بررسي نظريه عصبيت در انديشه ابن خلدون
عصبيت؛ كاركردها و آسيب ها
|
|
اشاره: مقدمه ابن خلدون كه در دو جلد منتشر شده است به شش باب تقسيم شده است:
باب اول: در عمران (اجتماع) بشري به طور كلي و انواع گوناگون اجتماعات و سرزمينهاي آبادان و مسكوني كه اين اجتماعات در آنها تشكيل يافته است.
باب دوم: در عمران (اجتماع) باديه نشين و بيان قبيله ها و اقوام وحشي
باب سوم: در دولتها و خلافت و پادشاهي و ذكر مناصب و پايگاههاي دولتي
باب چهارم: در عمران (اجتماع) شهرنشيني و شهرهاي بزرگ و كوچك
باب پنجم: در هنرها و معاش و كسب و پيشه و راههاي شان
باب ششم: در دانشها و كيفيت اكتساب و فراگرفتن آنها (ص ۷۵-مقدمه)
ابن خلدون در مقدمه «كيفيات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتي آنها را كه در اجتماع انساني روي مي دهد» (همان- ص ۷) شرح داده است.
ساطع الحصري در كتاب «دراسات عن ابن خلدون» شش فصل مزبور را به اين سان با اصول جامعه شناسي منطبق كرده است:
فصل اول: به منزله تحقيقاتي در جامعه شناسي عمومي
فصل دوم و سوم: مشتمل بر تحقيقات جامعه شناسي سياسي
فصل چهارم: به منزله جامعه شناسي مدني
فصل پنجم: در جامعه شناسي اقتصادي
فصل ششم: محتواي تحقيقات بسياري درباره جامعه شناسي اخلاقي (همان ص ۷۶)
از طرفي ايولاكوست در كتاب جهان بيني ابن خلدون مي نويسد «به نظر ما خطاست اگر بخواهيم فقط براساس بعضي از بخش هاي مقدمه كه در آنها به طور مستقيم به مسائل جامعه شناسي توجه شده است اين اثر را يك اثر جامعه شناسي محض در شمار آوريم و بداعت و اهميت ابن خلدون را منحصراً در جهات جامعه شناسي خلاصه كنيم، اين كار مترادف با مثله كردن اثر ابن خلدون است و حال آنكه هدف اصلي اين اثر عبارت است از تفحص علل عميق رويدادهاي تاريخي در جريان صيرورت نهادهاي اجتماعي» (همان ص ۲۰۲)
از اين رو موضوع نوشتار زير باب دوم است كه در جلد اول مقدمه آمده و شامل نظريه عصبيت مي شود. نويسنده براي ورود به بحث اصلي مروري اجمالي از ديباچه و باب اول داشته است كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد. گروه انديشه
فروغ السادات اخضري
ابن خلدون در قسمت ديباچه مي نويسد: «تاريخ از فنون متداول در ميان همه ملتها و نژادهاست. براي آن سفرها و جهانگرديها مي كنند. هم مردم عامي و بي نام و نشان به معرفت آن اشتياق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به آن شيفتگي نشان مي دهند و در فهميدن آن دانايان و نادانان يكسانند، چه در ظاهر اخباري بيش نيست درباره روزگارها و دولتهاي پيشين و سرگذشت قرون نخستين كه گفتارها را با آنها مي آرايند و بدانها مثل ها مي زنند و انجمنهاي پرجمعيت را به نقل آنها آرايش مي دهندو ما را به حال آفريدگان آشنا مي كند كه چگونه اوضاع و احوال آنها منقلب مي گردد، دولتهايي مي آيند و فرصت جهانگشايي مي يابند و به آباداني زمين مي پردازند تا نداي كوچ كردن و سپري شدن آنان را در مي دهند و هنگام زوال و انقراض ايشان فرا مي رسد و اما در باطن ،انديشه و تحقيق درباره حوادث و مبادي آنها و جستجوي دقيق براي يافتن علل آنهاست و علمي است درباره كيفيات وقايع و موجبات و علل حقيقي آنها و به همين سبب تاريخ از حكمت سرچشمه مي گيرد و سزاست كه از دانشهاي آن شمرده شود.» (مقدمه ص ۲)
به اين ترتيب ابن خلدون از تاريخ به عنوان علمي مستقل ياد مي كند. (همان- ص ۹)
در مورد جامعه هم ،چنين نظري دارد و اولين كسي است كه به تاريخ و جامعه به عنوان يك علم نظر مي كند و آن را تجزيه و تحليل كرده و مي كوشد قوانين حاكم بر اين دو را كشف نمايند.
«كار عمده ابن خلدون آنست كه رويدادهاي تاريخي را براساس تحول عوامل اقتصادي و اجتماعي تجزيه و تحليل نموده است. ولي قبول اين امر براي كساني كه آگاهانه يا ناآگاهانه از قالب هاي فكري استعماري دفاع مي كنند، سخت و دشوار است، زيرا اينان نمي توانند بپذيرند كه يك متفكر شمال آفريقايي ،آفريننده يكي از بخش هاي عمده و خطرناك علم، يعني تاريخ است.» ( ايو لاكوست، جهانبيني ابن خلدون- ص ۲۰۳)
ابن خلدون در مورد اجتماعي بودن انسان معتقد است كه انسان براساس ضرورت، اجتماعي شده است و امر معيشت او را وامي دارد كه با جمع زندگي كند تا بهتر و آسانتر بتواند به حيات خود ادامه دهد. اختلاف نژادها را به خاطر عوامل جغرافيايي مي داند و نوع محيط را در خلق و خوي مردم مؤثر مي داند. قسمتهاي مسكوني زمين را به هفت اقليم تقسيم مي كند كه اقليم اول و دوم گرمند و اقليمهاي ششم و هفتم، سرد. اقليم چهارم را معتدل، اقليمهاي سوم و پنجم را نزديك به اعتدال مي خواند و معتقد است ساكنان اقليم اول و دوم كه مناطق گرمند، سياه پوستند و از نظر ويژگيهاي شخصيتي سبكسر و لاابالي اند! ساكنان مناطق ششم و هفتم سفيد پوستند و متفكر، چون شرايط محيطي آنان اين طور ايجاب مي كند. ساكنان منطقه معتدل، معتدلترين مردمانند كه هم از نظر نژادي و هم از نظر رشد فكري متكاملتر از ساكنان نواحي ديگر هستند و در اين اقليم است كه تمدن وجود دارد. دو ناحيه سوم و پنجم هم تا حدودي به اعتدال نزديكند، زيرا فاصله شان از منطقه معتدل كم است.
مفهوم عصبيت
موضوع باب دوم «عصبيت» است. ابن خلدون مي كوشد در طي اين باب چگونگي به وجود آمدن عصبيه در باديه را شرح داده و منظور خود را از عصبيه در خلال مباحث مطرح شده بيان كند. جهت وارد شدن به بحث فوق ابتدا تعاريفي از عصبيت ارائه مي دهيم:
عصبيت شدت تعلق شخصي به قوم و جماعت يا مرام و مسلك خود و جديت و تعصب در اين امر است. (فرهنگ عميد- جلد سوم- ص ۱۷۱۷).
عصبي: كسي كه تعصب به خرج بدهد و از كسي يا چيزي حمايت كند و براي آنچه طرف تعصب اوست خشمگين شود.(همان)
تعصب: جانبداري كردن از كسي يا از طريقه و مذهبي، حمايت و ياري كردن به چيزي ،دلبسته و مقيد بودن و سخت ازشان دفاع كردن.(همان)
«عصبيت در لغت به معني تعصب است چنانكه مرد از حريم قبيله و دوست خويش دفاع كند و با جديت در راه پيروزي آنان بكوشد . حكم مزبور منسوب به عصبيه مي باشد كه نزديكان و خويشاوندان انسانند زيرا ايشان كساني هستند كه از حريم اعضاي خاندان خويش دفاع مي كنند». (رادمنش- كليات عقايد ابن خلدون- ص۱۹)
از نظر توين بي عصبيت عبارت است از بافتي روحاني كه به وجود آورنده و سازنده كليه ارگانهاي سياسي و اجتماعي است.
طه حسين عصبيه را مانند گروه كثيري از مورخين به روح جماعت ترجمه كرده است.
عصبيت از نظر ادموند به دو بخش تقسيم مي شود: ۱- واقعيتي عيني يعني پيوند اجتماعي ضامن همكاري همه گروه هاي اجتماعي از هر دسته و طبقه ، ۲- واقعيتي ذهني يعني احساس يا وجداني كه موجب تعلق هر يك از اين گروهها است.
علال الناس مراكشي مي گويد: نظريات سياسي ابن خلدون بر عصبيه مبتني است كه آنرا به همبستگي نسبي، خانوادگي و روح غيرت و گرايش نسبت به صاحبان قرابت و ارحام مي توان تعريف كرد و عصبيه قوتي است پيونديافته كه در ريشه اش بذر تفرقه نهفته است يا مي توان گفت اجتماع تناقضات است.
«عصبيت ،همكاري و يارگيري است و ميان كساني حاصل مي شود كه يكي از پيوندهاي زندگي آنان را به هم نزديك كند مانند خويشاوندي نزديك يا دور، يا همديني و يا هم مسلكي در يك عقيده سياسي. پس معلوم مي شود كه عصبيت از مسائل طبيعي عالم وجود است چه نمي توان گفت يك قبيله يا يك ملت بخصوص بدان اختصاص دارد يا به يك نژاد معين مربوط است يا در عصر ويژه اي متداول بوده است و همچنانكه در ميان ملل باديه نشين يافت مي شود، در ميان شهرنشينان نيز وجود دارد و بنابراين كليه تبليغات ملي و مسلكي و احساسات مربوط به غرور ملي و نژادي را مي توان نوعي از عصبيت به معني وسيع تر آن شمرد.» (فريد رفاعي احمد- ج يك مقدمه- ص ۷۶- نقل از مترجم كتاب)
دانشمندان غربي كه درباره مقدمه تحقيق نموده اند، آن را وابستگي گروهي و همبستگي اجتماعي معني كرده اند، به عنوان مثال روزنتال آن را وابستگي گروهي و چارلز عيساوي آن را همبستگي گروهي ترجمه كرده اند. داود رسايي در كتاب حكومت اسلامي و نظر ابن خلدون درباره آن مي نويسد: «منظور از عصبيت ابن خلدون همان وابستگي گروهي است، هر فردي كه با گروهي منافع مشترك عمومي يا خصوصي دارد، دانسته يا ندانسته بدان گروه تمايل و تعصبي نشان مي دهد. اين سخن درباره كوچكترين واحد اجتماعي كه خانواده است و همچنين درباره بزرگترين واحد اجتماعي كه ملت و يا جامعه بشري است، صادق است. البته اين تمايل شدت و ضعف دارد، پيوندهاي خانوادگي اين تعصب را به اوج خود مي رساند.»(ص ۱۷۰)
تعاريف فوق متعلق به محققيني بود كه درباره مقدمه تحقيق نموده اند، حال براي ريشه يابي لغت و موارد استعمال آن در زبان عربي به قرآن رجوع مي نماييم. در قرآن در پنج مورد صورتهاي مختلف اين لغت استعمال شده كه در زير آمده است:
اذ قالواليوسف و اخوه احب الي ابينا منا و نحن عصبه. ان ابا نالفي ضلال مبين. يادآور وقتي را كه برادران يوسف گفتند كه يوسف و برادر مادري او را پدرمان بيشتر از ما دوست مي دارد و حال آنكه ماها جمعي شجاع و صاحب قوه هستيم. البته پدر هر آينه در دوستي اولاد در خطاي آشكاري است. (عصبه: جماعتي فشرده و ياري رسان يكديگر) (سوره يوسف. آيه ۸)
قالو لئن اكله الذئب و نحن عصبه انا اذا لخاسرون.گفتند برادران اگر او را گرگ بخورد با اينكه ماها جمعي از شجاعانيم، زيانكار خواهيم بود. (عصبه جمعي: بين ۱۰ تا ۴۰ مرد) (سوره يوسف آيه ۱۴)
ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم لاتحسبوه شراً لكم بل هو خير لكم. لكل امرءي منهم ما اكتسب من الاثم و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم.
آن كساني كه متهم كردند گروهي از شماها هستند، اين دروغ و تهمت را بد ندانند براي خود، بلكه خير است براي شما كه در صبر آن اجر داريد. هر يك كه بهتان زدند جزاي گناهانشان داده شود وآن كسي كه معظم آن بهتان را گفت از آن جماعت براي اوست عذابي دردناك.
(عصبه: بخش اعظم، قسمت مهم و بزرگ) (سوره نور آيه ۱۱)
ان قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم و اتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنواء بالعصبه اولي القوه اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لايحب الفرحين.
به درستي كه قارون از قوم موسي بود، پس ستم كرد و تكبر نمود بر قوم موسي و داديم ما او را گنجها آن مقدار كه به تحقيق حمل كليدهاي آن خزينه ها به زحمت و رنج مي انداخت صاحبان قوت را. وقتي كه براي قارون خويشان او از راه نصيحت گفتند شادي مكن به مال دنيا البته خدا دوست نمي دارد شادي كنندگان به مال را. (عصبه: جمعي صاحب قوه و نيرو) (سوره القصص آيه ۷۶)
ولما جاءت رسلنا لوطا سئي بهم وضاق بهم ذرعاً و قال هذا يوم عصيب.
و چون آمدند رسولان ما لوط را، اندوهگين شد به ايشان و تنگ شد سينه لوط به سبب ديدن ايشان و گفت اين است روز سخت. (بوم عصيب: روز سخت و شديد) (سوره هود آيه ۷۷)
با توجه به آيات فوق معني و مفهوم صورتهاي مختلف عصبيت به شرح زير است: عصيب بر وزن فعيل از ماده (عصب) به معني بستن چيزي به يكديگر است و از آنجا كه حوادث سخت و ناراحت كننده انسان را در هم مي پيچد و گويي در لابه لاي ناراحتي قرار مي دهد عنوان «عصيب» به آن اطلاق مي شود و عرب روزهاي گرم و سوزان را نيز «يوم العصيب» مي گويد .عصبه: واژه «عصبه» بر وزن «غصه» در اصل از ماده عصب به معني رشته هاي مخصوص است كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد. سپس به جمعيتي كه با هم متحدند و پيوند و ارتباط و همكاري و همفكري دارند (عصبه) گفته شده است. بعضي گفته اند اين تعبير معمولاً در مورد ۱۰ تا ۴۰ نفر به كار مي رود.
عصبه به معني جماعت و گروهي است كه دست به دست هم مي دهند و نسبت به انجام كاري هماهنگند. اين كلمه معناي جمع دارد و مفردي براي آن نيست.(در ترجمه مرحوم حاج شيخ محمود ياسري و تفسير نمونه آمده است.)
از مفاهيم بكار برده شده در آيات فوق، معناي عصبيت چنين مستفاد مي شود: جمعي شجاع و سخت و صاحب قوه عظيم كه پيوندي محكم داشته و در اعمال و رفتارشان گروهي عمل نموده و همفكر و هم عقيده بوده كه در اثر وجود روابط بسيار نزديك و به سر بردن در شرايط مكاني يكسان، عكس العمل هاي مشابه داشته و مانند تني واحد عمل مي كنند.
خاستگاه عصبيت
بعد از بحث در مورد مفهوم «عصبيت» به محمل «عصبيت» مي پردازيم. ابن خلدون در فصل يك باب دوم مقدمه مي گويد: باديه نشين هابه خاطر بدست آوردن وسايل معاش با هم همكاري مي كنند و زندگي ساده اي دارند، به ضروريات زندگي اكتفا كرده و در دشت ها و صحراها بسر مي برند. چون اين دشتها براي كشاورزي و همينطور چراي دام هايشان مناسب است، اما شهرنشينان به خاطر اين كه در مرحله اي برتر از باديه نشينان به سر مي برند و داراي رفاه بيشتري هستند از حد ضروريات زندگي فراتر مي روند و مي كوشند در وضع خوراك، لباس و مسكن، ظرافت بيشتري بكار برند و بدين خاطر تجمل خواهي رو به رشد مي رود و باعث رشد صنايع و حرف مختلف مي شود.
از نظر ابن خلدون باديه نشيني اصل و گهواره اجتماع و تمدن است و اساس تشكيل شهرها و جمعيت آنها از باديه نشينان بوجود آمده است، زيرا زندگي باديه نشينان به روشي است كه به ضروريات قناعت مي كنند ولي شهريان از مرحله ضروريات پافراتر نهاده و به امور تجملي و وسايل ناز و نعمت و كمال زندگي توجه دارند و شكي نيست كه ضروريات كهن تر و پيشتر از نيازمنديهاي شهرنشيني و تجملي است، زيرا ضروريات اصل و امور تجملي فرعي است. پس باديه نشيني مقدم بر شهرنشيني است و شهرنشيني به منزله هدفي براي باديه نشينان است و چنانچه در احوال شهريان دقت كنيم خواهيم ديد كه اغلب آنها از باديه نشينان و روستائيان اطراف شهر بوده اند كه بعد از بهبود وضع اقتصاديشان به شهر آمده و در آنجا سكونت گزيده اند.
باديه نشينان از شهر نشينان دليرترند زيرا كه شهرنشينان به بستر آسايش و آرامش آرميده و مجذوب ناز و نعمت و تجمل پرستي شده و امر دفاع از جان و مال خويش را به فرمانروا و حاكمي واگذار كردند كه تدبير امور و سياست ايشان را برعهده گرفته و به نگهبان و لشكريان اتكا كرده اند كه ايشان را از هر گونه دستبردي حمايت مي كنند. به همين سبب در نهايت غرور و آسودگي سلاح را به دور افكنده اند و نسل هاي ايشان براين وضع تربيت شده اند ولي باديه نشينان به سبب جدايي از اجتماعات بزرگ و تنها به سر بردن در نواحي دور افتاده و دور بودن از نيروهاي محافظ و نگهبان و نداشتن باره ها و دروازه هايي، به خودي خود عهده دار دفاع از جان و مال خويش اند و آن را به ديگري وا گذار نمي كنند و به هيچكس اعتماد ندارند، از اين رو همواره مسلح و مجهز مي باشند و در راه ها با توجه كامل به همه جوانب مي نگرند و مواظب خود از هر خطري مي باشند. به خاطر اين مسأله نيز همواره بايد آمادگي و چابكي مبارزه را داشته باشند و به همين دليل آنان افرادي شجاع و دليرند. اما در شهر مردم مجبورند تابع حاكمي بوده و مقرراتي را رعايت كنند و تسليم فرمان هاي هيأت حاكم باشند .در نتيجه روحيه تسليم و انقياد جايگزين سرسختي و دلاوري ايشان مي شود و حس سربلندي را از ايشان زايل مي كند و حس خويشتنداري مناعت آنان زايل مي گردد.
ادامه دارد
|