الهام صالح
از كوچه پس كوچه هاي ناآشناي خيابان هرندي مي گذرم. نمي دانم چرا آنقدر اين كوچه ها، اين آدم ها برايم غريبه اند. اينجا جاي ديگري است. به نظر نمي آيد جزو تهران باشد.
آدم هايي متفاوت، كوچه هاي كثيف، كودكان پابرهنه...
به كوچه... مي رسم. در خانه اي باز است. دو پسر بچه از كوچه مي گذرند. مي پرسم خانه كودك كدومه؟
اون در.
در خانه نيمه باز است...
صداي فرياد و خوشحالي بچه ها به گوش مي رسد. نزديك تر مي روم. دخترها و پسرهاي كوچك بين توپ هاي زمين بازي پارك ساعي گم شده اند. صداي خنده ها و شاديشان فضا را پر كرده است.چه شادمانه بازي مي كنند!
پدرها و مادرها از بازي بچه ها سرمستند. مي توانم برق شادي و غرور را در چشم هايشان ببينم.
وارد خانه مي شوم جا مي خورم...
خانه كودك دروازه غار خانه اي قديمي است با يك حياط كوچك و اتاق هايي كه دور تا دور حياط قرار گرفته اند. چند مبل راحتي پاره و قديمي به همراه چند ميز و نيمكت كهنه وسط حياط قرار دارد.
اينجا كجا خانه كودك پارك ساعي كجا؟!
خانه كودك در سال ۱۳۷۹ با توجه به نياز بچه هاي كار و خيابان و تجمع آنها در محدوده دروازه غار تاسيس و بودجه اي بالغ بر يك ميلياردريال براي آن در نظر گرفته شد. براساس طرح ساماندهي ستاد كودكان كار و خيابان همه سازمان ها موظفند با انجمن حمايت از كودكان و خانه كودك همكاري كنند.
باور نمي كنم اينجا خانه كودك باشد. همان طور كه كنار در ورودي ايستاده ام چنددختر كوچك را مي بينم كه از سروكول پسري بالا مي روند.
- خانه كودك اينجاست؟
- بله!
- وارد مي شوم. زودتر از ساعت مقرر رسيده ام و خانم قلي پور مسئول خانه كودك جلسه دارند. منتظر مي شوم... اعضاي داوطلب در همان اتاق مشغول كار هستند.
اتاق كوچكي است. تصاويري از كودكان و شعارهاي يونيسف روي ديوارها قراردارد. روي يكي از آنها نوشته شده: »حمايت هاي ويژه حق كودكان است.»
دو نفر از اعضا مشغول بازكردن گره هاي كلافي از كنف هستند. ذرات كنف روي ميز و لباس هايشان به چشم مي خورد. حتي هوايي كه تنفس مي كنند هم كنف دارد.
يك نفر مشغول بسته بندي هدايايي است كه قرار است براي يك خانواده بي بضاعت بفرستند. روي بسته نوشته شده:
ملاير برسد به دست آقاي.... از طرف آقاي...
بچه ها هرچند وقت يك بار وارد اتاق مي شوند.
پرواشه (يا پلواشه) دختربچه شيطاني است. هر چقدر هم از او مي خواهند كه وارد اتاق نشود فايده اي ندارد.
وارد كلاس هاي درس مي شوم.
كلاس هاي آموزشي پايه اول تا سوم هر روز هفته از ساعت ۱۰ تا ۱۲ تشكيل مي شود. جمعه ها هم كلاس براي بچه هايي است كه در طول هفته سر كار هستند و نمي توانند در كلاس ها شركت كنند.
۳۲۰ كودك، ۳۲۰ كودك كار و خيابان به طور مقطعي در كلاس ها شركت مي كنند. معلم ها و اعضا همگي داوطلب هستند. كلاس درس خانه كودك، اتاق كوچكي است مثل بقيه اتاق ها. چند دختربچه دور مردي كه معلم آنهاست جمع شده اند.
هوا سرد است، با وجود لباس هاي زيادي كه به تن دارم، سردم مي شود. چند ميز و نيمكت با يك تخت وايت برد كوچك همه امكاناتي است كه در كلاس وجود دارد.
باز هم غنيمت است؟ ابتداي تاسيس خانه كودك كلاس ها در محوطه بوستان خواجوي كرماني برگزار مي شد بعد منتقل شد به ورزشگاه شهيد هرندي بعد به مدرسه شهيد منتظري.
مدرسه اي كه روزهاي جمعه خلوتش به هم مي خورد و حياطش پر مي شود از صداي هياهوي بچه ها، بچه هاي كار و خيابان. بچه هايي كه جمعه ها به مدرسه مي روند.
اما دستي ناشناخته كلاس ها را از بچه ها گرفت. همين شد كه حالا كلاس ها در اتاق هاي سرد در خانه كودك، برگزار مي شود و من مي ترسم. مي ترسم از اين كه همين كلاس ها هم نباشد.
بيشتر بچه ها شناسنامه ندارند. حداقل مي توانند شناسنامه تحصيلي داشته باشند اگر آموزش و پرورش همكاري كند!
معلم بچه ها كه مي رود بچه ها به سراغم مي آيند.
- خانم شما كلاس چهارم درس مي دي؟
- نه عزيزم.
(فقط سه سال از تاسيس خانه كودك گذشته و مدرسه كلاس چهارم ندارد)
به اتاق بازمي گردم. يكي از خانم ها مشغول صحبت با تلفن است. مي خواهد با آقاي طالقاني رييس فدراسيون كشتي صحبت كند. نمي تواند ... نيم ساعت بعد كه تماس مي گيرد باز هم فايده اي ندارد و ارجاع مي دهند به هيات فوتبال. جلسه هنوز ادامه دارد...
دو نفر از آقايان براي فرستادن بسته هاي پوشاك و غذا به ترمينال جنوب مي روند.
يكي از بچه ها به اتاق مي آيد. خانم! پرواشه فحش مي ده!
فرشته مهربان پاسخ مي دهد عيب نداره تو نشنيده بگير.
از زمان تاسيس خانه كودك پرخاشگري بچه ها كمتر شده و اين از اهداف خانه كودك بوده اما هر چه باشد بچه خيابانند. دوباره به كلاس مي روم. معلم عروسك سازي مشغول آموزش است. بچه ها فيل درست مي كنند. فيل هاي سبز و خاكستري.
يكي مي پرسد خانم اگر خرگوش بود بهتر نبود؟
پاسخ مي دهم فيل رو درست كنيد خرگوش هم ياد مي گيريد.
ساعت سه و نيم است، جلسه تمام مي شود. وارد اتاق مي شوم.
عجب دفتري! اتاقي كوچك تر از همه اتاق هاي ديگر. اتاق نه آشپزخانه. دفتر مسئولين خانه كودك يك آشپزخانه است! پس بودجه ميلياردي كجا رفته؟
مي خواهم سؤال ها را از آقاي ببري بپرسم. آنقدر سرشان شلوغ است كه در دفتر هم بايد منتظر بشوم. با آمدن
خانم ... شروع مي كنم.
ـ چرا كلاس هاي مدرسه شهيد منتظري را گرفتند؟
... گرفت.
ـ چرا؟
وارد جزييات نشويد.
سوالم بي پاسخ مي ماند.
ـ ورزشگاه شهيد شيرودي امكاناتي براي استفاده بچه ها در اختيار شما قرار داده چرا با انتقال بچه ها به ورزشگاه موافقت نمي كنيد؟
چرا امكانات را به ورزشگاه شهيد هرندي منتقل نمي كنند. راه بچه ها دور است. بايد ميني بوس بگيريم. هزينه دارد. از طرفي بيمه بچه ها را بيمه نمي كند، اگر اتفاقي برايشان بيفتد جواب پدر و مادرهايشان را چه بدهيم؟
با خودم فكر مي كنم مثل قضيه پارك شهر. تازه آنها بچه هاي معمولي بودند با خانواده هاي معمولي. اينها بچه هاي خيابان هستند با خانواده هايي فقير كه همين بچه ها منبع درآمدشان هستند. با سرپرستي كه بيشتر مريض و از كار افتاده است...
ـ بودجه خانه كودك از كجا تامين مي شود؟
انجمن حمايت از كودكان.
ـ بودجه انجمن از كجا تامين مي شود؟
كمك هاي مردمي.
ـ فقط؟
فقط.
ـ كافي است؟
نه.
ـ چرا تبليغ نمي كنيد؟
بودجه نداريم.
ـ خط تلفن داريد به اسم صداي يارا. اهداف ايجاد اين خط چه بوده؟
مداخله در بحران ها، همفكري براي حل مشكلات بچه ها، اطلاع از موقعيت كودكان در جامعه.
مددكار خانه كودك پاسخ مي دهد.
ـ وقتي هيچ قانوني براي مجازات اولياي كودك آزار نداريم چطور به بچه ها كمك مي كنيد؟
ما طبق قوانين جمهوري اسلامي به بچه ها خدمات ارايه مي دهيم.
ـ چه مشكلاتي داريد؟
دست روي دلمان نگذاريد. همه چي. مكان نداريم، دارو لازم داريم، براي از بين بردن كچلي، شپش، سالك و ... وزارت بهداشت و درمان دارو در اختيارمان قرار نمي دهد، معلم متخصص نداريم و..
به خودم مي گويم يك چيز داريد، قلب مهربان و فداكار. همين كافي نيست؟!
ـ با وجود مشكلات چگونه به كارتان ادامه مي دهيد؟
از اول هم با مشكلات آشنا بوديم. ما آمده ايم به بچه ها كمك كنيم. از مشكلات ديوار نمي سازيم. پل مي سازيم براي رفع مشكلات.
سردم شد. سعي مي كنم لرزشي را كه ناشي از سرما است و در صدايم وجود دارد كنترل كنم. بالاخره به زبان مي آورم.
ـ اينجا وسيله گرمايي نداريد؟
چرا و چراغي را نشانم مي دهد.
خاموش است ... اينطوري نفت كمتري مصرف مي كند.
ـ فقط همين؟!
نه دو تا ديگه هم هست.
ـ همين ها كافيه؟ كلاس ها رو گرم مي كنه؟
نه.
امروز هوا نسبت به روزهاي ديگر گرم تر است اما باز هم سرد است. دست هايم يخ زده. دست هاي يخ زده ام را كه به سختي خودكار را بين انگشتان نگه داشته اند با در دست گرفتن يك استكان چاي، گرم مي كنم. بي فايده است. گرماي استكان نمي تواند از يخ زدگي انگشتانم كم كند.
اعضاي خانه كودك با وجود همه اين سختي ها ايستاده اند اما بدون هيچ چشمداشتي.
سخنان مددكار خانه كودك را به ياد مي آورم: «از سختي ها پل مي سازيم...»