خسرو نقيبي
نسخه هاي تصويري متعددي از رمان بينوايان ويكتور هوگو ساخته شده است. هم نسخه هاي كلاسيك و هم نسخه هايي به روزتر، سينما، تلويزيون و تئاتر چندان تفاوتي هم نداشته است. مهم ترين نكته در اين ميان تنها بازيگراني بوده اند كه در قالب ژان والژان و بازرس ژاور فرو رفته اند و البته عمده شكست هاي بازسازي اين رمان بزرگ از همين جا مي آيد.
از هفته گذشته اما پخش مجموعه اي از شبكه اول سيما آغاز شده با همين عنوان بينوايان كه يكي از بهترين اقتباس ها از روي رمان هوگو به شمار مي آيد. مجموعه اي جديد كه در زماني حدوداً ۴۰۰ دقيقه اي اقتباسي كاملاً وفادار به حساب مي آيد. اين نسخه البته آن شرط را هم رعايت كرده و بازيگرانش گزينه هايي كاملاً مناسب براي نقش هاي اصلي به شمار مي آيند.
جان مالكويچ يك ژاور تمام عيار است و
ژان والژان، بازيگري كه بيشترين تناسب را با مخلوق هوگو داشته است: ژرار دوپارديو.
در نخستين نگاه، بازيگري چون ژرار دوپارديو تركيبي ناهمگون را در خود دارد. از يك سو هيكل بزرگ و چهره زمختش او را بازيگري خشن مي نماياند اما از سويي ديگر، در بازي و همان چهره زمخت، معصوميت و حالات بچگانه اي وجود دارد كه آن پيش فرض هاي نخستين را باطل مي كند.
دوپارديو در سال ۱۹۴۸ در شاتوروكس فرانسه در خانواده اي به هم ريخته به دنيا آمد. وقتي كودك بود، به سفارش روانكاو يك زندان كه به دليل دزدي در آن بازداشت شده بود، بازيگري را در نمايش ها و تئاترهاي كوچك تجربه كرد. پس از آزادي در يك نمايش خانه كوچك جاده اي، با ميو-ميو و پاتريك دوواره گروهي سه نفره را تشكيل دادند كه آغاز موفقيت هاي بعدي شان بود و همزمان در تئاتر ملي پاريس، درس نمايش خواند.
در آن سال ها دوپارديو جايي در سينماي فرانسه نداشت. از يك سو سال هاي آغاز براي او سال هاي اوج گيري موج نو و فيلم هاي هنري در فرانسه بود كه قاعدتاً دوپارديو با آن فيزيك خاص، نمي توانست بازيگر اصلي آن قبيل آثار باشد و از سوي ديگر موجي ديگر در سينماي فرانسه در حال شكل گيري بود كه بعدها به نوآرهاي دهه ۷۰ فرانسه معروف شدند. دوپارديو هرگز شانس كار در اين دست آثار را هم به طور مداوم پيدا نكرد. درعوض در ۱۹۶۵ در فيلم كوتاه بيت نيك و بچه گربه، نخستين حضورش مقابل دوربين را تجربه كرد و پس از بازي در چند نقش نه چندان مهم، درGoing places به همراه ديگر اعضاي گروه تئاتري شان ظاهر شد. فيلم برتراند بلير آغاز يك موج تازه در نوع قهرمان پردازي در سينماي روز فرانسه بود و همين سبب شد سه بازيگرش به شهرت برسند. اين خود يك گونه ديگر و جريان تازه ميان جريان هايي بود كه از آنها سخن به ميان آمد.
در ادامه دهه هفتاد دوپارديو رفته رفته از
مطرح ترين بازيگران فرانسه شد و در دهه هشتاد، بزرگترين ستاره اين سينما لقب گرفت. در نخستين سال دو دهه هشتاد و نود براي آخرين مترو و سيرانو دوبرژراك جايزه سزار دريافت كرد و براي دومي نامزد دريافت جايزه اسكار هم شد.
در دهه هشتاد تقريباً نامش براي هر فيلم فرانسوي در بازار بين المللي يك اعتبار بود و خيلي ها سينماي فرانسه را نه با موج نو و نه با نوارهاي ژان پير ملويل، كه با فيلم هاي دوپارديو مي شناختند.
نامزدي جايزه اسكار، راه دوپارديو را در هاليوود هموارتر از قبل كرد و اينگونه شد كه او توانست در دهه ۹۰ به سينماي روز آمريكا راه يابد.
مهم ترين فيلم او در اين مقطع حضور در
عامه پسندترين فيلم پيتر وير، كارت سبز در كنار اندي مك داول است. دوپارديو در اين جا نقش مهاجري فرانسوي را بازي مي كرد كه براي دريافت كارت سبز اقامت در آمريكا به ازدواج با يك زن آمريكايي رضايت مي دهد. اين زوج كاملاً ناهمگون قرار است تنها در ظاهر نامشان مقابل يكديگر ثبت شود اما وقتي ماموران اداره مهاجرت به آنها شك مي كنند، همه چيز عوض مي شود.
كارت سبز اصلي ترين شاخصه اش دوپارديويي است كه در دل يك محصول كاملاً هاليوودي فرانسوي باقي مانده است. در واقع او شايد مطرح ترين بازيگر حال حاضر جهان باشد كه نمي تواند انگليسي را روان صحبت كند و هرگز هم سعي نكرده لهجه فرانسوي اش را پنهان كند. در واقع دوپارديو با همين شكل فعلي به جايگاه كنوني اش رسيده و شايد، به دليل همين مشكل زبان تاكنون نقش نخست فيلمي هاليوودي را به دست نياورده؛ در كارت سبز كه تنها حضورش در يك اثر عامه پسند هاليوودي است، باز همان دوپارديوي هميشگي با خصوصياتي است كه همواره آشنا بوده است.
در همين زمان دوپارديو در تهيه شاخه هاي درخت ساتيا جيت راي كه محصول مشترك هند و فرانسه بود، مشاركت كرد. در شرايطي كه كارنامه اش در دهه هاي هفتاد و هشتاد پر از نام كارگردانان مطرح اروپايي چون كلود ميلر، برناردو برتولوچي، آلن رنه، آندره وايدا و فرانسوا تروفو بود، در سال هاي مياني دهه نود توانست از معدود بازيگران اروپايي باشد كه براي فيلم هايش دستمزدهاي ميليون دلاري دريافت مي كند؛ هرچند در همين زمان در كنار ژان لوك گدار، بازي در افسوس بر من را هم تجربه كرد.
دهه نود و امتداد روند اين دهه در هزاره جديد، سبب شد او تبديل به يك شمايل فرانسوي تمام عيار شود.
در دهه ۹۰ ديگر به سراغ كارگرداني، كاري كه در ۱۹۸۴ يك بار با تارتوف تجربه اش كرده بود نرفت و در عوض، در مهم ترين محصولات مشترك اروپا و آمريكا و البته فيلم هاي كلاسيك تر به ايفاي نقش پرداخت. ۱۴۹۲: فتح بهشت، ژرمينال، تشريفاتي ساده، هملت و مردي با نقاب آهنين از جمله اين فيلم ها بودند. بازي اش در تشريفاتي ساده در مقابل رومن پولانسكي از چالش برانگيزترين نقش آفريني هاي همه دوران كاري اش بود و در مردي با نقاب آهنين مقابل ستاره هاي هاليوودي چون لئوناردو دي كاپريو، گابريل برن و جان مالكوويچ قرار گرفت.
پيش از آن در ۱۹۹۶ نشان شواليه، بالاترين نشان هنري فرانسه را دريافت كرد و در دو سال پاياني هزاره، در دو شكست مطلق سرمايه گذاري هاي عظيم سينماي فرانسه در عرصه جهاني، آستريكس و اوبليكس عليه سزار و واتل سهم داشت.
دو فرزندش به نام هاي گيلم و ژولي هردو حالا در سومين دهه از عمرشان بازيگري را هم تجربه كرده اند كه گيلم در اين ميان يك بازيگر حرفه اي شده است.
با تمام اين خصيصه هاست كه در بسياري موارد، نقش ها براي دوپارديو به عنوان تنها ستاره بين المللي سينماي اروپا نوشته مي شوند و او مي تواند شانس بازي در اغلب نقش هاي مهم تاريخي دو دهه پاياني هزاره و دهه نخست هزاره جديد را داشته باشد. حضورش در بينوايان هم يك برگ برنده ديگر است؛ به طوري كه خيلي از نشريات سينمايي در همان زمان نمايش اين نسخه، دوپارديو را بهترين ژان والژان تاريخ سينما ناميدند.
ژرار دوپارديو بازيگري غريزي است؛ او چهره اي است كه در تمام اين سال ها، در كنار برج ايفل يا شانزه ليزه، يكي از نمادهاي كشور فرانسه بوده است.