سه شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۷۵ - Sep.23, 2003
بهداشت روان خانواده كودك معلول
015624.jpg
بررسي ها نشان مي دهد در خانواده هايي كه پدر و مادر از تحصيلات دانشگاهي برخوردارند كودكان معلول را بيشتر پذيرفته اند و تلاش بيشتري در رفع مشكلات آنها داشته اند
آيا تاكنون با خود انديشيده ايد كه بهداشت روان چيست؟ و چگونه مي توانيم سلامت رواني اطرافيان مان را تأمين كنيم. بهداشت روان يكي از مباحث اساسي و بنيادين در علم روانشناسي است كه امروزه نظر صاحب نظران و انديشمندان اين علم را به خود جلب كرده است. بهداشت روان  عبارتست از مجموعه اصول و قواعدي كه مانع بروز و تشديد اختلالات عاطفي، رفتاري و رواني مي شود. رعايت اين مجموعه از اصول و قواعد تضمين كننده سلامت جسماني و رواني است. سلامت رواني گستره وسيعي از اجتماع بشري و طبقات اجتماعي را دربرمي گيرد و هر انساني در هر جايگاه و نقش اجتماعي با در نظر گرفتن اين اصول نه تنها به سلامت روان خود بلكه به سلامت روان ديگران نيز كمك شاياني خواهد كرد. آنچه در اين گفتار ذكر خواهد شد ،مبحث بهداشت روان كودكان معلول است كه متأسفانه كمتر به آن پرداخته شده است.
***
بي شك بهداشت روان معلولان كه حدود ۴% جامعه ما را تشكيل مي دهند از دو جنبه قابل بررسي است.
۱) خودشخص معلول .
۲) اطرافيان شخص معلول اعم از خانواده، دوستان، آشنايان.
اكثر متخصصان علم روان شناسي كودكان استثنايي و توان بخشي معتقدند نحوه نگرش و برخورد افراد جامعه نقش بسزايي در تأمين سلامت روح و جسم معلولان دارد.
بر فرض مثال كودكي را تصور كنيد كه دچار ناتواني ذهني است، چنين كودكي هنگامي كه در معابر عمومي توسط نوجوانان و جوانان مورد تمسخر، استهزا، آزار و اذيت قرار مي گيرد و برچسب احمق يا بي مغز به او زده مي شود چه تصوري نسبت به افراد اجتماع خواهد داشت.چنين شخصي مطمئناً دچار اضطراب، افسردگي، پرخاشگري خواهد شد و به نوعي سعي خواهد كرد كه ناراحتي  ها و آزار و اذيت هاي ديگران را جبران كرده و آن را در اجتماع فرافكني كند. چرا كه كودكان ناتوان ذهني از لحاظ روحي بسيار شكننده اند و هر نوع بي توجهي يا برخورد نامطلوبي را تحمل نمي كنند. وقتي چنين كودكي پا به محيط خانه مي گذارد، اگر نتوانسته باشد ناراحتي خود را به گونه اي تخليه كند ممكن است با تخريبگري يا آزار خود، يا اعضاي ديگر خانواده ناراحتي هايش را ابراز كند، كه همين مسئله سلامت رواني تمامي اعضاي خانواده را تحت الشعاع قرار خواهد داد. البته شناخت معلوليت توسط شخص معلول و پذيرش آن نيز در سلامت رواني معلولان بي تأثير نيست. بر فرض مثال عدم استفاده نابينايان از عصا و ناشنوايان از سمعك كه در شناسايي اين افراد در اجتماع و نحوه برخورد جامعه با معلولان بي تأثير نيست، چرا كه وقتي يك نابينا بدون عصا در خيابان هاي شلوغ و پرازدحام شهرها حركت مي كند ممكن است با وسايل نقليه يا عابران برخورد كند، يا با برخوردهاي نامطلوب از جانب ديگران روبه رو شود، كه اين مسئله فشار رواني روزافزوني را بر فرد معلول وارد خواهد آورد و چيزي جز نپذيرفتن معلوليت توسط فرد نابينا و ناشنوا را در پي نخواهد داشت.
آنچه مسئله بهداشت رواني نابينايان و ناشنوايان را بغرنج مي كند مجموعه عواملي است كه درهم تنيده شده اند و در تعاملات ميان فردي و درون فردي مؤثرند.
يكي از اين عوامل بنيادي، خانواده و نحوه پذيرش و برخورد اعضاي خانواده با شخص معلول است. خانواده ها وقتي صاحب فرزند معلول مي شوند واكنش هاي متفاوتي نسبت به اين مسئله نشان مي دهند، كه بعضي از اين واكنش ها عبارتند از: افسردگي، پرخاشگري،انكار، فرافكني، احساس گناه و طرد فرزندان معلول.
در برخي از خانواده ها اين واكنش ها از پدر ومادر سر مي زند. چنين برخوردها نه تنها فضاي خانواده را تشنج زا و پرالتهاب مي كند بلكه بيشترين تأثير را متوجه شخص معلول خواهد كرد. چندين عامل در واكنش هاي نامطلوب پدر و مادر با فرزندان معلول تأثيرگذارند و بيشترين تأثير را در به خطر افتادن سلامت رواني معلولان برجاي مي گذارند. اين عوامل عبارتند از:
۱) ميزان تحصيلات: بررسي ها نشان مي دهد در خانواده هايي كه پدر و مادر از تحصيلات دانشگاهي برخوردارند كودكان معلول را بيشتر پذيرفته اند و تلاش بيشتري در رفع مشكلات آنها داشته اند. در چنين خانواده هايي معلول به عنوان عضوي از خانواده پذيرفته شده و همه تلاش خانواده  بر آن است تا شخص معلول بتواند توانايي هاي بالقوه خود را شكوفا سازد. طبعاً در چنين خانواده هايي كودكان معلول از سلامت روان برخوردار خواهند بود. بر عكس در خانواده هايي كه پدر و مادر بي سواد يا كم سواد مي باشند فرزندان معلول بيشتر در معرض طرد والدين، بي مهري و آزار و اذيت آنها قرار مي گيرند. اين مسئله بيشتر ناشي از عدم آگاهي خانواده از معلوليت است. البته طبيعي است كه استثناهايي نيز وجود دارد.
۲) طبقه اجتماعي و درآمد خانواده: خانواده هاي طبقات بالاي اجتماع كه از درآمد خوبي نيز برخوردار مي باشند، بي شكل با مشكلي در تأمين هزينه هاي سرسام آور كودك معلول مواجه نخواهند بود و تلاش آنها در جهت فراهم آوردن تمامي امكانات لازم براي رشد و پيشرفت كودك معلول مصروف مي گردد.بدون آنكه كمترين خللي در چرخه اقتصادي خانواده به وجود آيد؛ ولي در خانواده هاي بي بضاعت و كم درآمد كه اغلب به سختي قادرند مشكلات روزمره زندگي را رفع كنند، نمي توانند امكانات كمك آموزشي و كمك توان بخشي لازم را براي فرزندانشان فراهم سازند. در چنين مواقعي فشار رواني زيادي بر خانواده  وارد خواهد شد، مخصوصاً در مواردي كه شخص معلول دچار بيش از يك نوع معلوليت است و خانواده قادر به نگهداري او در خانه نيست. گاهي نيز در خانواده هاي بسيار محروم پدر و مادر به دليل ناتواني در رفع مشكلات كودك معلولشان دست به فرافكني مشكلات كه بيشتر متوجه خود فرد معلول مي شود، مي زنند كه حتي به آزار و اذيت، تنبيه و زنداني كردن شخص معلول منجر مي گردد.واضح است كه نتيجه اين اقدامات چيزي جز افسردگي، اضطراب، خشم، پرخاشگري، فرار از منزل و حتي خودكشي شخص معلول نخواهد بود.
۳) عقايد و باورهاي نادرست: يكي از عوامل ديگر نگرش ها و باورهاي نادرست برخي از خانواده ها است كه اغلب در روستاها و شهرهاي كوچك ديده مي شود. بر فرض مثال اين باور كه كودك معلول براي خانواده و هم محلي ها نحس است و لذا نبايد اجازه داد كه كودك معلول از خانه خارج شود. البته چنين برخوردهايي بيشتر متوجه دختران معلول است تا پسران معلول.
۴) ميزان معلوليت: هر اندازه ميزان معلوليت بيشتر باشد، خانواده با مشكلات بيشتري مواجه خواهد بود و در نتيجه اعضاي خانواده با فشار رواني بيشتري روبه رو مي شوند.
به نظر شما خواننده گرامي براي حل مشكلات خانواده هاي كودكان معلول و تأمين سلامت روان خانواده و شخص معلول چه بايد كرد؟ نخستين راهكار توجه روزافزون دولتمردان به مسائل و مشكلات خانواده معلول و فراهم آوردن امكانات رفاهي، آموزشي و توان بخشي توسط ارگان ها و سازمان هاي دولتي و غيردولتي است. مخصوصاً رعايت اين مسئله در شهرهاي كوچك و روستاهاي دورافتاده بسيار قابل توجه است.
دومين گام توجه رسانه هاي گروهي مخصوصاً راديو و تلويزيون در فراهم آوردن بستري مناسب به منظور آگاه ساختن جامعه و خانواده هاي داراي كودكان معلول نسبت به توان مندي هاي اين قشر ازجامعه و تغيير نگرش آنها نسبت به معلوليت و حذف باورها و عقايد نادرست درباره معلولان است كه اين عزم نهايتاً منجر به پذيرش معلوليت توسط خانواده خواهد شد.
اميرحسين شاهوردي

معلوليت پنهان
015626.jpg
كم شنوايي يكي از معلوليت هايي است كه ديده نمي شود، حس نمي شود و از اين رو عدم درك و برقراري ارتباط صحيح فرد ناشنوا را با جامعه در پي دارد. معلوليتهايي از اين نوع را كه عوارض آن در ابتدا به چشم نمي آيد «معلوليت پنهان» مي گويند. به عبارتي تا زماني كه شما با اجتماع و يا اجتماع با شما ارتباط برقرار نكند، كسي متوجه معلوليت شما نمي شود. طبيعي است كه كسي از اين امر چندان آگاه نخواهد بود. از اين رو، كم شنوا خود بايد به جامعه آموزش بدهد. او نخست بايد به ديگران بگويد مشكلش چيست تا آنها بدانند كه چگونه رفتار كنند. شايد حتي در اين باره با كسي حرفي نزند و اطرافيان خود بفهمند. ولي گوشه گيري او باعث خواهد شد تا ديگران به برقراري ارتباط با او علاقه اي نشان ندهند.
تنها كافي است بگوييد: «من كم شنوا هستم. لطفاً با من رودررو، بلندتر و كمي آهسته و شمرده حرف بزنيد.» اين چنين اولين جرقه ارتباطي موفق زده مي شود و نيز نخستين آموزش كارساز. چرا كه ديگر كسي فكر نمي كند با چيز عجيب و غيرعادي روبه رو شده است. تا اينجا بيشتر كار را انجام داده ايد و بقيه موضوع به نحوه برخورد شما به عنوان كم شنوا با ديگران بستگي دارد.
هنگامي كه توانستيم با جامعه پيرامون خود ارتباطي رضايتبخش برقرار كنيم، هنگامي كه به عنوان كم شنوا نخستين گام را برداشتيم، آن گاه كه ديگران فهميدند مشكل واقعي ما چيست و چه ساده مي توان آن را رفع كرد، وقتي اين توجه در جامعه پيدا شد كه بايد ما را بپذيرد، آن وقت مي توانيم انتظار داشته باشيم مسئولان جامعه نيز به عنوان مدير و گرداننده، تصميم گيرنده و به عنوان كساني كه برخاسته از همين جامعه و در ارتباط تنگاتنگ با آنند، نگاهي آگاهانه و توأم با توجهي كارساز نسبت به معلولان جامعه داشته باشند.
به عبارتي، توجه نخستين و حساسيت نسبت به وضع مشكلات معلولان به عنوان افراد اين جامعه را نخست خود معلول ايجاد مي كند و بايد اين كار را انجام بدهد. يعني محيط اطراف خود را آگاه كند. اين گونه در حقيقت به طور غيرمستقيم به مسئولان آگاهي مي دهد. مسئولاني كه افراد همين جامعه و برادران و خواهران او هستند. اين چنين در برابر احساس مسئوليت مي توان حس مسئوليت را در ديگران برانگيخت. معلولي كه نسبت به خود و هزاران فرد صاحب حق از اين اجتماع احساس مسئوليت مي كند و از اين رو حس مسئوليت را در ديگران نيز ايجاد مي كند.
آن گاه مي توان انتظار داشت ايجاد شهري سالم و محيطي امن براي همه و از جمله معلول، دغدغه  اصلي مسئولان ما شود و آن برنامه ساز تلويزيون هم به ياد داشته باشد كه كساني هم هستند كه ناشنوا يا كم شنوايند و با يك زيرنويس ساده كه در عين سادگي مسئوليت مي طلبد، مي توان آنها را نيز به عنوان فردي از اين جامعه به حساب آورد و بايد چنين كرد. اين حس مسئوليت است كه احساس مسئوليت ايجاد مي كند.
مسئوليت توجه مي آفريند
توجه، عشق در پي دارد
و عشق «اميد» به همراه مي آورد.
مؤسسه حمايت از افراد با افت شنوايي

خاطره
فقط ۳۰ ثانيه
آن روز در حالي كه ديرم شده بود و بايد زودتر به كلاس مي رسيدم، بدون در نظر گرفتن جدا بودن راه پله هاي دختران و پسران، از پله هاي مخصوص خانم ها بالا رفتم و چون حركتم كند و لاك پشتي است و پله هاي مخصوص خانم ها برايم مناسب تر بود.
در همين حال نگهبان جلو مرا گرفت و گفت: آقا! كجا مي رويد؟ مگر نمي بينيد كه اين راه پله مخصوص خانم هاست؟
من هم بلافاصله جواب دادم: شما فقط ۳۰ ثانيه چشمان خود را ببنديد و فكر كنيد من، هم خانم هستم!
نگهبان خنده اي كرد و گفت: ببخشيد! من متوجه مشكل پاي شما نشدم، بفرماييد!
از فرداي آن روز، هر وقت آن نگهبان مرا مي ديد مي گفت: آقا اگر خواستيد از اين راه پله  هم (راه پله خانم ها) مي توانيد استفاده كنيد.
شروين وفا

خودت نوشته اي؟
015628.jpg
نوشتن و همكاري با روزنامه شايد من را كه به عنوان يك معلول پا به اين محيط فرهنگساز گذاشته بودم، واداشت تا به نقش و تأثير كانونهاي فرهنگسازي در ايجاد و گسترش بستر فرهنگي مناسب براي پذيرش معلول به عنوان فردي از افراد اين شهر، اين جامعه، اين كشور و اين دنيا فكر كنم.
به راستي يك روزنامه چقدر مي تواند موتور و ابزاري شود براي اشاعه فرهنگ و در اينجا فرهنگ پذيرش آدمهايي كه گاه طرد شده اند، گاه نفي شده اند، گاه با بي اعتنايي مواجه شده و حتي شايد در برهه اي از تاريخ بشري به مرگ محكوم شده اند.
مهم است كه معلول باشي، در ميان آدمهايي بنشيني و كاركني ،كه معلول نيستند از حقوق انساني خود سخن بگويي، كار كني، گزارش تهيه كني، بنويسي، مصاحبه كني، ترجمه و تأليف كني، خود را به عنوان نماينده يك قشر آسيب  پذير فراموش شده، نه به نمايش بگذاري كه اثبات كني، بشناساني كه بله، تو هم مي تواني!
مهم است آن كه كنار تو قلم مي زند، كاركردنت را ببيند، نوشتنت را، ترجمه ات را، انديشيدن و تجربه ات را و بفهمد كه مي تواني و باور كند. چرا كه اين باور روي فكرش ردي بر جاي مي گذارد كه مي تواني اثرش را در ميان جامعه ببيني؛ چرا كه رد همان احساس، همان فهم را در نوشته اش خواهي ديد كه ميان مردم، مردمي كه فكر، روح و انديشه شان نياز به تغذيه دارد تا بارور شود و به همان حس مشترك برسد كه اين گوشه، آن گوشه شهرش، در همسايگي اش شايد، كسي هست كه نمي بيند، نمي شنود، فلج است يا اين كه به لحاظ ذهني عقب مانده است و اين كه دردش چيست و مشكلش كدام است. به چه احتياج دارد و اصلاً چرا معلول شده.
همه ما شايد به اين باور رسيده باشيم كه در مقوله معلول و معلوليت، آن چه اهميت دارد فرهنگسازي است. يعني ساختن پايه هاي شناخت معلول و معلوليت از سوي جامعه و هدايت و در مسير درست قرار دادن اين شناخت تا به رشد و باروري برسد و اين گونه معلول به مرگي تدريجي دچار نيايد.
آن گاه كه معلول و معلوليت شناخته شد، آنگاه كه جامعه و مردم و حتي خانواده معلول درد را شناخت و باور كرد، تغيير آغاز مي شود. چرا كه اولين گام در راه بلند تغيير، دگرگون شدن نگرش هاست. اين نگرش ماست كه ارزش هاي ما را تعيين مي كند، اين نگرش ماست كه خوب و بد، زشت و زيبا، معلول و غيرمعلول را تعيين مي كند و همچنين نگرش است كه از آگاهي و شناخت و باورهاي ما برخاسته. هرچه باورهاي ما انساني تر، فطري تر و نزديكتر به عدالت باشد، نگرش ما نيز انساني تر و عادلانه تر خواهد بود. آن جاست كه زشت و زيبا رنگ خواهد باخت و معلول و غيرمعلول بي معنا خواهد شد، چرا كه ارزش هاي ما ريشه در نگاه عدالتخواه ما دارد؛ عدالتي كه انسانها را يكسان مي نگرد؛ عدالتي كه برابر مي شمرد و فرق نمي گذارد؛ عدالتي كه رگه حقي هست، همه را درخور بهره مندي از آن مي داند.
اينجاست كه مي انديشيم، اگر بر آنيم تا تغييري ايجاد كنيم، اگر برآنيم فرهنگي بيافرينيم، شناختي ايجاد كنيم، حرفي از عدالت بزنيم، بايد بگذاريم فرزندان معلول اين جامعه، نخست در ميان قبيله فرهنگساز ما جاي بگيرند، كنار آنها كار كنند، شايد آنها باور كردند و اين باور را انتقال دادند. يعني فرهنگي ساختند كه در آن فرق چنداني ميان انسانها قائل نشدند. عرفي آفريدند كه در آن وجود انساني آدمها ملاك تعيين ارزش آنها شد و قانوني كه بهره مندي از حق را براي همگان يكسان مي پندارد.
درست، چشمي كه نمي بيند، نمي بيند؛ گوشي كه نمي شنود، نمي شنود؛ دست و پايي كه فلج است، فلج است؛ ذهني كه كند است، كند است. اما در پس همه اين حجاب خاكي، اگر باورمان بشود، روح انساني يگانه اي نهفته است كه خداوند آن را به همان يك مشت خاك دميده.
چشمش نمي بيند، اما حافظه تابناكش تو را به شگفت وامي دارد، انديشه نابش تو را به ستايش؛
گوشش نمي شنود، اما زيباترين نواهاي موسيقي را به سرانگشتان اعجاز گر خويش به درگاه انسانيت هديه مي كند؛
حركت ندارد، اما باهوش سرشار خويش، ستاره ها را فتح مي كند؛ ذهنش كند است، آري. اما او انسان است. انسان. زاييده دست زندگي. وام گرفته از روح خداوندي.
***
همكارم نابيناست. دو سال است كه يك تنه، صفحه معلولان را مديريت مي كند؛ مي نويسد، مصاحبه مي كند، گزارش تهيه مي كند. معلولان بسياري را به گود آورده، واداشته در ستاندن حق خود، در نشان دادن توان خود، آستين بالا بزنند، كار كنند. مي دانيد، سخت است معلول را با همه معلوليتش، ترس و اضطرابش، افسردگي و سختي در آمد و رفتش وادار به كار كني، آن قدر در او انگيزه ايجاد كني كه حركت كند. ولي او اين كار را كرده. يعني دست به همان كاري زده كه هم طبيعت و هم جامعه، به ظاهر، او را از آن منع كرده اند:
«تو معلولي!»
ولي اينجا در اين صفحه، حتي در شكلي كوچك و بسيار شكننده، اين كار شده. معلول حركت كرده. از پيله خود درآمده. تنهايي را كنار زده، به راه افتاده:
«يا علي مدد!»
تا به حال هرچه بوده، هر چه ديگران كرده اند، حديث نفس خود آنها بوده. خودي كه گاه دل سوزانده، گاه بي اعتنا گذشته، گاه رفع تكليف كرده.
خودي كه هيچ گاه ننشسته تا از زمزم درد معلول جرعه اي بنوشد. تا آگاه شود. تا به آن شناخت دروني دست يابد كه معلول هم انسان است و معلوليت دردي است كه مي تواند امروز يا فردا گريبان او را هم بگيرد.
خودي كه از دريچه تنگ نگاه خويش تعبير و تفسير كرده گاه معلول را موجودي منزوي، كمرو، ساكت و مطرود پنداشته، كسي كه حتي نمي تواند بفهمد در اطرافش چه مي گذرد؛ گاه هم او را موجودي به درد نخور به حساب آورده كه طبيعت هم او را لايق موهبت سلامتي ندانسته. پس بي اعتنا از كنارش گذشته.
اين است كه تنها رفع تكليف كرده؛ محدوده اي از ارزشها و ضد ارزشها دور خود تنيده. معلول را هم براساس آن طبقه بندي كرده و برايش ارزشي درنظر گرفته.
به همين خاطر هيچ گاه نمي توان انتظار داشت چنين نگرشي بتواند نگاه جامعه را اصلاح يا حتي تعديل كند. چون نگاهي كه خود درست نيست، انساني نيست، عادلانه نيست نمي تواند در ميان مردم درستي، انسانيت و عدالت بيافريند. اين است كه اين قدر لنگ مي زنيم و هنوز تا پذيرش واقعي معلول راهي دراز در پيش داريم.
به اين همه لرزان، لرزان مي رويم، ولي استوار گام برمي داريم. چون دست كم خود به اين باور رسيده ايم كه مي شود.
از اين رو شايد بتوانيم در فرهنگسازان هم اين باور را ايجاد كنيم. گرچه سخت است. سخت.
دو سال گذشته. كار پيوسته و منظم ادامه دارد؛ جايي كه نمي توان به پيوستگي و نظم اميد بست، چون هميشه معلوليت همه كاستي ها را توجيه مي كند. گرچه، كمتر از كاستي خبري بوده، هرچه بوده توان بوده و توانمندي... ولي جالب اين جاست كه همكاري روزي آمد و صفحه مان را از سر بيكاري و وقت گذراني نگاه كرد و روبه همكارم پرسيد: «اين را خودتان نوشته ايد؟» حتي تصور اين كه يك نابينا مي تواند بنويسد براي برخي هنوز مشكل است!
رضا بهار

معلولين
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
آموزشي
انديشه
خارجي
سخنگاه آزاد
سياسي
شهري
علمي فرهنگي
محيط زيست
موسيقي
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
انفورماتيك
همشهري ضميمه
بازارچه همشهري
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سخنگاه آزاد   |   سياسي   |  
|  شهري   |   علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   معلولين   |   موسيقي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |