين دليل كه ذات انسان، مانند ديگر موجودات زنده،  در اساس فقط تمايل به حفظ خود دارد و نسبتش به موجودات ديگر حالت تهاجم يا گريز است. اگر سازش يا
همزيستي پايدار هست، به دليل بر هم كنش ميليون ها ساله نيروهاي مهاجم و متنافري است كه هيچ يك به قدرت فائقه دست نيافته اند. اما انسان- بويژه پس از عصر بخار- به چنان نيرويي دست يافته كه ديگر رقيبي بر زمين ندارد و اگر بخواهد بر پايه همان غريزه هاي ديرين خود- يعني صرف حفظ خويش و سلطه به ديگر موجودات، رفتار كند (كه تاكنون غالباً چنين كرده اند) زندگي جانوران و گياهان را مختلف يا نابود مي كند.
اگر چه از حدود دويست و پنجاه سال پيش، پاره اي متفكران نگراني هايي در خصوص ظرفيت محدود طبيعت و بهره برداري بي حساب انسان از آن ابراز داشته اند (مالتوس ۱۸۳۴- ۱۷۶۶) اما فقط چند دهه اي است كه فكر نوين حفاظت طبيعت، رواج يافته است. نخستين بار «در سالهاي آغازين قرن بيستم، واژه  حفاظت (Conservation) به مفهوم امروزين آن- مديريت مراقبت آميز منابع طبيعي و آثار ارزشمند انساني - در ايالات متحده به كار رفت. در بريتانيا، اين واژه تا سالهاي ۱۹۵۰ كم و بيش ناشناخته بود. برتراند راسل، فيلسوف و برنده نوبل ادبيات، تلاش بسيار كرد تا به آن، مفهوم گسترده زيست محيطي ببخشد...» با اين حال، تا اواخر سالهاي ۱۹۶۰ مسائلي مانند آلودگي محيط زيست و حفاظت، در روزنامه هاي انگلستان مطرح نبود و فقط در سال ۱۹۶۹ روزنامه تايمز اندك توجهي به موضوع هاي زيست محيطي نشان داد. نگراني نسبت به سرنوشت  جانوران و گياهان وحشي، از سال ۱۹۶۲ پس از انتشار كتاب بهار خاموش نوشته راشل كارسون آمريكايي، تا حدودي در ميان مردم راه يافت. او در اين كتاب (شايد براي نخستين بار در تاريخ) به نوعي از اهميت «اخلاقي» حفظ جانوران به خاطر خودشان و نه فقط به عنوان نماد و تمثيل از نوع انسان يا به عنوان واسطه تفريح آدمي، ياد مي كند: «حوادثي نظير سم پاشي ايلينوي شرقي، پرسشي را مطرح مي كند كه نه تنها علمي بلكه اخلاقي نيز هست و آن اين كه آيا يك تمدن قادر است جنگ سنگ دلانه اي را عليه حيات آغاز كند... بي آن كه استحقاق متمدن بودن را از دست بدهد؟» از همه كوتاه تر عمر انديشه «حقوق حيات وحش» است كه مطابق آن هر موجود زنده اي حق زيستن دارد؛ اين انديشه فقط ده سالي است كه در پاره اي محافل طرفدار محيط زيست رواج يافته است و در ايران،  از تأسيس سازماني به نام سازمان حفاظت محيط زيست فقط ۳۲ سال مي گذرد (تأسيس: ۱۳۵۰).
به اين ترتيب مشخص است كه فكر حفاظت از محيط زيست، فكري است نو كه پروردن و پراكنده آن در ميان مردم هنوز به كار زيادي نياز دارد.كودك بايد اصول احترام به محيط زيست را از بزرگتران و فرد عادي از برگزيدگان و نخبگان جامعه فرا گيرد؛ اين يادگيري، مانند فراگيري ديگر رفتارهاي اجتماعي پايه، بيشتر با مشاهده مستقيم رفتار ديگران- و كمتر با شنيدن درس و بسيار كمتر با گوش سپردن به موعظه هايي كه به كار گرفته نمي شوند، صورت مي گيرد. ملاحظه رفتاري كه بزرگسالان و از آن بالاتر، مديران جامعه با محيط زيست دارند، سرمشق كوچك تران در اين زمينه است كه به مصداق «دو صد گفته چو نيم كردار نيست»، تأثيري به مراتب قويتر از هر گونه سخنراني و نوشتن مقاله و گفتن درس دارد.
اشاره شد كه انديشه نوين زيست محيطي، با غريزه هاي ذاتي انسان (كه از جنس غريزه هاي حيواني است مغايرت دارد. انسان با دانش خود كه هيچ گونه مشابهي براي آن در ميان جانداران ديگر نمي توان يافت، به سلطان بلامنازع زمين بدل شده و اين تسلط در زمان بسيار كوتاهي صورت گرفته كه در مقايسه با زمان بسيار طولاني تكامل نوع انسان، لحظه  كوتاهي بيش نيست. از اين رو، طبيعي مي نمايد كه غريزه هاي انسان، در اندك زمان پس از حاكم شدن او بر تمامي زمين، تغييري نكرده باشد. حتي بالاتر از اين، بسياري از آموزه هاي حاكم بر جامعه كه عمري بس كوتاه تر از عمر غريزه ها دارند، در مقايسه با فكر نوين زيست محيطي چنان قدمتي دارند كه مي توان گفت در ضمير نسل ها نهادينه شده و در ناخودآگاه افراد جاي گرفته اند. اين آموزه هاي كهن- تا آنجا كه به حيات وحش مربوط مي شود- غالباً در تضاد با فكر حفاظت از محيط هستند.
نمونه هايي از وصف حيوانات در فرهنگ و ادب
در گفتار و نوشتار، تقريباً هر جا كه اشاره اي به حيوانات وحشي است، از آنها به عنوان دشمن ياد شده است و واژه هاي «وحشي»، «حيوان» (در انگليسي:wild، beast) و نام بسياري از حيوانات جزو دشنام هاي بسيار بد به شمار مي روند. انسانها، ويژگي هاي ناشايست خود را به جانوران منتسب مي كنند: روباه مكار، مار موذي، گرگ بدجنس، خرس نادان، پلنگ درنده خوي ...و در مطبوعات كه به دست نخبگان جامعه منتشر مي شود، نام حيوانات بي آزار و حتي مفيد، به جنايتكارترين آدميان داده مي شود. خفاش شب و باند كركس ها براي افرادي كه زنان را ربوده و كشته اند، باند زاغ هاي سياه براي دسته اي زورگير و ... به اين سان، انسان ها به فرزندان خود (مستقيم و غيرمستقيم) مي آموزند كه هرگونه حيوان را از محيط خود دور كنند. كشتن مار و عقرب يا شغالي كه به خانه و باغ وارد شده كه هيچ، بزرگان به كوچكتران ياد مي دهند كه اگر جوجه تيغي و يا حتي جانوري مانند آهو بچه و كبوتر چاهي و گنجشك  را هم ديدند، تعقيب كنند و بگيرند، براي خوردن و يا براي تفريح صرف.
قرن ها است كه نوشته هاي نويسندگان و شاعران نام آور ( اين بزرگان جامعه)،دستمايه اخلاقيات مردم بوده است. ادبيات ايران و ديگر نقاط جهان، مشحون از كلام و ابياتي است كه دشمني با محيط زيست را دامن مي زند. يكي از زشت ترين چهره هاي اسطوره و ادب ايران، ضحاك يا اژي  دهاك است كه مردي است با دو مار بر دوش و اصولاً تصويري كه از اژدها(موجود بد نهاد) ارائه شده، مار يا سوسمار بزرگ است و مي دانيم كه «مار و اقسام آن از جمله جانوران اهريمني به شمار مي روند و در اوستا به اين امر اشاره شده است.» در كتابهاي كهن پهلوي آمده است كه هرمزد، آفريننده  نيكي و پاكي، چهارپايان اهلي را آفريد و اهريمن بدكردار، حشرات و كژدم  و وزغ و سوسمار و ديگر جانوران زيانكار را. در اندرزنامه هاي پهلوي تشبيهي كه براي «دشمن كهن، به كار رفته «مار سياه ]است] كه پس از صد سال كين خود را فراموش نكند.»
سعدي «آموزگار اخلاق» ايران مي گويد: 
چو گرگ خبيث آمدت در كمند
بكش، ورنه دل بركن از گوسفند
و فقط گرگ و مار و جغد نيستند كه شايسته  مرگ اند، بلكه پلنگ دوري گزين و كوه نشين هم در آموزه هاي سعدي چنين است،  چنان كه بيت معروف او. مثل شده است:
ترحم بر پلنگ تيز دندان
ستم كاري بود بر گوسفندان
كودكان ما با ميراثي آكنده از خشم در برابر حيات وحش و ترس از عرصه هاي طبيعي (كوه، بيابان، جنگل، ...) بزرگ مي شوند. چند دهه است كه داستانهايي مانند چوپان دروغگو و گرگ و گاو كه از آنها دشمني گرگ با آدمي و دست پرورده هايش القا مي شود، يا داستان هايي مانند روباه و زاغ و روباه و خروس كه در آنها روباه حيواني حيله گر معرفي مي شود، در كتاب هاي درسي دبستان هاي ايران چاپ مي شود. اما از هيچ درسي، نواي مدارا با جانوران و هم زيستي مهربانانه با محيط به گوش نمي خورد.
شايد همه ما در كودكي با قصه شنگول و منگول در دامان مادر به خواب رفته باشيم يا چندين بار آن را شنيده باشيم؛ داستان بزغاله هاي بي گناهي كه گرگ بدجنس نقشه خوردن آنها را مي كشد، اما ما در آنها، بز(حيوان  اهلي، نماد انسان مهربان) در پايان قصه، شكم گرگ را پاره مي كند و بچه ها را آزاد مي سازد. مشابه اين داستان را در بسياري از قصه هاي معروف جهان هم مي توان يافت: شنل قرمزي دخترك دوست داشتني كه مي خواهد براي مادربزرگ خود، خوراك و نوشيدني ببرد، در جنگل به دست گرگ بدجنس خورده مي شود، اما در پايان، شكارچي مهربان شكم گرگ را پاره و شنل قرمزي را آزاد مي كند.
تأسف بار اين كه در پاره اي از كتاب هاي كودكان، با يك نقاشي پرآب و رنگ، گرگ شكم پاره و زجر ديده را به نمايش مي گذارند. در قصه معروف زشت و زيبا(يا ديو و دلبر:
Beauty and The Beast) جواني كه به دست جادوگر افسون شده است، ظاهري حيواني پيدا مي كند؛ اصولاً تصوير ديو موجودي زشت و بدكار است (داشتن سم، شاخ، بدن پشم آلود).
بدبيني به حيوانات و يا نگاه به آنها به عنوان «شكار» مختص روزگاران دور كه آدمي براي بقاي خود(سير كردن شكم، يا دفاع از حريم خودش) ناچار به كشتن آنها بود، نبوده است. چنان كه هنوز هم بيشتر مردم، حيواناتي مانند كل و بز و قوچ و ميش و آهو و گوزن را «شكار» مي نامند و در آثار بيشتر نويسندگان و شاعران بزرگ هم تا همين اواخر، چنين بوده است. ارنست همينگوي(۱۹۶۱-۱۸۹۹)، نويسنده چيره دست آمريكايي و برنده  نوبل ادبيات، علاوه بر آن كه خود عاشق شكار و ماهي گيري «ورزشي»(!) بود، در بيشتر آثارش به توصيف علاقه مندانه صحنه هاي شكار پرداخته است: در داستان بسيار معروف و برجسته اش، برف هاي كليمانجارو تقريباً هر جا كه نامي ازگوزن، خرگوش، ماهي و قوچ مي برد، آنها در مقام شكار هستند و از كفتار و كركس جز به عنوان پيام آور مرگ ياد نمي كند. همينگوي، نه فقط به توصيف پرشور شكار مي پردازد، بلكه كشتن پرشكنجه گاوهاي پرورش يافته را نيز با شوق بي نظير وصف مي كند:  او، در گزارش هاي داستاني مرگ در بعدازظهر و تابستان پرخطر يك سره به گاوبازي مي پردازد و در آنها آن قدر از كشتن و خون ريختن مي گويد كه با وجود داستان پردازي پركشش و روايت گري هنرمندانه، دل آدمي از آن همه سنگدلي در حق حيواناتي كه تحريك شده و نمي دانند كه با چه چيزي مي جنگند، به درد مي آيد.
نمونه هاي رفتار بزرگان
هم چنان كه به طور معمول، كوچك تران از بزرگسالان چيز ياد مي گيرند، رفتار بزرگان جامعه نيز الگويي خواهد بود براي افراد عادي. در دو دهه گذشته، شيوه برخورد تصميم گيرندگان جامعه ايراني با عرصه هاي طبيعي، كم تر جايي براي توجه و دل سوزي مردم عادي نسبت به محيط زيست گذاشته است. در جنگل سه هزار يكي از افراد محلي مي گفت كه به ما مي گويند حق نداريد يك درخت را براي مصرف شخصي بيندازيد، اما «خودشان» جنگل را مي تراشند و مي برند. هنگامي كه براي برداشت مقداري سنگ، دامنه ها به ميزان ده ها برابر حجم سنگ مفيد، در ساختن جاده دسترسي، رسيدن به رگه و دور ريخت لاشه سنگ ها زير و رو مي شوند، (كلاردشت و هزاران نقطه ديگر)، چگونه مي توان به روستانشينان درس حفاظت از خاك داد؟ در جايي كه كارخانه هاي عظيم نيشكر و فولاد، پساب خود را به رودخانه  كارون مي ريزند، چگونه مي توان به مردم ياد داد كه مثلاً آب صابون به رود نريزند؟ وقتي كه جنگل هاي دست كاشت و فضاي سبز داخل و اطراف شهر را براي ساختمان سازي نابود مي كنند، چگونه مي  توان به عامه مردم گفت كه با تك درخت جلوي خانه شان مهربان باشند؟ و در حالي كه نامزدان دوره هاي مختلف انتخابات اعلاميه هاي تبليغاتي خود را بر در و ديوار شهر مي چسبانند، چگونه به بچه هاي خود ياد دهيم كه روي ديوارها و تابلوهاي راهنمايي خط نكشند؟
مطابق آمار ارائه شده از سوي سازمان مديريت و برنامه ريزي، در سال ۱۳۸۱ دولت فقط ۲۷ ميليارد و ۲۹۰ ميليون تومان اعتبار براي حفاظت از محيط زيست كشور(شامل هزينه هاي مبارزه با آلودگي هواي شهرهاي بزرگ و...) اختصاص داده است. به عبارت ديگر به ازاي هر ايراني در ظرف يك سالم، كم تر از چهار صد تومان صرف حفاظت از محيط  شده است و آن طور كه در مطبوعات آمده، در سال ۱۳۸۱ براي هر ايراني چيزي در حدود سه تومان صرف آموزش زيست محيطي شده است! حتماً با توجه به چنين آمار- و ديگر فعل ها و ترك فعل ها- است كه مصطفي هاشمي طبا، رئيس كميته ملي المپيك و عضو كميسيون محيط زيست كميته جهاني المپيك و معاون پيشين رئيس جمهور، در سمينار ملي ورزش، محيط زيست و توسعه پايدار(تهران ۲۶/۹/۱۳۸۱) گفتند: «... ما جرأت سياست گذاري در زمينه حفظ محيط زيست نداريم و اصلاً حكومت ما توجهي به محيط  زيست ندارد و... و اين را بنده(كه خود عضو حكومت هستم) با كمال شرمندگي اعلام مي كنم...» (نقل به مضمون). و آقاي خاتمي، رئيس جمهور، در روز درخت كاري مي گويد: امروزه زندگي در شهري چون تهران به مثابه جان كندن است.»
در اين حال بايد پرسيد كه چه كساني بايد تصميم  بگيرند كه آموزش زيست محيطي را در كشور گسترش دهند(در واقع، آغاز كنند) و چه هنگام؟
چه تغييرهايي لازم است؟
در آموزش اصول زيست محيطي، بايد تجديد نظري كلي در روش هاي تربيتي و تغييرها و اصلاحاتي در مواد درسي، برنامه هاي راديو تلويزيوني، مضمون مطبوعات و الگوهاي رفتاري ايجاد كرد.
در نقل قصه هاي قديمي براي بچه ها، مي توان به آنان گفت كه داستان سرايان براي نقد صفت هاي ناراست آدميان، شخصيت هايي با نام و ظاهر حيوان خلق كرده و از بدي آنها گفته اند و اين موجودات به خودي خود هيچ بدي ندارند، و حتي وجودشان از بسياري جهات مفيد است. در تدوين كتاب هاي درسي بايد درس هايي كه القا مي كنند فلان حيوان بدجنس و بهمان حيوان موذي است، حذف و به جاي آن موادي گنجانده شود كه فرهنگ هم زيستي و احترام به محيط را ترويج مي كنند- نه تنها در ادبيات نوين، بلكه حتي در نوشته هاي كهن هم مي  توان نمونه هايي از گفتار در حمايت از جانداران و احترام بي چشم داشت به طبيعت يافت(نمونه معروف آن از سعدي: ميازار موري كه دانه كش است/ كه جان دارد و جان شيرين خوش است. يا: تنگ چشمان نظر به ميوه كنند/ ما تماشاگران بستانيم و نيز در عرفان ايراني كه همه ذرات عالم را در وحدت مي بيند). در شعر نوي فارسي كه جاي آن سخت در كتاب هاي درسي خالي است، نمونه هايي عالي از فرهنگ مدافع طبيعت مي توان يافت؛ براي نمونه، آن جا كه سهراب سپهري مي گويد: ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بربخورد، يا: ... و نخواهيم مگس از سرانگشت طبيعت بپرد/ و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون/ و بدانيم اگر كرم نبود، زندگي چيزي كم داشت. و آن جا كه شاملو مي گويد: تو را چه سود از باغ و درخت/ كه با ياس ها/ به داس سخن گفته اي/ آن جا كه قدم نهاده باشي/ گياه/ از رستن تن مي زند/ چرا كه تو/ تقواي خاك و آب را/ هرگز/ باور نداشتني .يا غزل براي درخت از سياوش كسرايي.
درس هايي با مضمون حفاظت محيط زيست بايد از دبستان تا دبيرستان و بالاتر كه در ميان درس هاي عمومي(فارسي، علوم اجتماعي، زيست شناسي، ...) و چه به شكل تخصصي، گنجانده شود. در راديو و تلويزيون مي توان سهم كوچكي از درآمد آگهي هاي محصولاتي را كه دور ريز بسيار دارند(نوشابه ها با بطري يك بار مصرف، پفك، شكلات، ...) صرف آموزش از همان رسانه براي بچه ها و بزرگترها كرد. در جاده ها و گردشگاه ها، مي توان با نصب تابلو به مردم ياد داد كه زباله ها را بيرون نيندازند و...
عباس محمدي
* فهرست منابع در همشهري محفوظ است.

محيط زيست
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
آموزشي
انديشه
خارجي
سخنگاه آزاد
سياسي
شوراها
شهري
علمي فرهنگي
معلولين
موسيقي
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
انفورماتيك
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سخنگاه آزاد   |   سياسي   |  
|  شوراها   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   معلولين   |   موسيقي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |  
|  صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |