در حال حاضر هيلاري پرطرفدارترين سياستمدار در حزب دموكرات است در يك نظرسنجي ۴۲ درصد مردم درخواست كردند كه او در انتخابات رياست جمهوري سال ۲۰۰۴ كانديدا شود
ترجمه: عباس فتاح زاده
«صبح روز بيست و يكم ژانويه ،۱۹۹۸ يك روز چهارشنبه بود. بيل خيلي زود من را بيدار كرد. او روي لبه تخت نشست و گفت: چيزي در روزنامه ها نوشته شده كه تو بايد بداني. در روزنامه ها نوشته بودند كه بيل با يك كارآموز سابق كاخ سفيد ارتباط نامشروع داشته و بعد از وي خواسته است هر كس از او در اين مورد سوال كرد دروغ جواب بدهد.» آنچه كه در بالا آمد بخشي از كتاب جديد هيلاري كلينتون، همسر رئيس جمهور سابق آمريكا و سناتور فعلي نيويورك است، كه اخيراً توانست ركورد سرعت فروش كتاب در آمريكا را بشكند. اتوبيوگرافي هيلاري كلينتون كه تحت عنوان «تاريخ زنده» منتشر شد تنها ظرف ۲۴ ساعت اول فروش خويش بيش از ۲۰۰ هزار نسخه فروش رفت.
•••
هيلاري از بيل نفرت پيدا كرد. در آن لحظات خبرنگاران هر اشاره اي را دنبال مي كردند. آنها از كوچكترين خبري هم براي مشخص كردن وضعيت زناشويي كلينتون و همسرش چشم نمي پوشيدند. آيا آنها از هم فاصله مي گرفتند؟ آيا هيلاري آثار گريه هاي خويش در سرتاسر شب را پشت عينك آفتابي پنهان مي كرد؟ كل دنيا از جزييات قضيه خبر داشتند اما هيلاري رودام كلينتون سكوت سنگين خود را حفظ كرد.
او در اتوبيوگرافي خويش نه تنها پيرامون احساسات جريحه دار شده اش و بي وفايي كلينتون نوشته بلكه به شكلي صريح و بي پرده وقايع سال ۱۹۹۸ و رسوايي هاي آن زمان را به رشته تحرير درآورده است. اين كار قطعاً نمي توانست براي وي ساده يا شيرين باشد ولو آنكه بابت آن هشت ميليون دلار دستمزد مي گرفت. البته او براي اين كار به اندازه كافي دليل داشت: «به خودم مي گفتم تو بايد اين كار را انجام دهي چون نمي تواني قضايا را در درون خودت نگه داري.» او كتابش را «تاريخ زنده» نام نهاد. بعضي مي گويند كه هيلاري با انتشار اين كتاب درواقع مبارزات انتخاباتي خويش را آغاز كرده است. پيام تبليغاتي وي در كتاب مذكور چنين است: ما اشتباه كرديم، اما از اشتباه خود درس گرفته ايم.
هيلاري كلينتون كه ۵۵ سال سن دارد اواخر ماه مه در مقابل «كميسيون يازده سپتامبر» طي سخناني خواستار بودجه بيشتر براي امنيت داخلي شد. او لاغرتر از گذشته شده و بيش از گذشته هم لبخند بر لب دارد. در گذشته به ندرت مي شد لبخندهاي امروزي را كه عمدتاً حالتي مسخره آميز دارند، بر چهره وي ديد. ظاهراً او سعي دارد با اين رفتار بگويد كه حال من خوب است و من مي توانم كارم را به خوبي انجام دهم. او اولين همسر رئيس جمهور در طول تاريخ آمريكاست كه توانسته سناتور شود. با آنكه پس از كنار رفتن كلينتون از رياست جمهوري خيلي از مردم آمريكا معتقد بودند كه آمريكا ديگر از خانواده كلينتون سير است، اما هيلاري توانست در انتخابات نوامبر ۲۰۰۰ با اكثريت قاطعي برگزيده شود.
او ابتدا مثل يك آماتور خوددار و محتاط بود. اما حالا يكي از مهمترين آرا در ميان دموكرات ها محسوب مي شود. در حال حاضر هيلاري پرطرفدارترين سياستمدار در حزب دموكرات است. در يك نظرسنجي ۴۲ درصد مردم درخواست كردند كه او در انتخابات رياست جمهوري سال ۲۰۰۴ كانديد شود. دومين سياستمدار پرطرفدار در حزب دموكرات يعني ليبرمن تنها ۱۵ درصد آرا در نظرسنجي فوق را به دست آورد. هيلاري تاكنون با درخواست فوق مخالفت كرده است. با اين حال جمهوريخواهان تبليغات عليه وي را آغاز كرده اند. مجله نيوزويك از «هيستري هيلاري» سخن رانده و حتي نسبت به ايجاد «موج نوستالژيك كلينتون» هم هشدار داده شده است. معماگونه بودن وضعيت هيلاري خود به تنهايي موجب شده تا جلب توجه كند. خيلي از مردم دوست دارند بدانند كه او در سال ۱۹۹۸ پيرامون شوهرش و رسوايي هاي وي چه چيزهايي مي دانسته. بعضي هم مي پرسند چطور شد كه هيلاري تصميم گرفت همچنان كنار شوهرش باقي بماند.
هيلاري رودام اهل «پارك ريدج» در شيكاگوست. او فرزند خانواده اي از طبقه متوسط بود. محيط دوران كودكي وي محيط حومه شهر در دهه پنجاه بود. پدرش تفكرات جمهوريخواهانه داشت و مادرش كه خانه دار بود به دموكرات ها ابراز علاقه مي كرد. دوروثي رودام، مادر خانواده، روياهاي بزرگي در سر داشت. وي آرزو مي كرد كه دخترش اولين زن در ديوان عالي كشور شود. اصلاً مي كوشيد تا دخترش خشن تربيت شود. او حتي به هيلاري چهار ساله توصيه مي كرد تا به جاي فرار كردن از دست پسربچه هاي همسايه با آنها به كتك كاري بپردازد. البته پدر هيچ وقت از چنين تربيتي ابراز رضايت نمي كرد. هيلاري از پدرش آموخت كه دموكرات ها دروغگو و كمونيست اند. اما بعدها اين افكار از ذهن دختر نوجوان رخت بربست و به بحث و مخالفت با پدرش پرداخت. هيلاري در دانشگاه ولسلي سياست را كشف كرد. او كه عينك بزرگش جلب توجه مي كرد به شدت به بحث هايي نظير جدايي نژادها و جنگ ويتنام مي پرداخت. با اين بحث ها بالاخره در سال ۱۹۶۸ دريافت كه ديگر يك جمهوريخواه نيست، بلكه بيشتر به چپ ها منعطف است.
حركتش از ميان موسسات مختلف از دانشگاه ييل (Yale) شروع شد. او كه حقوق مي خواند در يك باشگاه دانشجويي براي اولين بار صداي جواني را كه به ايالت هاي جنوبي تعلق داشت شنيد، جواني كه در حال صحبت كردن درباره هندوانه بود. يكي از دوستانش به او مي گويد: «اين بيل كلينتون است. او اهل آركانزاس است و به جز هندوانه راجع به چيز ديگري بلد نيست حرف بزند.» بيل در آن زمان ريش داشت و به نظر هيلاري شيك پوش مي آمد. اين جوان شيك پوش به هيلاري علاقه مند شد و داستان اين دو نفر به حدي شهرت يافت كه مجله لايف عكس هاي فراواني از آنان منتشر كرد. هيلاري بيل را با خودش به شيكاگو برد. مادرش در مورد بيل به وي گفت: «بيل را به هيچ وجه از دست نده. من هيچگاه مردي را نديده بودم كه بتواند تو را اين قدر بخنداند.» بيل هيلاري را با خودش به ايالت آركانزاس برد، ايالتي با ۵/۲ ميليون نفر جمعيت در آخر دنيا. هيلاري كمك زيادي به بيل كرد تا بتواند فرماندار شود. او با وكالت پول درمي آورد و آن را صرف فعاليت هاي شوهرش مي كرد. بالاخره هم در سال ۱۹۹۳ همراه وي وارد كاخ سفيد شد. او در كتابش خاطره اي را پيرامون شب اول اقامتشان در كاخ سفيد ذكر مي كند: «صبح زود ساعت پنج و نيم مطابق عادتي كه بوش پدر در كاخ سفيد رسم كرده بود، مستخدم سيني چاي به دست در اتاق خواب را زد. رئيس جمهوري جديد چنان ازجا پريد كه من هيچگاه نديده بودم كسي با آن سرعت از يك اتاق خارج شود.»
در مقابل در اتاق خواب يك مامور سرويس مخفي نگهباني مي داد. وقتي چلسي، دخترشان، و والدينش در يك پارك ملي چادر مي زدند، ماموران با دستگاه هاي جست وجوي خويش اطراف آنها راه مي افتادند. در ديدارهاي رسمي هم چندين نفر جلوتر از آنها به راه مي افتادند تا چيزهايي را كه كلينتون دوست ندارد از سر راهشان بردارند. از جمله چيزهايي كه كلينتون از آن بدش مي آمد حيوان كانگورو بود. در كانبرا فرماندار كل استراليا و همسرش حتي يك بار به خاطر حضور كانگوروها در باغ كاخ دولت از كلينتون معذرت خواهي كردند. زن فرماندار به كلينتون گفت: «به خاطر وجود كانگوروها خيلي متاسفم. اميدوارم روزي بتوانيم همه آنها را در قفس زنداني كنيم.» حتي گروه محافظ كلينتون به ميزبانان خويش در استراليا گفته بودند كه رئيس جمهور نسبت به كانگورو آلرژي دارد. در بخش هايي از اين كتاب هيلاري كلينتون كه در مجله اشپيگل منتشر شده آمده است:
•••
بيل براي من شرح داد كه دو سال پيش با يك كارآموز به نام مونيكا لوينسكي دوست شده است. او چند بار با وي گفت وگو كرده بود و مونيكا از بيل خواسته بود كه در كار پيدا كردن به وي كمك كند. من اين نوع روابط را ده ها بار شاهد بودم و چيزي طبيعي بود. چنان به رفتار بيل اعتماد داشتم كه برايم دشوار نبود، اتهاماتي را كه مطرح مي شد فراموش كنم. خودم هم مجبور بودم شش سال اتهامات بي اساسي را كه عليه من مطرح مي شد تحمل كنم.
بارها از بيل سوال كردم كه داستان واقعاً به چه ترتيبي بوده است. او هر گونه رفتار نامناسب خويش را رد كرد اما اعتراف كرد كه زن جوان ممكن است از توجه كردن بيل به او برداشت اشتباهي به عمل آورده باشد. واقعاً هيچگاه نخواهم فهميد كه در آن روز در ذهن شوهرم چه مي گذشت. فقط خودش مي تواند توضيح بدهد كه چرا فكر مي كرد بايد به من و ساير اطرافيانش دروغ بگويد.
من سعي مي كردم قضيه لوينسكي را تنها يك رسوايي ساختگي ديگر تلقي كنم كه از سوي دشمنان بيل مطرح شده است. بيل از زماني كه اولين پست سياسي اش را به دست آورد با انبوه چنين اتهاماتي روبه رو بود. يك بار متهم به تجارت موادمخدر شد. بعد گفته شد كه او از يك زن فاحشه اهل ليتل روك يك فرزند دارد.
|
|
حتي اگر من هم كاملاً به شوهرم اعتماد داشتم اما باز هم مجبور بوديم خودمان را براي يك تحقيق وحشتناك و دردآور آماده كنيم. مي دانستم كه موقعيت سياسي بيل در خطر است. كنت استار، قاضي ويژه تحقيق، از اوت ۱۹۹۴ چندين اتهام را مطرح مي كرد. خبر بدي كه روز ۲۱ ژانويه ۱۹۹۸ منتشر شد به سختي قابل هضم بود. اما در آن روز هم من و هم بيل وظايف روزانه خود را انجام داديم. همكاران بخش غربي كاخ سفيد هيجان زده شده و آرام پشت تلفن هاي همراه و يا در اتاق هاي دربسته زمزمه مي كردند. هر حركتي از سوي من زير نظر قرار داشت زيرا پرسنل كاخ سفيد دنبال مدارك و نشانه هايي بودند كه بفهمند موقعيت تا چه حد جدي است. ديدم هم براي خودم و هم براي اطرافيانم بهتر است كه كارم را بدون اشتباه ادامه دهم. در يك كنفرانس مطبوعاتي در روز ۲۶ ژانويه رئيس جمهور موضع روشني گرفت و داشتن هر گونه رابطه نامشروع با لوينسكي را رد كرد. من واكنش شديد او را در آن موقع و در آن شرايط مناسب دانستم. واشنگتن مملو از بحث پيرامون رسوايي جديد شده بود. صبح روز بيست و هفتم ژانويه يعني روزي كه بيل سخنراني ساليانه خويش را انجام مي داد من مهمان برنامه تلويزيوني «تودي» بودم. بعد از اخبار ساعت هفت صبح مصاحبه شروع شد: «خانم كلينتون مردم كشور طي روزهاي اخير بيش از هر چيز اين سوال را مطرح مي كنند: رابطه همسرتان و مونيكا لوينسكي از چه نوعي بوده است؟ آيا او نوع اين رابطه را براي شما شرح داده است؟» من جواب دادم: «خب ما به تفصيل در اين مورد با هم صحبت كرده ايم. فكر مي كنم وقتي قضيه كاملاً بررسي و گشوده شود همه اطلاعات بيشتري دريافت خواهند كرد. در حال حاضر به نظر مي رسد كل كشور در بطن يك مرحله هيستري قرار دارد و انواع شايعات مطرح مي شود. در طول تمام سال هايي كه در عرصه سياست حضور داشته ام ياد گرفتم كه بهترين كار در چنين مواقعي حفظ آرامش است. بايد صبر كنيم تا واقعيت روشن شود.» مجري يادآوري كرد كه در گذشته از وجود نوعي جنگ ميان رئيس جمهور و استار، قاضي ويژه، سخن به ميان آمده است. اواخر ژوئيه ۱۹۹۸ ديويد كندال، يكي از وكلايمان، به من اطلاع داد كه استار به مونيكا لوينسكي قول داده او از هر گونه مجازاتي در امان است. در روز ششم اوت لوينسكي مقابل هيات ژوري سخن گفت. استار مصمم بود بيل را احضار كند. من از رفتن بيل به دادگاه حمايت كردم. تاريخ حضور او در دادگاه روز ۱۶ اوت تعيين شد.
صبح روز ۱۵ اوت كه يك روز شنبه بود بيل خيلي زود من را از خواب بيدار كرد ـ درست همان كاري كه چند ماه پيش يعني در روز ۲۱ ژانويه انجام داده بود. اين بار ديگر به لبه تخت نگاه نمي كرد، بلكه در اتاق بالا و پايين مي رفت. در همان حال براي اولين بار برايم شرح داد كه وضعيت از آن چيزي كه تاكنون اعتراف كرده بود، بسيار جدي تر است. وي گفت كه برايش روشن است در دادگاه مجبور خواهد بود اعتراف كند كه ارتباط نامناسبي بين او و لوينسكي پديد آمده است. او افزود هفت ماه پيش نمي توانست اين موضوع را به من بگويد چون خجالت مي كشيد و واقعاً متاسف است چون مي داند چنين اعترافي چقدر به من ضربه مي زند.
نفسم بند آمد. شروع كردم به گريه و سرش داد زدم: «اين حرف يعني چه؟ چه مي گويي؟ چرا به من دروغ گفتي؟» هر لحظه عصباني تر مي شدم. بيل فقط ايستاده بود و پشت سر هم مي گفت: «متاسفم، خيلي متاسفم. فقط مي خواستم تو و چلسي را حفظ كنم.» نمي توانستم چيزهايي را كه مي شنيدم باور كنم. تا قبل از آن خود را متقاعد كرده بودم كه بيل قرباني حملات رقيبان شده و واقعاً مسخره است كه بپذيرم او به زن جوان نظر داشته. نمي توانستم تصور كنم كه او زندگي زناشويي و خانواده اش را به بازي گرفته. هم خشمگين بودم و هم مستاصل. نمي دانستم چه كار كنم، چون قبلاً به او اعتماد كرده بودم. كمي بعد به بيل گفتم كه بايد با چلسي، دخترمان، صحبت كند. وقتي اين حرف را زدم چشمانش پر از اشك شد. او از اعتماد من سوءاستفاده كرده بود. هر دويمان مي دانستيم ممكن است شكافي كه پديد آمده ديگر پرشدني نباشد. حالا بايد به چلسي خبر مي داديم كه پدرش به او هم دروغ گفته است. لحظات وحشتناكي را پشت سر گذاشتيم. نمي دانستم كه آيا زندگي زناشويي مان در مقابل اين دروغ دوام خواهد آورد يا خير. اين ويرانگرانه ترين، شوكه كننده ترين و دردناك ترين تجربه زندگي من بود. تنها چيزي كه توانست من را در مقابل اين تجربه حفظ كند سفر به خارج از واشنگتن بود. ديگر نمي توانستم آنجا بمانم. چلسي هم با اتومبيل به مارتاز وينيارد، جايي كه دوستان زيادي منتظرش بودند رفت. بدين ترتيب بعدازظهر روز بعد در مرخصي بوديم. بودي، سگمان، هم به همراه ما بود. اين سگ تنها عضوي از خانواده بود كه هنوز مي خواست كنار بيل باشد.
وقتي وارد خانه اي كه اجاره كرده بوديم شديم، اوج احساسات و عصبانيت سپري شده بود. اما غم عميق، احساس نااميدي تلخ و خشم غيرقابل غلبه همچنان باقي مانده بود. خيلي برايم سخت بود كه با بيل صحبت كنم، وقتي هم كه صحبت كردم حرف ها به مشاجره كشيده شد. بالاخره از حرف زدن منصرف شدم و براي قدم زدن به كنار ساحل رفتم. بيل پايين و در اتاق نشيمن خوابيد و من هم در اتاق خواب. روزها راحت تر از شب ها مي گذشت. از خودم مي پرسيدم حالا كه بهترين دوستم مرا شديداً به رنج انداخته ديگر مي توانم به سراغ چه كسي بروم. خودم را تنها احساس مي كردم. بيل هم همين احساس را داشت. او چند بار سعي كرد كل قضيه را برايم شرح دهد و تاكيد مي كرد كه شديداً متاسف است. اما اصلاً نمي توانستم با او يك جا و در يك اتاق باشم، چه برسد به آنكه بخواهم ببخشمش. مجبور بودم در خودم فرو بروم تا روابط خويش با بيل را مجدداً تعريف كنم و راهي براي درك رفتارش بيابم. نمي دانستم كه آيا از عهده چنين كاري برخواهم آمد يا خير.
اواخر اوت اندكي از تشنج ميان من و بيل كاسته شد، البته هنوز به هيچ وجه مصالحه و آشتي نكرده بوديم. با وجود خشم و نااميدي در طول ساعت هاي طولاني تنهايي ام مجبور شدم نزد خود اعترف كنم كه دوستش دارم. البته هنوز هم ترديد داشتم كه زندگي ما بتواند در مقابل اين اعتمادشكني دوام بياورد. در اين زمان برداشت هاي شخصي من در تقابل با اعتقادات سياسي ام قرار گرفته بود. بيش از ۲۰ سال تمام بيل شوهرم بود، بهترين دوستم و بهترين شريكم در تمام فراز و نشيب هاي زندگي. او به چلسي هم علاقه زيادي داشت. حالا او از اعتماد من سوءاستفاده كرده بود و عميقاً به من ضربه زده بود. بعد از آنكه مخالفانش سال ها انواع اتهامات را عليه وي مطرح مي كردند حالا خودش دست آويز بزرگي در اختيارشان گذاشته بود. كاملاً معتقدم كه رفتار شوهرم به لحاظ اخلاقي درست نبود و دروغ گفتن وي به من و ملت آمريكا خطايي بزرگ به شمار مي آمد. بارها از من پرسيده شد چرا بعد از آن كاري كه بيل انجام داد باز هم زندگي ام را با وي ادامه دادم. اگرچه از اين سوال خوشم نمي آيد، اما به علت زندگي مشترك با بيل مجبورم بارها آن را بشنوم. ما دو نفر با هم دخترمان را بزرگ كرديم، با هم والدينمان را دفن نموديم و با هم به خانواده بزرگمان توجه نشان داده ايم. كليد درك روابط ما بدون شك داستان مشترك زندگيمان است. در واقع ارتباط ما عميق تر از آن چيزي است كه بتوانم شرح بدهم. شايد بتوان ارتباطمان را چنين فرمول بندي كرد: در بهار سال ۱۹۶۱ من حرف زدن با بيل كلينتون را آغاز كردم و بيش از ۳۰ سال بعد نيز هنوز با هم حرف مي زنيم. در پاييز ۱۹۶۱ تحصيل در دانشگاه ييل (Yale) را آغاز كردم. سال ۱۹۶۸ هم براي زندگي شخصي و سياسي من يك نقطه عطف به شمار مي رود. وقايع مهم ملي و بين المللي پشت سر هم اتفاق مي افتاد. جنگ در ويتنام، كناره گيري ليندون جانسون از مبارزات انتخاباتي، قتل مارتين لوتركينگ، قتل رابرت كندي و...
در پاييز ۱۹۶۰ براي اولين بار با بيل كلينتون برخورد كردم. هيكل درشتي داشت و قيافه اش شبيه وايكينگ ها بود. بهار سال بعد در كتابخانه حقوق دانشگاه ييل با هم آشنا شديم. آشنايي ما هم به صورت زير صورت گرفت. در كتابخانه او چندين بار به من نگاه كرد. بعد از اندكي من از جايم بلند شدم، به سوي او رفتم و گفتم: «قبل از آنكه بيش از اين به من خيره شوي و من هم مجبور شوم همچنان متقابلاً به تو نگاه كنم، مي توانيم به همديگر معرفي شويم. اسم من هيلاري رودام است.» اين كل داستان بود. بيل آن قدر دستپاچه شده بود كه اسمش يادش نمي آمد.
چند روز بعد سرما خوردم و دانشگاه سرفه مي كردم. شب همان روز بيل تلفن زد: «صدايت وحشتناك شده بود.» نيم ساعت بعد زنگ اتاقم به صدا در آمد. بيل بود و با خودش سوپ مرغ و آب پرتقال آورده بود. آمد تو و بلافاصله شروع كرد به حرف زدن. بعد از آن ديگر ارتباطات ميان ما ادامه يافت. پس از آنكه در بهار سال ۱۹۶۳ تحصيلاتم در رشته حقوق را به پايان رساندم به همراه بيل به يك سفر اروپايي رفتم. من به بيل علاقه مند بودم اما وقتي او درخواست ازدواج با من را مطرح كرد، پاسخ دادم: «نه، حالا نه» در واقع مي خواستم بگويم: «كمي به من زمان بده» در دسامبر ۱۹۶۳ اعلام شد كه جان دوار از كميسيون حقوق مجلس نمايندگان مامور شده تا در مورد قضيه واترگيت عليه نيكسون، رئيس جمهور، تحقيق كند. دوار به من تلفن كرد و از من خواست تا در شوراي تحقيق عضويت داشته باشم. ۴۴ وكيل پيرامون پرونده تحقيق مي كردند و هفت روز هفته را به كار مشغول بودند. بالاخره در ۱۹ ژوئيه ۱۹۶۴ دوار نتايج تحقيق را ارائه داد. كميسيون حقوقي مجلس نمايندگان هم سه بند آن را تاييد كرد: سوءاستفاده از قدرت، جلوگيري از اجراي احكام قضايي و بي توجهي به كنگره. در روز نهم اوت نيكسون كنار رفت و اين براي سيستم حقوقي ما يك پيروزي بود. به يكباره بيكار شدم و تصميم گرفتم به آركانزاس بروم. در آنجا شاهد مبارزات انتخاباتي بيل براي ورود به كنگره بودم. اما در انتخابات نوامبر بيل ۶ هزار راي كم آورد.
نيمه شب وقتي داشتيم خانه كوچكي را كه به عنوان دفتر انتخاباتي بيل استفاده مي شد ترك مي كرديم تلفن زنگ زد. من گوشي را برداشتم. انتظار داشتم كه در پشت تلفن صداي يكي از دوستان را بشنوم كه اظهار تاسف مي كند. اما به جاي آن صداي يك فرياد را از پشت تلفن شنيدم: «خوشحالم كه اين بيل كلينتون همجنس باز و كمونيست شكست خورد.» بعد از آنكه بيل يك خانه خريد در روز يازده اكتبر ۱۹۶۵ ازدواج كرديم. يك سال بعد او وزير دادگستري ايالت آركانزاس شد. بعد از ورودمان به ليتل راك، مركز ايالت آركانزاس، من به فكر كار در يك شركت حقوقي در آنجا افتادم. دفتر وكالت رز يك دفتر حقوقي مشهور و معتبر در آركانزاس بود. در دفتر مذكور مشغول به كار شدم. اولين پرونده اي كه در آن نقش وكيل مدافع را ايفا كردم مربوط مي شد به يك شركت توليد مواد غذايي. يك مشتري از شركت مذكور شكايت كرده بود كه در قوطي كنسرو آن موش ديده است و از آن به بعد مرتباً حالش به هم مي خورد. شركت هم نمي خواست خسارت پرداخت كند.
سال هاي ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۰ جزو دشوارترين سال هاي زندگي من بودند. ۱۹۶۸ بيل به سمت فرماندار انتخاب شد. او سعي كرد در دوره دو ساله فرمانداري خويش با افزايش ماليات ها درآمدهاي دولتي را افزايش دهد. در سال ۱۹۸۰ در انتخابات شكست خورد. ولي توانست دو سال بعد مجدداً فرماندار شود. وقتي در سال ۱۹۹۲ نامزد رياست جمهوري شد در سن ۴۵ سالگي توانسته بود بيش از هر كس ديگري در آمريكا در مقام فرماندار باقي بماند.
تولد دخترمان جالب ترين تجربه زندگي ام است. چلسي ويكتوريا كلينتون در روز ۲۶ فوريه ۱۹۸۰ ساعت ۲۴/۲۳ دقيقه به دنيا آمد - سه هفته زودتر از موعد. اوايل دهه نود تقريباً تمام دموكرات ها به فكر افتادند كه بيل را رئيس جمهور كنند. در آن موقع بوش پدر به دليل وضعيت بد اقتصادي ضربه پذير شده بود. ابتدا رسانه ها هيچ توجهي به بيل نداشتند. اما بعد كه ديدند تاثيرگذار است زندگي او و من را زير ذره بين قرار دادند. بيل مجبور بود بيش از هر رئيس جمهور ديگري در طول تاريخ آمريكا به سوال هاي شخصي پاسخ بدهد. بالاخره هم مطبوعات پس از مدت ها جست وجو در زندگي بيل توانستند يك قضيه پولساز را كشف كنند.
روز ۲۳ ژانويه ۱۹۹۲ بود. من در يك برنامه تبليغاتي در آتلانتا حضور داشتم كه بيل تلفن زد تا من را براي شنيدن قضيه آماده كند. زني به نام جنيفر فلاورز در گفت وگو با نشريه اي ادعا كرده بود كه از دوازده سال پيش با بيل روابط مخفيانه اي داشته است. بيل به من گفت كه اين داستان غيرواقعي است و نبايد آن را باور كنم.
اين قضايا گذشت و بالاخره روز سوم نوامبر ۱۹۹۲ يعني روز انتخابات فرا رسيد. در آن روز ما به ليتل راك بازگشتيم. ساعت يازده شب بود كه هواپيما فرود آمد. چلسي در فرودگاه منتظرمان بود. از فرودگاه به ساختمان فرمانداري و بعد از آن به دفتر انتخاباتيمان رفتيم. ساعت ۴۶/۲۲ دقيقه بود كه بالاخره تلويزيون اعلام كرد بيل برنده شده است. ما تنها زوجي در كاخ سفيد نبوديم كه افكار سياسي مان همخواني داشت. دالي ماديسون، اديت ويلسون و الينور روزولت، همسر روساي جمهور گذشته نيز در سياست هاي شوهرانشان مشاركت داشتند. بس ترومن، برد جانسن و روزالين كارتر هم همين طور بودند.