جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۰۷۵
آدونيس شاعر رمز و اسطوره
مريدان آدونيس در دنباله روي از او تا آنجا پيش رفته اند كه احمد مطر شاعر عراق در توصيف آنان كه به نوعي رنگ تمسخر نيز دارد چنين مي گويد اگر آدونيس به زكام مبتلا شود تمام مريدان او بايد عطسه كنند
005095.jpg
ترجمه: ليلا موسي زاده
طي دو دهه اخير بيشترين مناقشه ها و مشاجرات لفظي محافل فرهنگي عرب به آدونيس اختصاص داشته است، تا آنجا كه برخي بر اين باورند كه اجتماع دو چهره فرهنگي عرب هرگز از سومين عضو آن يعني «آدونيس»، كه با حضور خود درصدد طرح اشكالات و تفرقه در جمع متفقي بوده است، خالي نبوده. «علي احمد سعيد» ملقب به آدونيس، شاعري معمولي نيست بلكه يكي از موسسان مكتب شعري جديد و نوگرايي در بين مردمي است كه همواره به ميراث گذشته خود تمايل داشته اند. او با تاسيس مكتب شعري جديد درصدد فرو ريختن تمام مضامين و اشكال قواعد شعري موروثي و پايه ريزي قواعد جديد، ترويج و اختلاط اين قواعد با عناصري چون رمانتيسم، حقيقت و صوفي گري بود.
آدونيس صاحب تحقيق گسترده اي در تاريخ امت عرب است كه آن را به تفكيك عناصر ثابت و متحول، دنباله روي و ابداع در تمام زمينه هاي تاريخ اين امت ختم كرده است. او تنها با شعر سر و كار نداشته بلكه صاحب ديدگاه منتقدانه اي از شعر عربي قديم و جديد است كه اين ديدگاه براساس برتري و ترجيح برخي اسلوب هاي شعري بر برخي ديگر و يا رد برخي ديگر استوار است. او در ديدگاه منتقدانه خود از شعر عربي، اقدام به ترويج و نشر اشكال جديدي از ادب و تئوريزه كردن آن كرده است. اين ديدگاه او در نوع خاص و معروفي از شعر تحت عنوان قصيده نثرگونه تجلي يافته است به گونه اي كه او را نزد پيروان و مريدان خود شايسته تقدير و احترام فراواني كرده است.
مريدان آدونيس در دنباله روي از او تا آنجا پيش رفته اند كه «احمد مطر»، شاعر عراق، در توصيف آنان، كه به نوعي رنگ تمسخر نيز دارد، چنين مي گويد: «اگر آدونيس به زكام مبتلا شود، تمام مريدان او بايد عطسه كنند. » برخي ديگر آدونيس را در شعر معادل و موازي «تي اس اليوت» شاعر انگليسي مي دانند. «ادوارد سعيد» شاعر و فيلسوف فلسطيني، آدونيس را با جرات ترين شاعران معاصر عرب مي داند كه از قدرت تحريك فراواني برخوردار است. اما شاعر ديگري «صموئيل هنرو» كه مجموعه اشعار «صفحات روز و شب» آدونيس را ترجمه كرده است، اشعار او را چنين توصيف مي كند: «شعر عربي قبل از آدونيس وجود داشته پس از او نيز وجود دارد، اين توصيفي است كه پيش از او در مورد قصايد شاعر معروف جاهليت عرب «امرءالقيس» ذكر شده بود. »
اما «سهيلةزين العابدين» شاعره معاصر سعودي انديشه آدونيس را انديشه ويرانگر مي داند و مي گويد: «آدونيس بر ميراث اسلامي و زبان عربي اعلام انقلاب مي كند و به سبب خرافات موجود در اديان قديم داعي انقلاب بر آن است، اما در عين حال اسطوره هاي فينيقي را كه سمبل دوراني است كه هزاران سال قبل از اسلام در نورديده شده است، مورد تمجيد قرار مي دهد. » اگر بپذيريم كه آدونيس، با طرح مفاهيم شعري خود، انقلابي را در شعر پديد آورده است كه البته شكي هم در اين امر نيست، بايد بدانيم كه بهاي اين انقلاب شعري بس بالا است كه حداقل آن اختلال رابطه بين خواننده و شاعر است.
بسياري از شاعران نوگرا، پيشگامي آدونيس در قصيده نثرگونه عربي را انكار كرده اند. در همين راستا، «عزالدين المناصره» در كتاب خود تحت عنوان اشكال مختلف قصيده نثرگونه مي نويسد: «با وجود اينكه در مقاله اي كه آدونيس در سال ۱۹۶۰ ميلادي نوشت، آشكارا چارچوب مشخصي براي قصيده نوع مزبور ترسيم كرد، اما در اين چارچوب نيز همان ويژگي هايي ذكر شده است كه «سوزان بزنار» قبل از او مطرح كرده بود. علاوه بر اين «بول شاوول» شاعر لبناني «توفيق صايغ» شاعر هموطن خود رادر اين نوع قصيده پيشگام مي داند.
آدونيس تاكنون كارهاي ابداعي و منتقدانه فراواني از خود ارائه داده است، اما اشكال ايده فكري او مبهم و پيچيده است و به طور خلاصه مي توان گفت اين اشكال به بازنگري دوباره در اصل دين باز مي گردد. براي نمونه مي توان به گفت وگوي وي با يكي از شبكه هاي ماهواره اي عرب در سال ۲۰۰۱ اشاره كرد:
«خطاب ديني معاصر نيازمند رويكرد شك و ترديد در تمام امور ثابت و مسلم دين چه در وحي يا تاريخ است. خطبه ديني بايد خود قرآن را هم بر دستاوردهاي علم جديد عرضه دارد. در اين مورد ما بايد درست جا پاي هر انسان شكاكي بگذاريم. » محور تحقيقات و ايده شعري آدونيس بر تاريخ اسلامي استوار است، اين محور در كتاب «ثابت و متحول» كه آن را براساس مقاله معروف دكتراي خود تحت عنوان «من يكي از كساني هستم كه به دنبال لغزش هاي عرب در تاريخ خود و نه خارج از آن» است، به خوبي نمايان است. » در اين مقاله تاريخ عربي - اسلامي از وفات رسول الله (ص) تا سقوط بغداد مورد تفسير و توضيح قرار گرفته است. آدونيس در اين مقاله مي نويسد: «شيعه از ميراث هاي منطقه كه سراسر تقدس مردان و صوفي گرايي بود، تاثير زيادي پذيرفت و معتزله نيز تحت تاثير هسته ترجمه شده فلسفه يوناني قرار گرفت. » وي معتقد است وحدت فرهنگ و حكومت در دوران آغازين تاريخ اسلامي وجود داشته است. او به خلافت اموي اشاره كرده و مي نويسد: دين در دوره اموي دين نظام حاكم جامعه بود و با واقعيت سياسي نظام يگانه شده بود به اين معنا كه نگاه نظام حاكم به واقعيت و حال جامعه به گونه اي بود كه بايد بين سياست و دين آن نظام سازگاري و انسجام وجود داشت و فرهنگ جامعه نيز بايد از وحدت و انسجام دين و سياست آغاز مي شد و با آن هيچ تعارضي نداشته بلكه متحد باشد، به اين ترتيب فرهنگ و حكومت در اين دوره به مشي واحدي تبديل شد. اما حقيقت اين است كه مسير تاريخ اسلامي با ديدگاه مزبور كاملاً مخالف است، زيرا در تاريخ ما دو رهبري متمايز وجود دارد، رهبري حاكمان و رهبري دانشمندان و فرهنگ تحت رهبري دانشمندان، و به دور از حاكمان و سلطه و دخالت آنان بوده است. اين امر در سايه توجه دين اسلام به علم و اصحاب علم به وجود آمده است و سلسله عريض و طويل دانشمندان كه سرمايه هاي امت عرب و اسلام به شمار مي آيند موكد اين حقيقت است. در اين ميان مي توان از كساني چون مالك بن انس، ابوحنيفه شافعي، احمدبن حنبل، جويني و. . . نام برد.
در حال حاضر آدونيس، مشغول فعاليت در زمينه انتشار گزيده هايي از شعر عربي از دوره جاهليت است و تاكنون سه جلد از اين اشعار را به چاپ رسانده است.
وي در حال حاضر سردبير مجله لبناني «مواقف» است. او ناقد ادبي با استعدادي است و كتاب هاي منتقدانه او نيز مانند اشعارش به سادگي قابل درك نبوده و دليل آن استفاده از رمز و اسطوره است. با اين حال او يكي از بزرگ ترين شاعران مبدع معاصر سوري به شمار مي آيد.

نگاهي به رمان «سو و شون» اثر سيمين دانشور - ۲
حكايت رنج و اندوه
005110.jpg
عليرضا پيروزان
نثر «سووشون» نثري كاملاً زنانه (و شايد به همين دليل تا حدي شاعرانه) است. اگر چه اين نثر عاطفي درخور درونمايه داستان است ولي همين موضوع به شيوه نويسندگي دانشور ضربه وارد كرده است و اين از ضعف هاي داستاني اثر محسوب مي گردد. به كار بردن تشبيهاتي چون «جيرجيركردن» و يا «جيك و پيك كردن» براي نشان دادن سر و صداي مرجان و مينا اين ضربه را به تشبيهات دانشور در رمان وارد كرده است. در اينجا معلوم نيست دانشور از دو كودك سخن مي گويد يا دو گنجشك. در جاي ديگر به «دود كردن» دل زري اشاره مي شود.مگر دل انسان دودكش است كه دود كند! باز در جاي ديگر مي گويد: «. . . وگرنه آفتاب زودتر از مهمان ها رسيده بود و شاخه درخت ها را بوسيدن گرفته بود. » مشكل ديگر در نثر داستان از اين قرار است كه اگر داستان تنها براي تهراني ها و يا شيرازي ها نوشته شده بود، شايد بهره گيري از زبان عاميانه شيرازي موجه به نظر مي رسيد، ولي با توجه به سرتاسري بودن، داستان با مشكل مواجه مي شود. از اين جهت داستان فرضاً براي يك كرد، لر يا سيستاني در اين موارد مفهوم نيست. پيوست كردن يك واژه نامه در پايان داستان نيز از همين دست است. مشكل بعدي اين است كه از اين لهجه در همه جاي كتاب و همه ديالوگ ها استفاده نشده كه از بزرگ ترين مشكلات داستان است.
مشكل ديگر در گفتار عاميانه داستان اين است كه گاهي افراد از زبان خودشان و در تيپ و موقعيت اجتماعي خودشان سخن نمي گويند. از نمونه هاي اين معضل مونولوگ عمه خانم در ابتداي فصل ۶ كتاب است: «دلم مي خواست ها كنم و همه مردم را باهاي زهرآلودم خاكستر كنم. » كه اين بيشتر گفتاري شاعرانه است تا عاميانه و آن هم از قول عمه خانم.
اما از ويژگي هاي مثبت نثر داستان اين است كه اين نثر به هيچ وجه سانتي مانتال نيست و از اين جهت با آثار ديگر نويسندگان زن تفاوت زيادي دارد.
مسلماً نمي توان مدعي شد كه فرضاً رمان تحولات سياسي ـ اجتماعي يا حتي اقتصادي سال هاي جنگ جهاني دوم در شيراز را به خوبي نشان مي دهد، چرا كه اين از حد و اندازه رماني چون «سووشون» خارج است و تنها كاري كه دانشور توانسته انجام دهد، نشان دادن گوشه ناچيزي از اين تحولات و دگرگوني ها در بافت سياسي ـ اجتماعي آن روز شيراز است.
از ديد سياسي ـ كه البته بعيد به نظر مي رسد دانشور آگاهانه داستان را بر اين مبنا نوشته و شكل داده باشد ـ خانه نماد جامعه آن روز ايران است و يوسف حاكم كشور يا نمونه قشر روشنفكر كشور است و زري هم نمونه اي از زن اين كشور و خسرو و هرمز هم نماد فرزندان اين ميهن. ابوالقاسم خان برادر بزرگ تر يوسف نماينده خودفروختگان به بيگانه ( به ويژه انگلستان) و مستر زينگر هم نماد بيگانگان و يا انگليسي هاي اشغالگر است.
هوشنگ گلشيري در نقد «سووشون» به تاريخي ـ سياسي بودن اين رمان اشاره مي كند، كه البته سووشون را مي توان بيشتر رماني رمزي - ايهامي دانست تا تاريخي - سياسي. چرا كه نه ويژگي هاي يك «رمان تاريخي» را دارا است و نه يك رمان سياسي را در درجه اول شناخت آن. از جهت رمزي ـ ايهامي بودن شايد اشاره خود دانشور كمي موثر به نظر برسد: «. . . من بيست و نهم مرداد يوسف را كشتم، در حالي كه مقصودم ۲۸ مرداد سقوط مصدق بوده. . . اين را فقط جلال فهميد و گفت عوضش كن.» كه البته با توجه به نقل قول خسرو در صفحه ۲۶۰ كتاب مبني بر اين كه «پسان فردا سي و يكم مرداد» است، يوسف در همان ۲۸ مرداد كشته شد. از سوي ديگر رفتار و كردار يوسف شباهت زيادي با شخصيت آل احمد دارد. سرآغاز كتاب هم كه به آل احمد تقديم شده است و خود دانشور هم به پيش بيني مرگ آل احمد در اين كتاب اشاره كرده است. در بسياري جاهاي رمان تاثير گفته هاي آل احمد را مي توان ديد: «. . . هيچ كاري هم كه نتوانيم بكنيم به بچه هايمان راه را نشان داده ايم. . . » كه نقل قولي از ملك رستم در كتاب است و شبيه به اين گفته آل احمد در «سرگذشت كندوها» است: «يا دعوا را مي بريم يا مي بازيم. اگر برديم دِ خوشا به سعادتمون و اگر باختيم كه آخرش بچه هامون يه روزي ياد مي گيرن چطوري بجنگن تا ببرن. » در اين ميان در فصل هاي ۶ و ۸ و ،۱۶ مونولوگ هايي آورده شده كه هيچ ارتباطي با وقايع داستاني ندارند (مانند تك گويي عمه خانم) و اگر حذف مي شدند خللي در روند حركت داستان ايجاد نمي شد و بدون آن ها نيز داستان مي توانست با طرح منظم تري پيش رود. تك گويي عمه خانم و يا به ويژه داستان تخيلي كه مك ماهون در فصل ۱۹ بازگو مي كند از اين دسته اند. مثلاً هيچ گاه معلوم نمي شود ماجراي دلباخته شدن پدر يوسف و عمه خانم، به «سودابه هندي» چه ربطي به داستان دارد؟ شايد تنها حسن تك گويي سروان در فصل ،۱۶ اين باشد كه نشان دهنده رنج ها، سختي ها و تلاش هاي بي پاسخ افسران زحمت كش ارتش و ژاندارمري در آن سال ها است.
از ميان پرسوناژهاي رمان سووشون يوسف و زري دو پرسوناژي هستند كه براي هميشه ذهن خواننده پارسي زبان را به خود مشغول خواهند كرد. «سووشون» را مي توان همراه با «شازده احتجاب» گلشيري در سالي كه جلال آل احمد درگذشت و ميراث قصه نويسي حقيقي او نيز به كنار نهاده شد، سر فصل نويني از ادبيات مدرن پارسي دانست و به واقع آن را يك «دوره گذار» به حساب آورد. با اين همه اين احوال رمان «سووشون» نه تنها از بهترين آثار ادبيات داستاني ايران در دهه ۴۰ بلكه از بهترين آثار ادب پارسي معاصر در يك سده اخير است و همراه با نام و ياد بانو دانشور رمان معروف و محبوبش يعني «سووشون» به خاطر مي آيد. سبك رئاليستي رمان بارها پيش از اين شناخته شده و در آثار داستان نويسان ايران به كار رفته بود، ولي دانشور در اين جا به توفيقي دست مي يابد كه پيش از اين ـ به جز بزرگ علوي در «چشم هايش» ـ نصيب هيچ يك از نويسندگان پيش از اين نشده بود. ديالوگ رمان كاملاً قوي، منطقي و سلسله وار است، اما متاسفانه داستان در نوع حركت، حركت منظم و شتابداري ندارد و به واقع رمان عمل داستاني و حركت (action) ندارد و از سوي ديگر داستان در يك خط سير مستقيم و پيرنگ داستاني مشخص سير نمي كند. در كل داستان در نهايت كندي پيش مي رود. سووشون بار ديگر حكايت از سنت ايراني دارد. سنتي كه در آرزوهاي از دست رفته و خاطرات گذشته زنده مي شود و حيات دوباره مي يابد. حكايتي كه سراسر رنج و اندوه، غم و ناكامي، مرگ و خون و عزاست. پيام كتاب را هم همان گونه كه خود دانشور متذكر شده و با توجه به قصه خيالي مك ماهون در فصل ،۱۹ بايد پيام «آزادي بشري» دانست.
در پايان بايد گفت كه سووشون جداي از نام محلي نوعي عزاداري، اشاره به خوني است كه كينه اش سال ها ادامه مي يابد و جريان دارد و خسرو كه داراي ويژگي هاي اخلاقي پدر است، راه او را ادامه خواهد داد و اين كه اگر پدري را كشتي بايد منتظر روز انتقام پسرش كه به خونخواهي پدر آمده است، باشي: خون سياوشان!

بيست سال داستان، ۶۱ ـ   ۶۰۱۳
يأس پس از مبارزه
روزي روزگاري ادبيات ـ 7
شكوفه آذر
يكي از نويسندگان پركار دهه ۶۰ رضا براهني است. او در سال ۱۳۶۱ رمان ۱۰۴ صفحه اي «بعد از عروسي چه گذشت» را توسط نشر نو منتشر كرد و در سال ۶۲ دو رمان «چاه به چاه» و «آواز كشتگان» را و سپس «رازهاي سرزمين من» در هشت مجلد و ۱۲۶۰ صفحه منتشر شد، در حالي كه پيش از اين بسياري رضا براهني را با كتاب ها و مقالات نقد صريح و موشكافانه اش مي شناختند.
•••
رمان خواندني «بعد از عروسي چه گذشت» رماني سياسي - اجتماعي است با نثري روان و ساده و شخصيت پردازي هاي قابل توجه. راوي سوم شخص معطوف به ذهن شخصيت اصلي داستان است. در «بعد از عروسي چه گذشت» رحمت، معلمي كه بدون قصد قبلي جلوي شاگردهاي مدرسه و معلمان به شاه ناسزا مي گويد، توسط همكار ساواكي اش لو مي رود و به زندان برده مي شود. محكوميتش هنوز معلوم نيست. دو، سه يا چهار سال. از طرفي در زندان به او پيشنهاد همكاري با ساواك داده مي شود تا بلافاصله آزاد شود اما او كه سعي مي كرده و مي كند كه از سياست فاصله بگيرد، به دلايل صرفاً اخلاقي خود را قادر به اين كار نمي بيند. اما او فقط يك چيز را مي داند، اينكه نمي تواند بپذيرد كه تاوان يك فحش جاسوس شدن است. حالا كه به خصوص به طور اشتباهي - او را در زندان با يك چريك سابقه دار به دليل تشابه اسمي اشتباه گرفته بودند - شكنجه مفصلي هم شده بود.
005100.jpg

ماجراي اصلي رمان از اينجا شروع مي شود كه به رحمت در زندان اعلام مي شود كه خودش را براي ملاقات آماده كند. سربازي كه دفعه پيش او را براي ملاقات برده اين بار هم مي آيد، چشمش را مي بندد و دستبندي به دست خودش و رحمت مي زند. در حالي كه از محوطه رد مي شدند، رحمت صداي فلزي مي شنود. به سرباز مي گويد كليد افتاد. اما سرباز مصرانه انكار مي كند. دست آن دو به هنگام ملاقات رحمت و زن زيبايش همچنان به همديگر بسته است. در تمام لحظات تا پايان داستان اين دستبند مشترك، فضاي ذهني خاصي را براي رحمت ايجاد مي كند. او با چشم بند هم اتفاقات اطرافش را حدس مي زند، بو مي كشد و مي شنود. انگار كه بيناتر از قبل شده است: «حالا جغرافياي چهره ها در ذهن رحمت به صورت ديگري مرتب شده بود و افق دروني، افق ديگري بود. » (ص ۶۰) در حالي كه تمام فضاي داستان در يك روز شكل مي گيرد، ذهن شخصيت اصلي داستان - رحمت - بين گذشته، حال و آينده در سيلان است. او با مرور خاطراتش عشق را دوباره مزمزه مي كند. احساس حسادت نسبت به زنش و تصور خيالي خيانت او، برنامه ريزي براي طلاق زنش، تحمل چهار ساله زندان به جاي قبول جاسوسي براي ساواك يا قبولي جاسوسي براي ساواك به جاي تحمل چهار ساله زندان، مرور خواب هاي آشفته اش و گهگاه تحليل هاي اجتماعي اش از وقايع اطراف چيزهايي هستند كه روز او را از كسالت گوشه زندان درمي آورند. نويسنده آگاهانه تلاش مي كند كه تحليل هاي معلم از اتفاقات اجتماعي و سياسي اطرافش را در سطح درك يك معلم متوسط نشان دهند. در نتيجه خوشبختانه از ادعاها و لفاظي هاي روشنفكرانه مي پرهيزد و همه چيز را در سطح درك و خواست او تحليل مي كند. داستان با مرور خاطرات و جريان سيال ذهن رحمت بسط پيدا مي كند تا ملاقات او و همسرش تمام مي شود؛ در حالي كه دستش همچنان به دست سرباز بسته است.
هيچ كس هيچ راه حل مناسبي پيدا نمي كند. با سنگ، زنجير كه حالا نماد كاملي از پيوند قشر روشنفكر با عوام است، باز نمي شود؛ با تير قفل باز نمي شود، روساي خواب آلود چيزي به ذهنشان نمي رسد تا اينكه بالاخره، مجبور مي شوند هر دو در كنار همديگر روي كف سلول بخوابند. در حالي كه سرباز به نظر بسيار شاكي است و معلم مشكوك به سرباز. او داستان هاي غيراخلاقي زيادي درباره رابطه زندان بانان با زندانيان شنيده بود. خوابش نمي برد. دستش درد گرفته بود و اضطراب او را به فكرهاي جورواجور سوق مي داد تا اينكه بالاخره با باز كردن سر صحبت با سرباز و تحريك و يك دستي زدن به او گره ذهني اش باز مي شود. سرباز بالاخره اعتراف مي كند. او يك دارالتاديبي بيش نبوده است و همان جا به او پيشنهاد كار در زندان و همكاري با ساواك مي شود. مي گويد كه عمداً كليد را گم كرده است تا به او بگويد كه چقدر از روشنفكرها و كتابخوان ها متنفر است. همين.
رحمت ساكت مي ماند و از اين همه هراس و نفرتي كه قشر بيرجنديه نسبت به قشر تحصيل كرده و كتاب خوان دارند، مبهوت مي شود. خوابش نمي برد و وقتي كه بالاخره خوابش مي برد، كابوس مي بيند. مي بيند كه او را در وسط يك كوير جلوي چشم هزاران نفر با ميخ به زمين كوبيده اند. . .
•••
پايان تكان دهنده و ياس انگيز داستان همان چيزي است كه نويسنده هاي دهه ۶۰ را به يكديگر پيوند مي دهد. گريز به خيال هاي افسون زده، تسليم در برابر اندوه مسلط بر شرايط پس از انقلاب، درون گرايي و نااميدي از رسيدن به آرمان هاي اجتماعي و سياسي، جملگي نشانه هاي مشترك نويسندگان اين سال ها است، سال هاي نخست جنگ.

نويسنده + خواننده + منتقد
آدم هاي اين قصه واقعي اند
نگاهي به رمان «زندگي در پيش رو» نوشته رومن گاري
ترجمه: سميه نصيري ها
گاليله در جايي گفته است، اگر مي خواهي دنيا را خوب ببيني، بايد روي شانه هاي آدم هاي بزرگ بنشيني و اين دقيقاً همان كاري است كه رومن گاري در كتاب «زندگي در پيش رو» با محمد كرده است. محمد پسر كوچولويي است كه خوب مي بيند، خوب مي شنود و خوب حرف مي زند اما هرگز خوب نمي فهمد. كلمات و حرف هاي آدم هاي اطراف مثل آوار روي سرش مي ريزد و او آنها را جويده جويده هضم مي كند اما همه اينها دليل نمي شود كه او با آدم هاي بزرگ همنشيني نكند. آدم هايي كه رومن گاري در اين كتاب خلق كرده، خارق العاده اند. از يك طرف كاملاً زميني هستند و شبيه شان را هزار جاي ديگر ديده اي يا لااقل در صد كتاب ديگر خوانده اي و از طرف ديگر كاملاً آسماني اند و هرگز در باورت نمي گنجد كه ممكن است روزي روزگاري اين آدم را در جايي ديده باشي و حتي با هم قهوه خورده باشيد. بهترين نمونه اش هم رزا خانم است. يك پيرزن چاق بدهيكل، بدقيافه، مهربان، طاس و غرغرو. در لحظاتي كه رزا خانم با مهرباني با مومو رفتار مي كند او را به خوبي مي شناسيد يا حتي لحظاتي كه به شدت غر مي زند. اما در لحظاتي كه سن واقعي مومو را از او پنهان مي كند، هرگز او را نمي شناسيد و هرگز نمي توانيد تصور كنيد كه پشت اين هيكل چاق زمخت، قلبي به اندازه يك گنجشك مي تپد. رومن گاري با اين رمان، خواننده را در يك فضاي كاملاً واقعي قرار مي دهد. خواننده سايه اي است كه با مومو لحظه به لحظه بدون كوچك ترين وقفه اي زندگي مي كند. حتي در خصوصي ترين لحظات رومن گاري خواننده را در منجلابي قرار مي دهد كه خيلي علاقه اي به آن ندارد و در عوض آن قدر جذابيت مي آفريند كه حتي شايد حس فضولي خواننده را قلقلك دهد كه ادامه ماجرا را پيگيري كند. به تعبير ديگر، خواننده زندگي در پيش رو، سر كلافي را كه رومن گاري با آن سرنوشت تمام شخصيت هايش را بافته، گرفته و با خواندن سطر به سطر قصه آن را مي شكافد.
005105.jpg

كولاژ ساخته شده ذهن نويسنده را در حين خواندن كتاب، خواننده برمي دارد و تكه آخر كليد همه ماجراهاست كه اتفاقاً تنها تكه باقي مانده اين معما است. آقاي هاميل عاشق ويكتور هوگو است و خالصانه مومو را با او آشنا مي كند و مومو كم كم وسوسه مي شود تا وقتي كه بزرگ شد بينوايان ديگري خلق كند، در حالي كه رومن گاري با زيركي تمام بينوايان ديگري خلق كرده كه كوزت آن محمد است و ژان والژان آن مادام رزا خانم. گاري يك زندگي واقعي را ترسيم كرده، يك دنياي واقعي، شهري با جمعيت فرانسه آدم هاي زيادي كه حتي در حد سياهي لشكر حضور دارند و در رفت و آمد هستند. شايد مومو يادآور خيلي از شخصيت هاي ادبي جهان باشد، مثلاً فقر كوزت را داشته باشد. اما جايگزين هيچ كدام از آنها نمي شود. مومو فقط مومو است و اين يكي از دلايل ماندگاري اش است.
رومن گاري در اين كتاب پسربچه مسلماني خلق كرده به نام محمد كه كاملاً اتفاقي پا به اين جهان گذاشته است اما او را خوب محك مي زند حتي شايد بعضي مواقع خود كاملاً كنار نشسته و نگاه كرده تا بداند مخلوقش چه مي كند گاهي مومو واقعاً كارهاي عجيبي مي كند. چتري دارد كه دوست صميمي يا صميمي ترين دوستش است شايد اين رفاقت كاملاً تلنگر ذهن مومو باشد. نويسنده در زندگي در پيش رو از زبان آقاي هاميل همان عاشق ويكتور هوگو مي گويد: «با كلمات مي شود همه كار كرد، بي آنكه كسي را به كشتن بدهيم. » اما خودش دقيقاً همين كار را مي كند. شخصيت هايي آفريده كه در همان چند صفحه نخست به آنها علاقه مند مي شوي. در صفحات مياني با آنها همراه مي شوي و در صفحات پاياني با آنها زندگي مي كني، اما در كمال ناباوري مي بيني كه بعضي از اين آدم ها مي ميرند. زندگي مي تواند زيبا باشد اما هنوز كسي آن را زيبا نديده. براي زيبا ديدن زندگي بايد دويد و تلاش كرد. اگر بخواهي مي تواني در هر چيزي يك زيبايي خاص و منحصربه فرد پيدا كني. حتي در مرگ. مرگ شايد تلخ ترين اتفاق هر زندگي باشد اما گاهي اوقات تنها راه نجات است. زندگي در پيش رو يك روايت است. روايتي كه از زبان بچه اي نقل مي شود كه اتفاقاً حافظه و هوش خوبي هم دارد پس طبيعي است كه جزئيات را هم توضيح دهد كه بعضي مواقع ممكن است خسته كننده و كشدار به نظر بيايد البته از نظر محمد، همه زندگي جالب است. شخصيت هاي اين قصه كاملاً عادي اند و زندگي روزمره شان را دارند. گاهي اصلاً به روال قصه كار ندارند و هرجا كه لازم است نقش كوچكي را بازي مي كنند و به زندگي خودشان بازمي گردند. حرف هاي مومو جذاب است و خواندني. گاهي كلماتي را اشتباه مي گويد يا برخي از لحظات بسيار پرده دري مي كند اما همه را به حساب كودكي اش بگذاريد. او مي خواهد در آينده همه اين زندگي را به عقب برگرداند و جاي همه تروريست ها و پليس ها حرف بزند.
از اين كتاب بسيار مي آموزيم و همين ما را بس. همين كه در لابه لاي صفحات اين كتاب دوربيني به چشم بگذاري و همه اتفاقات را ببيني و گاهي چشمانت غمگين شوند و گاهي لبانت بخندد. محمد چهارده ساله همان موموي ده ساله است و شايد نوجواني خيلي از آدم هاي كنجكاو ديگر و زندگي درست در پيش رويش قرار دارد. آدم هاي اين قصه واقعي اند.

ادبيات
اقتصاد
ايران
تكنيك
جامعه
رسانه
زمين
شهر
علم
كتاب
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |
|  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |