جمعه ۶ تير ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۸۹
كتاب
Friday.htm

سكوت و جنون
«تاريخ جنون» فوكو وقتي در فضاي جامعه ما قرار مي گيرد بدل مي شود به اشاره اي سلبي به تناقضاتي كه خود فراهم آورنده زمينه انتشار ترجمه آنند
اميد مهرگان
005830.jpg

تاريخ جنون /ميشل فوكو/ ترجمه فاطمه ولياني/ تهران: هرمس/ ۱۳۸۱/۲۹۶ صفحه/۱۶۰۰۰ ريال
•••
اين مقاله، در حكم نقد يا بازنگري كتاب به معناي، متعارف آن نيست، در عين حال كه اهميت «تاريخ جنون» فوكو و ترجمه زيبا و خودآگاهانه آن به فارسي را پيش فرض گرفته است. بنابراين مي توان مقاله حاضر را نوعي نقد بيروني دانست كه معطوف است به شكل و چگونگي پذيرندگي محصولات فرهنگي به دستياري به اصطلاح نهادهاي فرهنگي موجود. به سخن كوتاه، اين مقاله در حكم اعتراضي جدل گرانه است به فقدان نهادها و نيروهاي لازم براي «نقد كتاب».
گذشته از علاقه شخصي ام به مباحثي از اين دست و از آن بيش، كنجكاوي ام در اين باب كه چنين كتاب هايي، در اتمسفر سترون فعلي جامعه ما چه تاثيري خواهند گذاشت و به رگ چه نوع غيرتي برخواهند خورد، انگيزه اي كه باعث شد اين يادداشت نقدگونه را بنويسم، سكوت طولاني بالقوه درباره انتشار بالاخره ترجمه فارسي «تاريخ جنون» بود ۱. البته اين حكم نوع پيشگويي را دارد زيرا هنوز چند ماهي! نيست (تا امروزي كه دارم اين سطور را مي نويسم) كه اين كتاب روي پيشخوان ها قرار گرفته است. اين كتاب تقريباً به طور ناگهاني ـ طبق معمول هميشه ـ ظاهر شد. پيشتر مدت ها منتظر آن بوديم. (بگذريم از آن كه نشر هرمس بسيار كند ولي پاكيزه و قابل تامل كار مي كند). باري، «تاريخ جنون» اثر ميشل فوكو، انديشمند فقيد فرانسوي پيش روي ماست. خب؟ مسئله درست همين جاست، پس آغاز مي كنم: فقدان آن به اصطلاح عقلانيت محبوب همه، نه تنها در محتواي تاليفات و ترجمه ها، بلكه اكنون، به زعم من، در شكل و فرم اين «چيزهاي» فرهنگي نيز مشهود است و روابط به قولي «بينامتني» موجود ميان مترجمان و منتقدان را هم زير تسلط خود گرفته است. مي دانيم هنر، سراسر شكل است! البته در جهاني كه سخت در آن بيم فروريختن همه مرجعيت هاي ارزش گذاري مي رود، زندگي (همين زندگي واقعي مثلاً در كلانشهري به نام تهران) و انسان (همين هايي كه هر روز توي خيابان ها مي بينيم)، به قول نيچه «تنها به مثابه پديده اي زيباشناختي تا ابد توجيه پذير است. » پس مي بينيم كه گسترده فرم و منطق دروني آن بسيار گسترده تر از آثار هنري عيني است. البته امروز با مستانه سرايي هاي پست مدرنيست هاي (به زعم اگنس هلر) بنيادگراي ايراني، حضور شكل و عنصر زيبايي شناختي، با شور و غوغا در تمامي حيطه ها كشف شده است. بين ادبيات و فلسفه مرزي در كار نيست. پس عقل ورزي در حوزه عمومي يا بايد به اثري هنري بدل شود و يا جل و پلاسش را جمع كند و فلسفه بدل به كالاي لوكسي براي بزك كردن حوزه خصوصي شود. لذا ايده ها صرفاً در مقام اشكال و تصورات صرفاً به منزله تصويرها (زيبايي شناختي) بيان پذير است. از اين سخن دو نكته بر مي آيد، اول اينكه در نظر آوردن همه نمودهاي فرهنگي - (و حتماً) سياسي - به مثابه اشكال، سخت به غناي نقد درست ايدئولوژي كمك مي كند. زيرا به راحتي مي توان ديد كه سخن گويان و پيشگويان سرنوشت ملت، سراسر نشخوارگران ايده هاي شكل شده يا شكل هاي ايدئولوژيك اند. نكته دوم، در پيروي از منطقي ديالكتيكي (كه ذاتي شكل هاست) زمينه را براي تخريب بالقوه همين وضع مساعد فراهم مي آورد. مصداق يابي براي آن چندان دشوار نيست و في المثل: جامعه روشنفكري ما در تب و تاب عقلانيت و درك مناسبات جامعه مدرن و استقرار نهادهاي دموكراتيك (اگر كه واقعاً تشنه اين سومي باشند كه علي ميرسپاسي (در كتاب «دموكراسي يا حقيقت» طرح نو، ،۱۳۸۱ نشان داده است اتفاقاً اصلاً نيستند) مي سوزد ولي شكل عرضه داشت محصولات «عقل گرايانه» شان، درست بر اثر فقدان درك منطق شكل ها ـ در حوزه عمومي ـ به راحتي در معرض سقوط به ورطه عقل ستيزي و نوعي رمانتيسم حرامزاده است. وجوه انضمامي اين منطقه كه بر سازنده چيستي و چگونگي اشكال ( ِ عرضه و گفت وگو و انتشار و جدل) است، همانا نهادهايي است كه اتفاقاً ضد پست مدرنيست هاي شيفته انديشه انتقادي، ناخواسته ـ شايد اين خود لغزشي فرويدي باشد ـ دست به تخريب معرفت شناسانه شبح آن مي زنند. مي گويم شبح زيرا هنوز وجود عيني و تحقق بيروني سالم و درستي نيافته است: زيرا اگر هم محقق شده باشد، مبتني بر همان قوانين قبيله اي است كه اصولاً سوژه دكارتي را به قبيله خود راه نمي دهد. از سوي ديگر، ايدئولوژي مسلط و گرداننده، به شيوه ديگر ـ بر پايه اخلاقيات ايدئولوژيك نسبت به حضور امر سكولار ـ مرتب به اسم جلوگيري از ابتذال ـ مفهومي كه به زعم من، همدوش مفهوم دموكراسي نيازمند بازانديشي دوباره و موشكافانه است،مانع از تحقق آن مي شوند. منظور نهادي است به نام «كارخانجات» با شكوه صنعت فرهنگ. البته اين عبارت روشنفكران انتقادي ما را مي رماند. آنان همچون كساني اند كه بذر باد مي پاشند تا به جنگ آسياب هاي نامرئي بروند. در اينجا چرخ اين آسياب نمي چرخد. صنعت فرهنگ وجود خارجي ندارد. ابتذال، ضبط و مهار نشده و وجه نقدپذيري خود را به دست نياورده است. ابتذال و دموكراسي، مفاهيمي متضاداند. از قضا، صنعت فرهنگ، صنعت نقد كتاب را هم در بر مي گيرد.
005840.jpg

بر پايه درآمد بند پيشين، شايد بتوانم بگويم كه شكل حضور ترجمه فارسي «تاريخ جنون» خود در حكم پارادوكسي است كه بسط تناقضات دروني آن و اصولاً كلنجار رفتن با آن، پا را به حيطه هاي مختلفي مي كشاند و به قدر كفايت جذاب و راهگشا هست. اين توضيح البته، توضيحي است در باب روش شناسي نقد حاضر.
روش شناسي اي كه قصد آزمايش آن را دارم. قطع نظر از آنكه «تاريخ جنون» در فضاي فرهنگي ايران، نمونه اي سنخ نماست و به نحوي به انبوه كتاب هاي نقد ناشده و بايكوت شده دلالت دارد، خود نيز بنابر درون مايه چالش برانگيزش، ناگزير، با مناسبات عيني و بيروني اي كه خود آن را به منزله ترجمه فارسي اش پديد آورده، در مي افتد و به گفت وگو مي نشيند. نوشته حاضر به هيچ رو جوينده رابطه اي عليّ ميان دو مفهوم سكوت و جنون نيست از آن بيش مي كوشد پيوندي چه بسا انتزاعي و جعلي ميان آن دو برقرار سازد. اين پيوند، فريبكارانه، در دو ساحت ظاهراً متمايز فرم و محتوا برقرار مي شود. بر نهاد نوشته حاضر دوباره تكرار مي كنم: حضور كتاب «تاريخ جنون» و سكوت احتمالي در خصوص آن( و انبوه ديگر كتاب هاي كلاسيك) نوعي پارادوكس جذاب است: (البته پارادوكسي كه اعتراف مي كنم حيله گرانه جعل كرده ام. )
•••
«تاريخ جنون» فوكو وقتي در فضاي جامعه ما قرار مي گيرد بدل مي شود به اشاره اي سلبي به تناقضاتي كه خود فراهم آورنده زمينه انتشار ترجمه آنند، از سوي ديگر، اثبات گر حضور سكوت هايي از انواع گوناگون است. در شناسنامه ابتداي كتاب بر اساس فهرست نويسي فيپا، «تاريخ جنون»] در رده[ «بيماري هاي رواني» جاي گرفته است. طنز تلخ نهفته در اين طبقه بندي عقلاني ـ بوروكراتيك كما بيش وضوح دارد. گذشته از آنكه آرزوي چاپ نقدي درباره اين كتاب، در مجلات پزشكي و به لحاظ تخصصي روان پزشكي و غيره ـ كه هيچ ارتباط مستقيمي با علوم انساني و فلسفه ندارند بر دلمان خواهد ماند، خوب مي دانيم كه تلاش فوكو، نوعي تاريخ نگاري ساده علوم پزشكي و بيمارستان ها و درمانگاه ها نبوده است. اين نكته، خود گواه امور واقع گوناگوني است كه درك آن به قرائت دقيق تر و انتقادي تر ايدئولوژي حاكم كمك خواهد كرد.
«انسان مدرن در قلمرو آرام و بي كشمكشي كه در آن جنون بيماري رواني تلقي مي شود، ديگر با ديوانه گفت وگويي ندارد: در يكسو انسان عاقل جاي دارد كه پزشك را به نمايندگي از خود به سوي جنون مي فرستد و بدين ترتيب هر نوع رابطه با جنون را خارج از كليت مجرد بيماري ناممكن مي كند» (تاريخ جنون / مقدمه) عقلانيت نهادهاي خود را مي آفريند، عقلانيتي كه آن گونه كه فوكو نشان مي دهد، بسيج نيروهايش براي استقرار نظم اجتماعي و جلوگيري از بيكارگي و ضبط و مهار نامتعارفان، سراسر برانگيخته انگيزه اي علمي و محصل نبود، بلكه «حبس فقرا و ديوانگان»، در آن واحد گرايش متافيزيكي جامعه مدني و تمايل سياسي مذهب را در خود مستتر داشت و انگار تلاشي بود براي تركيب جبارانه آن دو» (تاريخ جنون) (تاكيد از من). كتاب فوكو در عصري كه بدان مي پردازد (عصر خرد: ۱۶۵۴-۱۷۹۴). تلويحاً بر تحقق مونولوگ عقل و سكوت جنون اشاره دارد، زيرا «تلقي جنون به مثابه بيماري رواني در اواخر قرن هجدهم خبر از گفت وگويي قطع شده داشت. » قطع اين گفت وگو، واجد جنبه هاي عيني و انضمامي بود، يعني بر آمدن مكان هايي براي اقامت اجباري نظير بيمارستان، درمانگاه، آسايشگاه و تيمارستان تا به مدرن ترين و دنج ترين مطب هاي دكتر امروزي همراه با لبخند خوشامدگويي پزشك وقتي كه بدون بيمه وارد مطب مي شوي. هم اين مطب شيك و هم طويله هاي انساني عصر كلاسيك براي حبس ديوانگان حيوان شده، پيرو يك منطق دروني اند. درست به لحاظ همين نهادهاي عيني است كه گسست بنيادين ميان عقل و جنون يا خرد و بي خردي تحقق مي يابد. (اين معني به خوبي در فيلم «پرواز بر فراز آشيانه فاخته» ساخته ميلوش فورمن بيان شده است). عقل راه خود را پيش مي گيرد و متكلم وحده مي شود اين وضع همپاي پيشرفت تكنولوژيكي و علوم طبيعي توسعه مي يابد و اكنون در غرب، شاهد مجهزترين و اصطلاحاً «انسان گرايانه ترين» بيمارستان ها و تيمارستان ها و مراكز مراقبت از بيماران رواني هستيم. از قضا، مسئله و گره مقاله حاضر در همين جاست: در جامعه ما نيز اين عقلانيت، ظاهراً گفت وگوي خود را با جنون قطع كرده، ولي مونولوگ او پر از تپق و لكنت است و جنون، اين جنون ملبس به جامه رمانتيسم و خرقه صوفيان و پيران، مرتب وسط حرف او مي پرد. وضع وحشتناك مراكز بهداشتي و اكثر بيمارستان هاي دولتي و به ويژه اوضاع رقت آور آسايشگاه هاي بيماران رواني، گواه عيني اين نكته است. قبيله ما هنوز از فرد رواني وحشت دارد. فرآيند نيم بند و ناقص الخلقه عقلاني شدن (و سكولاريسم ناخوانده كه انگار كسي خيال ندارد تحويل اش بگيرد!)، نه تنها از انسان ايراني ماشين نساخته و او را بدل به شبحي كافكايي نكرده، بلكه همچون مرغي نيم بسمل، او را به معركه فحاشي و كتك كاري عقل و جنون در انداخته است. در رمان هاي مدرن، في المثل با تراژدي انسان مدرني روبه رو مي شويم كه قرباني ساختارهاي عقلاني و نظام بوروكراتيك و جهان مكانيزه شده و فردستيز است. ولي تراژدي بالقوه انسان ايراني، از قضا ناشي از فقدان تمام موارد فوق است: البته حرفم را تصحيح مي كنم: نه فقدان، بلكه حضور نيم بند و ناقص موارد مذكور. اگر تكنيك ذبح مرغ را بلد نباشي و دست به اين كار بزني، موجود بي نوا را هزار بار بيشتر زجر خواهي داد. پيدا است كه اين وضع برخاسته از اصرار در گنجاندن امر اخلاقي در امر سياسي و به رسميت نشناختن سكولاريسم است. در اين خصوص، هم احتجاجات و به در و ديوارزدن هاي نوانديشان براي هواداري از آميزه اي غيب گونه و جادويي از «عقلانيت و معنويت» عبث و خطرناك است و هم فحاشي آن دسته ديگري كه قصد دارند به جاي جست و جوي مرهمي براي زخم، عضو زخمي را قطع كنند و پيكر ناقص الخلقه خود را ناقص تر. اين سطور تنها مبين سويه اي از حضور «تاريخ جنون» و كتاب هايي از اين دست است. كتاب هايي غني و نيرومند كه هم فرم و هم محتواي بستر تكوين خود را به چالش مي گيرند.
به نظر مي آيد دو مشكل بس عام است كه همچنان گريبانگير ماست: سياست و اخلاق. دو مقوله اي كه مرتب با هم خلط مي شوند و بدين سان، فاجعه اجتماعي خاص خود را سبب مي گردند.در خاتمه بسيار مايلم از مترجم كتاب، سركار خانم فاطمه ولياني تشكر كنم. ترجمه، دست كم به مثابه يك متن فارسي مستقل در زمينه علوم انساني و فلسفه، عالي است. مترجم در روبه رويي با متن از خودآگاهي جامع و گسترده اي برخوردار است - اين نكته در پانوشت هاي مشبع او نيز مشهود است ـ و به هيچ رو مرعوب نويسنده و موضوع نشده است. اين كتاب قادر است جايگاه يك مرجع مناسب و كلاسيك در زمينه تاريخ نگاري و علوم انساني به دست آورد و البته و صد البته كه كتابي است و ترجمه اي است كه حريف زورآزما مي طلبد و درگير نشدن با كتبي از اين دست و تن سپردن به باند بازي هاي مرسوم در نقدنويسي، نتايج ترسناكي در پي خواهد داشت.
پي نوشت:
۱. لازم به ذكر است يك هفته پس از انتشار كتاب يادداشتي از آقاي حامد يوسفي درباره آن در همين صفحه به چاپ رسيد.

تهيدستان و سياست
آرش شهرابي
سياست هاي خياباني: جنبش تهيدستان در ايران/ آصف بيات/ سيد اسدالله نبوي هاشمي/تهران: شيرازه، ۱۳۶۹/۳۲۶ صفحه/۲۱۰۰۰ ريال
•••
«خيابان به عنوان يكي از اماكن عمومي داراي اين ويژگي ذاتي است و براي مردم اين امكان را به و جود مي آورد كه بدون داشتن يك «شبكه فعال» بسيج شوند. »
كتاب «سياست هاي خياباني: جنبش تهيدستان در ايران» به بررسي جنبش مردم عادي يعني تهيدستان مي پردازد.
چگونه مي توان فعاليت هاي روزانه اين مردم را توجيه كرد؟ اين اقدامات داراي چه ارزش هايي هستند؟ سياست هاي اين زندگي هر روزه چيست، آصف بيات درصدد است كه چگونگي اين اقدامات معمولي و اغلب آرام كه به وسيله اين تهيدستان صورت مي گيرد را توضيح دهد. مطالعات جامعه شناسه اي كه صرفاً ساختارها را بررسي مي كنند زرادخانه نظري شان انباشته از واژگان نظري كلي و باشكوه است و گونه گوني درك مردم از تغيير را ناديده مي گيرند و تنوع موجود و مناقشه ها را كوچك مي شمارند.
نويسنده سعي دارد اين صداهاي سركوب شده را پوشش دهد و كنش آنها را آشكار سازد. تهيدستان يا همان «گروه هاي فاقد امتياز» فعاليتشان را بر مبناي يك استراتژي آگاهانه انجام نمي دهند. نيرويي كه آنها را به پيش مي راند، ضرورت است. غم نان است و ماندن.
005845.jpg

اين تهيدستان ثمره مدرنيزاسيون شتابان رژيم پهلوي بودند. اينها از دهه ۱۳۳۰ به شهرهاي بزرگ مهاجرت كردند و زمين هاي بلااستفاده شهري را به تصرف خود درآوردند و زمين هاي ارزان قيمت اطراف آن را مالك شدند.
تمركز نويسنده اما بر تهران است و حاشيه اش. از لحاظ ساختاري، تهيدستان كه شامل بيكاران، مهاجران، آوارگان و يا دست فروشان خياباني اند، گروه هايي سيال هستند. اينها افرادي منفرد هستند كه خارج از نهادهاي رسمي موجود دست به فعاليت مي زنند. از آنجا كه تهيدستان يا همان گروه هاي فاقد امتياز مانند كارگران و يا دانشجويان فاقد ظرفيت لازم براي اعمال فشار نهادينه هستند، مستقيماً وارد عمل مي شوند تا نيازهاي شان را به صورت انفرادي و البته با احتياط برآورده سازند.
جامعه شناسان مكتب شيكاگو و سياستمداران، اين عناصر را جنايتكار غيرقانوني و حاشيه اي مي دانند و گروهي ديگر از جامعه شناسان اينها را پيوسته به متن جامعه مي دانند اما بيات معتقد است كه گروه هاي فاقد امتياز نه كاملاً در حاشيه اند و نه كاملاً در متن.
وجه مشخصه گروه هاي فاقد امتياز درآمد پايين، مهارت پايين، جايگاه پايين اجتماعي و شرايط ناامن و محل سكونتشان است.
به نظر بيات تهيدستان شهري به معناي مرسوم كلمه انقلابي نبودند. اينها در گيرودار روزهاي انقلاب تقريباً تا روزهاي پاياني در حاشيه ماندند
آصف بيات البته انقلاب ۵۶ را فرصتي بي نظير براي بسيج تهيدستان مي داند. از ميان ۶۴۶ نفري كه طي درگيري هاي خياباني تهران كشته شدند، تنها ۹۰ نفرشان و يا به عبارتي يك درصد از آنها آلونك نشين بودند. در حالي كه صنعت گران و مغازه داران ۱۸۹ نفر، دانشجويان ۱۴۹ نفر، كارگران ۹۶ نفر و كارمندان ۶۰ نفر بودند، در عوض گروه هاي فاقد امتياز مبارزه اي در جهت تغيير در زندگي خود و جامعه مستقل شان را پيش گرفته بودند.
امام خميني رهبر نهضت اسلامي در خلال ۱۵ سال قبل از انقلاب در ۸۸ پيام و نامه، ۵۰ بار جوانان تحصيلكرده و دانشگاهيان و دانشجويان را مخاطب قرار دادند و ۸ بار هم فرودستان را. آيت الله شهيد مطهري نيز همواره نسبت به عوام زدگي هشدار مي داد و همچنين مرحوم شريعتي. همين نظر در مورد گروه هاي چپ و ليبرال نيز صادق بود. اين در حالي است كه همه تحليل هاي موجود حاكي از آن است كه ميان اسلام سياسي و گروه هاي محروم قرابت و وابستگي كاركردي، ساختاري و حتي الزامي وجود دارد.
واژه مستضعفين در اوج انقلاب وارد سخنراني ها شد و آلترناتيوي بود براي تهيدستان.
در واقع بعد از انقلاب بود كه طبقات فرودست به پايگاه اجتماعي محكمي براي دولت تبديل شدند. پس از انقلاب بخشي از گروه هاي محروم در حكومت مستحيل شدند و بقيه همچنان در حاشيه ماندند. آنچه مسلم است گروه هاي محروم، نمي توانند ايدئولوژيك باشند. اين دانشجويان، معلمان و ديگر بخش هاي روشنفكري جامعه اند كه جامه ايدئولوژي بر تن مي كنند.
گروه هاي فاقد امتياز اما به حكم ضرورت نسبت به هر گونه شكل خاص از ايدئولوژي چه دولتي و چه متعلق به اپوزيسيون بي علاقه اند. آنها بيشتر به راهكارهاي آني و نهادهايي كه مستقيماً به نگراني هايشان بپردازد پاسخ مي دهند.
ايدئولوژي و برنامه هاي بلندمدت به كار حاشيه نشينان نمي آيد اما اين بدين معنا نيست كه اين مردمان گرفتار تقديرند و كاملاً منفعلند. اينها با شيوه هاي معمولي خود تغييرات مهمي را رقم مي زنند. آنها علاوه بر اين كه زندگي خود را مي سازند، تغييرات اجتماعي مهمي را در سطحي گسترده تر سبب مي شوند از قبيل پراكندگي جمعيت ملي و ساختار شهري، قانون و نظم و سياست هاي توزيع مجدد. امكانات گروه هاي حاشيه اي با پيشروي آرام هزينه اقتصادي و سياسي سنگيني بر گروه هاي مسلط اجتماع تحميل مي كنند.
آصف بيات عقيده دارد كه مبارزه محلي برخلاف انقلاب براي تهيدستان ملموس تر و واقعي تر است. انقلاب براي تهيدستان نوعي رابطه فراخويشاوندي ايجاد كرد كه پس از ثبات، آن گروه ها به همان استراتژي قبلي خود بازگشتند.
تحليل اين كتاب مبتني است بر مصاحبه ها و تحقيقات قبل و بعد از انقلاب، روزنامه ها، تراكت ها، پوسترها، نشريه و جزوه ها و مشاهدات شخصي نويسنده، نويسنده خاستگاه خود را همين طبقه فرودستان مي داند. او نحوه آشنا شدن با ابزارآلات مدرن و مهاجرت به تهران را شرح مي دهد. كتاب مملو از مستندات و توصيفات تاريخي است، صحنه هايي زنده و صريح را گزارش مي دهد.
از اين رو اين كتاب مانند كتاب هاي متداول جامعه شناسي ملال آور نيست. پيشروي آرام مردم عادي، ترسيم موقعيت تهيدستان جديد، گروه هاي فاقد امتياز و انقلاب اسلامي، شورش مسكن، سياست كوچه پس كوچه ها، انقلابيون بيكار، شورشيان خيابان، مردم عادي و قدرت دولت از عناوين فصل هاي اين كتاب هستند.

تور صنعت نشر فرانسه ـ ۸
ملاقات با مشاور وزير و پايان سفر
رضا هاشمي نژاد
مطلبي كه هم اكنون قسمت پاياني آن را مي خوانيد گزارشي بود كه آقاي رضا هاشمي نژاد ناشر نشر افق، از سفر جمعي از فرهنگيان و ناشران كه به همراه معاون فرهنگي وزير ارشاد، اصغر رمضان پور، به فرانسه رفته بودند. اين سفر براي آشنايي با صنعت نشر فرانسه و ديدار از مراكز فرهنگي اين كشور صورت گرفته بود. آقاي هاشمي نژاد در اين گزارش شرحي از گردش كار تهيه كتاب، شيوه پخش و قراردادهاي ناشر و مولف در فرانسه داده بود. همچنين ايشان شرحي از مراكز فرهنگي مانند كتابخانه ملي پاريس داده بودند.
اميد است توجه به وضعيت و شرايط توليد و توزيع كتاب در كشورهاي پيشرفته بتواند كمكي به بهبود برنامه ريزي و گردش كار كتاب در ايران داشته باشد.
•••
قرار بود روز جمعه به ديدار موزه لوور و پس از آن به ديدار از انستيتو جهان عرب برويم. ما چند نفر از سه شنبه تصميم گرفتيم كه به ديدارهاي عقب افتاده مان برسيم. به همين خاطر به ديدار سه موسسه نشر رفتيم. به خاطر فشردگي برنامه ها و قرارها، مجبور بوديم پس از هر قرار با عجله به سراغ قرار بعدي برويم.
ظهر در ميهماني ناهار دوستانه اي كه مسئولين و همكاران فرانس اديسيون ترتيب داده بودند، من گزارشي از سفرمان را به آنها دادم، اصرار داشتند كه اگر كاري نيمه تمام مانده به آنها بگوييم تا پيگيري كنند. به نظر من اين كه كجا و چگونه مي توان يك سفر يا برنامه اين چنيني را جمع بندي كرد تجربه جالبي بود. اين جمع بندي بسيار خوب انجام شد. فرانكوني گفت كه ما حرفه اي ها اگر حرفي مي زنيم همه با هم هماهنگ هستيم و عزم خودمان را جزم كرده ايم كه از روابط متقابل نشر بين دو كشور حمايت كنيم. ما به عنوان ميانجي سعي مي كنيم طرف فرانسوي را به پيگيري تشويق كنيم و توان آن را هم داريم.
005835.jpg

چيزي كه بسيار مشاهده مي شد، اين بود كه بين مجموعه نهادها و سازمان هاي دولتي و غيردولتي و ناشران فرانسه، در مواردي كه حتي سود مستقيم مادي هم در كار نبود هماهنگي وجود داشت و به تصميم گيري هاي گروه تن مي دادند. در هر حال اين سبك فرانسوي ها است كه جدي ترين بحث ها را همراه برنامه اي مثل ناهار تلطيف مي كنند. برنامه هاي ناهار فرانسوي حدود ۲ تا ۳ ساعت طول مي كشيد كه بيشتر آن صرف گفت وگو و گپ كاري مي شد.
پس از ناهار عده اي از گروه براي بازديد از انستيتو جهان عرب و نمايشگاه اسب و اسب سواران عرب عازم شدند ولي من كه علاوه بر تماس با يك ناشر بايد همان شب عازم فرانكفورت مي شدم همراه آنها نرفتم. البته دوستان تعريف مي كردند. به خصوص اين كه اوراقي از شاهنامه شاه طهماسب هم در آنجا نمايش داده مي شد. بعدازظهر همان روز نيز از ساعت ۳۰: ۶ تا ۳۰: ۶ ميهمان هلن دوشن، مشاور فني و بين المللي وزارت فرهنگ و يكي از مديران وزارت فرهنگ فرانسه بوديم.
من جدا از گروه بودم و خودم آدرس وزارت فرهنگ را كه در نزديكي موزه لوور است پيدا كردم. بناي وزارتخانه قديمي و معماري آن سبك دار بوده كنار در ورودي خودم را معرفي كردم و خانمي تا طبقه مربوطه راهنمايي ام كرد. در آنجا هم آقايي مرا به اتاق جلسه راهنمايي كرد. از اين نظر برايم جالب بود كه همه چيز مرتب است ولي اگر مي خواستم يكي از دوستانم را در تهران محل كارش آن هم با قرار قبلي ببينم. . . به هر حال اتاق جلسه دكوري دوست داشتني و گرم داشت. تمام اطراف اتاق كمدهاي قديمي و چوبي با شيشه مملو از كتاب هاي قديمي بود كه فضاي فرهنگي و آشنا را تداعي مي كرد. به هر حال صحبت ها شروع شد.
آنها مي خواستند نظرات رمضان پور را درباره سفرمان بگيرند و همچنين جمع بندي اي از امكانات طرفين انجام دهند. رمضان پور و آنها قول مساعد و وعده هايي به يكديگر دادند ـ قرار شد طرفين امتيازاتي به افراد و نهادهاي فرهنگي دو كشور بدهند و در نتيجه، بحث ها و رفت و آمدها ادامه پيدا كند.
در پايان نيز با قهوه و آب ميوه و شيريني هاي سنتي فرانسوي از حاضران پذيرايي كردند.
اما پايان:
طي اين سفر احساس غالب من اين بود كه دليل اصلي پيشرفت غربي ها در توافق همه آنها براي زندگي صلح آميز در كنار هم و قبول احترام به حقوق يكديگر و كار گروهي است. چيزي كه رسيدن آن از هر كار ديگري دشوارتر است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   رسانه  |
|  زمين  |   شهر  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |
|  صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |