يكشنبه ۸ تير ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۹۱- June, 29, 2003
ايرانيان و فلسفه هاي جديد غرب
خاندان افضل الملك كرماني از آنجا كه با نظام قاجار مخالف بودند به استانبول مهاجرت كردند به همين دليل او گفتار در روش دكارت را از تركي به فارسي ترجمه كرد اما ترجمه او هم چاپ نشد
017510.jpg
دكتر كريم مجتهدي فارغ التحصيل از دانشگاه سوربن، و عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران است. از ميان كتاب هاي وي مي توان به «فلسفه نقادي كانت»، «پديدارشناسي روح»، «هگل»، «فلسفه در قرون وسطي» و «آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب» اشاره كرد. او سال هاست كه فلسفه كانت، هگل، دكارت و فلسفه قرون وسطي را تدريس مي كند. از خصوصيات بارز وي، بيان شيوا و ساده گويي مفاهيم مهم فلسفه است. نشست هفته گذشته خانه كتاب به بررسي كتاب «آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب» اختصاص داشت و دكتر مجتهدي خود به ايراد سخنراني پرداخت.
چگونگي مواجهه با غرب كه موضوع محوري غرب شناسي، غرب گرايي و غرب ستيزي ايرانيان بوده است امروزه در مباحث نظري جامعه ما جايگاه ويژه اي دارد. به همين مناسبت كتاب ماه ادبيات و فلسفه، هشتاد و هشتمين نشست خود را به بحث و گفت وگو درباره كتاب «آشنايي ايرانيان با فسلفه هاي جديد غرب» نوشته دكتر كريم مجتهدي اختصاص داد تا از رهگذر بحث درباره اين اثر درخور تعمق، به تاريخ آشناي ايرانيان با مكاتب فلسفي غرب و مسائل و مشكلات اين رويارويي پرداخته شود.
در ابتداي اين نشست دكتر كريم مجتهدي در باب رواج تفكرستيزي در جامعه معاصر ايران گفت: گرچه من برخلاف نظر كساني كه معتقدند در جامعه ما فلسفه مظلوم واقع شده، اعتقاد دارم هيچ رشته اي مانند فسلفه پرادعا نيست اما در طول اين يك قرن و نيمي كه از تماس ايرانيان با غرب مي گذرد، ما تنها مرعوب علوم و فنون آنها شديم و اين مرعوب شدن، ما را نسبت به خودمان بي اتكا كرده است، به نوعي كه اعتماد خود را به تفكر از دست داده ايم. در روزگار ما بي فكري مرسوم است و اين مسئله چنان وارد فرهنگ ما شده كه در دوران گذشته اصلاً سابقه نداشته است. وي در باب اهميت پرداختن به فلسفه در دوران معاصر گفت: ممكن است گروهي معتقد باشند با توجه به مسائل اقتصادي، معيشتي و بهداشتي كه گريبانگير جامعه ماست پرداختن به فلسفه كار ضروري اي به نظر نمي رسد. اما اشتباه از همين جا ناشي مي شود. شايد بهترين زمان براي جست وجوي زيربناي كلي مشكلات اقتصادي و معيشتي زماني باشد كه جامعه اي با اين مسائل دست و پنجه نرم مي كند. بنابراين با وجود كمبودهاي مادي اولويت با تحليل فرهنگي است. گروهي نيز ممكن است معتقد باشند كه كشوري همانند ايران سنت هاي فلسفي بسياري دارد و فلسفه از اين سنت ها بهره هاي فراواني بردند. بنابراين، پرداختن به فلسفه غرب صحيح به نظر نمي رسد. اين گروه نيز در مسير خود دچار اشتباه شده اند. فلسفه، شي نيست كه بگوييم آن را داريم يا نداريم. فلسفه، فعل «فكر كردن» است. در نتيجه تا فكر نكنيم، هيچ نداريم. پس شناخت فلسفه يعني اينكه در چه درجه اي از آگاهي قرار داريم.
دكتر مجتهدي درباره تمايز فلسفه قرون وسطايي اروپا و فلسفه عصر جديد اظهار داشت: اگر به فلسفه قرون وسطايي غرب توجه كنيم، درمي يابيم كه عقربه فكري متخصصان علوم كلامي و الهي آن دوران ميان وحي و عقل در نوسان است. برخي مانند توماس آكوئيني به عقل نزديك مي شوند و بعضي همانند اوگوستينوس به وحي. اما در دوران معاصر متفكران علوم كلامي و الهي در ابتدا خود را فيلسوف مي نامند. همچنين در اين دوران نوسان فكري فيلسوف ميان علوم جديد و كلام سنتي است و فلاسفه دوران جديد مي كوشند ميان اين دو وجه، رابطه اي برقرار كنند. به نظر مي رسد شاخص تفكر عصر جديد دكارت است هرچند كه قبل از دكارت متجددان بسياري وجود داشتند اما با مطالعه آراي او به راحتي مي توان مشخصات و فصول مميزه تفكر جديد را دنبال كرد. ايرانيان نيز در گام هاي نخست آشنايي با فلسفه غرب به دكارت توجه كردند. پس به نوعي مسئله توجه به دكارت اتفاقي كاملاً تصادفي محسوب نمي شود و نوعي وجه عقلي را پشت سر خود دارد.
دكتر مجتهدي ضمن مقايسه دكارت با فرانسيس بيكن در باب نظريات اين دو فيلسوف يادآور شد: هر دوي اين فلاسفه مي خواهند با علم، طبيعت را به استخدام خود درآورند كه اين بهره گيري از طبيعت به نفع انسان است. فرانسيس بيكن صراحتاً اذعان مي دارد كه عقل بايد در برابر تجربه سر تعظيم فرود آورد چرا كه به كمك تجربه مي تواند طبيعت را به استخدام خود درآورد. دكارت برخلاف بيكن كه به عقل بي توجه است، عقلي مسلك است. اما عقلي كه دكارت توصيف مي كند يك عقل جديد است و با عقل مشائي، افلاطوني و قرون وسطايي تفاوت دارد. عقل دكارتي يك عقل رياضي و كمي سازي است. اصالت عقل در واقع يك نوع اصالت رياضي است و اولويت دادن به اندازه گيري عالم طبيعت است و شناختن نحوه برخورداري از طبيعت محسوب مي شود. البته دكارت نوعي توجيه فلسفي مي كند اما بيكن در توجيه فلسفي ضعيف است و بيشتر كاربردي است. دكارت زيربناي نظري مطالب را بيان مي كند و گاهي گمان مي رود كه او متافيزيسين است در حالي كه او تنها زيربناي علوم جديد كاربردي را پي ريزي مي كند و از اين حيث فوق العاده است. فسلفه دكارت نوعي طرح ريزي بسيار استادانه است. او علوم طبيعت و فيزيك را از قيد حواس رها مي كند و معتقد است كه عقل، ضابطه علوم طبيعت را بنيان مي نهد. فلسفه دكارتي نشان مي دهد براي شناختن جهان بايد روشي هندسي ـ مكانيكي اتخاذ كرد چون ذات عالم در روش هندسي ـ مكانيكي است. حركت موضوع علم مكانيك و امتداد موضوع علم هندسه است. حتي اگر بخواهيم بدن انسان را به صورت هندسي ـ مكانيكي بشناسيم، كالبدشناسي، هندسه و فيزيولوژي، مكانيك بدن مي شود.
دكتر مجتهدي ضمن بيان يك فرضيه در باب نخستين كسي كه دكارت را به ايرانيان معرفي كرد، گفت: اولين شخصي كه دكارت را به ايرانيان معرفي كرد يك شخصيت فرضي در كتاب «نامه هاي ايراني» اثر مونتسكيو است. در اين اثر شخصي در قرن هجدهم به پاريس مي رود و از آنجا براي دوستان ايراني اش نامه مي فرستد. در اين كتاب اين شخص بيان مي كند كه در اينجا مقصود پاريس است، با روشي روبه رو شدم كه در آن مسائل را تحليل مي كنند و آن را به يك اصل مرتبط مي دانند و هرچه تعداد اين اصول كمتر باشد، براي آنكه مشكلات را حل كند كافي است. با آنكه در آن اثر صحبتي از دكارت به ميان نمي آيد اما اين روش دكارت است و اصولي كه از آن نام مي برد كتاب «اصول» دكارت است. لازم به ذكر است مونتسكيو اين اثر را براي بيان تفاوت شرق كهنسال با غرب متجدد نوشته و به اين ترتيب تفاوت اين دو را در روش كار دانسته است. البته اين مسئله فرضي است چون اين اثر در دوره اي نگاشته شده كه درايران نمي توانست به واسطه فتنه افاغنه اين مباحث صورت بگيرد.
وي در توضيح نخستين رساله غربي كه به زبان فارسي ترجمه شد، اظهار داشت: در حدود ۱۳۰ سال پيش در دوره ناصرالدين شاه، كنت دوگوبينو، كنسول فرانسه، با همكاري «برنه» فردي فرانسوي كه بر فارسي مسلط بود و يك يهودي كه معلم و ساكن تهران بود به ترجمه رساله «گفتار در روش» دكارت پرداختند البته فكر اوليه ترجمه اين رساله به خود كنت دوگوبينو تعلق داشت. گوبينو عقايد خاصي داشت. او نژادها را برابر نمي دانست و ايجاد تاريخ را به برخورد و اختلاط نژادهاي گوناگون نسبت مي داد. از آن جا كه تاريخ ايران، تاريخي پيچيده است، او دليل اين پيچيدگي را گذر اقوام و نژادهاي مختلف از ايران مي دانست. گوبينو ضمن برشمردن دكارت به عنوان دورترين فيلسوف از ذهن ايرانيان قصد داشت با ترجمه اين اثر در ساليان بعد تحولي در فرهنگ و ذهن ايراني ايجاد كند. اما تجربه فرضي دوگوبينو هرگز به وقوع نپيوست چون ترجمه اين اثر آنچنان بد، نامفهوم و عباراتش دور از ذهن ايرانيان بود كه سبب شد دكارت همچنان در ايران ناشناخته بماند.
دكتر مجتهدي با برشمردن ترجمه افضل الملك كرماني به عنوان دومين ترجمه از رساله گفتار در روش دكارت در اين باره تصريح كرد: خاندان افضل الملك كرماني از آنجا كه با نظام قاجار مخالف بودند به استانبول مهاجرت كردند به همين دليل او اين اثر را از تركي به فارسي ترجمه كرد اما ترجمه او هم چاپ نشد. اگرچه ترجمه افضل الملك با ذهن خواننده ايراني آشناست اما نقص مهم اين اثر آن است كه بعضي از عبارات نادرست ترجمه شده اند و معناي مورد نظر دكارت را نمي رسانند. با در نظر گرفتن اينكه تركيبات عبارات در اكثر موارد با تركيبات متن فرانسه مطابقت ندارد مي توان اعتقاد داشت كه افضل الملك يا اصلا متن فرانسه اين رساله را نديده و يا براي ترجمه خود از آن استفاده نكرده است.
وي در باب ترجمه مرحوم محمدعلي فروغي از رساله دكارت گفت: مرحوم فروغي بنابر آنچه در مقدمه اول خود نوشته به ترجمه گوبينو و افضل الملك اشاره مي كند اما مي گويد ترجمه آنها را نديده است. او در وهله نخست مصمم بود تا دكارت را ترجمه كند اما چون گمان مي كرد فلسفه او را ايرانيان درك نكنند به نگارش «سير حكمت در اروپا» پرداخت و رساله «گفتار در روش» را در اين كتاب قرار داد. ترجمه فروغي در سطح بسيار بالايي قرار دارد و او در نحوه برگرداندن اصطلاحات و مطالب مشكل و دشوار زبان فرانسه نهايت استادي را به خرج داده است و مفاهيم دكارت را به نحوي سليس و متين به زبان فارسي، منسجم و فهميدني درآورده است.
دكتر مجتهدي درباره كتاب «بدايع الحكم» اذعان داشت: «بدايع الحكم» اثر ملاعلي مدرس زنوزي است. اين اثر پاسخ به هفت سوالي است كه بديع الملك ميرزا از حكيم زنوزي كرده است. به يك معنا «بدايع الحكم» اولين كتاب فلسفه تطبيقي در زبان فارسي محسوب مي شود چرا كه براي اولين بار در كنار متفكران بزرگ ايراني، اسامي فلاسفه غربي به چشم مي خورد. در نگاه نخست به نظر مي رسد كه بديع الملك تنها قصد داشته از فلسفه سنتي سوالاتي مطرح كند اما براي آنكه اطلاعاتش را به رخ ديگران بكشد به اين متفكران غربي هم اشاره كرده است. اما با مطالعه اسناد باقي مانده از بديع الملك ميرزا درمي يايبم ذكر فلاسفه غرب در آخرين سوال نه جنبه تفنني داشته و نه فضل فروشي بلكه از همان ابتدا براي او مسئله مقايسه ميان افكار فلاسفه غرب و سنت تفكر اسلامي ايراني مطرح بوده است و به همين دليل اين كتاب نخستين كتاب فلسفه تطبيقي در ايران به شمار مي آيد.
وي در توضيح عدم جمع بندي در كتاب «آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب» تصريح كرد: بحث و پژوهش بايد به صورت پژوهش باقي بماند. فيلسوف در هر بحثي كه مي كند مي خواهد عمق مطلب را اثبات نمايد و به تحقيقات خود ادامه دهد از اين حيث هيچ رشته اي مثل فلسفه، آينده ساز نيست. فلسفه، فكر را در آينده طراحي مي كند و پيش پاي انسان قرار مي دهد. جايي كه فلسفه وجود ندارد، علم هم وجود نخواهد داشت و به همين جهت در اين اثر از جمع بندي قطعي اجتناب كردم.
دكتر مجتهدي با اشاره به بحث سنت و تجدد در جامعه امروز ما در باب سنت كاذب و تجدد كاذب گفت: هم سنت مي تواند كاذب باشد و هم تجدد. سنتي كاذب است كه از رشد خود جلوگيري كند و در اثر اين ممانعت حيات را از خود سلب مي كند. همچنين اگر تجدد تنها تظاهر به برخي مظاهر فرهنگ غرب باشد، صددرصد منحط است و باعث فروپاشي روح و انكار ارثيه هاي روحي انسان مي شود. اما چنانچه تجدد نوعي جست وجو و اميد به يافتن باشد، كاذب نخواهد بود كما اينكه سنتي كه در پي افزودن چيزي به درون خودباشد، سنت كاذبي نيست و در اين صورت است كه سنت و تجدد مي توانند همپاي هم حركت كنند.
دكتر مجتهدي درباره ارتباط فرهنگ سنتي و فرهنگ غربي گفت: اگر فرهنگ سنتي خود را زنده كنيم بي شك به فلسفه غربي نيز علاقه مند مي شويم و اگر فلسفه غربي را به دقت مطالعه كنيم بر سنت فكري خود اشراف بيشتري مي يابيم. اين دو مسئله بر هم منعكس مي شوند. در هر انساني علاوه بر مسئله هويت، شخصيت نيز مطرح است. اگر شخصيت را حذف كنيم، هويت مفهوم نمي يابد. در حقيقت هويتي صحيح است كه به يك شخصيت منجر شود. وقتي شخصيت كسي را حذف كنيم گويي او را از ريشه هايش جدا كرده ايم. البته ما بايد نسبت به سنت خود متعصب باشيم و بيهوده آن را از دست ندهيم اما بايد براي حفظ سنت آن را دقيق بشناسيم و در آن تعمق كنيم. مسئله اختلاف در سطحي بودن و عميق بودن است اگر در سنت فكري خود عميق باشيم در سنت فكري غرب هم عميق خواهيم بود.

درباره كتاب «نيويورك، كابل»
آمريكا در مقام مدلول اعظم
017530.jpg
حامد يوسفي
يازده سپتامبر البته ديگر تب و تابش افتاده اما آمريكا هنوز در كانون است. پس از پايان حمله به افغانستان پرسشي جدي به ميانه ميدان آمد كه بعد از حمله به عراق اهميت اش آشكارتر شد. اين پرسش به حوزه سياست جهاني ارتباط داشت: آيا تحقق نظام يكپارچه و واحد جهاني، به شكلي دموكرات كه در آن تمام ملل و افراد حقوق يكساني دارند، اساساً امكان پذير است يا آنكه جهانيان پس از پايان جنگ دوم جهاني در توهم تحقق آن به سر مي بردند كه به تاسيس سازمان هاي جهاني از قبيل سازمان ملل متحد پرداخته اند؟ اگر همه ملل در نظام واحد جهاني برابرند، پس جايگاه آمريكا چرا برتر است كه مي تواند دست به «اقدام خودسرانه فراملي» بزند و اگر قرار است به برتري برخي ملل بر برخي ديگر (كه دليل اين برتري هر چيزي مي تواند باشد) تن بدهيم، پس سازمان هاي بين المللي، خصوصاً سازمان ملل و شوراي امنيتش، چه كاره اند؟
اگر اين پرسش براي همه ما جدي باشد ـ كه ظاهراً هست ـ بيشتر مي توانيم به آمريكا فكر كنيم. آمريكا جدي ترين پديده اي است كه مفهوم نظام واحد و يكپارچه جهاني را به چالش مي كشد. حتي اگر يازده سپتامبر هم ديگر از تب و تاب افتاده باشد، كتاب مشترك يوسف اباذري و مراد فرهادپور تازه كارش بايد بالا بگيرد، چون تلاشي است براي شناخت آمريكا؛ آمريكا به عنوان يك پديده يا مفهوم، در مقام يك نشانه.
آمريكا را ظاهراً ديگر نمي توان با شيوه هاي مرسوم گذشته شناخت. نه آنكه آن شيوه ها به لحاظ علمي ناكارآمد باشند، بلكه برعكس چون تا سر حد امكان از ظرفيت هايشان استفاده شده و اينك ديگر جاي كاري براي شان نمانده. اين ما را وامي دارد كه به دنبال روش هاي تازه شناسايي باشيم. «نيويورك، كابل» از اين منظر، مهم ترين ارزش هايش ارزش هاي روش شناسانه است. «نيويورك، كابل» كتابي است مبتني بر نقل قول (quotation) و از اين رو در زبان فارسي يكسر بديع و نوآور. بهره گرفتن از اقوال و گزين گويه هاي بزرگان در تاملات فلسفي البته تمهيد ناشناخته اي نيست، اما اين تمهيد در اغلب آثار تاليفي فارسي بيش از آنكه ابزار انديشه گري باشد، وسيله فريب دادن و مقهور ساختن خواننده بود و واجد اين معناي ضمني كه من اين ها همه را خوانده ام و پشتوانه حرفم كذا و كذا و اگر با من مخالفي كذا و كذا. در كتاب مشترك يوسف اباذري و مراد فرهادپور اما مسئله يكسر تفاوت مي كند. اينجا نقل قول اساس تمهيدات روش شناسانه مولفان را تشكيل مي دهد براي تامل. اما اين تمهيد به شناخت چه چيزي معطوف است؟ عنوان فرعي كتاب مي گويد: «نشانه شناسي ۱۱ سپتامبر» پس آيا كتاب معطوف به شناخت ۱۱ سپتامبر است؟ مي دانيم گفت وگويي كه مبناي اصلي كتاب را تشكيل داده چند روزي پس از حادثه ۱۱ سپتامبر صورت گرفته و طبعاً اهميت و شگفت آوري اين حادثه عميقاً ذهن گفت وگوگران را به خود مشغول داشته بوده است. پس آيا به همين دليل تعبير ۱۱ سپتامبر به جلد كتاب راه نيافته؟ اگر با دقت بيشتري - حالا كه بيش از يك سال از حادثه مي گذرد - كتاب را مورد بازخواني قرار دهيم روشن مي شود كه مسئله اصلاً يازده سپتامبر نيست. يازده سپتامبر اساساً بهانه است و مسئله آمريكاست؛ روشي هم كه مولفان براي مطالعه آن به كار برده اند، روشي نشانه شناسانه است. به اين ترتيب عنوان فرعي كتاب را مي توان عوض كرد و گذاشت «نشانه شناسي آمريكا» (حتي اگر تعبير نازيبايي باشد) تمهيدات روش شناسانه مولفان ـ و در كانون تمام اين تمهيدات: نقل قول ها ـ هم معطوف به خود آمريكاست و نه يازده سپتامبر. در گفتار اول يوسف اباذري (از صفحه ۶ تا صفحه ۴۱ كتاب) در بيش از سي و پنج مورد به اسامي خاص، اعم از اسامي نويسندگان، روشنفكران، آثار هنري، فيلسوفان، جامعه شناسان و. . . اشاره شده است و هر كدام از اين اسامي همراه است با ذكر نظري منقول از اين كسان و آثار درباره آمريكا. به اين ترتيب، اگر به تعبير فردينان دوسوسور ـ نخستين كسي كه دانش «نشانه شناسي» را جدي گرفت ـ «نشانه شناسي» عبارت باشد از علم شناخت پديده هايي كه اهميت شان نه مستقل، بلكه وابسته به پديده ديگري است كه به آن دلالت مي كند (با تعابير پساساختگرا از «نشانه شناسي» فعلاً كاري نداريم كه «دال» را واجد هويتي مستقل مي انگارند)، آن وقت تمامي اين نقل قول ها اهميت شان از آنجا مي آيد كه دلالت مي كنند بر يك امر غايب، يعني آمريكا. في الواقع، براي يوسف اباذري و مراد فرهادپور كه يكي دو هفته پس از حادثه يازده سپتامبر در ساختماني در تهران نشسته اند دست به كار گفت وگويي درباره اين حادثه شوند، آمريكا «غايب» است. اما نوشته ها و فيلم ها و آثاري در اختيار آنها هست كه گرچه خود آمريكا نيست، اما دلالت مي كند بر آمريكا. به اين ترتيب اين آثار مي شوند «دال» و مدلول شان صورتي ذهني كه از «آمريكا» براي ما پديد مي آيد. به همين صورت است كه «نقل قول» از مقام ابزار فخرفروشي و زيبانويسي به مقام تمهيد روش شناختي نايل مي آيد، و آمريكا از مقام شيطان بزرگ، به جايگاه مدلول اعظم.
نويسنده مقدمه كتاب «نيويورك، كابل» مي نويسد: «در آن روز معلوم نبود كه در مورد چه چيزي بايد گفت وگو شود.» من استدلال كردم كه اگر شگفتي و نامأنوسي حادثه يازده سپتامبر ذهن مؤلفان را مقهور خود نكرده بود، اين تعبير به جلد كتاب راه نمي يافت (همچنان كه خود نويسنده مقدمه هم تصريح كرده است: «آهسته آهسته از خلال صحبت ها موضوعي كه بروز كرد. «آمريكا به عنوان نشانه» بود.») حالا مي خواهم نتيجه بگيرم كه فضيلت عالي اين كتاب آن است كه شايد نخستين كتاب جدي عرصه علوم انساني در زبان فارسي است كه پيروزمندانه به شيوه اي ناخودآگاه و بر اساس اصل «تداعي» مباحث خود را به پيش مي برد. «فضيلت پراكندگي» فضيلت اعظم اين كتاب كوچك صد صفحه اي در قطع پالتويي است. كتاب در گفتار اول يوسف اباذري عبارت است از تلاشي براي شناخت نشانه شناسانه آمريكا از خلال برخي اسامي خاص. اما در گفتار دوم، كه اولين گفتار مراد فرهادپور است، او بحث را اساساً به جاي ديگري مي كشاند و برمي گرداند به واكنش هاي ايرانيان نسبت به حادثه ۱۱ سپتامبر و تحليل جامعه شناسانه اين واكنش ها. پس تا اين جا از نشانه شناسي رسيديم به جامعه شناسي. بعد پاي ژاك لاكان به ميان مي آيد و تمايز امر نمادين از امر خيالي. پس مي رسيم به روانكاويِ واكنش هاي ايرانيان. آن وقت اباذري كه باز نوبت به صحبت كردنش رسيده، اسم ژاك لاكان را مي گيرد و بحث ديگري از او - نه تمايز امر نمادين و امر رضايي را كه مورد استناد فرهادپور بود - چارچوب بحث خود قرار مي دهد: مرحله آينه و مرحله نمادين در دوران بلوغ كودك. . . و به همين ترتيب مي توان تا انتهاي كتاب نشان داد كه چگونه بر اساس اصل تداعي - يا همان تعبير عاميانه «حرف حرف مي آورد» ـ كتاب به پيش مي رود و بخش عمده اي، از باورهاي كلاسيكِ خطي ديدن مسير انديشه و پيش بيني پذير بودن تفكر را به پرسش مي كشد. درواقع در كتاب «نيويورك، كابل» به صورت پيش بيني نشده از خلال گفت وگوست كه «چيزي» بروز مي كند.

گزارش سخنراني
زبان بي زباني
017515.jpg
گزارشي از سخنراني نصرالله پورجوادي
كتاب ماه ادبيات و فلسفه هشتاد و نهمين نشست خود را با عنوان «زبان حال در ادب فارسي» با سخنراني دكتر نصرالله پور جوادي، سوم تير ماه در خانه كتاب برگزار كرد. پور جوادي در ابتداي اين نشست در تعريف زبان حال اظهار داشت: به سخني كه در آن شاعر يا نويسنده از موجودات بي زبان نقل قول مي كند، اصطلاحاً زبان حال گفته مي شود. سپس شاعر يا نويسنده حقيقتاً ادعا نمي كنند كه اين موجودات بي زبان سخن گفته اند، بلكه مي خواهند بگويند اين گونه به نظر مي رسد كه اگر اين موجود مي خواست زبان بگشايد، چنين سخناني را مطرح مي كرد. هر چند زبان حال بيشتر به گياهان و جمادات مرتبط است اما منحصر به آنها نيست. حتي انساني هم كه خاموش بوده اما شاعر حدس زده كه اگر اين شخص مي خواست سخن بگويد، چنين مي گفت، اين سخنان نيز در مقوله زبان حال قرار مي گيرد. با زبان حال كه به آن زبان بي زباني هم گفته مي شود، شاعر يا نويسنده تاثير بيشتري به كلام خود مي بخشد و آن را مخيل مي كند. وي در باب قديم ترين جايي كه از تعبير زبان حال در آن استفاده شده است، گفت: قديم ترين جايي كه در زبان فارسي اين تعبير به كار رفته است، در اشعار ناصر خسرو در اواسط قرن پنجم هجري و در خراسان است و پس از آن در ادب فارسي رايج مي شود. اگر چه تعبير زبان حال از اواسط قرن پنجم در زبان فارسي پيدا شد اما سابقه آن به زمان هاي بسيار دور مي رسد. در ادبيات پيش از اسلام، درخت آسوريك كه مناظره اي ميان درخت نخل و بز است، در اين مقوله جاي مي گيرد.
پورجوادي در توضيح به كارگيري زبان حال در اشعار خيام و عطار بيان كرد: در سه رباعي از خيام كه در آنها از زبان كوزه يا سبو سخن گفته شده، اشاره شده است كه اين سخن گفتن به زبان حال است. لازم به ذكر است كه خيام در رباعيات خود علاوه بر گل، سبو، كوزه، از زبان بلبل، فاخته و يك پرنده ديگر كه ظاهراً كركس است، سخن مي گويد. عطار نيز از نخستين شاعراني محسوب مي شود كه با آگاهي از معناي زبان حال، سعي كرده است از آن به نحو احسن استفاده كند. در ميان مثنوي هاي عطار، مصيبت نامه تماماً درباره زبان حال است. برداشتي كه عطار از ماهيت زبان حال دارد، برداشت معمولي نيست. زبان حال براي او صرفاً سخن گفتن از زبان نبات و طيور و جماد نيست. از نظر او از زبان حال سخن گفتن يعني از روي تفكر قلبي سخن گفتن. تفكري كه فرد از طريق ذكر حق به آن رسيده است و چنين تفسيري از زبان حال كاملاً جنبه عرفاني دارد.
دكتر پورجوادي درباره استفاده صوفيه از زبان حال يادآور شد: زبان حال به عنوان يك شيوه بيان وسيله اي بود كه مشايخ صوفيه مي توانستند براي بيان مقاصد عرفاني و تعاليم اخلاقي خود از آن بهره بگيرند.
وي در توضيح اينكه زبان حال تنهامختص صوفيه نيست، اذعان داشت: گروهي معتقدند كه زبان حال تنها مختص عرفا و افرادي است كه داراي «حال» هستند. اين امر در زبان فارسي تحت تأثير تعاليم محي الدين ابن عربي مطرح مي شود و روي «حال» تأكيد مي شود. اما «حال» در «زبان حال» يعني زبان صفت خاصي كه درون يك شي، گياه، حيوان و. . . وجود دارد. بعدها در اثر تأثير كلمه «حال» در عرفان و تصوف كه آن را حالت خاصي مي دانند كه انسان بر اثر تقرب به حق تعالي مي يابد و با زبان قال متفاوت و از آن برتر است، اين معناي ثانويه به زبان حال اضافه شد. حال آنكه در متون كلاسيك در معناي اصلي خود فارغ از بار عرفاني به كار مي رفت.
دكتر پورجوادي با اشاره به مناظره به عنوان يك ژانر متداول ادبي در اين باره اظهار داشت: مناظره هاي متعددي در زبان فارسي وجود دارد كه در آن دو طرف به ذكر فوايد خود و مضار طرف مقابل اشاره مي كنند و در نهايت اين جدال به جايي كشيده مي شود كه حضور يك داور الزامي است. در قالب اين داوري ها به فوايد هر دو طرف اشاره مي شود و تنها يك طرف دعوا مورد لطف قرار نمي گيرد. اين نوع مناظرات از قرن ششم در ادب فارسي متداول شد و ما در قرون هشتم تا دهم با تعداد كثيري از اين مناظره ها مواجه هستيم. گاه از مناظره و زبان حال در طنز استفاده مي شود.
وي درباره استفاده از زبان حال در ادبيات معاصر گفت: در ادبيات معاصر اگر به كتاب هاي درسي رجوع كنيم مي بينيم كه در آنها اشيا، و طبيعت صحبت مي كنند البته نامي از شيوه زبان حال برده نمي شود. از ميان شعراي معاصر نيز نيما، پروين اعتصامي و اقبال لاهوري در اشعار خود از اين شگرد بهره برده اند. در ضمن شعر «عقاب» مرحوم خانلري هم در همين مقوله جاي مي گيرد.
وي درباره رساله چنگ گفت: مفصل ترين اثر منثوري كه در شرح حال يك ساز به زبان حال نوشته شده، رساله اي از سراج الدين قمري آملي با عنوان «رساله چنگ» است. قمري معاصر عطار بود و مانند سهروردي و عطار با آگاهي كامل نسبت به زبان حال سعي كرد از توانايي هاي اين زبان در ساحت ادبيات استفاده كند.
دكتر پورجوادي در توضيح زبان حال در افسانه ها و اساطير اظهار داشت: افسانه ها و اساطير بسياري وجود دارند كه در آنها از زبان حال استفاده نشده است. فابل هاي ازوپ، داستان هاي مختلف كليله و دمنه و مرزبان نامه اگرچه افسانه اند اما ممكن است در آنها از زبان حال بهره اي نگرفته باشند و به نوعي هيچ يك از شخصيت هاي افسانه ها صحبت نكنند. در اساطير نيز وقتي باد و دريا حرف مي زنند در حقيقت رب النوع آنهاست كه سخن مي گويند. ادبيات فارسي پس از اسلام حتي تا قرن سوم از عالم آنيميستي خارج نشده بود و اگر دقت كنيد اين آگاهي در قرن پنجم وارد ادب فارسي مي شود حتي در شاهنامه نيز حضور جهان آنيميستي به چشم مي خورد.

حاشيه انديشه
• مسجد جامع نيشابور و علي كرخي
آورده اند كه روزي جمعي از بزرگان نيشابور قصد رفتن به منزل علي كرخي كردند تا براي بناي مسجد جامع چند سكه اي جمع كنند. چون بر در منزل وي رسيدند صداي جر و بحث شنيدند: علي كرخي و عيال بر سر يك دانه كبريت بگو و مگو مي كردند. اهالي خيّر نيشابور چون چنين ديدند از خواست خويش چشم پوشيده چيزي نگفتند و رفتند. علي كرخي چون رفتن آنها بديد جوياي ماجرا شد. جماعت گفتند از تو كه بر سر كبريتي چنين با عيال جدل مي كني، انتظار كمكي نيست. علي كرخي در مقابل كل مخارج مسجد را بر عهده گرفت. حالا كه به مسجد جامع نيشابور مي روي، مناره هاي آن را خراب كرده اند، نماهاي قديمي شبستان ها و حجره ها را گچ ماليده اند، درهاي چوبي آن را كنده اند و در آهني گذاشته اند، ستون ها و ديوار شبستان ها را سنگ كرده اند، گچ كاري ها و نماي سردر مسجد را كاملاً به هم زده اند و رنگ روغن ماليده اند. علي كرخي كه آن قدر براي يك نخ كبريت وسواس داشت اگر بود و مي ديد كه با اين بنا چه مي كنند با اينها چه مي كرد؟ مسجد جامع نيشابور در عهد صفوي ساخته شده است.
017520.jpg

• ذات باوري اصلاح طلبان ديني
محمدرضا نيكفر در ادامه سلسله مقاله هاي خود در «نگاه نو» در آخرين شماره اين نشريه (شماره ۱۳ دوره جديد) نوشته اي دارد با عنوان «ذات يك پندار» در «انتقاد از ذات باوري اصلاح طلبان ديني در نمونه سروش». نيكفر بر آن است تا در مقاله خود نشان دهد كه مشكل روشنفكران ديني اين است كه مي خواهند «هم بنيادگرا باشند و هم متجدد». نيكفر وعده داده كه طرح مفصل اين بحث را در مقاله اي در كتابي كه در آينده نزديك در نقد الهيات سياسي منتشر مي كند، خواهد آورد. موضوع بحث نيكفر در اين نوشته نقد مقاله «ذاتي و عرضي در اديان» است كه پس از نقل فشرده اي كه خود سروش در ابتداي آن مقاله (ر. ك. بسط تجربه نبوي) آورده است به بحث درباره مضامين آن مي پردازد. نيكفر استدلال مي كند كه ذاتي و عرضي اصولاً مفهوم ها و واژگاني مبهم هستند: «ذات و عرض تا جايي مفهوم هايي روشن و توجيه شدني هستند كه پديده موضوع بررسي چنان مرزهاي روشني داشته و زماني چنان در خلوص خود رخ نموده و شناخته شده باشد كه بتوان هر آن گفت چه ميزان خودش است و چه ميزان متاثر از محيط و چيزهاي ديگر در مورد پديده هاي تاريخي اين تفكيك ميسر نيست و اگر هم باشد، نسبي و موضعي است. » او سپس درباره فقدان ملاكي كه بتوان ذاتي و عرضي را جدا كرد گفته است: به نظر نيكفر رجوع به مفاهيمي چون ذاتي و عرضي ناشي از اعتقاد به يك هستي شناسي افلاطوني است...
017525.jpg

• آنارشيست ها در دانشگاه  فلسفه
به گزارش Indy (مركز رسانه اي مستقل) ۱۶ ژوئن ۲۰۰۳ ساعت ۱۱ شب حدود ۴۰۰ آنارشيست و ضد اقتدارطلب ساختمان جديد دانشگاه فلسفه را در تسالونيكي يونان اشغال كردند. هدف اين بود كه هم زمان با اجلاس اتحاديه اروپا در يونان، رفقاي مبارز جايي داشته باشند تا بيانيه هاي خود را ايراد كنند و جلسات بحث داشته باشند. اين مكان ضمن اينكه محل استقرار رفقا شد فعاليت هاي آنها را نيز موثرتر كرد. از ۱۶ ژوئن پس از جلسات و بيانيه هاي بسيار، هر رفيقي كه تصميم به ماندن گرفت در طبقه هم كف دانشگاه سكني گزيد تا فعاليت هايش را ادامه دهد.
017535.jpg

• «راه حل» برشت
دويچه وله ـ ۱۶ ژوئن ۱۹۵۳. برلين شرقي، هاله، ارفورت و ماگدبورگ سراسر اعتصاب است. اعتصاب هاي كارگري به تظاهرات عمومي تبديل شده اند. دولت آلمان شرقي كه همواره خود را سخنگوي كارگران دانسته است، با كمك واحدهاي نظامي شوروي، همين كارگران را به خاك و خون مي كشد. قيامي مردمي ۱۶ ژوئن، حزب اتحاد سوسياليستي را با تناقضي جدي روبه رو ساخت. از يكسو، حزب و دولت كارگري نماينده حقوق مردم بودند، و از سوي ديگر همين مردم عليه نماينده اي برخاسته بودند، كه خود را نماينده آنها مي دانست. در اين برهه مفهوم «خلق» با بحران مواجه شد. برتولت برشت شاعر بزرگ آلماني، با وجود اينكه خود در برلين شرقي مي زيست و گرايش هاي سوسياليستي متمايل به شوروي داشت، چشم خود را بر اين «بحران» نبست. شعر «راه حل» حاصل رجوع برشت است به وجدان خويش. اين شعر را پس از مرگ شاعر در ميان دستنوشته هايش يافتند. در اين شعر، برتولت برشت، نه فقط مخمصه دولت سوسياليستي آلمان شرقي را عيان مي كند، بلكه با طنزي تلخ و گزنده پرده از تناقضي برمي دارد كه تمام دولت هاي تماميت گرا، سرانجام روزي با آن مواجه خواهند شد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
ايران
پايان
جهان
زندگي
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  پايان  |  جهان  |  زندگي  |  علم  |
|  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |