گفت وگو با پروفسور مارتا نوسباوم
فلاسفه و عوام
|
|
اشاره: پروفسور مارتا نوسباوم(-۱۹۴۷) استاد فلسفه اخلاق و حقوق دانشگاه شيكاگو آمريكاست. نوسباوم از جمله فيلسوفاني است كه شديداً معتقد است كه فيلسوفان بايد ارتباط پيوسته اي با قاطبه مردم داشته و در داد و ستد هميشگي با آنها باشند. كتاب «ارسطو»ي نوسباوم سالها پيش به ترجمه دكتر عزت فولادوند و توسط انتشارات طرح نو به بازار كتاب درآمده بود.
گفت وگو از: مارگارت ميلر
ترجمه از: محمدرضا ارشاد
* كتابتان در سال ۱۹۹۴ درباره فيلسوفان يوناني مآب با عنوان درمان اشتياق، فلسفه آنها را امري «عملي و شفقت آميز» توصيف مي كند و در كتاب «هيچ چيز اتفاقي نيست: فلسفه و زندگي عمومي» مي گوييد كه: «كار آموزگار و فيلسوف بهتر ساختن زندگي انساني است.» فيلسوفان چگونه اين تأثير را بر جهان گذاشته اند؟
- فكر نمي كنم كه عموماً فلسفه بايد قصد بهترسازي زندگي بشر را داشته باشد. بسياري از شاخه هاي فلسفه شناخت را به خاطر خودش ايجاد مي كنند و آن بي نظير و كافي است. فكر مي كنم كه موجودات انساني بايد در مواردي بهبود زندگي انسان را هدف قرار دهند. اما اگر فعاليتي آن هدف را ندارد، مي توان از طريق خدمات عمومي؛ بزرگ كردن بچه، دادن پول و... آن را به انجام رساند. بنابراين نمي خواهم اين بيان حكم انتقاد از فيلسوفاني تلقي شود كه در پي اصلاح زندگي نيستند.
در كتاب «هيچ چيز اتفاقي نيست» درباره فلسفه سياسي سخن گفتم و فكر مي كنم اين درست است كه آثار برجسته در آن سنت در چارچوب انديشه غربي به وضعيت واقعي انسان مي پردازند و قصد بهتر ساختن زندگي انساني را دارند.
سقراط، افلاطون، ارسطو، فيلسوفان يوناني مآب نيز انديشمندان مدرني چون لاك، روسو، كانت، بنتام، ميل، ماركس، سيد ويك، رالز، هابرماس و همه در فكر پديد آوردن آثاري به منزله كمك به بهتر كردن زندگي بودند. ممكن است آن كمك اشكال گوناگوني پيدا كند.(مقاله اخيرم در مجله مونيست با عنوان «چهار الگوي سياست فلسفي» در اين باره بيشتر سخن مي گويد.) برخي اوقات فيلسوفان سياسي صرفاً قصد دارند به شهروندان دموكرات نشان دهند كه چگونه به روشني درباره مفاهيم سياسي و اخلاقي بنيادي بيانديشند (سقراط بارزترين مورد است، اما اين دست كم بخشي است از آنچه كه غالباً هر فيلسوف سياسي خوب انجام مي دهد) افزون بر اين، گاهي وقت ها آنها (فيلسوفان سياسي) در خصوص مفاهيم خاص مربوط به چگونگي شكل گيري بهتر نهادهاي سياسي به بحث مي پردازند (بيشتر انديشمندان در فهرست من در اين مقوله جاي مي گيرند.) گاهي وقت ها آنها اصرار مي ورزند كه اگر زندگي انساني مقدر است كه پيشرفت يابد، نيازمند تغييري فراگير در ارتباط كامل با اشتياق و ارزشها ضروري است(اين مسئله هم درباره فيلسوفان يوناني مآب و هم ماركس صادق است.)
* آنها اين مباحث را چگونه و به چه كساني اظهار مي كردند؟
- سقراط چيزي ننوشت و هدفش بهبود زندگي از طريق پرسش از يكايك مردم بود. ارسطو بيشتر به گروهي خاص و اندك آموزش داد و براي آنها نوشت؛ حال آن كه فقط فيلسوفان حرفه اي را در بر نمي گرفت . خوانندگان وي براي استفاده از نوشته هايش مي بايست فلسفه را به طور جدي مطالعه مي كردند. اين الگو به وسيله رالز و قسمتي هم كانت دنبال شد، اگرچه كانت برخي نوشته هاي ساده فهم تر نيز پديد آورد، اما بيشتر فيلسوفان سياسي در حالي كه نسبت به آنچه رخ مي دهد اهميت مي دهند، نيزتلاش مي ورزند تا نه تنها متخصصان امر بلكه عامه مردم را هم خطاب قرار دهند. معمولاً چنين متفكراني آثار گوناگوني مي نويسند، برخي براي متخصصان و برخي براي مخاطبان عام تر. هم كانت و هم جان استوارت ميل نمونه هايي از اين تقسيم انرژي هستند.
در نهايت تمام پرسش اين است كه آيا فيلسوف معلم مؤسسه اي دانشگاهي است؟ بسياري از افراد در فهرست من آن راه را برمي گزينند اما شماري از انديشمندان مهم به آن اعتقاد ندارند: براي مثال رسو، بنتام، ميل و ماركس. اين مسئله اغلب بنا به ميل خودشان نبود؛ همه اين شخصيت ها غيرمتعارف تر از آن بودند كه هر طور شده كرسي دانشگاهي را در دست داشته باشند.
اما زندگي آنها، انتخاب شده يا نشده، اين پرسش را به پيش مي كشد كه آيا بايد به دنبال زندگي دانشگاهي با همه امنيت و ثبات نيز تنوع وظايفش كه فرد را از نوشتن باز مي دارد، رفت؟
* و انتخاب شما چه بوده است؟
- من زندگي دانشگاهي را انتخاب كرده ام اما بايد بگويم كه فكر زيادي را وقف آن نكردم. اين درست آن چيزي بود كه فيلسوفان جوان انجام مي دادند. متأسف نيستم چرا كه آن يك زندگي مبتني بر آزادي و امنيت بي بديل براي يك متفكر است و به همين دليل دانشجويانم را دوست دارم و از تدريس چيزهايي مي آموزم اما شكي نيست كه فعاليت دانشگاهي مسيرهايي را كه مي توان به جهان كمك رساند، محدود مي سازد. در مورد خودم ميزان وقتي را كه مي توانم صرف كشورهاي پيشرفته اي بكنم كه بيشتر كارهاي جديدم بر آنها متمركز است، خيلي زياد محدود مي كند.
در زمينه شيوه نگارش، بيشتر راهي شبيه جان استوارت ميل را دنبال كردم يعني، كتابهاي روشمندي مي نويسم اما به شيوه روزنامه نگاري خطاب به عموم مردم هم مي نويسم. اين كار را انجام مي دهم زيرا فكر مي كنم كه بسيار مهم است كه به عموم مردم حسي از آنچه را كه فلسفه مي تواند كمك كند، انتقال داد. وقتي كه استاديار جواني بودم، رالز يك بار به من گفت كه احساس مي كند كه به آن شيوه نمي تواند بنويسد و يا سخنراني هاي عمومي به قصد ارتباط برقرار كردن با همه مردم ارائه دهد، اما گفت كه اگر كسي بتواند از پس آن كار به خوبي برآيد، بايد آن را انجام دهد. اين نصيحتي بود كه مرا واداشت تا نگارش مقالاتي را براي مجله نيويورك بوك ريويو و نيو رپابليك عهده دار شوم. اين اولين شيوه اي است كه من با خوانندگاني كه كتابهاي فلسفي نمي خوانند، ارتباط برقرار مي كنم.
در كتابهايم سعي مي كنم با مخاطب عام تري ارتباط برقرار سازم. كتابي ننوشته ام به جز اولين كتابم درباره ارسطو، كه فقط به درد فيلسوفان متخصص مي خورد. فكر مي كردم كه كتاب «شكنندگي خير» در اصل به درد متخصصان بخورد اما افرادي را از قشرهاي مختلف يافتم كه آن را مي خواندند. از آن به بعد آزادانه در صدد ارتباط با دنياي گسترده تري برآمدم.
نوشتن فعاليت اصلي من است ولي با مردم از طريق ايراد سخنراني ارتباط برقرار مي كنم. خوشبختانه هميشه عادت داشتم كه يك بازيگر باشم و به تجربياتي اتكا كنم كه انديشه هايم را به افرادي كه كتاب نمي خوانند، منتقل سازند. بنابر اين براي من اين مسئله بويژه اهميت دارد. فعاليت مشاوره اي وجود دارد كه در همكاري با مؤسسه جهاني پژوهش اقتصاد توسعه (WIDER) و برنامه توسعه سازمان ملل انجام داده ام.
در موسسه پژوهش اقتصاد توسعه همراه با آمارتياسن پروژه اي را پديد آورديم و هدايت كرديم كه برخي ملاحظات اقتصادي (مانند كيفيت زندگي، توسعه، جنسيت، برابري) را كه بر سياست در ميان كشورهاي جهان تاثير مي گذاشتند و باعث مي شدند تا ساير فيلسوفان با اقتصاددانان توسعه در شكل دهي مفهومي انساني تر از آنچه كه توسعه اقتصادي است، همكاري متقابل برقرار سازند، مورد بازنگري قرار مي داد. در برنامه توسعه سازمان ملل (UNDP) در دهلي بر روي پروژه اي درباره جنسيت و حاكميت كار كرده ام و اينجا در دانشگاه شيكاگو پول اوليه اي در اختيارم گذاشته شده جهت مطالعات قانون اساسي تطبيقي و اجراي حقوق مصرح در قانون اساسي كه مرتبط با موضوعات نابرابري است و اين كه چگونه رژيم مبتني بر قانون اساسي مي تواند برابري را تعميم بدهد.
با اين همه، تمام اين فعاليتها دانشگاهي است اما طيف افرادي را كه تحت تأثير شيوه اي كه من مي انديشم قرار دارند، گسترش مي بخشد. توانايي هاي رويكرد آمارتياسن به توسعه كه من نيز به طريقي متفاوت انجام داده ام، تأثيرات واقعي خود را در شيوه هايي كه كشورها اهداف خود را در مسير اندازه گيري «توسعه» خويش در نظر مي گيرند، برجاي گذاشته است.
من اين خط سير زندگاني را در نظر نداشتم، نه توسعه و نه حقوق از آغاز در حرفه ام در دستور كار قرار نداشتند. در واقع به موقعيت هايي كه در مسيرم قرار گرفتند و مرا برانگيختند، پاسخ دادم. ساير فيلسوفان موقعيتهاي متفاوتي را برمي گزينند.
* مي توانيد توضيح دهيد كه چگونه نوشته هايي از قبيل نوشته هاي شما و آثار مشابه ديگر فيلسوفان معاصر زندگي انساني را بهبود مي بخشد؟
- اميدوارم كه اين قبيل نوشته ها از طريق ارائه حساسيت نسبت به موضوعات رايج داراي اهميت به مردم و اينكه چگونه فلسفه با آنها داخل گفت وگو شده است، كار مفيدي انجام دهند. گاهي وقت ها اين مسايل مهم با گزينش هاي سياسي معمول فاصله دارند و فكر مي كنم كه نوشته هايم خيلي كم غير سياسي ياشند (بنابر اين حتي در كتاب «آشوب هاي تفكر»- كه در موارد زيادي كتاب همدلانه اي در باب خشم، اندوه و عشق است- نقش سياسي احساسات را به بحث مي گذارم). گاهي وقت ها مانند كتاب «زنان و توسعه انساني» توصيه هاي مشخصي دارم راجع به آنچه كه نهادهاي سياسي و قانوني بايد شبيه باشند. كتاب حاضر در دست اقدامم درباره شرم و بيزاري در حقوق، در طرح پيشنهاديش خيلي ملموس است. راه هاي بي شماري هست كه فيلسوف مي تواند زندگي مردم را بهتر گرداند. برخي از اين راه ها بسيار انتزاعي اند اما اگر مفاهيم دقيقي نباشند بعيد است كه نظريه هاي خوبي هم درباره چيزهاي با اهميت وجود داشته باشد. البته اگر از زندگاني سياسي به سوي زندگاني شخصي برگرديم، طيف موقعيت ها براي فيلسوفان جهت وضوح بخشيدن به انسانيت گسترده مي شود. موضوعات زيادي هستند كه در ميان چيزهايي كه مردم به آنها اهميت مي دهند، قرار دارند: از دين گرفته تا هنر و احساسات. فكر مي كنم كه آثار خوب در باب هريك از اين موضوعات مي تواند زندگي مردم را بهتر سازد. اخلاقيات پزشكي نقش عظيمي در كمك رساني به بهتر انديشيدن درباره انواع موضوعات بازي مي كند. از اين رو همچنين نوشته هايي درباره حقوق حيوانات، معلوليت هاي انساني و دسته گسترده اي از موضوعات ديگر مفيدند.
اگر ما از بعد عملي فلسفه به بعد نظري تر آن برگرديم، هنوز مسيرهاي بي شماري هست كه در آن فيلسوفان- جدا از شناخت كه چيز خوبي است- زندگي انسان را اصلاح كنند. نظريه هاي خوب راجع به علم در شناخت و هدايت جهان كمك مي رسانند. توضيحات مفيد دانش به جهت گيري فعاليتها كمك مي رساند، همان طور كه به شواهد و پژوهش ها فكر مي كنيم. همان گونه كه گفته ام،فكر نمي كنم توجيه اين فعاليت مستلزم وجود فوايد عملي باشد،هر چند كه وجود دارند.
* در كتابتان براي سازمان ملل در مؤسسه پژوهش اقتصاد توسعه به تأثيرگذاري بر رهبران حكومتي براي تغييرساختارهاي سياسي تأكيد داشته ايد.به نظر بسياري از فيلسوفان از افلاطون تا هاناآرنت منطق سياسي و فلسفي متفاوت و حتي ناسازگارند. آيا آن تجربه شما طرف صحبت با مخاطبان سياسي بوده است؟
- چرا مي گوييد كه افلاطون فكر مي كرد كه فلسفه و سياست ناسازگارند؟ او به يك سياستمدار توصيه مي كرد و همچنين آثاري نوشت كه بر اهميت انديشه خوب براي عمل سياسي تأكيد داشت. فكر مي كنم كه افلاطون درباره نقش فيلسوفان در سياست خيلي زياد خودكامه بود. او اظهار مي داشت كه معرفت فلسفي بايد دولت را اداره كند و اين كه شهروند عادي نبايد در تصميم گيري سطوح بالا شركت جويد.
يك الگوي جذاب تر مربوط به كمك فيلسوفان (به زندگي) توسط ارسطو فراهم آمده است (وتوسط كانت، ميل و رالز در زمانه خودشان): فيلسوف ايده هاي نظري اساسي را توضيح و مفاهيم عدالت را به روشني ارايه مي دهد به طوري كه مردم بتوانند به وضوح دلايل له و عليه آن را مشاهده كنند و آنها را با داوري هاي مورد نظرشان در باب عدالت مقايسه كنند. اين، سنتي است كه من دنبال مي كنم. من تبحر لازم يك سياستمدار را ندارم اما هدفم نيز تأثيرگذاري بر «رهبران حكومتي» نيست.
ادامه دارد
|