گفت وگو: مختار شكري پور
چندي پيش نمايش «جيستا» به نويسندگي و كارگرداني «نادر برهاني مرند» در سالن چارسوي تئاترشهر بر روي صحنه بود. نويسنده اين نمايش با استفاده از يك شيوه روايي خاص و با به كار بردن نشانه ها و رمزهايي تصويري و كلامي به طرح قصه زني به نام «جيستا» مي پردازد. تقابل نسل ها، آسيب شناسي جنگ و خودباختگي فرهنگي ، مسايلي است كه نويسنده در قالب فضا و ديالوگ هايي استعاري و ابهام گونه بر آن تاكيد داشت. با «نادر برهاني مرند» كه بيش از اين نمايش هايي چون جزيره، زندگي، مرد مومي، شكارگاه ممنوع، تولد، موني و كاروان هايش و همچنين «پاييز» را نوشته و به صحنه برده است، گفت وگويي انجام داده ايم كه مي خوانيد:
با اينكه حضور شما در اين نمايش به عنوان نويسنده نمايشنامه باعث ايجاد فاصله گذاري هايي در مسير داستان و جدال نويسنده با شخصيت ها و خلق يك نمايشنامه شده است؛ آيا ضرورت هاي ديگري را حس مي كرديد كه اين شيوه را به كار برديد؟
- اينكه زبان روايي اين قصه به اين شكل چگونه به ذهن من رسيد و چگونه آغاز شد بايد بگويم كه اين شكل برخورد كردن- حضور نويسنده نمايشنامه در كنار شخصيت ها و به قول شما كشمكش و جدال او با كاراكترها- باعث پيش آمدن شائبه هايي مي شود و اين طور در نظر مي آيد كه انگار من خواسته ام در كنار اين زندگي يك بخش خردورزانه هم به آن اضافه شود؛ من چنين منظور و قصدي نداشته ام. شايد اين شكل روايي از اينجا اتفاق افتاد كه بستر اصلي اين كار يك جور سنديت دارد و من اين قصه را براساس شخصيت زني به نام «جيستا» نوشته ام كه واقعاً وجود دارد و سرنوشتي از اين دست بر او گذشته است و اكنون هم در آمريكا زندگي مي كند. درواقع اين «جيستا» فاميل يكي از دوستان نمايشنامه نويس من به نام «محمد» است كه در نمايش هم اسمش مي آيد. «محمد» در برهه اي قصه اين زن را براي من تعريف كرد و با اين جمله آغاز كرد كه «فلاني، امروز «جيستا» به من زنگ زد و خانمم جيغ كشيد و گريه كرد.» بدين ترتيب بود كه به «جيستا» دقيق شدم و حس كردم كه اين زن همان شخصيتي است كه من به دنبالش هستم و بهانه اي براي پيش بردن قصه اي است كه از ديرباز در ذهنم داشته ام و حالا وقت آن است كه من اين قصه را سوار بر اين شخصيت پيش ببرم. در نيمه هاي راه با شمه اي از زندگي «جيستا» از طريق دوستم آشنا شده بودم اما ديگر به «محمد» اجازه ندادم كه چيزي بيشتر از آنچه كه به عنوان يك متريال نياز داشتم، برايم تعريف كند و گفتم بگذار بقيه اش را در مخيله خودم كار بكنم و به اين ترتيب حسرت گفت وگوي تلفني و يا ارتباط از طريق ايميل با جيستاي واقعي كه آن سوي مرز زندگي مي كند براي من ماند، زيرا در اين مقطع متوجه شدم كه شايد آن جيستاي واقعي نخواهد فضولي مثل من در زندگي اش اين قدر ريز شود و كنكاش كند.
البته اگر ارتباط تلفني بين ما برقرار مي شد؛ قصد داشتم سؤال هاي اساسي بزنگاه قصه كه به زعم خودم مهم بودند را با صداي جيستاي واقعي پخش كنم. درواقع ما در اينجا هم يك جيستاي واقعي داريم و هم يك جيستاي بازيگر. به هر حال اين كار به دليلي كه گفتم انجام نگرفت منتهي احساس كردم كه من اين گفت وگو را لازم دارم و بنابراين با اين قضيه به طور ذهني برخورد كردم و نشستم در ذهن و مخيله ام با يك جيستاي واقعي صحبت كردم و گفتمان بسيار طولاني هم داشتيم كه بعضي وقت ها هم به جدل تبديل مي شد. بدين ترتيب بخش هايي از اين گفتگوي ذهني را در وسط نمايش آوردم و درواقع اين شكل روايي كه شما به آن اشاره كرديد حاصل كنكاش من با خودم و با جيستاي واقعي بود.
اين نمايش تا چه حد برمبناي قصه جيستاي واقعي نوشته شده و تا چه حد تخيل خودتان است؟
- شايد ده درصد ماجرا سنديت دارد و بقيه آن ساخته و پرداخته ذهن من است و همان طور كه گفتم دوست نداشتم شكل واقعي آن را در اين كار بياورم و از اين رو با تخيل خودم روي آن كار كردم و اگر در زندگي جيستاي واقعي وارد شويم مي بينيم كه او نه پدري دارد و نه بچه معلولي به اين سن و سال و در واقع اين دو شخصيت ساخته و پرداخته ذهن من هستند و باز هم مي گويم كه شروع اين نمايشنامه و نقطه عزيمت آن براساس زندگي جيستاي واقعي است. شايد تنها چيزي كه من از زندگي جيستاي واقعي به وام گرفته ام اين است كه زني در شرايطي خاص تن به مهاجرتي ناخواسته مي دهد.
به نظر مي آيد كه مسئله تقابل نسل ها هم براي شما بسيار مطرح است و هر كدام از نمايندگان اين نسل ها- استاد ابوتراب، جيستا و خشايار- را به نوعي محق جلوه داده ايد. خواستم بدانم كه اين مسئله را تا چه حد درنظر داشته ايد؟
- بله، اين تقابل در كارم هست منتهي آگاهانه اتفاق نيفتاده است، بلكه اين تقابل ها به نوعي در كار دروني شده و احساس مي كنم كه وظيفه دوستان است كه اين قدر ريزبينانه كار را نگاه كرده و آن را تاويل و تفسير كنند. اما من مي دانم كه محمل تاويل و تفسيرهاي گوناگوني در كار هست كه بعضي از آنها از طرف خودم با تعمد، آگاهانه و آگرانديسمان بيشتري كار شده اند ولي بعضي ديگر از اين تاويل ها كاشتي هستند تا دوستان بيايند و از دريچه نگاه خود اين نمايش را تاويل و تفسير كنند.
حس مي كنم جداي از كاركردهايي كه اشعار، آوازها و خود شخصيت ها در قصه نمايش دارند؛ سعي داشته ايد كه با خلق اين شخصيت ها- به خصوص استاد- و پرداخت به دغدغه هايشان به تكريم بزرگان فرهنگ و ادب ايران و اداي دين به آنها بپردازيد. آيا اين تكريم و يادآوري آنها به مخاطب مدنظرتان بوده يا صرفاً به فراخور قصه آنها را آورده ايد؟
- بله، اما صرفاً تكريم بزرگان مدنظر نبوده است و اگر اين اتفاق افتاده است؛ در جهت جاافتادن كار، شخصيت پردازي و رنگ آميزي فضاست و اگر هم چنين برداشت و محملي هست كه شما روي آن درنگ كرده ايد؛ اين هم يكي ديگر از ويژگي هاي كار است و شما مي توانيد آن لايه پنهان را كشف كرده و لذت ببريد.
با اينكه شخصيت «استاد ابوتراب» را جذاب نشان داده و يك نوع دلبستگي و سمپاتي نسبت به او را در تماشاگر به وجود آورده ايد، ولي با وجود اين او را به خاطر تعصب بيش از حدش به مواريث كشور به چالش كشيده و به عنوان مانعي جهت ايجاد ارتباط و گفت وگويي جهاني تخطئه كرده ايد؛ آيا چنين رويكردي نسبت به اين شخصيت داشته ايد؟
- يك اغراق در شخصيت پردازي «ابوتراب» هست منتهي او هم منطق خاص خودش را دارد و از آن نيز دفاع مي كند. درمقابل او يك «مهندس پوريا» هست كه در نمايش از او ياد مي شود و از قول «نيما» مي گويد: «دنيا خانه من است.» در صورتي كه استاد مي گويد: «نه، ايران خانه من است.» و اين وضعيت معاصر ماست كه اين تفكرها در كنار هم و بعضي وقت ها در مقابل همند. اما اينكه من چگونه فكر مي كنم بايد بگويم كه قضاوتم را نكرده ام بلكه تنها وضعيت و شرايط را چيده ام؛ شايد قضاوتم در لايه پنهان كار است كه اميدوارم شما آن را كشف كنيد.
يك ابهامي در ديالوگ ها و در فضاي نمايش وجود دارد. به عنوان مثال آنجا كه «جيستا» به «خشايار» مي گويد: «معلوم هست تو كجايي؟!» خشايار در جوابش مي گويد: «تو لباس هام.» كه اين نشانه كلام بر نامشخص بودن هويت «خشايار» است، يا جشن تولد «خشايار» خبر از آشكارشدن هويت واقعي «خشايار» و تولد ديگر او مي دهد، يا تولد دنيايي راستين دربرابر دنياي دروغيني كه «جيستا» ساخته بود. تا چه حد اين كار عمدي صورت گرفته است؟
|
|
- من يك پاسخ كلي مي دهم كه شايد پاسخ شما هم در آن باشد. در اين كار به هوشمندي مخاطب خيلي مطمئن بودم. احساس مي كردم كه خيلي توضيح لازم نيست؛ شايد در متن هاي قبلي ام اين مسئله را مدنظر داشته ام ولي اين بار كمي به خودم جرات دادم و حس كردم كه با تماشاگر تربيت شده اي روبه رو هستم كه مي تواند نشانه هاي مرا بگيرد و از نشانه ها به قصه ام برسد و هرچند از اين تجربه مي ترسيدم كه آيا مخاطب اين نشانه ها را خواهد گرفت يا نه؟ ولي در بازخوردهايي كه در طي اين چند اجرا داشته ام خوشبختانه احساس كردم كه نشانه ها خيلي معلق نمانده اند و همان طور كه حدس مي زدم تماشاگر فرهيخته اي داريم كه هرچند با دنيا، درون و سطح دانش خودش با كار ارتباط برقرار مي كند ولي روي هم رفته كار و نشانه هايش را درك كرده است. در ادامه بايد بگويم كه بحث ايهام و ابهامي كه شما مطرح كرديد را من به زبان دريغ گو تعبير مي كنم و سعي كردم كه اين دفعه از اطناب و تفصيل پرهيز كرده و به رفتارها، اشاره ها و موقعيت و وضعيت نمايشي بسنده بكنم. فكر كردم كه اين كار مي تواند داستان و تفصيل در پس خود داشته باشد.
فكر مي كنم به داستان پردازي در كارتان بسيار اهميت داده ايد تا حدي كه در جاهايي كار شما به داستان پهلو مي زند؛ آيا خود شما اين بار داستاني قوي در كارهايتان را قبول داريد و اگر داريد انگيزه شما از اين كار چيست؟
- بله، قبول دارم. قصه براي من خيلي مهم است و درواقع در هر كاري در همان وهله اول قصه برايم از همه چيز مهم تر است. شايد از دل قصه است كه شخصيت ها، موقعيت هاي نمايشي و لايه هاي پنهان و آشكار كارم پيدا مي شوند. قصه اي كه كاملاً مشخص است و آغاز و پاياني دارد. به هر حال در وهله اول قصه را پيدا مي كنم و بعد به سراغ كاركردن مي روم و معتقدم كه شايد براي جامعه شرقي ما و مخاطب امروزي ما، زبان تئاتري كه برايش قصه داشته باشد دلپذيرتر است. به هر حال ما فرهنگ قصه گويي، داستان گويي و حكايت پردازي داريم. درضمن اگر شما در سينماي آمريكا درنگ كنيد متوجه خواهيد شد كه چرا موفق است؟ زيرا در اوج تكنولوژي و ساختارشكني هايي كه دارد قصه برايشان خيلي مهم است.
شايد به خاطر وجود همين بار داستاني خاص در كارهايتان است كه مخاطب با آنها بسيار درگير مي شود، برخلاف نمايش هايي كه امروزه براساس متون سنگين نمايشي و اغلب اسطوره اي روي صحنه مي آيند. شما خيلي ساده با شگردهاي ظريف داستاني، ارتباطي دلنشين با مخاطب پيدا مي كنيد. در كل شما اين فضاي دوگانه در تئاترمان را چگونه ارزيابي مي كنيد و چه نظري درخصوص آن داريد؟
- من به كوشش همكارانم احترام مي گذارم و مطمئنم هر كسي در جامعه تئاتري ما محق است هرگونه كه دلش مي خواهد كار كند و درنهايت قضاوت هم با مخاطب خواهد بود. اما همان طور كه مي دانيد ما يك گروه تئاتر معاصر داريم و يك سري بچه هايي هستيم كه ميثاقي به نام معاصر بودن و معاصر انديشيدن داريم؛ حتي اگر هم نقبي به تاريخ، اسطوره ها و ادبيات كهن مان بزنيم باز اين نگاه را داريم. قرار گذاشته ايم كه براي تماشاگر امروزمان حصه اي (قسمت يا باري) داشته باشيم و مي دانيم كه مخاطب ما در چه شرايط تاريخي نشسته است.
اگر بخواهيم در اين باره آسيب شناسي بكنيم بايد بگويم كه ما فراموش مي كنيم كه تماشاگر ما در چه عصري است و چه نيازمندي هايي دارد و بدون نيازسنجي نمي شود يك كار تئاتري موفق كرد. خوشبختانه اين بحث معاصر بودن كه خيلي بحث عريض و طويلي است دغدغه گروه ماست و اساس كار ما بر اين است كه براي شرايط و روزگار خودمان كاري بكنيم و يكي از ابزارهاي مهم اين جور نگاه داشتن به جامعه شناخت آن جامعه است. وقتي جامعه را خوب بشناسي بايد براي او هم كاري بكني و هيچ وقت هم معني حرف من اين نيست كه ما هميشه براي ذائقه مخاطب كار مي كنيم زيرا ممكن است مخاطب گاهي گمراه شود و گاه بي راه رفته باشد و سطح آن توسط رسانه هاي ديگري پائين آمده باشد. ما معتقديم كه تماشاگر ما در عصر خاصي كه ويژگي هاي كاملاً مشخصي دارد و با يك دنيا و شرايط خاص تاريخي درگير است، آمده نشسته و ماهم براي او و براي اين عصر قرار است كار بكنيم. شايد به دل نشستن كارهايمان به اين تفكر و درنگ اساسي در كارهايمان برمي گردد.
درنهايت نقطه ارجاع تمام لايه ها و تم هاي مختلف نمايش «جيستا» را ذكر كنيد؟
- مهاجرت و جنگ.